1256 lines
190 KiB
Plaintext
1256 lines
190 KiB
Plaintext
\id LUK Unlocked Literal Bible
|
|
\ide UTF-8
|
|
\h لوقا
|
|
\toc1 لوقا
|
|
\toc2 لوقا
|
|
\toc3 luk
|
|
\mt1 لوقا
|
|
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 1
|
|
\p
|
|
\v 1 از آنجهت که بسیاری دست خود را دراز کردند به سوی تألیف حکایت آن اموری که نزد ما به اتمام رسید،
|
|
\v 2 چنانچه آنانی که از ابتدا نظارگان و خادمان کلام بودند به ما رسانیدند،
|
|
\v 3 من نیز مصلحت چنان دیدم که همه را من البدایهٔ به تدقیق در پی رفته، به ترتیب به تو بنویسم ای تیوفلس عزیز،
|
|
\v 4 تا صحّت آن کلامی را که در آن تعلیم یافتهای دریابی.
|
|
\v 5 در ایّام هیرودیس، پادشاه یهودیّه، کاهنی زکرّیا نام از فرقه ابیّا بود که زن او از دختران هارون بود و الیصابات نام داشت.
|
|
\v 6 و هر دو در حضور خدا صالح و به جمیع احکام و فرایض خداوند، بیعیب سالک بودند.
|
|
\v 7 و ایشان را فرزندی نبود زیرا که الیصابات نازاد بود و هر دو دیرینه سال بودند.
|
|
\v 8 و واقع شد که چون به نوبت فرقه خود در حضور خدا کهانت میکرد،
|
|
\v 9 حسب عادت کهانت، نوبت او شد که به قدس خداوند درآمده، بخور بسوزاند.
|
|
\v 10 و در وقت بخور، تمام جماعت قوم بیرون عبادت میکردند.
|
|
\v 11 ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ایستاده، بر وی ظاهر گشت.
|
|
\v 12 چون زکرّیا او را دید، در حیرت افتاده، ترس بر او مستولی شد.
|
|
\v 13 فرشته بدو گفت، ای زکریّا ترسان مباش،زیرا که دعای تو مستجاب گردیده است و زوجهات الیصابات برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید.
|
|
\v 14 و تو را خوشی و شادی رخ خواهد نمود و بسیاری از ولادت او مسرور خواهند شد.
|
|
\v 15 زیرا که در حضور خداوند بزرگ خواهد بود و شراب و مُسکری نخواهد نوشید و از شکم مادر خود، پر از روحالقدس خواهد بود.
|
|
\v 16 و بسیاری از بنیاسرائیل را به سوی خداوند خدای ایشان خواهد برگردانید.
|
|
\v 17 و او به روح و قوّت الیاس پیش روی وی خواهد خرامید، تا دلهای پدران را به طرف پسران و نافرمانان را به حکمت عادلان بگرداند تا قومی مستعّد برای خدا مهیّا سازد.
|
|
\v 18 زکریّا به فرشته گفت، این را چگونه بدانم و حال آنکه من پیر هستم و زوجهام دیرینه سال است؟
|
|
\v 19 فرشته در جواب وی گفت، من جبرائیل هستم که در حضور خدا میایستم و فرستاده شدم تا به تو سخن گویم و از این امور تو را مژده دهم.
|
|
\v 20 و الحال تا این امور واقع نگردد، گنگ شده یارای حرف زدن نخواهی داشت، زیرا سخنهای مرا که در وقت خود به وقوع خواهد پیوست، باور نکردی.
|
|
\v 21 و جماعت منتظر زکریّا میبودند و از طول توقّف او در قدس متعجّب شدند.
|
|
\v 22 امّا چون بیرون آمده نتوانست با ایشان حرف زند، پس فهمیدند که در قدس رؤیایی دیده است. پس به سوی ایشان اشاره میکرد وساکت ماند.
|
|
\v 23 و چون ایّام خدمت او به اتمام رسید، به خانه خود رفت.
|
|
\v 24 و بعد از آن روزها، زن او الیصابات حامله شده، مدّت پنج ماه خود را پنهان نمود و گفت،
|
|
\v 25 به اینطور خداوند به من عمل نمود در روزهایی که مرا منظور داشت، تا ننگ مرا از نظر مردم بردارد.
|
|
\v 26 و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام داشت، فرستاده شد.
|
|
\v 27 نزد باکرهای نامزد مردی مسمّیٰ به یوسف از خاندان داود و نام آن باکره مریم بود.
|
|
\v 28 پس فرشته نزد او داخل شده، گفت، سلام بر تو ای نعمت رسیده، خداوند با توست و تو در میان زنان مبارک هستی.
|
|
\v 29 چون او را دید، از سخن او مضطرب شده، متفکّر شد که این چه نوع تحیّت است.
|
|
\v 30 فرشته بدو گفت، ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافتهای.
|
|
\v 31 و اینک، حامله شده، پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید.
|
|
\v 32 او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلیٰ، مسمّیٰ شود، و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود.
|
|
\v 33 و او بر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود.
|
|
\v 34 مریم به فرشته گفت، این چگونه میشود و حال آنکه مردی را نشناختهام؟
|
|
\v 35 فرشته در جواب وی گفت، روحالقدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند، ازآنجهت آن مولود مقدّس، پسر خدا خوانده خواهد شد.
|
|
\v 36 و اینک، الیصابات از خویشان تو نیز در پیری به پسری حامله شده و این ماه ششم است، مر او را که نازاد میخواندند.
|
|
\v 37 زیرا نزد خدا هیچ امری محال نیست.
|
|
\v 38 مریم گفت، اینک، کنیز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود. پس فرشته از نزد او رفت.
|
|
\v 39 در آن روزها، مریم برخاست و به بلدی از کوهستان یهودیّه بشتاب رفت.
|
|
\v 40 و به خانهٔ زکریّا درآمده، به الیصابات سلام کرد.
|
|
\v 41 و چون الیصابات سلام مریم را شنید، بچه در رَحم او به حرکت آمد و الیصابات به روحالقدس پر شده،
|
|
\v 42 به آواز بلند صدا زده گفت، تو در میان زنان مبارک هستی و مبارک است ثمرهٔ رحم تو.
|
|
\v 43 و از کجا این به من رسید که مادرِ خداوندِ من، به نزد من آید؟
|
|
\v 44 زیرا اینک، چون آواز سلام تو گوش زدِ من شد، بچه از خوشی در رَحِم من به حرکت آمد.
|
|
\v 45 و خوشابحال او که ایمان آوَرْد، زیرا که آنچه از جانب خداوند به وی گفته شد، به انجام خواهد رسید.
|
|
\v 46 پس مریم گفت، جان من خداوند را تمجید میکند،
|
|
\v 47 و روح من به رهاننده من خدا بوجد آمد،
|
|
\v 48 زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکند. زیرا هان از کنون تمامی طبقات مرا خوشحال خواهند خواند،
|
|
\v 49 زیرا آن قادر، به من کارهای عظیم کرده و نام او قدّوس است،
|
|
\v 50 و رحمت او نسلاً بعد نسل است بر آنانی که از اومیترسند.
|
|
\v 51 به بازوی خود، قدرت را ظاهر فرمود و متکبّران را به خیال دل ایشان پراکنده ساخت.
|
|
\v 52 جبّاران را از تختها به زیر افکند و فروتنان را سرافراز گردانید.
|
|
\v 53 گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر فرمود و دولتمندان را تهیدست ردّ نمود.
|
|
\v 54 بندهٔ خود اسرائیل را یاری کرد، به یادگاری رحمانیّت خویش،
|
|
\v 55 چنانکه به اجداد ما گفته بود، به ابراهیم و به ذریّت او تا ابدالآباد.
|
|
\v 56 و مریم قریب به سه ماه نزد وی ماند، پس به خانهٔ خود مراجعت کرد.
|
|
\v 57 امّا چون الیصابات را وقت وضع حمل رسید، پسری بزاد.
|
|
\v 58 و همسایگان و خویشان او چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمی بر وی کرده، با او شادی کردند.
|
|
\v 59 و واقع شد در روز هشتم چون برای ختنه طفل آمدند، که نام پدرش زکریّا را بر او مینهادند.
|
|
\v 60 امّا مادرش ملتفت شده، گفت، نی بلکه به یحیی نامیده میشود.
|
|
\v 61 به وی گفتند، از قبیله تو هیچکس این اسم را ندارد.
|
|
\v 62 پس به پدرش اشاره کردند که او را چه نام خواهی نهاد؟
|
|
\v 63 او تختهای خواسته بنوشت که نام او یحیی است و همه متعجب شدند.
|
|
\v 64 در ساعت، دهان و زبان او باز گشته، به حمد خدا متکلّم شد.
|
|
\v 65 پس بر تمامی همسایگان ایشان، خوف مستولی گشت و جمیع این وقایع در همهٔ کوهستان یهودیّه شهرت یافت.
|
|
\v 66 و هر که شنید، در خاطر خود تفکّر نموده، گفت، این چه نوع طفل خواهد بود؟ و دست خداوند با ویمیبود.
|
|
\v 67 و پدرش زکریّا از روحالقدس پر شده، نبوّت نموده، گفت،
|
|
\v 68 خداوند خدای اسرائیل متبارک باد، زیرا از قوم خود تفقّد نموده، برای ایشان فدایی قرار داد
|
|
\v 69 و شاخ نجاتی برای ما برافراشت، در خانهٔ بندهٔ خود داود.
|
|
\v 70 چنانچه به زبان مقدّسین گفت که، از بدوِ عالم انبیای او میبودند،
|
|
\v 71 رهایی از دشمنان ما و از دست آنانی که از ما نفرت دارند،
|
|
\v 72 تا رحمت را بر پدران ما بجا آرد و عهد مقدّس خود را تذکّر فرماید،
|
|
\v 73 سوگندی که برای پدر ما ابراهیم یاد کرد،
|
|
\v 74 که ما را فیض عطا فرماید، تا از دست دشمنان خود رهایی یافته، او را بیخوف عبادت کنیم،
|
|
\v 75 در حضور او به قدّوسیّت و عدالت، در تمامی روزهای عمر خود.
|
|
\v 76 و تو ای طفل، نبیحضرت اعلیٰ خوانده خواهی شد، زیرا پیش روی خداوند خواهی خرامید، تا طرق او را مهیّا سازی،
|
|
\v 77 تا قوم او را معرفت نجات دهی، در آمرزش گناهان ایشان.
|
|
\v 78 به احشای رحمت خدای ما که به آن سپیده از عالم اعلی از ما تفقد نمود،
|
|
\v 79 تا ساکنان در ظلمت و ظّل موت را نور دهد و پایهای ما را به طریق سلامتی هدایت نماید.
|
|
\v 80 پس طفل نمّو کرده، در روح قوّی میگشت و تا روز ظهور خود برای اسرائیل، در بیابان بسر میبرد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 2
|
|
\p
|
|
\v 1 و در آن ایّام حکمی از اوغُسْطُس قیصر صادر گشت که تمام ربع مسکون رااسمنویسی کنند.
|
|
\v 2 و این اسمنویسی اوّل شد، هنگامی که کیرینیوس والی سوریّه بود.
|
|
\v 3 پس همهٔ مردم هر یک به شهر خود برای اسمنویسی میرفتند.
|
|
\v 4 و یوسف نیز از جلیل از بلده ناصره به یهودیّه به شهر داود که بیتلحم نام داشت، رفت. زیرا که او از خاندان و آل داود بود.
|
|
\v 5 تا نام او با مریم که نامزد او بود و نزدیک به زاییدن بود، ثبت گردد.
|
|
\v 6 و وقتی که ایشان در آنجا بودند، هنگام وضع حمل او رسیده،
|
|
\v 7 پسر نخستین خود را زایید. و او را در قنداقه پیچیده، در آخور خوابانید. زیرا که برای ایشان در منزل جای نبود.
|
|
\v 8 و در آن نواحی، شبانان در صحرا بسر میبردند و در شب پاسبانی گلههای خویش میکردند.
|
|
\v 9 ناگاه فرشته خداوند بر ایشان ظاهر شد و کبریایی خداوند بر گرد ایشان تابید و بغایت ترسان گشتند.
|
|
\v 10 فرشته ایشان را گفت، مترسید، زیرا اینک، بشارتِ خوشیِ عظیم به شما میدهم که برای جمیع قوم خواهد بود.
|
|
\v 11 که امروز برای شما در شهر داود، نجات دهندهای که مسیح خداوند باشد متولّد شد.
|
|
\v 12 و علامت برای شما این است که طفلی در قنداقه پیچیده و در آخور خوابیده خواهید یافت.
|
|
\v 13 در همان حال فوجی از لشکر آسمانی با فرشته حاضر شده، خدا را تسبیح کنان میگفتند،
|
|
\v 14 خدا را در اعلیٰعلیّیّن جلال و بر زمین سلامتی و در میان مردم رضامندی باد.
|
|
\v 15 و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان با یکدیگر گفتند، الآن به بیتلحم برویم و این چیزی را که واقع شده و خداوند آن را به ما اعلام نموده است ببینیم.
|
|
\v 16 پس به شتاب رفته، مریم و یوسف و آن طفل را در آخور خوابیده یافتند.
|
|
\v 17 چون این را دیدند، آن سخنی را که دربارهٔ طفل بدیشان گفته شده بود، شهرت دادند.
|
|
\v 18 و هر که میشنید از آنچه شبانان بدیشان گفتند، تعجّب مینمود.
|
|
\v 19 امّا مریم در دل خود متفکّر شده، این همه سخنان را نگاه میداشت.
|
|
\v 20 و شبانان خدا را تمجید و حمدکنان برگشتند، بهسبب همهٔ آن اموری که دیده و شنیده بودند چنانکه به ایشان گفته شده بود.
|
|
\v 21 و چون روز هشتم، وقت ختنه طفل رسید، او را عیسی نام نهادند، چنانکه فرشته قبل از قرار گرفتن او در رحم، او را نامیده بود.
|
|
\v 22 و چون ایّام تطهیر ایشان برحسب شریعت موسی رسید، او را به اورشلیم بردند تا به خداوند بگذرانند.
|
|
\v 23 چنانکه در شریعت خداوند مکتوب است که هر ذکوری که رَحِم را گشاید، مقدّس خداوند خوانده شود.
|
|
\v 24 و تا قربانی گذرانند، چنانکه در شریعت خداوند مقرّر است، یعنی جفت فاختهای یا دو جوجه کبوتر.
|
|
\v 25 و اینک، شخصی شمعون نام در اورشلیم بود که مرد صالح و متقّی و منتظر تسلّی اسرائیل بود و روحالقدس بر وی بود.
|
|
\v 26 و از روحالقدس بدو وحی رسیده بود که تا مسیح خداوند را نبینی موت را نخواهی دید.
|
|
\v 27 پس به راهنمایی روح، به هیکل درآمد و چون والدینش آن طفل یعنی عیسی را آوردند تا رسوم شریعت را بجهت او به عمل آورند،
|
|
\v 28 او را در آغوش خود کشیده و خدا را متبارک خوانده، گفت،
|
|
\v 29 الحال ای خداوند بندهٔ خود را رخصت میدهی، به سلامتی برحسب کلام خود.
|
|
\v 30 زیرا که چشمان من نجات تو را دیده است،
|
|
\v 31 که آن را پیش روی جمیع امّتها مهیّا ساختی.
|
|
\v 32 نوری که کشف حجاب برای امّتها کند و قوم تو اسرائیل را جلال بُوَد.
|
|
\v 33 و یوسف و مادرش از آنچه دربارهٔ او گفته شد، تعجّب نمودند.
|
|
\v 34 پس شمعون ایشان را برکت داده، به مادرش مریم گفت، اینک، این طفل قرار داده شد، برای افتادن و برخاستن بسیاری از آل اسرائیل و برای آیتی که به خلاف آن خواهند گفت.
|
|
\v 35 و در قلب تو نیز شمشیری فرو خواهد رفت تا افکار قلوب بسیاری مکشوف شود.
|
|
\v 36 و زنی نبیه بود، حنّا نام، دختر فَنُوئیل از سبط اَشیِر بسیار سالخورده، که از زمان بکارت هفت سال با شوهر بسر برده بود.
|
|
\v 37 و قریب به هشتاد و چهار سال بود که او بیوه گشته از هیکل جدا نمیشد، بلکه شبانهروز به روزه و مناجات در عبادت مشغول میبود.
|
|
\v 38 او در همان ساعت در آمده، خدا را شکر نمود و دربارهٔ او به همهٔ منتظرین نجات در اورشلیم، تکلّم نمود.
|
|
\v 39 و چون تمامی رسوم شریعت خداوند را به پایان برده بودند، به شهر خود ناصره جلیل مراجعت کردند.
|
|
\v 40 و طفل نمّو کرده، به روح قوّی میگشت و از حکمت پر شده، فیض خدا بر وی میبود.
|
|
\v 41 و والدین او هر ساله بجهت عید فِصَح، به اورشلیم میرفتند.
|
|
\v 42 و چون دوازده ساله شد، موافق رسم عید، به اورشلیم آمدند.
|
|
\v 43 و چون روزها را تمام کرده، مراجعت مینمودند، آن طفل یعنی عیسی، در اورشلیم توقّف نمود و یوسف و مادرش نمیدانستند.
|
|
\v 44 بلکه چون گمان میبردند که او در قافله است، سفر یکروزه کردند و او را در میان خویشان و آشنایان خود میجستند.
|
|
\v 45 و چون او را نیافتند، در طلب او به اورشلیم برگشتند.
|
|
\v 46 و بعد از سه روز، او را در هیکل یافتند که در میان معلّمان نشسته، سخنان ایشان را میشنود و از ایشان سؤال همیکرد.
|
|
\v 47 و هر که سخن او را میشنید، از فهم و جوابهای او متحیّر میگشت.
|
|
\v 48 چون ایشان او را دیدند، مضطرب شدند. پس مادرش به وی گفت، ای فرزند چرا با ما چنین کردی؟ اینک، پدرت و من غمناک گشته تو را جستجو میکردیم.
|
|
\v 49 او به ایشان گفت، از بهر چه مرا طلب میکردید، مگر ندانستهاید که باید من در امور پدر خود باشم؟
|
|
\v 50 ولی آن سخنی را که بدیشان گفت، نفهمیدند.
|
|
\v 51 پس با ایشان روانه شده، به ناصره آمد و مطیع ایشان میبود و مادر او تمامی این امور را در خاطر خود نگاه میداشت.
|
|
\v 52 و عیسی در حکمت و قامت و رضامندی نزد خدا و مردم ترقّی میکرد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 3
|
|
\p
|
|
\v 1 و در سال پانزدهم از سلطنت طیباریوسقیصر، در وقتی که پنطیوس پیلاطُس، والی یهودیّه بود و هیرودیس، تیترارک جلیل و برادرش فیلپُس تیترارکِ ایطوریّه و دیار تَراخوُنیتس و لیسانیوس تیترارکِ آبلیّه
|
|
\v 2 و حنّا و قیافا رؤسای کهنه بودند، کلام خدا به یحیی ابن زکریّا در بیابان نازل شده،
|
|
\v 3 به تمامی حوالی اُرْدُن آمده، به تعمید توبه بجهت آمرزش گناهان موعظه میکرد.
|
|
\v 4 چنانچه مکتوب است در صحیفه کلمات اِشعَیای نبی که میگوید، صدای ندا کنندهای در بیابان، که راه خداوند را مهیّا سازید و طُرُق او را راست نمایید.
|
|
\v 5 هر وادی انباشته و هر کوه و تلّی پست و هر کجی راست و هر راهِ ناهموار صاف خواهد شد؛
|
|
\v 6 و تمامی بشر نجات خدا را خواهند دید.
|
|
\v 7 آنگاه به آن جماعتی که برای تعمید وی بیرون میآمدند، گفت، ای افعیزادگان، که شما را نشان داد که از غضب آینده بگریزید؟
|
|
\v 8 پس ثمراتِ مناسب توبه بیاورید و در خاطر خود این سخن را راه مدهید که ابراهیم پدر ماست، زیرا به شما میگویم خدا قادر است که از این سنگها، فرزندان برای ابراهیم برانگیزاند.
|
|
\v 9 و الآن نیز تیشه بر ریشهٔ درختان نهاده شده است؛ پس هر درختی که میوهٔ نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده میشود.
|
|
\v 10 پس مردم از وی سؤال نموده گفتند، چهکنیم؟
|
|
\v 11 او در جواب ایشان گفت، هر که دو جامه دارد، به آنکه ندارد بدهد. و هرکه خوراک دارد نیز چنین کند.
|
|
\v 12 و باجگیران نیز برای تعمید آمده، بدو گفتند، ای استاد چه کنیم؟
|
|
\v 13 بدیشان گفت، زیادتر از آنچه مقرّر است، مگیرید.
|
|
\v 14 سپاهیان نیز از او پرسیده، گفتند، ما چه کنیم؟ به ایشان گفت، بر کسی ظلم مکنید و بر هیچکس افترا مزنید و به مواجب خود اکتفا کنید.
|
|
\v 15 و هنگامی که قوم مترصّد میبودند و همه در خاطر خود دربارهٔ یحیی تفکّر مینمودند که این مسیح است یا نه،
|
|
\v 16 یحیی به همه متوجّه شده گفت، من شما را به آب تعمید میدهم، لیکن شخصی تواناتر از من میآید که لیاقت آن ندارم که بند نعلین او را باز کنم. او شما را به روحالقدس و آتش تعمید خواهد داد.
|
|
\v 17 او غربال خود را به دست خود دارد و خرمن خویش را پاک کرده، گندم را در انبار خود ذخیره خواهد نمود و کاه را در آتشی که خاموشی نمیپذیرد خواهد سوزانید.
|
|
\v 18 و به نصایح بسیار دیگر، قوم را بشارت میداد.
|
|
\v 19 امّا هیرودیس تیترارک چون بهسبب هیرودیا، زن برادر او فیلِپس و سایر بدیهایی که هیرودیس کرده بود از وی توبیخ یافت،
|
|
\v 20 این را نیز بر همه افزود که یحیی را در زندان حبس نمود.
|
|
\v 21 امّا چون تمامی قوم تعمید یافته بودند و عیسی هم تعمید گرفته دعا میکرد، آسمان شکافته شد
|
|
\v 22 و روحالقدس به هیأت جسمانی، مانند کبوتری بر او نازل شد و آوازی از آسمان در رسید که تو پسر حبیب من هستی که به تو خشنودم.
|
|
\v 23 و خود عیسی وقتی که شروع کرد، قریب به سی ساله بود. و حسب گمان خلق، پسر یوسف ابن هالیِ
|
|
\v 24 ابن متّات، بن لاوی، بن ملکِی، بن یَنَّا، بن یوسف،
|
|
\v 25 ابن مَتَّاتیا، بن آموس، بن ناحوم، بن حَسلی، بن نَجَّی،
|
|
\v 26 ابن مأت، بن متاتِیا، بن شَمعِی، بن یوسف، بن یهودا،
|
|
\v 27 ابن یوحنا، بن ریسا، بن زَروبابل، بن سَألْتِیئیل، بن نِیری،
|
|
\v 28 ابن مَلْکی، بن اَدّی، بن قوسام، بن اَیْلمودام، بن عِیر،
|
|
\v 29 ابن یوسی، بن ایلعاذَر، بن یوریم، بن مَتَّات، بن لاوی،
|
|
\v 30 ابن شَمعون، بن یهودا، بن یوسف، بن یونان، بن ایلیاقیم،
|
|
\v 31 ابن مَلِیا، بن مَینان، بن مَتَّاتا بن ناتان، بن داود،
|
|
\v 32 ابن یسی، بن عوبید، بن بوعز، بن شَلْمون، بن نَحْشون،
|
|
\v 33 ابن عمِّیناداب، بن اَرام، بن حَصرون، بن فارص، بن یهودا،
|
|
\v 34 ابن یعقوب، بن اسحاق، بن ابراهیم، بن تارَح، بن ناحور،
|
|
\v 35 ابن سَروج، بن رَعو، بن فالَج، بن عابَر، بن صالَح،
|
|
\v 36 ابن قِینان، بن اَرْفَکْشاد، بن سام، بن نوح، بن لامَک،
|
|
\v 37 ابن مَتوشالِح، بن خَنوخ، بن یارَد، بن مَهْلَلئیل،بن قِینان،
|
|
\v 38 ابن اَنوش، بن شِیث، بنآدم، بن الله.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 4
|
|
\p
|
|
\v 1 امّا عیسی پُر از روحالقدس بوده، از اُردُنمراجعت کرد و روح او را به بیابان برد.
|
|
\v 2 و مدّت چهل روز ابلیس او را تجربه مینمود و در آن ایّام چیزی نخورد. چون تمام شد، آخر گرسنه گردید.
|
|
\v 3 و ابلیس بدو گفت، اگر پسر خدا هستی، این سنگ را بگو تا نان گردد.
|
|
\v 4 عیسی در جواب وی گفت، مکتوب است که انسان به نان فقط زیست نمیکند، بلکه به هر کلمه خدا.
|
|
\v 5 پس ابلیس او را به کوهی بلند برده، تمامی ممالک جهان را در لحظهای بدو نشان داد.
|
|
\v 6 و ابلیس بدو گفت، جمیع این قدرت و حشمت آنها را به تو میدهم، زیرا که به من سپرده شده است و به هر که میخواهم میبخشم.
|
|
\v 7 پس اگر تو پیش من سجده کنی، همه از آن تو خواهد شد.
|
|
\v 8 عیسی در جواب او گفت، ای شیطان، مکتوب است، خداوند خدای خود را پرستش کن و غیر او را عبادت منما.
|
|
\v 9 پس او را به اورشلیم برده، بر کنگره هیکل قرار داد و بدو گفت، اگر پسر خدا هستی، خود را از اینجا به زیر انداز.
|
|
\v 10 زیرا مکتوب است که فرشتگان خود را دربارهٔ تو حکم فرماید تا تو را محافظت کنند.
|
|
\v 11 و تو را به دستهای خود بردارند، مبادا پایت به سنگی خورد.
|
|
\v 12 عیسی در جواب وی گفت که، گفته شده است، خداوند خدای خود را تجربه مکن.
|
|
\v 13 و چون ابلیس جمیع تجربه را به اتمام رسانید، تا مدّتی از او جدا شد.
|
|
\v 14 و عیسی به قوّت روح، به جلیل برگشت و خبر او در تمامی آن نواحی شهرت یافت.
|
|
\v 15 و او در کنایس ایشان تعلیم میداد و همه او را تعظیم میکردند.
|
|
\v 16 و به ناصره جایی که پرورش یافته بود، رسید و بحسب دستور خود در روز سَبَّت به کنیسه درآمده، برای تلاوت برخاست.
|
|
\v 17 آنگاه صحیفه اِشْعَیا نبی را بدو دادند و چون کتاب را گشود، موضعی را یافت که مکتوب است
|
|
\v 18 روح خداوند بر من است، زیرا که مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکستهدلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم و تا کوبیدگان را آزاد سازم،
|
|
\v 19 و از سال پسندیده خداوند موعظه کنم.
|
|
\v 20 پس کتاب را به هم پیچیده، به خادم سپرد و بنشست و چشمان همهٔ اهل کنیسه بر وی دوخته میبود.
|
|
\v 21 آنگاه بدیشان شروع به گفتن کرد که امروز این نوشته در گوشهای شما تمام شد.
|
|
\v 22 و همه بر وی شهادت دادند و از سخنان فیضآمیزی که از دهانش صادر میشد، تعجّب نموده، گفتند، مگر این پسر یوسف نیست؟
|
|
\v 23 بدیشان گفت، هرآینه این مثل را به من خواهید گفت، ای طبیب خود را شفا بده. آنچه شنیدهایم که در کَفَرناحوم از تو صادر شد، اینجا نیز در وطن خویش بنما.
|
|
\v 24 و گفت، هرآینه به شما میگویم که هیچ نبی در وطن خویش مقبول نباشد.
|
|
\v 25 و به تحقیق شما را میگویم که بسا بیوه زنان در اسرائیل بودند، در ایام الیاس، وقتی که آسمان مدّت سه سال و شش ماه بسته ماند، چنانکه قحطی عظیم در تمامی زمین پدید آمد،
|
|
\v 26 و الیاس نزد هیچ کدام از ایشان فرستاده نشد، مگر نزد بیوه زنی در صَرْفَه صیدون.
|
|
\v 27 و بسا ابرصان در اسرائیل بودند، در ایّام اِلیشَع نبی و احدی از ایشان طاهر نگشت، جز نَعمان سریانی.
|
|
\v 28 پس تمام اهل کنیسه چون این سخنان را شنیدند، پُر از خشم گشتند
|
|
\v 29 و برخاسته او را از شهر بیرون کردند و بر قلّه کوهی که قریه ایشان بر آن بنا شده بود بردند تا او را به زیر افکنند.
|
|
\v 30 ولی از میان ایشان گذشته، برفت.
|
|
\v 31 و به کَفَرناحوم شهری از جلیل فرود شده، در روزهای سَبَّت، ایشان را تعلیم میداد.
|
|
\v 32 و از تعلیم او در حیرت افتادند، زیرا که کلام او با قدرت میبود.
|
|
\v 33 و در کنیسه مردی بود، که روح دیو خبیث داشت و به آواز بلند فریادکنان میگفت،
|
|
\v 34 آه ای عیسی ناصری، ما را با تو چه کار است، آیا آمدهای تا ما را هلاک سازی؟ تو رامیشناسم کیستی، ای قدّوس خدا.
|
|
\v 35 پس عیسی او را نهیب داده، فرمود، خاموش باش و از وی بیرون آی. در ساعت دیو او را در میان انداخته، از او بیرون شد و هیچ آسیبی بدو نرسانید.
|
|
\v 36 پس حیرت بر همهٔ ایشان مستولی گشت و یکدیگر را مخاطب ساخته، گفتند، این چه سخن است که این شخص با قدرت و قوّت، ارواح پلید را امر میکند و بیرون میآیند!
|
|
\v 37 و شهرت او در هر موضعی از آن حوالی پهن شد.
|
|
\v 38 و از کنیسه برخاسته، به خانهٔ شمعون درآمد. و مادر زن شمعون را تب شدیدی عارض شده بود. برای او از وی التماس کردند.
|
|
\v 39 پس بر سر وی آمده، تب را نهیب داده، تب از او زایل شد. در ساعت برخاسته، به خدمتگزاری ایشان مشغول شد.
|
|
\v 40 و چون آفتاب غروب میکرد، همهٔ آنانی که اشخاص مبتلا به انواع مرضها داشتند، ایشان را نزد وی آوردند و به هر یکی از ایشان دست گذارده، شفا داد.
|
|
\v 41 و دیوها نیز از بسیاری بیرون میرفتند و صیحه زنان میگفتند کهتو مسیح پسر خدا هستی. ولی ایشان را قدغن کرده، نگذاشت که حرف زنند، زیرا که دانستند او مسیح است.
|
|
\v 42 و چون روز شد، روانه شده به مکانی ویرانرفت و گروهی کثیر در جستجوی او آمده، نزدش رسیدند و او را باز میداشتند که از نزد ایشان نرود.
|
|
\v 43 به ایشان گفت، مرا لازم است که به شهرهای دیگر نیز به ملکوت خدا بشارت دهم، زیرا که برای همین کار فرستاده شدهام.
|
|
\v 44 پس در کنایس جلیل موعظه مینمود.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 5
|
|
\p
|
|
\v 1 و هنگامی که گروهی بر وی ازدحاممینمودند تا کلام خدا را بشنوند، او به کنار دریاچه جنیسارت ایستاده بود.
|
|
\v 2 و دو زورق را در کنار دریاچه ایستاده دید که صیادان از آنها بیرون آمده، دامهای خود را شست و شو مینمودند.
|
|
\v 3 پس به یکی از آن دو زورق که مال شمعون بود سوار شده، از او درخواست نمود که از خشکی اندکی دور ببرد. پس در زورق نشسته، مردم را تعلیم میداد.
|
|
\v 4 و چون از سخن گفتن فارغ شد، به شمعون گفت، به میانه دریاچه بران و دامهای خود را برای شکار بیندازید.
|
|
\v 5 شمعون در جواب وی گفت، ای استاد، تمام شب را رنج برده چیزی نگرفتیم، لیکن به حکم تو، دام را خواهیم انداخت.
|
|
\v 6 و چون چنین کردند، مقداری کثیر از ماهی صید کردند، چنانکه نزدیک بود دام ایشان گسسته شود.
|
|
\v 7 و به رفقای خود که در زورق دیگر بودند اشاره کردند که آمده ایشان را امداد کنند. پس آمده هر دو زورق را پر کردند بقسمی که نزدیک بود غرق شوند.
|
|
\v 8 شمعون پطرس چون این را بدید، بر پایهای عیسی افتاده، گفت، ای خداوند از من دور شوزیرا مردی گناهکارم.
|
|
\v 9 چونکه بهسبب صید ماهی که کرده بودند، دهشت بر او و همهٔ رفقای وی مستولی شده بود.
|
|
\v 10 و هم چنین نیز بر یعقوب و یوحنّا پسران زِبِدی که شریک شمعون بودند. عیسی به شمعون گفت، مترس. پس از این مردم را صید خواهی کرد.
|
|
\v 11 پس چون زورقها را به کنار آوردند، همه را ترک کرده، از عقب او روانه شدند.
|
|
\v 12 و چون او در شهری از شهرها بود، ناگاه مردی پر از برص آمده، چون عیسی را بدید، به روی در افتاد و از او درخواست کرده، گفت، خداوندا، اگر خواهی میتوانی مرا طاهر سازی.
|
|
\v 13 پس او دست آورده، وی را لمس نمود و گفت، میخواهم. طاهر شو. که فوراً برص از او زایل شد.
|
|
\v 14 و او را قدغن کرد که هیچکس را خبر مده، بلکه رفته خود را به کاهن بنما و هدیهای بجهت طهارت خود، بطوری که موسی فرموده است، بگذران تا بجهت ایشان شهادتی شود.
|
|
\v 15 لیکن خبر او بیشتر شهرت یافت و گروهی بسیار جمع شدند تا کلام او را بشنوند و از مرضهای خود شفا یابند،
|
|
\v 16 و او به ویرانهها عزلت جسته، به عبادت مشغول شد.
|
|
\v 17 روزی از روزها واقع شد که او تعلیم میداد و فریسیان و فقها که از همهٔ بُلْدان جلیل و یهودیّه و اورشلیم آمده، نشسته بودند و قوّت خداوند برای شفای ایشان صادر میشد،
|
|
\v 18 که ناگاه چند نفر شخصی مفلوج را بر بستری آوردند و میخواستند او را داخل کنند تا پیش روی وی بگذارند.
|
|
\v 19 و چون بهسبب انبوهی مردم راهی نیافتند که او را به خانه درآورند، بر پشتبام رفته، او را با تختش از میان سفالها در وسط پیش عیسی گذاردند.
|
|
\v 20 چون او ایمان ایشان را دید، به وی گفت، ای مرد، گناهان تو آمرزیده شد.
|
|
\v 21 آنگاه کاتبان و فریسیان در خاطر خود تفکّر نموده، گفتن گرفتند، این کیست که کفر میگوید؟ جز خدا و بس کیست که بتواند گناهان را بیامرزد؟
|
|
\v 22 عیسی افکار ایشان را درک نموده، در جواب ایشان گفت، چرا در خاطر خود تفکّر میکنید؟
|
|
\v 23 کدام سهلتر است، گفتن اینکه گناهان تو آمرزیده شد، یا گفتن اینکه برخیز و بخرام؟
|
|
\v 24 لیکن تا بدانید که پسر انسان را استطاعتِ آمرزیدنِ گناهان بر روی زمین هست، مفلوج را گفت، تو را میگویم برخیز و بستر خود را برداشته، به خانهٔ خود برو.
|
|
\v 25 در ساعت برخاسته، پیش ایشان آنچه بر آن خوابیده بود برداشت و به خانهٔ خود خدا را حمدکنان روانه شد.
|
|
\v 26 و حیرت همه را فرو گرفت و خدا را تمجید مینمودند و خوف بر ایشان مستولی شده، گفتند، امروز چیزهای عجیب دیدیم.
|
|
\v 27 از آن پس بیرون رفته، باجگیری را که لاوی نام داشت، بر باجگاه نشسته دید. او را گفت، از عقب من بیا.
|
|
\v 28 در حال همهچیز را ترک کرده، برخاست و در عقب وی روانه شد.
|
|
\v 29 و لاوی ضیافتی بزرگ در خانهٔ خود برای او کرد و جمعی بسیار از باجگیران و دیگران با ایشان نشستند.
|
|
\v 30 امّا کاتبان ایشان و فریسیان همهمه نموده، به شاگردان او گفتند، برای چه با باجگیران و گناهکاران اَکل و شُرب میکنید؟
|
|
\v 31 عیسی در جواب ایشان گفت، تندرستان احتیاج به طبیب ندارند بلکه مریضان.
|
|
\v 32 و نیامدهام تا عادلان بلکه تا عاصیان را به توبه بخوانم.
|
|
\v 33 پس به وی گفتند، از چه سبب شاگردان یحیی روزه بسیار میدارند و نماز میخوانند و همچنین شاگردان فریسیان نیز، لیکن شاگردان تو اکل و شرب میکنند.
|
|
\v 34 بدیشان گفت، آیا میتوانید پسران خانهٔ عروسی را مادامی که داماد با ایشان است روزهدار سازید؟
|
|
\v 35 بلکه ایّامی میآید که داماد از ایشان گرفته شود، آنگاه در آن روزها روزه خواهند داشت.
|
|
\v 36 و مَثَلی برای ایشان آورد که هیچکس پارچهای از جامه نو را بر جامه کهنه وصله نمیکند والاّ آن نو را پاره کند و وصلهای که از نو گرفته شد نیز در خور آن کهنه نَبُوَد.
|
|
\v 37 و هیچکس شراب نو را در مشکهای کهنه نمیریزد والاّ شرابِ نو، مشکها را پاره میکند و خودش ریخته و مشکها تباه میگردد.
|
|
\v 38 بلکه شراب نو را در مشکهای نو باید ریخت تا هر دو محفوظ بماند.
|
|
\v 39 و کسی نیست که چون شراب کهنه را نوشیدهفیالفور نو را طلب کند، زیرا میگوید کهنه بهتر است.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 6
|
|
\p
|
|
\v 1 و واقع شد در سَبَّتِ دوّمِ اوّلین که او از میان کشتزارها میگذشت و شاگردانش خوشهها میچیدند و به کف مالیده میخوردند.
|
|
\v 2 و بعضی از فریسیان بدیشان گفتند، چرا کاری میکنید که کردن آن در سَبَّت جایز نیست.
|
|
\v 3 عیسی در جواب ایشان گفت، آیا نخواندهاید آنچه داود و رفقایش کردند در وقتی که گرسنه بودند،
|
|
\v 4 که چگونه به خانهٔ خدا درآمده، نان تَقْدِمه را گرفته بخورد و به رفقای خود نیز داد که خوردن آن جز به کَهَنه روا نیست؟
|
|
\v 5 پس بدیشان گفت، پسر انسان مالک روز سَبَّت نیز هست.
|
|
\v 6 و در سَبَّت دیگر به کنیسه درآمده تعلیم میداد و در آنجا مردی بود که دست راستش خشک بود.
|
|
\v 7 و کاتبان و فریسیان چشم بر او میداشتند که شاید در سَبَّت شفا دهد تا شکایتی بر او یابند.
|
|
\v 8 او خیالات ایشان را درک نموده، بدان مرد دست خشک گفت، برخیز و در میان بایست. در حال برخاسته بایستاد.
|
|
\v 9 عیسی بدیشان گفت، از شما چیزی میپرسم که در روز سَبَّت کدام رواست، نیکویی کردن یا بدی؟ رهانیدن جان یا هلاک کردن؟
|
|
\v 10 پس چشم خودرا بر جمیع ایشان گردانیده، بدو گفت، دست خود را دراز کن. او چنان کرد و فوراً دستش مثل دست دیگر صحیح گشت.
|
|
\v 11 امّا ایشان از حماقت پر گشته به یکدیگر میگفتند که با عیسی چه کنیم؟
|
|
\v 12 و در آن روزها برفراز کوه برآمد تا عبادت کند وآن شب را در عبادت خدا به صبح آورد.
|
|
\v 13 و چون روز شد، شاگردان خود را پیش طلبیده دوازده نفر از ایشان را انتخاب کرده، ایشان را نیز رسول خواند.
|
|
\v 14 یعنی شمعون که او را پطرس نیز نام نهاد و برادرش اندریاس، یعقوب و یوحنا، فیلپّس و برتولما،
|
|
\v 15 متّی و توما، یعقوب ابن حَلْفی و شمعون معروف به غیورْ.
|
|
\v 16 یهودا برادر یعقوب و یهودای اسخریوطی که تسلیم کننده وی بود.
|
|
\v 17 و با ایشان به زیر آمده، بر جای هموار بایستاد و جمعی از شاگردان وی و گروهی بسیار از قوم، از تمام یهودیّه و اورشلیم و کناره دریای صور و صیدون آمدند تا کلام او را بشنوند و از امراض خود شفا یابند.
|
|
\v 18 و کسانی که از ارواح پلید معذّب بودند، شفا یافتند
|
|
\v 19 و تمام آن گروه میخواستند او را لمس کنند زیرا قوّتی از ویصادر شده، همه را صحّت میبخشید.
|
|
\v 20 پس نظر خود را به شاگردان خویش افکنده، گفت، خوشابحال شما ای مساکین زیرا ملکوت خدا از آن شما است.
|
|
\v 21 خوشابحال شما که اکنون گرسنهاید، زیرا که سیر خواهید شد. خوشابحال شما که الحال گریانید، زیرا خواهید خندید.
|
|
\v 22 خوشابحال شما وقتی که مردم بخاطر پسر انسان از شما نفرت گیرند و شما را از خود جدا سازند و دشنام دهند و نام شما را مثل شریر بیرون کنند.
|
|
\v 23 در آن روز شاد باشید و وجد نمایید زیرا اینک، اجر شما در آسمان عظیم میباشد، زیرا که به همینطور پدران ایشان با انبیا سلوک نمودند.
|
|
\v 24 لیکن وای بر شما ای دولتمندان زیرا که تسلّی خود را یافتهاید.
|
|
\v 25 وای بر شما ای سیرشدگان، زیرا گرسنه خواهید شد. وای بر شما که الآن خندانید زیرا که ماتم و گریه خواهید کرد.
|
|
\v 26 وای بر شما وقتی که جمیع مردم شما را تحسین کنند، زیرا همچنین پدران ایشان با انبیای کَذَبه کردند.
|
|
\v 27 لیکن ای شنوندگان شما را میگویم دشمنان خود را دوست دارید و با کسانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید.
|
|
\v 28 و هر که شما را لعن کند، برای او برکت بطلبید و برای هرکه با شما کینه دارد، دعای خیر کنید.
|
|
\v 29 و هرکه بر رخسار تو زَنَد، دیگری را نیز به سوی او بگردان و کسی که ردای تو را بگیرد، قبا را نیز از او مضایقه مکن.
|
|
\v 30 هرکه از تو سؤال کند بدو بده و هر که مال تو را گیرد از وی باز مخواه.
|
|
\v 31 و چنانکه میخواهید مردم با شما عمل کنند، شما نیز به همانطور با ایشان سلوک نمایید.
|
|
\v 32 زیرا اگر محبّان خود را محبّت نمایید، شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهکاران هم محبّان خود را محبّت مینمایند.
|
|
\v 33 و اگر احسان کنید با هر که به شما احسان کند، چه فضیلت دارید؟ چونکه گناهکاران نیز چنین میکنند.
|
|
\v 34 و اگر قرض دهید به آنانی که امید بازگرفتن از ایشان دارید، شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهکاران نیز به گناهکاران قرض میدهند تا از ایشان عوض گیرند.
|
|
\v 35 بلکه دشمنان خود را محبّت نمایید و احسان کنید و بدون امیدِ عوض، قرض دهید زیرا که اجر شما عظیم خواهد بود و پسران حضرتاعلیٰ خواهید بود چونکه او با ناسپاسان و بدکاران مهربان است.
|
|
\v 36 پس رحیم باشید چنانکه پدر شما نیز رحیم است.
|
|
\v 37 داوری مکنید تا بر شما داوری نشود و حکم مکنید تا بر شما حکم نشود و عفو کنید تا آمرزیده شوید.
|
|
\v 38 بدهید تا به شما داده شود. زیرا پیمانه نیکوی افشرده و جنبانیده و لبریز شده را در دامن شما خواهند گذارد. زیرا که به همان پیمانهای که میپیمایید برای شما پیموده خواهد شد.
|
|
\v 39 پس برای ایشان مَثَلی زد که آیا میتواندکور، کور را راهنمایی کند؟ آیا هر دو در حفرهای نمیافتند؟
|
|
\v 40 شاگرد از معلّم خویش بهتر نیست لیکن هر که کامل شده باشد، مثل استاد خود بُوَد.
|
|
\v 41 و چرا خسی را که در چشم برادر تو است میبینی و چوبی را که در چشم خود داری نمییابی؟
|
|
\v 42 و چگونه بتوانی برادر خود را گویی ای برادر اجازت ده تا خس را از چشم تو برآورم و چوبی را که در چشم خود داری نمیبینی؟ ای ریاکار اوّل چوب را از چشم خود بیرون کن، آنگاه نیکو خواهی دید تا خس را از چشم برادر خود برآوری.
|
|
\v 43 زیرا هیچ درخت نیکو میوهٔ بد بار نمیآورد و نه درخت بد، میوهٔ نیکو آورد.
|
|
\v 44 زیرا که هر درخت از میوهاش شناخته میشود. از خار انجیر را نمییابند و از بوته، انگور را نمیچینند.
|
|
\v 45 آدم نیکو از خزینه خوب دل خود، چیز نیکو برمیآورد و شخص شریر از خزینه بد دل خویش، چیز بد بیرون میآورد. زیرا که از زیادتی دل زبان سخن میگوید.
|
|
\v 46 و چون است که مرا خداوندا خداوندا میگویید و آنچه میگویم به عمل نمیآورید.
|
|
\v 47 هر که نزد من آید و سخنان مرا شنود و آنها را بجا آورد، شما را نشان میدهم که به چه کسمشابهت دارد.
|
|
\v 48 مثل شخصی است که خانهای میساخت و زمین را کنده، گود نمود و بنیادش را بر سنگ نهاد. پس چون سیلاب آمده، سیل بر آن خانه زور آورد، نتوانست آن را جنبش دهد زیرا که بر سنگ بنا شده بود.
|
|
\v 49 لیکن هر که شنید و عمل نیاورد، مانند شخصی است که خانهای بر روی زمین بیبنیاد بنا کرد که چون سیل بر آن صدمه زد، فوراً افتاد و خرابی آن خانه عظیم بود.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 7
|
|
\p
|
|
\v 1 و چون همهٔ سخنان خود را به سمع خلق به اتمام رسانید، وارد کفرناحوم شد.
|
|
\v 2 و یوزباشی را غلامی که عزیز او بود، مریض و مشرف بر موت بود.
|
|
\v 3 چون خبر عیسی را شنید، مشایخ یهود را نزد وی فرستاده از او خواهش کرد که آمده، غلام او را شفا بخشد.
|
|
\v 4 ایشان نزد عیسی آمده، به الحاح نزد او التماس کرده، گفتند، مستحقّ است که این احسان را برایش بجا آوری.
|
|
\v 5 زیرا قوم ما را دوست میدارد و خود برای ما کنیسه را ساخت.
|
|
\v 6 پس عیسی با ایشان روانه شد و چون نزدیک به خانه رسید، یوزباشی چند نفر از دوستان خود را نزد او فرستاده، بدو گفت، خداوندا، زحمت مکش زیرا لایق آن نیستم که زیر سقف من درآیی.
|
|
\v 7 و از این سبب خود را لایق آن ندانستم که نزد تو آیم، بلکه سخنی بگو تا بندهٔ من صحیح شود.
|
|
\v 8 زیرا که من نیز شخصی هستم زیر حکم و لشکریان زیر دست خود دارم. چون به یکی گویم برو، میرود و به دیگری بیا، میآید و به غلام خود این را بکن، میکند.
|
|
\v 9 چون عیسی این را شنید، تعجّب نموده به سوی آن جماعتی که ازعقب او میآمدند روی گردانیده، گفت، به شما میگویم چنین ایمانی، در اسرائیل هم نیافتهام.
|
|
\v 10 پس فرستادگان به خانه برگشته، آن غلام بیمار را صحیح یافتند.
|
|
\v 11 و دو روز بعد به شهری مسمّیٰ به نائین میرفت و بسیاری از شاگردان او و گروهی عظیم، همراهش میرفتند.
|
|
\v 12 چون نزدیک به دروازه شهر رسید، ناگاه میّتی را که پسر یگانه بیوه زنی بود میبردند و انبوهی کثیر از اهل شهر، با وی میآمدند.
|
|
\v 13 چون خداوند او را دید، دلش بر او بسوخت و به وی گفت، گریان مباش.
|
|
\v 14 و نزدیک آمده، تابوت را لمس نمود و حاملان آن بایستادند. پس گفت، ای جوان، تو را میگویم برخیز.
|
|
\v 15 در ساعت آن مرده راست بنشست و سخن گفتن آغاز کرد و او را به مادرش سپرد.
|
|
\v 16 پس خوف همه را فراگرفت و خدا را تمجیدکنان میگفتند که نبیای بزرگ در میان ما مبعوث شده و خدا از قوم خود تفقّد نموده است.
|
|
\v 17 پس این خبر دربارهٔ او در تمام یهودیّه و جمیع آن مرز و بوم منتشر شد.
|
|
\v 18 و شاگردان یحیی او را از جمیع این وقایع مطّلع ساختند.
|
|
\v 19 پس یحیی دو نفر از شاگردان خود را طلبیده، نزد عیسی فرستاده، عرض نمود که آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگری باشیم؟
|
|
\v 20 آن دو نفر نزد وی آمده، گفتند، یحیی تعمیددهنده ما را نزد تو فرستاده، میگوید آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگریباشیم.
|
|
\v 21 در همان ساعت، بسیاری را از مرضها و بلایا و ارواح پلید شفا داد و کوران بسیاری را بینایی بخشید.
|
|
\v 22 عیسی در جواب ایشان گفت، بروید و یحیی را از آنچه دیده و شنیدهاید خبر دهید که کوران، بینا و لنگان خرامان و ابرصان طاهر و کرّان، شنوا و مردگان، زنده میگردند و به فقرا بشارت داده میشود.
|
|
\v 23 و خوشابحال کسی که در من لغزش نخورد.
|
|
\v 24 و چون فرستادگان یحیی رفته بودند، دربارهٔ یحیی بدان جماعت آغاز سخن نهاد که برای دیدن چه چیز به صحرا بیرون رفته بودید، آیا نییی را که از باد در جنبش است؟
|
|
\v 25 بلکه بجهت دیدن چه بیرون رفتید، آیا کسی را که به لباس نرم ملبّس باشد؟ اینک، آنانی که لباس فاخر میپوشند و عیّاشی میکنند، در قصرهای سلاطین هستند.
|
|
\v 26 پس برای دیدن چه رفته بودید، آیا نبیای را؟ بلی به شما میگویم کسی را که از نبی هم بزرگتر است.
|
|
\v 27 زیرا این است آنکه دربارهٔ وی مکتوب است، اینک، من رسول خود را پیش روی تو میفرستم تا راه تو را پیش تو مهیّا سازد.
|
|
\v 28 زیرا که شما را میگویم از اولاد زنان نبیای بزرگتر از یحیی تعمیددهنده نیست، لیکن آنکه در ملکوت خدا کوچکتر است از وی بزرگتر است.
|
|
\v 29 و تمام قوم و باجگیران چون شنیدند، خدا را تمجید کردند زیرا که تعمید از یحیی یافته بودند.
|
|
\v 30 لیکن فریسیان و فقها ارادهٔ خدا را از خود ردّ نمودند زیرا که از وی تعمید نیافته بودند.
|
|
\v 31 آنگاه خداوند گفت، مردمان این طبقه را به چه تشبیه کنم و مانند چه میباشند؟
|
|
\v 32 اطفالی رامیمانند که در بازارها نشسته، یکدیگر را صدا زده میگویند، برای شما نواختیم رقص نکردید و نوحهگری کردیم گریه ننمودید.
|
|
\v 33 زیرا که یحیی تعمیددهنده آمد که نه نان میخورد و نه شراب میآشامید، میگویید دیو دارد.
|
|
\v 34 پسر انسان آمد که میخورد و میآشامد، میگویید، اینک، مردی است پُرخور و بادهپرست و دوست باجگیران و گناهکاران.
|
|
\v 35 امّا حکمت از جمیع فرزندان خود مَصَدَّق میشود.
|
|
\v 36 و یکی از فریسیان از او وعده خواست که با او غذا خورَد. پس به خانهٔ فریسی درآمده بنشست.
|
|
\v 37 که ناگاه زنی که در آن شهر گناهکار بود، چون شنید که در خانهٔ فریسی به غذا نشسته است، شیشهای از عطر آورده،
|
|
\v 38 در پشت سر او نزد پایهایش گریان بایستاد و شروع کرد به شستن پایهای او به اشک خود و خشکانیدن آنها به موی سر خود و پایهای وی را بوسیده آنها را به عطر تدهین کرد.
|
|
\v 39 چون فریسیای که از او وعده خواسته بود این را بدید، با خود میگفت که، این شخص اگر نبی بودی هرآینه دانستی که این کدام و چگونه زن است که او را لمس میکند، زیرا گناهکاری است.
|
|
\v 40 عیسی جواب داده به وی گفت، ای شمعون چیزی دارم که به تو گویم. گفت، ای استاد بگو.
|
|
\v 41 گفت، طلبکاری را دو بدهکار بود که از یکی پانصد و از دیگری پنجاه دینار طلب داشتی.
|
|
\v 42 چون چیزی نداشتند که ادا کنند، هردو را بخشید. بگو کدام یک از آن دو او را زیادتر محبّت خواهد نمود.
|
|
\v 43 شمعون در جواب گفت، گمان میکنم آنکه او را زیادتر بخشید. به وی گفت، نیکو گفتی.
|
|
\v 44 پس به سوی آن زن اشاره نموده به شمعون گفت، این زن را نمیبینی؟ به خانهٔ تو آمدم آب بجهت پایهای من نیاوردی، ولی این زن پایهای مرا به اشکها شست و به مویهای سر خود آنها را خشک کرد.
|
|
\v 45 مرا نبوسیدی، لیکن این زن از وقتی که داخل شدم از بوسیدن پایهای من باز نایستاد.
|
|
\v 46 سر مرا به روغن مسح نکردی، لیکن او پایهای مرا به عطر تدهین کرد.
|
|
\v 47 از این جهت به تو میگویم، گناهان او که بسیار است آمرزیده شد، زیرا که محبّت بسیار نموده است. لیکن آنکه آمرزشِ کمتر یافت، محبّتِ کمتر مینماید.
|
|
\v 48 پس به آن زن گفت، گناهان تو آمرزیده شد.
|
|
\v 49 و اهل مجلس در خاطر خود تفکّر آغاز کردند که این کیست که گناهان را هم میآمرزد.
|
|
\v 50 پس به آن زن گفت، ایمانت تو را نجات داده است. به سلامتی روانه شو.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 8
|
|
\p
|
|
\v 1 و بعد از آن واقع شد که او در هر شهری و دهی گشته، موعظه مینمود و به ملکوت خدا بشارت میداد و آن دوازده با وی میبودند.
|
|
\v 2 و زنان چند که از ارواح پلید و مرضها شفا یافته بودند، یعنی مریم معروف به مَجْدَلیّه که از او هفت دیو بیرون رفته بودند،
|
|
\v 3 و یونا زوجهٔ خوزا، ناظر هیرودیس و سوسَن و بسیاری از زنان دیگر که از اموال خود او را خدمت میکردند.
|
|
\v 4 و چون گروهی بسیار فراهم میشدند و از هر شهر نزد او میآمدند، مَثَلی آورده، گفت
|
|
\v 5 که برزگری بجهت تخم کاشتن بیرون رفت. و وقتی که تخم میکاشت، بعضی بر کناره راه ریخته شد و پایمال شده، مرغان هوا آن را خوردند.
|
|
\v 6 و پارهای بر سنگلاخ افتاده، چون رویید از آنجهت که رطوبتی نداشت خشک گردید.
|
|
\v 7 و قدری در میان خارها افکنده شد که خارها با آن نمّو کرده آن را خفه نمود.
|
|
\v 8 و بعضی در زمین نیکو پاشیده شده، رویید و صد چندان ثمر آورد. چون این بگفت ندا در داد، هر که گوش شنوا دارد بشنود.
|
|
\v 9 پس شاگردانش از او سؤال نموده، گفتند که معنی این مَثَل چیست؟
|
|
\v 10 گفت، شما را دانستن اسرار ملکوت خدا عطا شده است و لیکن دیگران را بهواسطهٔ مثلها، تا نگریسته نبینند و شنیده درک نکنند.
|
|
\v 11 امّا مَثَل این است که تخم کلام خداست.
|
|
\v 12 و آنانی که در کنار راه هستند کسانی میباشند که چون میشنوند، فوراً ابلیس آمده، کلام را از دلهای ایشان میرباید، مبادا ایمان آورده نجات یابند.
|
|
\v 13 و آنانی که بر سنگلاخ هستند، کسانی میباشند که چون کلام را میشنوند، آن را به شادی میپذیرند و اینها ریشه ندارند؛ پس تا مدّتی ایمان میدارند و در وقتِ آزمایش، مرتّد میشوند.
|
|
\v 14 امّا آنچه در خارها افتاد اشخاصی میباشند که چون شنوند میروندو اندیشههای روزگار و دولت و لذّات آن ایشان را خفه میکند و هیچ میوه به کمال نمیرسانند.
|
|
\v 15 امّا آنچه در زمین نیکو واقع گشت کسانی میباشند که کلام را به دل راست و نیکو شنیده، آن را نگاه میدارند و با صبر، ثمر میآورند.
|
|
\v 16 و هیچکس چراغ را افروخته، آن را زیر ظرفی یا تختی پنهان نمیکند بلکه بر چراغدان میگذارد تا هر که داخل شود روشنی را ببیند.
|
|
\v 17 زیرا چیزی نهان نیست که ظاهر نگردد و نه مستور که معلوم و هویدا نشود.
|
|
\v 18 پس احتیاط نمایید که به چه طور میشنوید، زیرا هر که دارد بدو داده خواهد شد و از آنکه ندارد آنچه گمان هم میبرد که دارد، از او گرفته خواهد شد.
|
|
\v 19 و مادر وبرادران او نزد وی آمده بهسبب ازدحام خلق نتوانستند او را ملاقات کنند.
|
|
\v 20 پس او را خبر داده گفتند، مادر و برادرانت بیرون ایستاده، میخواهند تو را ببینند.
|
|
\v 21 در جواب ایشان گفت، مادر و برادران من اینانند که کلام خدا را شنیده، آن را بجا میآورند.
|
|
\v 22 روزی از روزها او با شاگردان خود به کشتی سوار شده، به ایشان گفت، به سوی آن کنار دریاچه عبور بکنیم. پس کشتی را حرکت دادند.
|
|
\v 23 و چون میرفتند، خواب او را در ربود که ناگاهطوفان باد بر دریاچه فرود آمد، بهحدّی که کشتی از آب پر میشد و ایشان در خطر افتادند.
|
|
\v 24 پس نزد او آمده، او را بیدار کرده، گفتند، استادا، استادا، هلاک میشویم. پس برخاسته، باد و تلاطم آب را نهیب داد تا ساکن گشت و آرامی پدید آمد.
|
|
\v 25 پس به ایشان گفت، ایمان شما کجا است؟ ایشان ترسان و متعجّب شده، با یکدیگر میگفتند که این چطور آدمی است که بادها و آب را هم امر میفرماید و اطاعت او میکنند؟
|
|
\v 26 و به زمین جَدَریان که مقابل جَلیل است، رسیدند.
|
|
\v 27 چون به خشکی فرود آمد، ناگاه شخصی از آن شهر که از مدّت مدیدی دیوها داشتی و رخت نپوشیدی و در خانه نماندی بلکه در قبرها منزل داشتی، دچار وی گردید.
|
|
\v 28 چون عیسی را دید، نعره زد و پیش او افتاده، به آواز بلند گفت، ای عیسی پسر خدای تعالی، مرا با تو چه کار است؟ از تو التماس دارم که مرا عذاب ندهی.
|
|
\v 29 زیرا که روح خبیث را امر فرموده بود که از آن شخص بیرون آید، چونکه بارها او را گرفته بود، چنانکه هر چند او را به زنجیرها و کندهها بسته نگاه میداشتند، بندها را میگسیخت و دیو او را به صحرا میراند.
|
|
\v 30 عیسی از او پرسیده، گفت، نام تو چیست؟ گفت، لَجئْون. زیرا که دیوهای بسیار داخل او شده بودند.
|
|
\v 31 و از او استدعا کردند که ایشان را نفرماید که به هاویه روند.
|
|
\v 32 و در آن نزدیکی گله گراز بسیاری بودند کهدر کوه میچریدند. پس از او خواهش نمودند که بدیشان اجازت دهد تا در آنها داخل شوند. پس ایشان را اجازت داد.
|
|
\v 33 ناگاه دیوها از آن آدم بیرون شده، داخل گرازان گشتند که آن گله از بلندی به دریاچه جسته، خفه شدند.
|
|
\v 34 چون گرازبانان ماجرا را دیدند، فرار کردند و در شهر و اراضی آن شهرت دادند.
|
|
\v 35 پس مردم بیرون آمده تا آن واقعه را ببینند؛ نزد عیسی رسیدند و چون آن آدمی را که از او دیوها بیرون رفته بودند، دیدند که نزد پایهای عیسی رخت پوشیده و عاقل گشته نشسته است، ترسیدند.
|
|
\v 36 و آنانی که این را دیده بودند، ایشان را خبر دادند که آن دیوانه چطور شفا یافته بود.
|
|
\v 37 پس تمام خلق مرزوبوم جَدَرِیان از او خواهش نمودند که از نزد ایشان روانه شود، زیرا خوفی شدید بر ایشان مستولی شده بود. پس او به کشتی سوار شده، مراجعت نمود.
|
|
\v 38 امّا آن شخصی که دیوها از وی بیرون رفته بودند، از او درخواست کرد که با وی باشد. لیکن عیسی او را روانه فرموده، گفت،
|
|
\v 39 به خانهٔ خود برگرد و آنچه خدا با تو کرده است حکایت کن. پس رفته، در تمام شهر از آنچه عیسی بدو نموده بود، موعظه کرد.
|
|
\v 40 و چون عیسی مراجعت کرد، خلق او را پذیرفتند زیرا جمیع مردم چشم به راه او میداشتند.
|
|
\v 41 که ناگاه مردی، یایِرُس نام که رئیس کنیسه بود، به پایهای عیسی افتاده، به او التماس نمود که به خانهٔ او بیاید.
|
|
\v 42 زیرا که او را دختر یگانهای قریب به دوازده ساله بود کهمشرف بر موت بود. و چون میرفت، خلق بر او ازدحام مینمودند.
|
|
\v 43 ناگاه زنی که مدّت دوازده سال به استحاضه مبتلا بود و تمام مایملک خود را صرف اطبّا نموده و هیچکس نمیتوانست او را شفا دهد،
|
|
\v 44 از پشت سر وی آمده، دامن ردای او را لمس نمود که در ساعت جریان خونش ایستاد.
|
|
\v 45 پس عیسی گفت، کیست که مرا لمس نمود؟ چون همه انکار کردند، پطرس و رفقایش گفتند، ای استاد، مردم هجوم آورده، بر تو ازدحام میکنند و میگویی کیست که مرا لمس نمود؟
|
|
\v 46 عیسی گفت، البتّه کسی مرا لمس نموده است، زیرا که من درک کردم که قوّتی از من بیرون شد.
|
|
\v 47 چون آن زن دید که نمیتواند پنهان ماند، لرزان شده، آمد و نزد وی افتاده پیش همهٔ مردم گفت که، به چه سبب او را لمس نمود و چگونه فوراًشفا یافت.
|
|
\v 48 وی را گفت، ای دختر، خاطرجمع دار؛ ایمانت تو را شفا داده است؛ به سلامتی برو.
|
|
\v 49 و این سخن هنوز بر زبان او بود که یکی از خانهٔ رئیس کنیسه آمده، به وی گفت، دخترت مرد. دیگر استاد را زحمت مده.
|
|
\v 50 چون عیسی این را شنید، توجّه نموده به وی گفت، ترسان مباش، ایمان آور و بس که شفا خواهد یافت.
|
|
\v 51 و چون داخل خانه شد، جز پطرس و یوحنّا و یعقوب و پدر و مادر دختر، هیچکس را نگذاشت که به اندرون آید.
|
|
\v 52 و چون همه برای او گریه و زاری میکردند، او گفت، گریان مباشید! نمرده بلکه خفته است.
|
|
\v 53 پس به او استهزا کردند چونکه میدانستند که مُرده است.
|
|
\v 54 پس او همه را بیرون کرد و دست دختر را گرفته، صدا زد و گفت، ای دختر برخیز.
|
|
\v 55 و روح او برگشت و فوراً برخاست. پس عیسی فرمود تا به ویخوراک دهند.
|
|
\v 56 و پدر و مادر او حیران شدند. پس ایشان را فرمود که هیچکس را از این ماجرا خبر ندهند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 9
|
|
\p
|
|
\v 1 پس دوازده شاگرد خود را طلبیده، به ایشان قوّت و قدرت بر جمیع دیوها و شفا دادن امراض عطا فرمود.
|
|
\v 2 و ایشان را فرستاد تا به ملکوت خدا موعظه کنند و مریضان را صحّت بخشند.
|
|
\v 3 و بدیشان گفت، هیچ چیز بجهت راه برمدارید، نه عصا و نه توشهدان و نه نان و نه پول و نه برای یک نفر دو جامه.
|
|
\v 4 و به هرخانهای که داخل شوید، همان جا بمانید تا از آن موضع روانه شوید.
|
|
\v 5 و هر که شما را نپذیرد، وقتی که از آن شهر بیرون شوید، خاک پایهای خود را نیز بیفشانید تا بر ایشان شهادتی شود.
|
|
\v 6 پس بیرون شده، در دهات میگشتند و بشارت میدادند و در هرجا صحّت میبخشیدند.
|
|
\v 7 امّا هیرودیسِ تیترارک، چون خبر تمام این وقایع را شنید، مضطرب شد زیرا بعضی میگفتند که یحیی از مردگان برخاسته است،
|
|
\v 8 و بعضی که الیاس ظاهر شده و دیگران، که یکی از انبیای پیشین برخاسته است.
|
|
\v 9 امّا هیرودیس گفت سر یحیی را از تنش من جدا کردم. ولی این کیست که دربارهٔ او چنین خبر میشنوم؟ و طالب ملاقات وی میبود.
|
|
\v 10 و چون رسولان مراجعت کردند، آنچه کرده بودند بدو بازگفتند. پس ایشان را برداشته به ویرانهای نزدیک شهری که بیت صیدا نام داشت به خلوت رفت.
|
|
\v 11 امّا گروهی بسیار اطّلاع یافته، در عقب وی شتافتند. پس ایشان را پذیرفته، ایشان را از ملکوت خدا اعلام مینمود و هر که احتیاج به معالجه میداشت، صحّت میبخشید.
|
|
\v 12 و چون روز رو به زوال نهاد، آن دوازده نزد وی آمده، گفتند، مردم را مرخّص فرما تا به دهات و اراضی این حوالی رفته، منزل و خوراک برای خویشتن پیدا نمایند، زیرا که در اینجا در صحرا میباشیم.
|
|
\v 13 او بدیشان گفت، شما ایشان را غذا دهید. گفتند، ما را جز پنج نان و دو ماهی نیست مگر برویم و بجهت جمیع این گروه غذا بخریم!
|
|
\v 14 زیرا قریب به پنجهزار مرد بودند. پس به شاگردان خود گفت که، ایشان را پنجاه پنجاه، دسته دسته، بنشانند.
|
|
\v 15 ایشان همچنین کرده، همه را نشانیدند.
|
|
\v 16 پس آن پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریست و آنها را برکت داده، پاره نمود و به شاگردان خود داد تا پیش مردم گذارند.
|
|
\v 17 پس همه خورده سیر شدند و دوازده سبد پر از پارههای باقیمانده برداشتند.
|
|
\v 18 و هنگامی که او به تنهایی دعا میکرد و شاگردانش همراه او بودند، از ایشان پرسیده،گفت، مردم مرا کِه میدانند؟
|
|
\v 19 در جواب گفتند، یحیی تعمیددهنده و بعضی الیاس و دیگران میگویند که یکی از انبیای پیشین برخاسته است.
|
|
\v 20 بدیشان گفت، شما مرا کِه میدانید؟ پطرس در جواب گفت، مسیح خدا.
|
|
\v 21 پس ایشان را قدغن بلیغ فرمود که هیچکس را از این اطّلاع مدهید.
|
|
\v 22 و گفت، لازم است که پسر انسان زحمت بسیار بیند و از مشایخ و رؤسای کهنه و کاتبان ردّ شده، کشته شود و روز سوم برخیزد.
|
|
\v 23 پس به همه گفت، اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند میباید نفس خود را انکار نموده، صلیب خود را هر روزه بردارد و مرا متابعت کند.
|
|
\v 24 زیرا هر که بخواهد جان خود را خلاصی دهد آن را هلاک سازد و هر کس جان خود را بجهت من تلف کرد، آن را نجات خواهد داد.
|
|
\v 25 زیرا انسان را چه فایده دارد که تمام جهان را ببرد و نفس خود را بر باد دهد یا آن را زیان رساند.
|
|
\v 26 زیرا هر که از من و کلام من عار دارد، پسر انسان نیز وقتی که در جلال خود و جلال پدر و ملائکه مقدّسه آید، از او عار خواهد داشت.
|
|
\v 27 لیکن هرآینه به شما میگویم که بعضی از حاضرین در اینجا هستند که تا ملکوت خدا را نبینند ذائقهٔموت را نخواهند چشید.
|
|
\v 28 و از این کلام قریب به هشت روز گذشته بود که پطرس و یوحنّا و یعقوب را برداشته، بر فراز کوهی برآمد تا دعا کند.
|
|
\v 29 و چون دعا میکرد، هیأتِ چهره او متبّدل گشت و لباس او سفید و درخشان شد.
|
|
\v 30 که ناگاه دو مرد، یعنی موسی و الیاس با وی ملاقات کردند.
|
|
\v 31 و به هیأت جلالی ظاهر شده، دربارهٔ رحلت او که میبایست به زودی در اورشلیم واقع شود، گفتگو میکردند.
|
|
\v 32 امّا پطرس و رفقایش را خواب در ربود. پس بیدار شده، جلال او و آن دو مرد را که با وی بودند، دیدند.
|
|
\v 33 و چون آن دو نفر از او جدا میشدند، پطرس به عیسی گفت که، ای استاد، بودن ما در اینجا خوب است. پس سه سایبان بسازیم یکی برای تو و یکی برای موسی و دیگری برای الیاس. زیرا که نمیدانست چه میگفت.
|
|
\v 34 و این سخن هنوز بر زبانش میبود که ناگاه ابری پدیدار شده، بر ایشان سایه افکند و چون داخل ابر میشدند، ترسان گردیدند.
|
|
\v 35 آنگاه صدایی از ابر برآمد که این است پسر حبیبِ من، او را بشنوید.
|
|
\v 36 و چون این آواز رسید، عیسی را تنها یافتند و ایشان ساکت ماندند و از آنچه دیده بودند، هیچکس را در آن ایّام خبر ندادند.
|
|
\v 37 و در روز بعد چون ایشان از کوه به زیر آمدند، گروهی بسیار او را استقبال نمودند.
|
|
\v 38 که ناگاه مردی از آن میان فریادکنان گفت، ای استاد به تو التماس میکنم که بر پسر من لطف فرمایی زیرا یگانه من است.
|
|
\v 39 که ناگاه روحی او را میگیرد و دفعهًٔ صیحه میزند و کف کرده مصروع میشود و او را فشرده، به دشواری رها میکند.
|
|
\v 40 و از شاگردانت درخواست کردم که او را بیرون کنند نتوانستند.
|
|
\v 41 عیسی در جواب گفت، ای فرقه بیایمانِ کج رَوِش، تا کی با شما باشم و متحمّل شما گردم؟ پسر خود را اینجا بیاور!
|
|
\v 42 و چون او میآمد، دیو او را دریده، مصروع نمود. امّا عیسی آن روح خبیث را نهیب داده، طفل را شفا بخشید و به پدرش سپرد.
|
|
\v 43 و همه از بزرگی خدا متحیّر شدند و وقتی که همه از تمام اعمال عیسی متعجّب شدند، به شاگردان خود گفت،
|
|
\v 44 این سخنان را در گوشهای خود فراگیرید زیرا که پسر انسان به دستهای مردم تسلیم خواهد شد.
|
|
\v 45 ولی این سخن را درک نکردند و از ایشان مخفی داشته شد که آن را نفهمند و ترسیدند که آن را از وی بپرسند.
|
|
\v 46 و در میان ایشان مباحثه شد که کدام یک از ما بزرگتر است؟
|
|
\v 47 عیسی خیال دل ایشان را ملتفت شده، طفلی بگرفت و او را نزد خود برپا داشت
|
|
\v 48 و به ایشان گفت، هر که این طفل را به نام من قبول کند، مرا قبول کرده باشد و هر که مرا پذیرد، فرستنده مرا پذیرفته باشد. زیرا هر که از جمیع شما کوچکتر باشد، همان بزرگ خواهد بود.
|
|
\v 49 یوحنّا جواب داده گفت، ای استاد شخصی را دیدیم که به نام تو دیوها را اخراج میکند و او را منع نمودیم، از آن رو که پیروی ما نمیکند.
|
|
\v 50 عیسی بدو گفت، او را ممانعت مکنید زیرا هر که ضدّ شما نیست با شماست.
|
|
\v 51 و چون روزهای صعود او نزدیک میشد، روی خود را به عزم ثابت به سوی اورشلیم نهاد.
|
|
\v 52 پس رسولان پیش از خود فرستاده، ایشان رفته به بلدی از بلاد سامریان وارد گشتند تا برای او تدارک بینند.
|
|
\v 53 امّا او را جای ندادند از آن رو که عازم اورشلیم میبود.
|
|
\v 54 و چون شاگردان او، یعقوب و یوحنّا این را دیدند گفتند، ای خداوندآیا میخواهی بگوییم که آتش از آسمان باریده، اینها را فرو گیرد چنانکه الیاس نیز کرد؟
|
|
\v 55 آنگاه روی گردانیده بدیشان گفت، نمیدانید که شما از کدام نوع روح هستید.
|
|
\v 56 زیرا که پسر انسان نیامده است تا جان مردم را هلاک سازد بلکه تا نجات دهد. پس به قریهای دیگر رفتند.
|
|
\v 57 و هنگامی که ایشان میرفتند، در اثنای راه شخصی بدو گفت، خداوندا، هر جا روی تو را متابعت کنم.
|
|
\v 58 عیسی به وی گفت، روباهان را سوراخها است و مرغان هوا را آشیانهها، لیکن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.
|
|
\v 59 و به دیگری گفت، از عقب من بیا. گفت، خداوندا اوّل مرا رخصت ده تا بروم پدر خود را دفن کنم.
|
|
\v 60 عیسی وی را گفت، بگذار مردگان مردگان خود را دفن کنند. امّا تو برو و به ملکوت خدا موعظه کن.
|
|
\v 61 و کسی دیگر گفت، خداوندا تو را پیروی میکنم لیکن اوّل رخصت ده تا اهل خانهٔ خود را وداع نمایم.
|
|
\v 62 عیسی وی را گفت، کسی که دست را به شخم زدن دراز کرده، از پشت سر نظر کند، شایستهٔ ملکوت خدا نمیباشد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 10
|
|
\p
|
|
\v 1 و بعد از این امور، خداوند هفتاد نفر دیگر را نیز تعیین فرموده، ایشان را جفت جفت پیش روی خود به هر شهری و موضعی که خود عزیمت آن داشت، فرستاد.
|
|
\v 2 پس بدیشان گفت، حصاد بسیار است و عمله کم. پس از صاحب حصاد درخواست کنید تا عملههابرای حصاد خود بیرون نماید.
|
|
\v 3 بروید، اینک، من شما را چون برهها در میان گرگان میفرستم.
|
|
\v 4 و کیسه و توشهدان و کفشها با خود برمدارید و هیچکس را در راه سلام منمایید،
|
|
\v 5 و در هر خانهای که داخل شوید، اوّل گویید سلام بر این خانه باد.
|
|
\v 6 پس هرگاه ابن الّسلام در آن خانه باشد، سلام شما بر آن قرار گیرد والاّ به سوی شما راجع شود.
|
|
\v 7 و در آن خانه توقّف نمایید و از آنچه دارند بخورید و بیاشامید، زیرا که مزدور مستحّق اجرت خود است و از خانه به خانه نقل مکنید.
|
|
\v 8 و در هر شهری که رفتید و شما را پذیرفتند، از آنچه پیش شما گذارند بخورید.
|
|
\v 9 و مریضان آنجا را شفا دهید و بدیشان گویید ملکوت خدا به شما نزدیک شده است.
|
|
\v 10 لیکن در هر شهری که رفتید و شما را قبول نکردند، به کوچههای آن شهر بیرون شده بگویید،
|
|
\v 11 حتّی خاکی که از شهر شما بر ما نشسته است، بر شما میافشانیم. لیکن این را بدانید که ملکوت خدا به شما نزدیک شده است.
|
|
\v 12 و به شما میگویم که حالت سدوم در آن روز، از حالت آن شهر سهلتر خواهد بود.
|
|
\v 13 وای بر تو ای خورَزین؛ وای بر تو ای بیتصیدا، زیرا اگر معجزاتی که در شما ظاهر شد در صور و صیدون ظاهر میشد، هرآینه مدّتی در پلاس و خاکستر نشسته، توبه میکردند.
|
|
\v 14 لیکن حالت صور و صیدون در روز جزا، از حال شما آسانتر خواهد بود.
|
|
\v 15 و تو ای کفرناحوم که سر به آسمان افراشتهای، تا به جهنّم سرنگون خواهی شد.
|
|
\v 16 آنکه شما را شنود، مرا شنیده و کسی که شما را حقیر شمارد، مرا حقیر شمرده و هر که مرا حقیر شمارد، فرستنده مرا حقیر شمرده باشد.
|
|
\v 17 پس آن هفتاد نفر با خرّمی برگشته، گفتند، ای خداوند، دیوها هم به اسم تو اطاعت ما میکنند.
|
|
\v 18 بدیشان گفت، من شیطان را دیدم که چون برق از آسمان میافتد.
|
|
\v 19 اینک، شما را قوّت میبخشم که ماران و عقربها و تمامی قوّت دشمن را پایمال کنید و چیزی به شما ضرر هرگز نخواهد رسانید.
|
|
\v 20 ولی از این شادی مکنید که ارواح اطاعت شما میکنند بلکه بیشتر شاد باشید که نامهای شما در آسمان مرقوم است.
|
|
\v 21 در همان ساعت، عیسی در روح وجد نموده گفت، ای پدر مالک آسمان و زمین، تو را سپاس میکنم که این امور را از دانایان و خردمندان مخفی داشتی و بر کودکان مکشوف ساختی. بلی ای پدر، چونکه همچنین منظور نظر تو افتاد.
|
|
\v 22 و به سوی شاگردان خود توجّه نموده گفت، همهچیز را پدر به من سپرده است. و هیچکس نمیشناسد که پسر کیست، جز پدر و نه که پدر کیست، غیر از پسر و هر که پسر بخواهد برای او مکشوف سازد.
|
|
\v 23 و در خلوت به شاگردان خود التفات فرموده، گفت، خوشابحال چشمانی که آنچه شما میبینید، میبینند.
|
|
\v 24 زیرا به شما میگویم بسا انبیا و پادشاهان میخواستند آنچه شما میبینید، بنگرند و ندیدند و آنچه شما میشنوید، بشنوند و نشنیدند.
|
|
\v 25 ناگاه یکی از فقها برخاسته، از روی امتحان به وی گفت، ای استاد چه کنم تا وارث حیات جاودانی گردم؟
|
|
\v 26 به وی گفت، در تورات چه نوشته شده است و چگونه میخوانی؟
|
|
\v 27 جواب داده، گفت، اینکه خداوند خدای خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانایی و تمام فکر خود محبّت نما و همسایهٔ خود را مثل نفس خود.
|
|
\v 28 گفت، نیکو جواب گفتی. چنین بکن که خواهی زیست.
|
|
\v 29 لیکن او چون خواست خود را عادل نماید، به عیسی گفت، و همسایهٔ من کیست؟
|
|
\v 30 عیسی در جواب وی گفت، مردی که از اورشلیم به سوی اریحا میرفت، به دستهای دزدان افتاد و او را برهنه کرده، مجروح ساختند و او را نیم مرده واگذارده، برفتند.
|
|
\v 31 اتّفاقاً کاهنی از آن راه میآمد، چون او را بدید از کناره دیگر رفت.
|
|
\v 32 همچنین شخصی لاوی نیز از آنجا عبور کرده، نزدیک آمد و بر او نگریسته از کناره دیگر برفت.
|
|
\v 33 لیکن شخصی سامری که مسافر بود، نزد وی آمده، چون او را بدید، دلش بر وی بسوخت.
|
|
\v 34 پس پیش آمده، بر زخمهای او روغن و شراب ریخته، آنها را بست واو را بر مرکب خود سوار کرده، به کاروانسرایی رسانید و خدمت او کرد.
|
|
\v 35 بامدادان چون روانه میشد، دو دینار درآورده، به سرایدار داد و بدو گفت این شخص را متوجّه باش و آنچه بیش از این خرج کنی، در حین مراجعت به تو دهم.
|
|
\v 36 پس به نظر تو کدام یک از این سه نفر همسایه بود با آن شخص که به دست دزدان افتاد؟
|
|
\v 37 گفت، آنکه بر او رحمت کرد. عیسی وی را گفت، برو و تو نیز همچنان کن.
|
|
\v 38 و هنگامی که میرفتند، او وارد بلدی شد و زنی که مرتاه نام داشت، او را به خانهٔ خود پذیرفت.
|
|
\v 39 و او را خواهری مریم نام بود که نزد پایهای عیسی نشسته، کلام او را میشنید.
|
|
\v 40 امّا مرتاه بجهت زیادتی خدمت مضطرب میبود. پس نزدیک آمده، گفت، ای خداوند، آیا تو را باکی نیست که خواهرم مرا واگذارد که تنها خدمت کنم؟ او را بفرما تا مرا یاری کند.
|
|
\v 41 عیسی در جواب وی گفت، ای مرتاه، ای مرتاه، تو در چیزهای بسیار اندیشه و اضطراب داری.
|
|
\v 42 لیکن یک چیز لازم است و مریم آن نصیب خوب را اختیار کرده است که از او گرفته نخواهد شد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 11
|
|
\p
|
|
\v 1 وهنگامی که او در موضعی دعا میکرد،چون فارغ شد، یکی از شاگردانش به وی گفت، خداوندا، دعا کردن را به ما تعلیم نما، چنانکه یحیی شاگردان خود را بیاموخت.
|
|
\v 2 بدیشان گفت، هرگاه دعا کنید، گویید، ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدّس باد. ملکوت تو بیاید. ارادهٔ تو چنانکه در آسمان است، در زمین نیز کرده شود.
|
|
\v 3 نان کفاف ما را روز به روز به ما بده.
|
|
\v 4 و گناهان ما را ببخش زیرا که ما نیز هرقرضدار خود را میبخشیم. و ما را در آزمایش میاور، بلکه ما را از شریر رهایی ده.
|
|
\v 5 و بدیشان گفت، کیست از شما که دوستی داشته باشد و نصف شب نزد وی آمده، بگوید، ای دوست سه قُرص نان به من قَرْض ده،
|
|
\v 6 چونکه یکی از دوستان من از سفر بر من وارد شده و چیزی ندارم که پیش او گذارم.
|
|
\v 7 پس او از اندرون در جواب گوید، مرا زحمت مده، زیرا که الآن در بسته است و بچههای من در رختخواب با من خفتهاند، نمیتوانم برخاست تا به تو دهم.
|
|
\v 8 به شما میگویم هر چند به علّت دوستی برنخیزد تا بدو دهد، لیکن بجهت لجاجت خواهد برخاست و هر آنچه حاجت دارد، بدو خواهد داد.
|
|
\v 9 و من به شما میگویم سؤال کنید که به شما داده خواهد شد. بطلبید که خواهید یافت. بکوبید که برای شما بازکرده خواهد شد.
|
|
\v 10 زیرا هر که سؤال کند، یابد و هر که بطلبد، خواهد یافت و هرکه کوبد، برای او باز کرده خواهد شد.
|
|
\v 11 و کیست از شما که پدر باشد و پسرش از او نان خواهد، سنگی بدو دهد؟ یا اگر ماهی خواهد، به عوض ماهی ماری بدو بخشد؟
|
|
\v 12 یا اگر تخممرغی بخواهد، عقربی بدو عطا کند؟
|
|
\v 13 پس اگر شما با آنکه شریر هستید، میدانید چیزهای نیکو را به اولاد خود باید داد، چند مرتبه زیادتر پدر آسمانی شما روحالقدس را خواهد داد به هر که از او سؤال کند.
|
|
\v 14 و دیوی را که گنگ بود بیرون میکرد و چون دیو بیرون شد، گنگ گویا گردید و مردمتعجّب نمودند.
|
|
\v 15 لیکن بعضی از ایشان گفتند که دیوها را به یاری بعلزبول رئیس دیوها بیرون میکند.
|
|
\v 16 و دیگران از روی امتحان آیتی آسمانی از او طلب نمودند.
|
|
\v 17 پس او خیالات ایشان را درک کرده، بدیشان گفت، هر مملکتی که برخلاف خود منقسم شود، تباه گردد و خانهای که بر خانه منقسم شود، منهدم گردد.
|
|
\v 18 پس شیطان نیز اگر به ضدّ خود منقسم شود، سلطنت او چگونه پایدار بماند. زیرا میگویید که من به اعانت بعلزبول دیوها را بیرون میکنم.
|
|
\v 19 پس اگر من دیوها را به وساطت بعلزبول بیرون میکنم، پسران شما به وساطت کِه آنها را بیرون میکنند؟ از اینجهت ایشان داوران بر شما خواهند بود.
|
|
\v 20 لیکن هرگاه به انگشت خدا دیوها را بیرون میکنم، هرآینه ملکوت خدا ناگهان بر شما آمده است.
|
|
\v 21 وقتی که مرد زورآور سلاح پوشیده، خانهٔ خود را نگاه دارد، اموال او محفوظ میباشد.
|
|
\v 22 امّا چون شخصی زورآورتر از او آید، بر او غلبه یافته، همهٔ اسلحهٔ او را که بدان اعتماد میداشت، از او میگیرد و اموال او را تقسیم میکند.
|
|
\v 23 کسی که با من نیست، برخلاف من است و آنکه با من جمع نمیکند، پراکنده میسازد.
|
|
\v 24 چون روح پلید از انسان بیرون آید، به مکانهای بیآب بطلب آرامی گردش میکند و چون نیافت، میگوید به خانهٔ خود که از آن بیرون آمدم برمیگردم.
|
|
\v 25 پس چون آید، آن را جاروب کرده شده و آراسته میبیند.
|
|
\v 26 آنگاه میرود و هفت روح دیگر، شریرتر از خود برداشته داخلشده در آنجا ساکن میگردد و اواخر آن شخص از اوائلش بدتر میشود.
|
|
\v 27 چون او این سخنان را میگفت، زنی از آن میان به آواز بلند وی را گفت، خوشابحال آن رَحِمی که تو را حمل کرد و پستانهایی که مکیدی.
|
|
\v 28 لیکن او گفت، بلکه خوشابحال آنانی که کلام خدا را میشنوند و آن را حفظ میکنند.
|
|
\v 29 و هنگامی که مردم بر او ازدحام مینمودند، سخن گفتن آغاز کرد که اینان فرقهای شریرند که آیتی طلب میکنند و آیتی بدیشان عطا نخواهد شد، جز آیت یونس نبی.
|
|
\v 30 زیرا چنانکه یونس برای اهل نینوا آیت شد، همچنین پسر انسان نیز برای این فرقه خواهد بود.
|
|
\v 31 ملِکه جنوب در روز داوری با مردم این فرقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهد کرد زیرا که از اقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود و اینک، در اینجا کسی بزرگتر از سلیمان است.
|
|
\v 32 مردم نینوا در روز داوری با این طبقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهند کرد زیرا که به موعظه یونس توبه کردند و اینک، در اینجا کسی بزرگتر از یونس است.
|
|
\v 33 و هیچکس چراغی نمیافروزد تا آن را در پنهانی یا زیر پیمانهای بگذارد، بلکه بر چراغدان، تا هر که داخل شود روشنی را بیند.
|
|
\v 34 چراغ بدن چشم است، پس مادامی که چشم تو بسیط است،تمامی جسدت نیز روشن است و لیکن اگر فاسد باشد، جسد تو نیز تاریک بُوَد.
|
|
\v 35 پس باحذر باش مبادا نوری که در تو است، ظلمت باشد.
|
|
\v 36 بنابراین، هرگاه تمامی جسم تو روشن باشد و ذرّهای ظلمت نداشته باشد، همهاش روشن خواهد بود، مثل وقتی که چراغ به تابش خود، تو را روشنایی میدهد.
|
|
\v 37 و هنگامی که سخن میگفت، یکی از فریسیان از او وعده خواست که در خانهٔ او چاشت بخورد. پس داخل شده بنشست.
|
|
\v 38 امّا فریسی چون دید که پیش از چاشت دست نشُست، تعجّب نمود.
|
|
\v 39 خداوند وی را گفت، همانا شما ای فریسیان، بیرونِ پیاله و بشقاب را طاهر میسازید ولی درون شما پُر از حرص و خباثت است.
|
|
\v 40 ای احمقان آیا او که بیرون را آفرید، اندرون را نیز نیافرید؟
|
|
\v 41 بلکه از آنچه دارید، صدقه دهید که اینک، همهچیز برای شما طاهر خواهد گشت.
|
|
\v 42 وای بر شما ای فریسیان که ده یک از نعناع و سُداب و هر قسم سبزی را میدهید و از دادرسی و محبّت خدا تجاوز مینمایید؛ اینها را میباید بجا آورید و آنها را نیز ترک نکنید.
|
|
\v 43 وای بر شما ای فریسیان که صدر کنایس و سلام در بازارها را دوست میدارید.
|
|
\v 44 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار زیرا که مانند قبرهای پنهان شده هستید که مردم بر آنها راه میروند و نمیدانند.
|
|
\v 45 آنگاه یکی از فقها جواب داده، گفت، ایمعلّم، بدین سخنان ما را نیز سرزنش میکنی؟
|
|
\v 46 گفت وای بر شما نیز ای فقها زیرا که بارهای گران را بر مردم مینهید و خود بر آن بارها، یک انگشت خود را نمیگذارید.
|
|
\v 47 وای بر شما زیرا که مقابر انبیا را بنا میکنید و پدران شما ایشان را کشتند.
|
|
\v 48 پس به کارهای پدران خود شهادت میدهید و از آنها راضی هستید، زیرا آنها ایشان را کشتند و شما قبرهای ایشان را میسازید.
|
|
\v 49 از این رو حکمت خدا نیز فرموده است که به سوی ایشان انبیا و رسولان میفرستم و بعضی از ایشان را خواهند کشت و بر بعضی جفا خواهند کرد،
|
|
\v 50 تا انتقام خون جمیع انبیا که از بنای عالم ریخته شد از این طبقه گرفته شود.
|
|
\v 51 از خون هابیل تا خون زکریّا که در میان مذبح و هیکل کشته شد. بلی به شما میگویم که از این فرقه بازخواست خواهد شد.
|
|
\v 52 وای بر شما ای فقها، زیرا کلید معرفت را برداشتهاید که خود داخل نمیشوید و داخل شوندگان را هم مانع میشوید.
|
|
\v 53 و چون او این سخنان را بدیشان میگفت، کاتبان و فریسیان با او به شدّت درآویختند و در مطالب بسیار سؤالها از او میکردند.
|
|
\v 54 و در کمین او میبودند تا نکتهای از زبان او گرفته، مدّعی او بشوند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 12
|
|
\p
|
|
\v 1 و در آن میان، وقتی که هزاران از خلق جمع شدند، به نوعی که یکدیگر را پایمال میکردند، به شاگردان خود به سخن گفتن شروع کرد. اوّل آنکه از خمیرمایه فریسیان کهریاکاری است احتیاط کنید.
|
|
\v 2 زیرا چیزی نهفته نیست که آشکار نشود و نه مستوری که معلوم نگردد.
|
|
\v 3 بنابراین آنچه در تاریکی گفتهاید، در روشنایی شنیده خواهد شد و آنچه در خلوتخانه در گوش گفتهاید، بر پشتبامها ندا شود.
|
|
\v 4 لیکن ای دوستان من، به شما میگویم از قاتلان جسم که قدرت ندارند بیشتر از این بکنند، ترسان مباشید.
|
|
\v 5 بلکه به شما نشان میدهم که از کِه باید ترسید، از او بترسید که بعد از کشتن، قدرت دارد که به جهنّم بیفکند. بلی به شما میگویم از او بترسید.
|
|
\v 6 آیا پنج گنجشک به دو فلس فروخته نمیشود؟ و حال آنکه یکی از آنها نزد خدا فراموش نمیشود.
|
|
\v 7 بلکه مویهای سر شما همه شمرده شده است. پس بیم مکنید، زیرا که از چندان گنجشک بهتر هستید.
|
|
\v 8 لیکن به شما میگویم هر که نزد مردم به من اقرار کند، پسر انسان نیز پیش فرشتگان خدا او را اقرار خواهد کرد.
|
|
\v 9 امّا هر که مرا پیش مردم انکار کند، نزد فرشتگان خدا انکار کرده خواهد شد.
|
|
\v 10 و هر که سخنی برخلاف پسر انسان گوید، آمرزیده شود. امّا هر که به روحالقدس کفر گوید آمرزیده نخواهد شد.
|
|
\v 11 و چون شما را در کنایس و به نزد حکّام و دیوانیان برند، اندیشه مکنید که چگونه و به چه نوع حجّت آورید یا چه بگویید.
|
|
\v 12 زیرا که در همان ساعت روحالقدس شما را خواهد آموخت که چه باید گفت.
|
|
\v 13 و شخصی از آن جماعت به وی گفت، ای استاد، برادر مرا بفرما تا ارث پدر را با من تقسیمکند.
|
|
\v 14 به وی گفت، ای مرد، کِه مرا بر شما داور یا مُقَسِّم قرار داده است؟
|
|
\v 15 پس بدیشان گفت، زنهار از طمع بپرهیزید زیرا اگرچه اموال کسی زیاد شود، حیات او از اموالش نیست.
|
|
\v 16 و مَثَلی برای ایشان آورده، گفت، شخصی دولتمند را از املاکش محصول وافر پیدا شد.
|
|
\v 17 پس با خود اندیشیده، گفت، چه کنم؟ زیرا جایی که محصول خود را انبار کنم، ندارم.
|
|
\v 18 پس گفت، چنین میکنم؛ انبارهای خود را خراب کرده، بزرگتر بنا میکنم و در آن تمامی حاصل و اموال خود را جمع خواهم کرد.
|
|
\v 19 و نفس خود را خواهم گفت که، ای جان اموالِ فراوانِ اندوخته شده بجهت چندین سال داری. الحال بیارام و به اکل و شرب و شادی بپرداز.
|
|
\v 20 خدا وی را گفت، ای احمق در همین شب جان تو را از تو خواهند گرفت؛ آنگاه آنچه اندوختهای، از آنِ کِه خواهد بود؟
|
|
\v 21 همچنین است هر کسی که برای خود ذخیره کند و برای خدا دولتمند نباشد.
|
|
\v 22 پس به شاگردان خود گفت، از این جهت به شما میگویم که اندیشه مکنید بجهت جان خود که چه بخورید و نه برای بدن که چه بپوشید.
|
|
\v 23 جان از خوراک و بدن از پوشاک بهتر است.
|
|
\v 24 کلاغان را ملاحظه کنید که نه زراعت میکنند و نه حصاد و نه گنجی و نه انباری دارند و خدا آنها را میپروراند. آیا شما به چند مرتبه از مرغان بهتر نیستید؟
|
|
\v 25 و کیست از شما که به فکر بتواند ذراعی بر قامت خود افزاید.
|
|
\v 26 پس هرگاه توانایی کوچکترین کاری را ندارید، چرا برای مابقیمیاندیشید.
|
|
\v 27 سوسنهای چمن را بنگرید چگونه نمّو میکنند و حال آنکه نه زحمت میکشند و نه میریسند، امّا به شما میگویم که سلیمان با همهٔ جلالش مثل یکی از اینها پوشیده نبود.
|
|
\v 28 پس هرگاه خدا علفی را که امروز در صحرا است و فردا در تنور افکنده میشود چنین میپوشاند، چقدر بیشتر شما را ای سست ایمانان.
|
|
\v 29 پس شما طالب مباشید که چه بخورید یا چه بیاشامید و مضطرب مشوید.
|
|
\v 30 زیرا که امّتهای جهان، همهٔ این چیزها را میطلبند، لیکن پدر شما میداند که به این چیزها احتیاج دارید.
|
|
\v 31 بلکه ملکوت خدا را طلب کنید که جمیع این چیزها برای شما افزوده خواهد شد.
|
|
\v 32 ترسان مباشید ای گله کوچک، زیرا که مَرْضیِّ پدر شما است که ملکوت را به شما عطا فرماید.
|
|
\v 33 آنچه دارید بفروشید و صدقه دهید و کیسهها بسازید که کهنه نشود و گنجی را که تلف نشود، در آسمان جایی که دزد نزدیک نیاید و بید تباه نسازد.
|
|
\v 34 زیرا جایی که خزانه شما است، دل شما نیز در آنجا میباشد.
|
|
\v 35 کمرهای خود را بسته، چراغهای خود را افروخته بدارید.
|
|
\v 36 و شما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود را میکشند که چه وقت از عروسی مراجعت کند تا هروقت آید و در را بکوبد، بیدرنگ برای او بازکنند.
|
|
\v 37 خوشابحال آن غلامان که آقای ایشان چون آید، ایشان را بیدار یابد. هر آینه به شما میگویم که کمر خود را بسته،ایشان را خواهد نشانید و پیش آمده، ایشان را خدمت خواهد کرد.
|
|
\v 38 و اگر در پاس دوّم یا سوّم از شب بیاید و ایشان را چنین یابد، خوشا بحال آن غلامان.
|
|
\v 39 امّا این را بدانید که اگر صاحبخانه میدانست که دزد در چه ساعت میآید، بیدار میماند و نمیگذاشت که به خانهاش نقب زنند.
|
|
\v 40 پس شما نیز مستعّد باشید، زیرا در ساعتی که گمان نمیبرید پسر انسان میآید.
|
|
\v 41 پطرس به وی گفت، ای خداوند، آیا این مثل را برای ما زدی یا بجهت همه.
|
|
\v 42 خداوند گفت، پس کیست آن ناظر امین و دانا که مولای او وی را بر سایر خدّام خود گماشته باشد تا آذوقه را در وقتش به ایشان تقسیم کند.
|
|
\v 43 خوشابحال آن غلام که آقایش چون آید، او را در چنین کار مشغول یابد.
|
|
\v 44 هرآینه به شما میگویم که او را بر همهٔ مایملک خود خواهد گماشت.
|
|
\v 45 لیکن اگر آن غلام در خاطر خود گوید، آمدن آقایم به طول میانجامد و به زدن غلامان و کنیزان و به خوردن و نوشیدن و میگساریدن شروع کند،
|
|
\v 46 هرآینه مولای آن غلام آید، در روزی که منتظر او نباشد و در ساعتی که او نداند و او را دو پاره کرده، نصیبش را با خیانتکاران قرار دهد.
|
|
\v 47 امّا آن غلامی که ارادهٔ مولای خویش را دانست و خود را مُهیّا نساخت تا به ارادهٔ او عمل نماید، تازیانه بسیار خواهد خورد.
|
|
\v 48 امّا آنکه نادانسته کارهای شایسته ضرب کند، تازیانه کم خواهد خورد. و به هر کسی که عطا زیاده شود، از وی مطالبه زیادتر گردد و نزد هر که امانت بیشتر نهند، از او بازخواست زیادتر خواهند کرد.
|
|
\v 49 من آمدم تا آتشی در زمین افروزم، پس چه میخواهم اگر الآن در گرفته است.
|
|
\v 50 امّا مرا تعمیدی است که بیابم و چه بسیار در تنگی هستم، تا وقتی که آن بسر آید.
|
|
\v 51 آیا گمان میبرید که من آمدهام تا سلامتی بر زمین بخشم؟ نی بلکه به شما میگویم تفریق را.
|
|
\v 52 زیرا بعد از این پنج نفر که در یک خانه باشند، دو از سه و سه از دو جدا خواهند شد؛
|
|
\v 53 پدر از پسر و پسر از پدر و مادر از دختر و دختر از مادر و خارسو از عروس و عروس از خارسو مفارقت خواهند نمود.
|
|
\v 54 آنگاه باز به آن جماعت گفت، هنگامی که ابری بینید که از مغرب پدید آید، بیتأمّل میگویید باران میآید و چنین میشود.
|
|
\v 55 و چون دیدید که باد جنوبی میوزد، میگویید گرما خواهد شد و میشود.
|
|
\v 56 ای ریاکاران، میتوانید صورت زمین و آسمان را تمیز دهید، پس چگونه این زمان را نمیشناسید؟
|
|
\v 57 و چرا از خود به انصاف حکم نمیکنید؟
|
|
\v 58 و هنگامی که با مدّعی خود نزد حاکم میروی، در راه سعی کن که از او برهی، مبادا تو را نزد قاضی بکشد و قاضی تو را به سرهنگ سپارد و سرهنگ تو را به زندان افکند.
|
|
\v 59 تو را میگویم تا فلس آخر را ادا نکنی، از آنجا هرگز بیرون نخواهی آمد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 13
|
|
\p
|
|
\v 1 در آن وقت بعضی آمده، او را از جلیلیانی خبر دادند که پیلاطُس خون ایشان را با قربانیهای ایشان آمیخته بود.
|
|
\v 2 عیسی در جواب ایشان گفت، آیا گمان میبرید که این جلیلیان گناهکارتر بودند از سایر سَکَنه جلیل از این رو که چنین زحمات دیدند؟
|
|
\v 3 نی، بلکه به شما میگویم اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.
|
|
\v 4 یا آن هجده نفری که برج در سَلْوام بر ایشان افتاده، ایشان را هلاک کرد، گمان میبرید که از جمیع مردمان ساکن اورشلیم خطاکارتر بودند؟
|
|
\v 5 حاشا، بلکه شما را میگویم که اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.
|
|
\v 6 پس این مَثَل را آورد که شخصی درخت انجیری در تاکستان خود غرس نمود و چون آمد تا میوه از آن بجوید، چیزی نیافت.
|
|
\v 7 پس به باغبان گفت، اینک، سه سال است میآیم که از این درخت انجیر میوه بطلبم و نمییابم، آن را ببُر. چرا زمین را نیز باطل سازد؟
|
|
\v 8 در جواب وی گفت، ای آقا امسال هم آن را مهلت ده تا گِردَش را کنده کود بریزم،
|
|
\v 9 پس اگر ثمر آوَرَد والاّ بعد از آن، آن را ببُر.
|
|
\v 10 و روز سَبَّت در یکی از کنایس تعلیم میداد.
|
|
\v 11 و اینک، زنی که مدّت هجده سال روح ضعف میداشت و منحنی شده، ابداً نمیتوانست راست بایستد، در آنجا بود.
|
|
\v 12 چون عیسی او رادید وی را خوانده، گفت، ای زن از ضعف خود خلاص شو!
|
|
\v 13 و دستهای خود را بر وی گذارد که در ساعت راست شده، خدا را تمجید نمود.
|
|
\v 14 آنگاه رئیس کنیسه غضب نمود، از آنرو که عیسی او را در سَبَّت شفا داد. پس به مردم توجّه نموده، گفت، شش روز است که باید کار بکنید. در آنها آمده شفا یابید، نه در روز سَبَّت.
|
|
\v 15 خداوند در جواب او گفت، ای ریاکار، آیا هر یکی از شما در روز سَبَّت گاو یا الاغ خود را از آخور باز کرده، بیرون نمیبرد تا سیرآبش کند؟
|
|
\v 16 و این زنی که دختر ابراهیم است و شیطان او را مدّت هجده سال تا به حال بسته بود، نمیبایست او را در روز سَبَّت از این بند رها نمود؟
|
|
\v 17 و چون این را بگفت همهٔ مخالفان او خجل گردیدند و جمیع آن گروه شاد شدند، بهسبب همهٔ کارهای بزرگ که از وی صادر میگشت.
|
|
\v 18 پس گفت، ملکوت خدا چه چیز را میماند و آن را به کدام شی تشبیه نمایم؟
|
|
\v 19 دانه خردلی را ماند که شخصی گرفته در باغ خود کاشت، پس رویید و درخت بزرگ گردید، بهحدّی که مرغان هوا آمده، در شاخههایش آشیانه گرفتند.
|
|
\v 20 باز گفت، برای ملکوت خدا چه مَثَل آورم؟
|
|
\v 21 خمیرمایهای را میماند که زنی گرفته، در سه پیمانه آرد پنهان ساخت تا همه مخمّر شد.
|
|
\v 22 و در شهرها و دهات گشته، تعلیم میداد و به سوی اورشلیم سفر میکرد،
|
|
\v 23 که شخصی به وی گفت، ای خداوند آیا کم هستند که نجات یابند؟ او به ایشان گفت،
|
|
\v 24 جدّ و جهد کنید تا از درِ تنگ داخل شوید. زیرا که به شما میگویم بسیاری طلب دخول خواهند کرد و نخواهند توانست.
|
|
\v 25 بعد از آنکه صاحب خانه برخیزد و در را ببندد و شما بیرون ایستاده، در را کوبیدن آغاز کنید و گویید، خداوندا خداوندا برای ما باز کن. آنگاه وی در جواب خواهد گفت شما را نمیشناسم که از کجا هستید.
|
|
\v 26 در آن وقت خواهید گفت که، در حضور تو خوردیم و آشامیدیم و در کوچههای ما تعلیم دادی.
|
|
\v 27 باز خواهد گفت، به شما میگویم که شما را نمیشناسم از کجا هستید. ای همهٔ بدکاران از من دور شوید.
|
|
\v 28 در آنجا گریه و فشار دندان خواهد بود، چون ابراهیم واسحاق و یعقوب و جمیع انبیا را در ملکوت خدا بینید و خود را بیرون افکنده یابید
|
|
\v 29 و از مشرق و مغرب و شمال و جنوب آمده، در ملکوت خدا خواهند نشست.
|
|
\v 30 و اینک، آخرین هستند که اوّلین خواهند بود و اوّلین که آخرین خواهند بود.
|
|
\v 31 در همان روز چند نفر از فریسیان آمده، به وی گفتند، دور شو و از اینجا برو زیرا که هیرودیس میخواهد تو را به قتل رساند.
|
|
\v 32 ایشان را گفت، بروید و به آن روباه گویید، اینک، امروز و فردا دیوها را بیرون میکنم و مریضان را صحّت میبخشم و در روز سوّم کامل خواهم شد.
|
|
\v 33 لیکن میباید امروز و فردا و پس فردا راه روم، زیرا که محال است نبی بیرون از اورشلیم کشته شود.
|
|
\v 34 ای اورشلیم، ای اورشلیم که قاتل انبیا و سنگسار کننده مرسلین خود هستی، چند کَرَّت خواستم اطفال تو را جمع کنم، چنانکه مرغ جوجههای خویش را زیر بالهای خود میگیرد و نخواستید.
|
|
\v 35 اینک، خانهٔ شما برای شما خراب گذاشته میشود و به شما میگویم که مرا دیگر نخواهید دید تا وقتی آید که گویید مبارک است او که به نام خداوند میآید.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 14
|
|
\p
|
|
\v 1 و واقع شد که در روز سَبَّت، به خانهٔ یکی از رؤسای فریسیان برای غذا خوردن درآمد و ایشان مراقب او میبودند.
|
|
\v 2 و اینک، شخصی مُستَسقی پیش او بود.
|
|
\v 3 آنگاه عیسی ملتفت شده، فقها و فریسیان را خطاب کرده، گفت، آیا در روز سَبَّت شفا دادن جایز است؟
|
|
\v 4 ایشان ساکت ماندند. پس آن مرد را گرفته، شفا داد و رها کرد.
|
|
\v 5 و به ایشان روی آورده، گفت، کیست از شما که الاغ یا گاوش روز سَبَّت در چاهی افتد و فوراً آن را بیرون نیاورد؟
|
|
\v 6 پس در این امور از جواب وی عاجز ماندند.
|
|
\v 7 و برای مهمانان مثلی زد، چون ملاحظه فرمود که چگونه صدر مجلس را اختیار میکردند. پس به ایشان گفت،
|
|
\v 8 چون کسی تو را به عروسی دعوت کند، در صدر مجلس منشین، مبادا کسی بزرگتر از تو را هم وعده خواسته باشد.
|
|
\v 9 پس آن کسی که تو و او را وعده خواسته بود، بیاید و تو را گوید این کس را جای بده و تو با خجالت روی به صفّ نعال خواهی نهاد.
|
|
\v 10 بلکه چون مهمان کسی باشی، رفته در پایین بنشین تا وقتی که میزبانت آید به تو گوید، ای دوست برتر نشین! آنگاه تو را در حضور مجلسیان عزّت خواهد بود.
|
|
\v 11 زیرا هر که خود را بزرگ سازد ذلیل گردد و هر که خویشتن را فرود آرد، سرافراز گردد.
|
|
\v 12 پس به آن کسی که از او وعده خواسته بود نیز گفت، وقتی که چاشت یا شام دهی، دوستان یا برادران یا خویشان یا همسایگانِ دولتمند خود را دعوت مکن، مبادا ایشان نیز تو را بخوانند و تو را عوض داده شود.
|
|
\v 13 بلکه چون ضیافت کنی، فقیران و لنگان و شلاّن و کوران را دعوت کن
|
|
\v 14 که خجسته خواهی بود زیرا ندارند که تو را عوض دهند و در قیامت عادلان، به تو جزا عطا خواهد شد.
|
|
\v 15 آنگاه یکی از مجلسیان چون این سخن را شنید گفت، خوشابحال کسی که در ملکوت خدا غذا خورَد.
|
|
\v 16 به وی گفت، شخصی ضیافتیعظیم نمود و بسیاری را دعوت نمود.
|
|
\v 17 پس چون وقت شام رسید، غلام خود را فرستاد تا دعوت شدگان را گوید، بیایید زیرا که الحال همهچیز حاضر است.
|
|
\v 18 لیکن همه به یک رای عذرخواهی آغاز کردند. اوّلی گفت، مزرعهای خریدم و ناچار باید بروم آن را ببینم، از تو خواهش دارم مرا معذور داری.
|
|
\v 19 و دیگری گفت، پنج جفت گاو خریدهام، میروم تا آنها را بیازمایم، به تو التماس دارم مرا عفو نمایی.
|
|
\v 20 سومی گفت، زنی گرفتهام و از این سبب نمیتوانم بیایم.
|
|
\v 21 پس آن غلام آمده مولای خود را از این امور مطلّع ساخت. آنگاه صاحب خانه غضب نموده، به غلام خود فرمود، به بازارها و کوچههای شهر بشتاب و فقیران و لنگان و شلاّن و کوران را در اینجا بیاور.
|
|
\v 22 پس غلام گفت، ای آقا آنچه فرمودی شد و هنوز جای باقی است.
|
|
\v 23 پس آقا به غلام گفت، به راهها و مرزها بیرون رفته، مردم را به الحاح بیاور تا خانهٔ من پُر شود.
|
|
\v 24 زیرا به شما میگویم هیچیک از آنانی که دعوت شده بودند، شام مرا نخواهد چشید.
|
|
\v 25 و هنگامی که جمعی کثیر همراه او میرفتند، روی گردانیده بدیشان گفت،
|
|
\v 26 اگر کسی نزد من آید و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران، حتّی جان خود را نیز دشمن ندارد، شاگرد من نمیتواند بود.
|
|
\v 27 و هر که صلیب خود را برندارد و از عقب من نیاید، نمیتواند شاگرد من گردد.
|
|
\v 28 زیرا کیست از شما که قصد بنای برجیداشته باشد و اوّل ننشیند تا برآوُردِ خرج آن را بکند که آیا قوّت تمام کردنِ آن دارد یا نه؟
|
|
\v 29 که مبادا چون بنیادش نهاد و قادر بر تمام کردنش نشد، هر که بیند تمسخرکنان گوید،
|
|
\v 30 این شخص عمارتی شروع کرده، نتوانست به انجامش رساند.
|
|
\v 31 یا کدام پادشاه است که برای مقاتله با پادشاه دیگر برود، جز اینکه اوّل نشسته تأمّل نماید که آیا با ده هزار سپاه، قدرتِ مقاومت کسی را دارد که با بیست هزار لشکر بر وی میآید؟
|
|
\v 32 والاّ چون او هنوز دور است، ایلچیای فرستاده، شروط صلح را از او درخواست کند.
|
|
\v 33 پس همچنین هر یکی از شما که تمام مایملک خود را ترک نکند، نمیتواند شاگرد من شود.
|
|
\v 34 نمک نیکو است ولی هرگاه نمک فاسد شد، به چه چیز اصلاح پذیرد؟
|
|
\v 35 نه برای زمین مصرفی دارد و نه برای مزبله، بلکه بیرونش میریزند. آنکه گوش شنوا دارد بشنود.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 15
|
|
\p
|
|
\v 1 و چون همهٔ باجگیران و گناهکاران بهنزدش میآمدند تا کلام او را بشنوند،
|
|
\v 2 فریسیان و کاتبان همهمهکنان میگفتند، این شخص، گناهکاران را میپذیرد و با ایشان میخورَد.
|
|
\v 3 پس برای ایشان این مثل را زده، گفت،
|
|
\v 4 کیست از شما که صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها گم شود که آن نود و نه را در صحرا نگذارد و از عقب آن گمشده نرود تا آن را بیابد؟
|
|
\v 5 پس چون آن را یافت، به شادی بر دوش خود میگذارد،
|
|
\v 6 و به خانه آمده، دوستان و همسایگان را میطلبد و بدیشان میگوید با منشادی کنید زیرا گوسفند گمشده خود را یافتهام.
|
|
\v 7 به شما میگویم که بر این منوال خوشی در آسمان رخ مینماید بهسبب توبه یک گناهکار بیشتر از برای نود و نه عادل که احتیاج به توبه ندارند.
|
|
\v 8 یا کدام زن است که ده درهم داشته باشد هرگاه یک درهم گم شود، چراغی افروخته، خانه را جاروب نکند و به دقّت تفحّص ننماید تا آن را بیابد؟
|
|
\v 9 و چون یافت، دوستان و همسایگان خود را جمع کرده، میگوید، با من شادی کنید زیرا درهم گمشده را پیدا کردهام.
|
|
\v 10 همچنین به شما میگویم شادی برای فرشتگان خدا روی میدهد بهسبب یک خطاکار که توبه کند.
|
|
\v 11 باز گفت، شخصی را دو پسر بود.
|
|
\v 12 روزی پسر کوچک به پدر خود گفت، ای پدر، رَصَدِ اموالی که باید به من رسد، به من بده. پس او مایملک خود را بر این دو تقسیم کرد.
|
|
\v 13 و چندی نگذشت که آن پسر کهتر، آنچه داشت جمع کرده، به ملکی بعید کوچ کرد و به عیّاشی ناهنجار، سرمایه خود را تلف نمود.
|
|
\v 14 و چون تمام را صرف نموده بود، قحطی سخت در آن دیار حادث گشت و او به محتاج شدن شروع کرد.
|
|
\v 15 پس رفته، خود را به یکی از اهل آن ملک پیوست. وی او را به املاک خود فرستاد تا گرازبانی کند.
|
|
\v 16 و آرزو میداشت که شکم خود را از خَرنوبی که خوکان میخوردند سیر کند و هیچکس او را چیزی نمیداد.
|
|
\v 17 آخر به خود آمده، گفت، چقدر ازمزدوران پدرم نان فراوان دارند و من از گرسنگی هلاک میشوم!
|
|
\v 18 برخاسته، نزد پدر خود میروم و بدو خواهم گفت، ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کردهام،
|
|
\v 19 و دیگر شایستهٔ آن نیستم که پسر تو خوانده شوم؛ مرا چون یکی از مزدوران خود بگیر.
|
|
\v 20 در ساعت برخاسته، به سوی پدر خود متوّجه شد. امّا هنوز دور بود که پدرش او را دیده، ترحّم نمود و دوان دوان آمده، او را در آغوش خود کشیده، بوسید.
|
|
\v 21 پسر وی را گفت، ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کردهام و بعد از این لایق آن نیستم که پسر تو خوانده شوم.
|
|
\v 22 لیکن پدر به غلامان خود گفت، جامه بهترین را از خانه آورده، بدو بپوشانید و انگشتری بر دستش کنید و نعلین بر پایهایش،
|
|
\v 23 و گوساله پرواری را آورده ذبح کنید تا بخوریم و شادی نماییم.
|
|
\v 24 زیرا که این پسر من مرده بود، زنده گردید و گم شده بود، یافت شد. پس به شادی کردن شروع نمودند.
|
|
\v 25 امّا پسر بزرگ او در مزرعه بود. چون آمده، نزدیک به خانه رسید، صدای ساز و رقص را شنید.
|
|
\v 26 پس یکی از نوکران خود را طلبیده، پرسید، این چیست؟
|
|
\v 27 به وی عرض کرد، برادرت آمده و پدرت گوساله پرواری را ذبح کرده است زیرا که او را صحیح باز یافت.
|
|
\v 28 ولی او خشم نموده، نخواست به خانه درآید، تا پدرش بیرون آمده به او التماس نمود.
|
|
\v 29 امّا او در جواب پدر خود گفت، اینک، سالها است که من خدمتِ تو کردهام و هرگز از حکم تو تجاوز نورزیده و هرگز بزغالهای به من ندادی تا با دوستان خود شادی کنم.
|
|
\v 30 لیکن چون این پسرت آمد که دولت تو را با فاحشهها تلف کرده است، برای او گوساله پرواری را ذبح کردی.
|
|
\v 31 او وی را گفت، ای فرزند، تو همیشه با من هستی و آنچه از آنِ من است، مال تو است.
|
|
\v 32 ولی میبایست شادمانی کرد و مسرور شد زیرا که این برادر تو مرده بود، زنده گشت و گم شده بود، یافت گردید.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 16
|
|
\p
|
|
\v 1 و به شاگردان خود نیز گفت، شخصی دولتمند را ناظری بود که از او نزد وی شکایت بردند که اموال او را تلف میکرد.
|
|
\v 2 پس او را طلب نموده، وی را گفت، این چیست که دربارهٔ تو شنیدهام؟ حساب نظارت خود را باز بده زیرا ممکن نیست که بعد از این نظارت کنی.
|
|
\v 3 ناظر با خود گفت چه کنم زیرا مولایم نظارت را از من میگیرد؟ طاقت زمین کندن ندارم و از گدایی نیز عار دارم.
|
|
\v 4 دانستم چه کنم تا وقتی که از نظارت معزول شوم، مرا به خانهٔ خود بپذیرند.
|
|
\v 5 پس هر یکی از بدهکاران آقای خود را طلبیده، به یکی گفت آقایم از تو چند طلب دارد؟
|
|
\v 6 گفت صد رطل روغن. بدو گفت سیاهه خود را بگیر و نشسته پنجاه رطل بزودی بنویس.
|
|
\v 7 باز دیگری را گفت از تو چقدر طلب دارد؟ گفت صد کیل گندم. وی را گفت سیاهه خود را بگیر و هشتاد بنویس.
|
|
\v 8 پس آقایش، ناظر خائن را آفرین گفت، زیرا عاقلانه کار کرد. زیرا ابنای این جهان در طبقه خویش از ابنای نور عاقلتر هستند.
|
|
\v 9 و من شما را میگویم دوستان از مال بیانصافی برای خود پیدا کنید تا چون فانی گردید شما را به خیمههای جاودانی بپذیرند.
|
|
\v 10 آنکه در اندک امین باشد در امر بزرگ نیز امین بُوَد و آنکه در قلیل خائن بُوَد درکثیر هم خائن باشد.
|
|
\v 11 و هرگاه در مال بیانصافی امین نبودید، کیست که مال حقیقی را به شما بسپارد؟
|
|
\v 12 و اگر در مال دیگری دیانت نکردید، کیست که مال خاصّ شما را به شما دهد؟
|
|
\v 13 هیچ خادم نمیتواند دو آقا را خدمت کند. زیرا یا از یکی نفرت میکند و با دیگری محبّت، یا با یکی میپیوندد و دیگری را حقیر میشمارد. خدا و مامونا را نمیتوانید خدمت نمایید.
|
|
\v 14 و فریسیانی که زر دوست بودند همهٔ این سخنان را شنیده، او را استهزا نمودند.
|
|
\v 15 به ایشان گفت، شما هستید که خود را پیش مردم عادل مینمایید، لیکن خدا عارف دلهای شماست. زیرا که آنچه نزد انسان مرغوب است، نزد خدا مکروه است.
|
|
\v 16 تورات و انبیا تا به یحیی بود و از آن وقت بشارت به ملکوت خدا داده میشود و هر کس به جّد و جهد داخل آن میگردد.
|
|
\v 17 لیکن آسانتر است که آسمان و زمین زایل شود، از آنکه یک نقطه از تورات ساقط گردد.
|
|
\v 18 هر که زن خود را طلاق دهد و دیگری را نکاح کند زانی بُوَد و هر که زن مطلّقهٔ مردی را به نکاح خویش درآورد، زنا کرده باشد.
|
|
\v 19 شخصی دولتمند بود که ارغوان و کتان میپوشید و هر روزه در عیاشی با جلال بسر میبرد.
|
|
\v 20 و فقیری مقروح بود ایلَعازَر نام که او را بر درگاه او میگذاشتند،
|
|
\v 21 و آرزو میداشت که از پارههایی که از خوان آن دولتمند میریخت، خود را سیر کند. بلکه سگان نیز آمده زبان بر زخمهای او میمالیدند.
|
|
\v 22 باری آن فقیر بمرد وفرشتگان، او را به آغوش ابراهیم بردند و آن دولتمند نیز مرد و او را دفن کردند.
|
|
\v 23 پس چشمان خود را در عالم اموات گشوده، خود را در عذاب یافت، و ابراهیم را از دور و ایلعازَر را در آغوشش دید.
|
|
\v 24 آنگاه به آواز بلند گفت، ای پدر من ابراهیم، بر من ترحّم فرما و ایلعازَر را بفرست تا سر انگشت خود را به آب تر ساخته زبان مرا خنک سازد، زیرا در این نار معذّبم.
|
|
\v 25 ابراهیم گفت، ای فرزند بهخاطر آور که تو در ایّام زندگانی چیزهای نیکوی خود را یافتی و همچنین ایلعازر چیزهای بد را، لیکن او الحال در تسلّی است و تو در عذاب.
|
|
\v 26 و علاوه بر این، در میان ما و شما ورطه عظیمی است، چنانچه آنانی که میخواهند از اینجا به نزد شما عبور کنند، نمیتوانند و نه نشینندگان آنجا نزد ما توانند گذشت.
|
|
\v 27 گفت، ای پدر به تو التماس دارم که او را به خانهٔ پدرم بفرستی.
|
|
\v 28 زیرا که مرا پنج برادر است تا ایشان را آگاه سازد، مبادا ایشان نیز به این مکان عذاب بیایند.
|
|
\v 29 ابراهیم وی را گفت، موسی و انبیا را دارند؛ سخن ایشان را بشنوند.
|
|
\v 30 گفت، نه ای پدر ما ابراهیم، لیکن اگر کسی از مُردگان نزد ایشان رود، توبه خواهند کرد.
|
|
\v 31 وی را گفت، هرگاه موسی و انبیا را نشنوند، اگر کسی از مردگان نیز برخیزد، هدایت نخواهند پذیرفت.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 17
|
|
\p
|
|
\v 1 و شاگردان خود را گفت، لابدّ است از وقوع لغزشها، لیکن وای بر آن کسی که باعث آنها شود.
|
|
\v 2 او را بهتر میبود که سنگ آسیایی بر گردنش آویخته شود و در دریا افکندهشود از اینکه یکی از این کودکان را لغزش دهد.
|
|
\v 3 احتراز کنید و اگر برادرت به تو خطا ورزد او را تنبیه کن و اگر توبه کند او را ببخش.
|
|
\v 4 و هرگاه در روزی هفت کَرَّت به تو گناه کند و در روزی هفت مرتبه، برگشته به تو گوید توبه میکنم، او را ببخش.
|
|
\v 5 آنگاه رسولان به خداوند گفتند، ایمان ما را زیاد کن.
|
|
\v 6 خداوند گفت، اگر ایمان به قدر دانه خردلی میداشتید، به این درختِ افراغ میگفتید که کنده شده، در دریا نشانده شود، اطاعت شما میکرد.
|
|
\v 7 امّا کیست از شماکه غلامش به شخم کردن یا شبانی مشغول شود و وقتی که از صحرا آید، به وی گوید، بزودی بیا و بنشین.
|
|
\v 8 بلکه آیا بدو نمیگوید چیزی درست کن تا شام بخورم و کمر خود را بسته مرا خدمت کن تا بخورم و بنوشم و بعد از آن تو بخور و بیاشام؟
|
|
\v 9 آیا از آن غلام منّت میکشد از آنکه حکمهای او را بجا آورد؟ گمان ندارم.
|
|
\v 10 همچنین شما نیز چون به هر چیزی که مأمور شدهاید عمل کردید، گویید که غلامان بیمنفعت هستیم زیرا که آنچه بر ما واجب بود بجا آوردیم.
|
|
\v 11 و هنگامی که سفر به سوی اورشلیم میکرد از میانه سامره و جلیل میرفت.
|
|
\v 12 و چون به قریهای داخل میشد، ناگاه ده شخص ابرص به استقبال او آمدند و از دور ایستاده،
|
|
\v 13 به آواز بلند گفتند، ای عیسی خداوند بر ما ترحّم فرما.
|
|
\v 14 او به ایشان نظر کرده، گفت، بروید و خود را به کاهن بنمایید. ایشان چون میرفتند، طاهر گشتند.
|
|
\v 15 و یکی از ایشان چون دید که شفا یافته است، برگشته به صدای بلند خدا را تمجید میکرد.
|
|
\v 16 و پیش قدم او به روی در افتاده، وی را شکر کرد. و او از اهل سامره بود.
|
|
\v 17 عیسی ملتفت شده گفت، آیا ده نفر طاهر نشدند؟ پس آن نُه کجا شدند؟
|
|
\v 18 آیا هیچکس یافت نمیشود که برگشته خدا را تمجید کند جز این غریب؟
|
|
\v 19 و بدو گفت، برخاسته برو که ایمانت تو را نجات داده است.
|
|
\v 20 و چون فریسیان از او پرسیدند که ملکوت خدا کی میآید، او در جواب ایشان گفت، ملکوت خدا با مراقبت نمیآید
|
|
\v 21 و نخواهند گفت که، در فلان یا فلان جاست. زیرا اینک، ملکوت خدا در میان شما است.
|
|
\v 22 و به شاگردان خود گفت، ایّامی میآید که آرزو خواهید داشت که روزی از روزهای پسر انسان را بینید و نخواهید دید.
|
|
\v 23 و به شما خواهند گفت، اینک، در فلان یا فلان جاست، مروید و تعاقب آن مکنید.
|
|
\v 24 زیرا چون برق که از یک جانب زیر آسمان لامع شده تا جانب دیگر زیر آسمان درخشان میشود، پسر انسان در یوم خود همچنین خواهد بود.
|
|
\v 25 لیکن اوّل لازم است که او زحمات بسیار بیند و از این فرقه مطرود شود.
|
|
\v 26 و چنانکه در ایّام نوح واقع شد، همانطور در زمان پسر انسان نیز خواهد بود،
|
|
\v 27 که میخوردند و مینوشیدند و زن و شوهر میگرفتند تا روزی که چون نوح داخل کشتیشد، طوفان آمده همه را هلاک ساخت.
|
|
\v 28 و همچنان که در ایّام لوط شد که به خوردن و آشامیدن و خرید و فروش و زراعت و عمارت مشغول میبودند،
|
|
\v 29 تا روزی که چون لوط از سدوم بیرون آمد، آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه را هلاک ساخت.
|
|
\v 30 بر همین منوال خواهد بود در روزی که پسر انسان ظاهر شود.
|
|
\v 31 در آن روز هر که بر پشتبام باشد و اسباب او در خانه، نزول نکند تا آنها را بردارد؛ و کسی که در صحرا باشد همچنین برنگردد.
|
|
\v 32 زن لوط را به یاد آورید.
|
|
\v 33 هر که خواهد جان خود را برهاند، آن را هلاک خواهد کرد و هر که آن را هلاک کند آن را زنده نگاه خواهد داشت.
|
|
\v 34 به شما میگویم در آن شب دو نفر بر یک تخت خواهند بود، یکی برداشته و دیگری واگذارده خواهد شد.
|
|
\v 35 و دو زن که در یک جا دستآس کنند، یکی برداشته و دیگری واگذارده خواهد شد.
|
|
\v 36 و دو نفر که در مزرعه باشند، یکی برداشته و دیگری واگذارده خواهد شد.
|
|
\v 37 در جواب وی گفتند، کجا ای خداوند. گفت، در هر جایی که لاش باشد، در آنجا کرکسان جمع خواهند شد.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 18
|
|
\p
|
|
\v 1 و برای ایشان نیز مَثَلی آورد در اینکه میباید همیشه دعا کرد و کاهلی نورزید.
|
|
\v 2 پس گفت که، در شهری داوری بود که نه ترس از خدا و نه باکی از انسان میداشت.
|
|
\v 3 و در همان شهر بیوه زنی بود که پیش وی آمده میگفت، داد مرا از دشمنم بگیر.
|
|
\v 4 و تا مدّتی بهوی اعتنا ننمود؛ ولکن بعد از آن با خود گفت، هر چند از خدا نمیترسم و از مردم باکی ندارم،
|
|
\v 5 لیکن چون این بیوه زن مرا زحمت میدهد، به داد او میرسم، مبادا پیوسته آمده، مرا به رنج آورد.
|
|
\v 6 خداوند گفت، بشنوید که این داور بیانصاف چه میگوید؟
|
|
\v 7 و آیا خدا برگزیدگان خود را که شبانهروز بدو استغاثه میکنند، دادرسی نخواهد کرد، اگرچه برای ایشان دیر غضب باشد؟
|
|
\v 8 به شما میگویم که به زودی دادرسی ایشان را خواهد کرد. لیکن چون پسر انسان آید، آیا ایمان را بر زمین خواهد یافت؟
|
|
\v 9 و این مَثَل را آورد برای بعضی که بر خود اعتماد میداشتند که عادل بودند و دیگران را حقیر میشمردند
|
|
\v 10 که دو نفر یکی فریسی و دیگری باجگیر به هیکل رفتند تا عبادت کنند.
|
|
\v 11 آن فریسی ایستاده، بدینطور با خود دعا کرد که خدایا تو را شکر میکنم که مثل سایر مردم حریص و ظالم و زناکار نیستم و نه مثل این باجگیر.
|
|
\v 12 هر هفته دو مرتبه روزه میدارم و از آنچه پیدا میکنم، ده یک میدهم.
|
|
\v 13 امّا آن باجگیر دور ایستاده، نخواست چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند بلکه به سینه خود زده گفت، خدایا بر من گناهکار ترحّم فرما.
|
|
\v 14 به شما میگویم که این شخص، عادل کرده شده به خانهٔ خود رفت به خلاف آن دیگر، زیرا هر که خود را برافرازد، پست گردد و هرکس خویشتن را فروتن سازد، سرافرازی یابد.
|
|
\v 15 پس اطفال را نیز نزد وی آوردند تا دست بر ایشان گذارد. امّا شاگردانش چون دیدند، ایشان را نهیب دادند.
|
|
\v 16 ولی عیسی ایشان را خوانده، گفت، بچهها را واگذارید تا نزد من آیند و ایشان را ممانعت مکنید، زیرا ملکوت خدا برای مثل اینها است.
|
|
\v 17 هرآینه به شما میگویم هر که ملکوت خدا را مثل طفل نپذیرد، داخل آن نگردد.
|
|
\v 18 و یکی از رؤسا از وی سؤال نموده، گفت، ای استاد نیکو چه کنم تا حیات جاودانی را وارث گردم؟
|
|
\v 19 عیسی وی را گفت، از بهر چه مرا نیکو میگویی و حال آنکه هیچکس نیکو نیست جز یکی که خدا باشد.
|
|
\v 20 احکام را میدانی، زنا مکن، قتل مکن، دزدی منما، شهادت دروغ مده و پدر و مادر خود را محترم دار.
|
|
\v 21 گفت، جمیع اینها را از طفولیّت خود نگاه داشتهام.
|
|
\v 22 عیسی چون این را شنید، بدو گفت، هنوز تو را یک چیز باقی است. آنچه داری بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی داشت؛ پس آمده مرا متابعت کن.
|
|
\v 23 چون این را شنید محزون گشت، زیرا که دولت فراوان داشت.
|
|
\v 24 امّا عیسی چون او را محزون دید گفت، چه دشوار است که دولتمندان داخل ملکوت خدا شوند.
|
|
\v 25 زیرا گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از دخول دولتمندی در ملکوتخدا.
|
|
\v 26 امّا شنوندگان گفتند، پس که میتواند نجات یابد؟
|
|
\v 27 او گفت، آنچه نزد مردم محال است، نزد خدا ممکن است.
|
|
\v 28 پطرس گفت، اینک، ما همهچیز را ترک کرده، پیروی تو میکنیم.
|
|
\v 29 به ایشان گفت، هرآینه به شما میگویم، کسی نیست که خانه یا والدین یا زن یا برادران یا اولاد را بجهت ملکوت خدا ترک کند،
|
|
\v 30 جز اینکه در این عالم چند برابر بیابد و در عالم آینده حیات جاودانی را.
|
|
\v 31 پس آن دوازده را برداشته، به ایشان گفت، اینک، به اورشلیم میرویم و آنچه به زبان انبیا دربارهٔ پسر انسان نوشته شده است، به انجام خواهد رسید.
|
|
\v 32 زیرا که او را به امّتها تسلیم میکنند و استهزا و بیحرمتی کرده، آب دهان بر وی انداخته،
|
|
\v 33 و تازیانه زده، او را خواهند کشت و در روز سوم خواهد برخاست.
|
|
\v 34 امّا ایشان چیزی از این امور نفهمیدند و این سخن از ایشان مخفی داشته شد و آنچه میگفت، درک نکردند.
|
|
\v 35 و چون نزدیک اریحا رسید، کوری بجهت گدایی بر سر راه نشسته بود.
|
|
\v 36 و چون صدای گروهی را که میگذشتند شنید، پرسید، چه چیز است؟
|
|
\v 37 گفتندش،عیسی ناصری درگذر است.
|
|
\v 38 در حال فریاد برآورده گفت، ای عیسی، ای پسر داود، بر من ترحّم فرما.
|
|
\v 39 و هرچند آنانی که پیش میرفتند، او را نهیب میدادند تا خاموششود، او بلندتر فریاد میزد که پسر داودا بر من ترحم فرما.
|
|
\v 40 آنگاه عیسی ایستاده، فرمود تا او را نزد وی بیاورند. و چون نزدیک شد از وی پرسیده،
|
|
\v 41 گفت، چه میخواهی برای تو بکنم؟ عرض کرد، ای خداوند، تا بینا شوم.
|
|
\v 42 عیسی به وی گفت، بینا شو که ایمانت تو را شفا داده است.
|
|
\v 43 در ساعت بینایی یافته، خدا را تمجید کنان از عقب او افتاد و جمیع مردم چون این را دیدند، خدا را تسبیح خواندند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 19
|
|
\p
|
|
\v 1 پس وارد اریحا شده، از آنجا میگذشت.
|
|
\v 2 که ناگاه شخصی زکّی نام که رئیس باجگیران و دولتمند بود،
|
|
\v 3 خواست عیسی را ببیند که کیست و از کثرت خلق نتوانست، زیرا کوتاه قدّ بود.
|
|
\v 4 پس پیش دویده بر درخت افراغی برآمد تا او را ببیند، چونکه او میخواست از آن راه عبور کند.
|
|
\v 5 و چون عیسی به آن مکان رسید، بالا نگریسته، او را دید و گفت، ای زکّی بشتاب و به زیر بیا زیرا که باید امروز در خانهٔ تو بمانم.
|
|
\v 6 پس به زودی پایین شده، او را به خرّمی پذیرفت.
|
|
\v 7 و همه چون این را دیدند، همهمهکنان میگفتند که در خانهٔ شخصی گناهکار به میهمانی رفته است.
|
|
\v 8 امّا زکّی برپا شده، به خداوند گفت، الحال ای خداوند نصف مایملک خود را به فقرا میدهم و اگر چیزی ناحقّ از کسی گرفته باشم، چهار برابر بدو ردّ میکنم.
|
|
\v 9 عیسی به وی گفت، امروز نجات در این خانه پیدا شد. زیرا که این شخص هم پسر ابراهیم است.
|
|
\v 10 زیرا که پسر انسان آمده است تا گمشده را بجوید و نجات بخشد.
|
|
\v 11 و چون ایشان این را شنیدند، او مَثَلی زیاد کرده آورد چونکه نزدیک به اورشلیم بود و ایشان گمان میبردند که ملکوت خدا میباید در همان زمان ظهور کند.
|
|
\v 12 پس گفت، شخصی شریف به دیار بعید سفر کرد تا مُلکی برای خود گرفته مراجعت کند.
|
|
\v 13 پس ده نفر از غلامان خود را طلبیده، ده قنطار به ایشان سپرده فرمود، تجارت کنید تا بیایم.
|
|
\v 14 امّا اهل ولایت او، چونکه او را دشمن میداشتند، ایلچیان در عقب او فرستاده گفتند، نمیخواهیم این شخص بر ما سلطنت کند.
|
|
\v 15 و چون مُلک را گرفته، مراجعت کرده بود، فرمود تا آن غلامانی را که به ایشان نقد سپرده بود حاضر کنند تا بفهمد هر یک چه سود نموده است.
|
|
\v 16 پس اوّلی آمده گفت، ای آقا قنطار تو ده قنطار دیگر نفع آورده است.
|
|
\v 17 بدو گفت، آفرین ای غلام نیکو؛ چونکه بر چیز کم امین بودی، بر ده شهر حاکم شو.
|
|
\v 18 و دیگری آمده گفت، ای آقا قنطار تو پنج قنطار سود کرده است.
|
|
\v 19 او را نیز فرمود، بر پنج شهر حکمرانی کن.
|
|
\v 20 و سومی آمده گفت، ای آقا اینک، قنطار تو موجود است، آن را در پارچهای نگاه داشتهام.
|
|
\v 21 زیرا که از تو ترسیدم چونکه مرد تندخویی هستی. آنچه نگذاردهای، برمیداری و از آنچه نکاشتهای درو میکنی.
|
|
\v 22 به وی گفت، از زبان خودت بر تو فتوی میدهم، ای غلام شریر. دانستهای که من مرد تندخویی هستم که برمیدارم آنچه را نگذاشتهام و درو میکنم آنچه را نپاشیدهام.
|
|
\v 23 پس برای چه نقد مرا نزد صرّافان نگذاردی تا چون آیم آن را با سود دریافت کنم؟
|
|
\v 24 پس بهحاضرین فرمود، قنطار را از این شخص بگیرید و به صاحب ده قنطار بدهید.
|
|
\v 25 به او گفتند، ای خداوند، وی ده قنطار دارد.
|
|
\v 26 زیرا به شما میگویم به هر که دارد داده شود و هر که ندارد آنچه دارد نیز از او گرفته خواهد شد.
|
|
\v 27 امّا آن دشمنانِ من که نخواستند من بر ایشان حکمرانی نمایم، در اینجا حاضر ساخته پیش من به قتل رسانید.
|
|
\v 28 و چون این را گفت، پیش رفته، متوجّهٔ اورشلیم گردید.
|
|
\v 29 و چون نزدیک بیت فاجی و بیت عَنْیا بر کوه مسمّیٰ به زیتون رسید، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
|
|
\v 30 گفت، به آن قریهای که پیش روی شما است بروید و چون داخل آن شدید، کُرّه الاغی بسته خواهید یافت که هیچکس بر آن هرگز سوار نشده. آن را باز کرده بیاورید.
|
|
\v 31 و اگر کسی به شما گوید، چرا این را باز میکنید، به وی گویید خداوند او را لازم دارد.
|
|
\v 32 پس فرستادگان رفته آن چنانکه بدیشان گفته بود یافتند.
|
|
\v 33 و چون کُرّه را باز میکردند، مالکانش به ایشان گفتند، چرا کرّه را باز میکنید؟
|
|
\v 34 گفتند، خداوند او را لازم دارد.
|
|
\v 35 پس او را به نزد عیسی آوردند و رخت خود را بر کره افکنده، عیسی را سوار کردند.
|
|
\v 36 و هنگامی که او میرفت جامههای خود را در راه میگستردند.
|
|
\v 37 و چون نزدیک به سرازیری کوه زیتون رسید، تمامی شاگردانش شادی کرده، به آواز بلند خدا را حمد گفتن شروع کردند، بهسبب همهٔٔ قوّاتی که از او دیده بودند.
|
|
\v 38 و میگفتند، مبارک باد آن پادشاهی که میآید به نام خداوند؛ سلامتی در آسمان و جلال در اعلیٰعّلّیین باد.
|
|
\v 39 آنگاه بعضی از فریسیان از آن میان بدو گفتند، ای استاد شاگردان خود را نهیب نما.
|
|
\v 40 او در جواب ایشان گفت، به شما میگویم اگر اینها ساکت شوند، هرآینه سنگها به صدا آیند.
|
|
\v 41 و چون نزدیک شده، شهر را نظاره کرد بر آن گریان گشته،
|
|
\v 42 گفت، اگر تو نیز میدانستی هم در این زمانِ خود، آنچه باعث سلامتی تو میشد، لاکن الحال از چشمان تو پنهان گشته است.
|
|
\v 43 زیرا ایّامی بر تو میآید که دشمنانت گرد تو سنگرها سازند و تو را احاطه کرده، از هر جانب محاصره خواهند نمود.
|
|
\v 44 و تو را و فرزندانت را در اندرون تو بر خاک خواهند افکند و در تو سنگی بر سنگی نخواهند گذاشت زیرا که ایّام تفقّد خود را ندانستی.
|
|
\v 45 و چون داخل هیکل شد، کسانی را که در آنجا خرید و فروش میکردند، به بیرون نمودن آغاز کرد.
|
|
\v 46 و به ایشان گفت، مکتوب است که خانهٔ من خانهٔ عبادت است لیکن شما آن را مغاره دزدان ساختهاید.
|
|
\v 47 و هر روز در هیکل تعلیم میداد، امّا رؤسای کهنه و کاتبان و اکابر قوم قصد هلاک نمودن او میکردند.
|
|
\v 48 و نیافتند چه کنند زیرا که تمامی مردم بر او آویخته بودند که از او بشنوند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 20
|
|
\p
|
|
\v 1 روزی از آن روزها واقع شد هنگامی که او قوم را در هیکل تعلیم و بشارت میداد که رؤسای کهنه و کاتبان با مشایخ آمده،
|
|
\v 2 به وی گفتند، به ما بگو که به چه قدرت این کارها را میکنی و کیست که این قدرت را به تو داده است؟
|
|
\v 3 در جواب ایشان گفت، من نیز از شما چیزی میپرسم. به من بگویید.
|
|
\v 4 تعمید یحیی از آسمان بود یا از مردم؟
|
|
\v 5 ایشان با خود اندیشیده، گفتند که اگر گوییم از آسمان، هرآینه گوید چرا به او ایمان نیاوردید؟
|
|
\v 6 و اگر گوییم از انسان، تمامی قوم ما را سنگسار کنند زیرا یقین میدارند که یحیی نبی است.
|
|
\v 7 پس جواب دادند که نمیدانیم از کجا بود.
|
|
\v 8 عیسی به ایشان گفت، من نیز شما را نمیگویم که این کارها را به چه قدرت بجا میآورم.
|
|
\v 9 و این مَثَل را به مردم گفتن گرفت که شخصی تاکستانی غرس کرد و به باغبانانش سپرده، مدّت مدیدی سفر کرد.
|
|
\v 10 و در موسم، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا از میوهٔ باغ بدو سپارند. امّا باغبانان او را زده، تهیدست بازگردانیدند.
|
|
\v 11 پس غلامی دیگر روانه نمود. او را نیز تازیانه زده، و بیحرمت کرده، تهیدست بازگردانیدند.
|
|
\v 12 و باز سومی فرستاد. او را نیز مجروح ساخته، بیرون افکندند.
|
|
\v 13 آنگاه صاحب باغ گفت، چه کنم؟ پسر حبیب خود را میفرستم شاید چون او رابینند احترام خواهند نمود.
|
|
\v 14 امّا چون باغبانان او را دیدند، با خود تفکّرکنان گفتند، این وارث میباشد، بیایید او را بکشیم تا میراث از آنِ ما گردد.
|
|
\v 15 در حال او را از باغ بیرون افکنده، کشتند. پس صاحب باغ بدیشان چه خواهد کرد؟
|
|
\v 16 او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، باغ را به دیگران خواهد سپرد. پس چون شنیدند گفتند، حاشا.
|
|
\v 17 به ایشان نظر افکنده، گفت، پس معنی این نوشته چیست، سنگی را که معماران ردّ کردند، همان سر زاویه شده است؟
|
|
\v 18 و هر که بر آن سنگ افتد خُرد شود، امّا اگر آن بر کسی بیفتد او را نرم خواهد ساخت؟
|
|
\v 19 آنگاه رؤسای کهنه و کاتبان خواستند که در همان ساعت او را گرفتار کنند، لیکن از قوم ترسیدند زیرا که دانستند که این مثل را دربارهٔ ایشان زده بود.
|
|
\v 20 و مراقب او بوده، جاسوسان فرستادند که خود را صالح مینمودند تا سخنی از او گرفته، او را به حکم و قدرت والی بسپارند.
|
|
\v 21 پس از او سؤال نموده، گفتند، ای استاد میدانیم که تو به راستی سخن میرانی و تعلیم میدهی و از کسی روداری نمیکنی، بلکه طریق خدا را به صدق میآموزی.
|
|
\v 22 آیا بر ما جایز هست که جزیه به قیصر بدهیم یا نه؟
|
|
\v 23 او چون مکر ایشان را درک کرد، بدیشان گفت، مرا برای چه امتحان میکنید؟
|
|
\v 24 دیناری به من نشان دهید. صورت و رقمش از کیست؟ ایشان در جواب گفتند، ازقیصر است.
|
|
\v 25 او به ایشان گفت، پس مال قیصر را به قیصر ردّ کنید و مال خدا را به خدا.
|
|
\v 26 پس چون نتوانستند او را به سخنی در نظر مردم ملزم سازند، از جواب او در عجب شده، ساکت ماندند.
|
|
\v 27 و بعضی از صدّوقیان که منکر قیامت هستند، پیش آمده، از وی سؤال کرده،
|
|
\v 28 گفتند، ای استاد، موسی برای ما نوشته است که اگر کسی را برادری که زن داشته باشد بمیرد و بیاولاد فوت شود، باید برادرش آن زن را بگیرد تا برای برادر خود نسلی آورد.
|
|
\v 29 پس هفت برادر بودند که اوّلی زن گرفته، اولاد ناآورده، فوت شد.
|
|
\v 30 بعد دوّمین آن زن را گرفته، او نیز بیاولاد بمرد.
|
|
\v 31 پس سومین او را گرفت و همچنین تا هفتمین و همه فرزند ناآورده، مردند.
|
|
\v 32 و بعد از همه، آن زن نیز وفات یافت.
|
|
\v 33 پس در قیامت، زن کدام یک از ایشان خواهد بود، زیرا که هر هفت او را داشتند؟
|
|
\v 34 عیسی در جواب ایشان گفت، ابنای این عالم نکاح میکنند و نکاح کرده میشوند.
|
|
\v 35 لیکن آنانی که مستحّق رسیدن به آن عالم و به قیامت از مردگان شوند، نه نکاح میکنند و نه نکاح کرده میشوند.
|
|
\v 36 زیرا ممکن نیست که دیگر بمیرند از آن جهت که مثل فرشتگان و پسران خدا میباشند، چونکه پسران قیامت هستند.
|
|
\v 37 و امّا اینکه مردگان برمیخیزند، موسی نیز در ذکر بوته نشان داد، چنانکه خداوند را خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب خواند.
|
|
\v 38 و حالآنکه خدای مردگان نیست بلکه خدای زندگان است. زیرا همه نزد او زنده هستند.
|
|
\v 39 پس بعضی از کاتبان در جواب گفتند، ای استاد، نیکو گفتی.
|
|
\v 40 و بعد از آن هیچکس جرأت آن نداشت که از وی سؤالی کند.
|
|
\v 41 پس به ایشان گفت، چگونه میگویند که مسیح پسر داود است
|
|
\v 42 و خود داود در کتاب زبور میگوید، خداوند به خداوند من گفت به دست راست من بنشین
|
|
\v 43 تا دشمنان تو را پایانداز تو سازم؟
|
|
\v 44 پس چون داود او را خداوند میخواند، چگونه پسر او میباشد؟
|
|
\v 45 و چون تمامی قوم میشنیدند، به شاگردان خود گفت،
|
|
\v 46 بپرهیزید از کاتبانی که خرامیدن در لباس دراز را میپسندند و سلام در بازارها و صدر کنایس و بالا نشستن در ضیافتها را دوست میدارند.
|
|
\v 47 و خانههای بیوه زنان را میبلعند و نماز را به ریاکاری طول میدهند. اینها عذاب شدیدتر خواهند یافت.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 21
|
|
\p
|
|
\v 1 و نظر کرده، دولتمندانی را دید که هدایای خود را در بیتالمال میاندازند.
|
|
\v 2 و بیوه زنی فقیر را دید که دو فلس درآنجا انداخت.
|
|
\v 3 پس گفت، هرآینه به شما میگویم این بیوه فقیر از جمیع آنها بیشتر انداخت.
|
|
\v 4 زیرا که همهٔ ایشان از زیادتی خود در هدایای خدا انداختند، لیکن این زن از احتیاج خود تمامی معیشت خویش را انداخت.
|
|
\v 5 و چون بعضی ذکر هیکل میکردند که به سنگهای خوب و هدایا آراسته شده است گفت،
|
|
\v 6 ایّامی میآید که از این چیزهایی که میبینید، سنگی بر سنگی گذارده نشود، مگر اینکه به زیر افکنده خواهد شد.
|
|
\v 7 و از او سؤال نموده، گفتند، ای استاد پس این امور کی واقع میشود و علامت نزدیک شدن این وقایع چیست؟
|
|
\v 8 گفت، احتیاط کنید که گمراه نشوید. زیرا که بسا به نام من آمده خواهند گفت که، من هستم و وقت نزدیک است. پس از عقب ایشان مروید.
|
|
\v 9 و چون اخبار جنگها و فسادها را بشنوید، مضطرب مشوید زیرا که وقوع این امور اوّل ضرور است لیکن انتهادر ساعت نیست.
|
|
\v 10 پس به ایشان گفت، قومی با قومی و مملکتی با مملکتی مقاومت خواهند کرد.
|
|
\v 11 و زلزلههای عظیم در جایها و قحطیها و وباها پدید و چیزهای هولناک و علامات بزرگ از آسمان ظاهر خواهد شد.
|
|
\v 12 و قبل از این همه، بر شما دستاندازی خواهند کرد و جفا نموده، شما را به کنایس و زندانها خواهند سپرد و در حضور سلاطین و حکّام بجهت نام من خواهند برد.
|
|
\v 13 و این برای شما به شهادت خواهد انجامید.
|
|
\v 14 پس در دلهای خود قرار دهید که برای حجّت آوردن، پیشتر اندیشه نکنید،
|
|
\v 15 زیرا که من به شما زبانی و حکمتی خواهم داد که همهٔ دشمنان شما با آن مقاومت و مباحثه نتوانند نمود.
|
|
\v 16 و شما را والدین و برادران و خویشان و دوستان تسلیم خواهند کرد و بعضی از شما را به قتل خواهند رسانید.
|
|
\v 17 و جمیع مردم بجهت نام من شما را نفرت خواهند کرد.
|
|
\v 18 ولکن مویی از سر شما گُم نخواهد شد.
|
|
\v 19 جانهای خود را به صبر دریابید.
|
|
\v 20 و چون بینید که اورشلیم به لشکرها محاصره شده است، آنگاه بدانید که خرابی آن رسیده است.
|
|
\v 21 آنگاه هر که در یهودیّه باشد، به کوهستان فرار کند و هر که در شهر باشد، بیرون رود و هر که در صحرا بُوَد، داخل شهر نشود.
|
|
\v 22 زیرا که همان است ایام انتقام، تا آنچه مکتوب است تمام شود.
|
|
\v 23 لیکن وای بر آبستنان و شیردهندگان در آن ایّام، زیرا تنگی سخت بر روی زمین و غضب بر این قوم حادث خواهد شد.
|
|
\v 24 و به دم شمشیر خواهند افتاد و در میان جمیع امّتها به اسیری خواهند رفت و اورشلیم پایمال امّتها خواهد شد تا زمانهای امّتها به انجام رسد.
|
|
\v 25 و در آفتاب و ماه و ستارگان علامات خواهد بود و بر زمین تنگی و حیرت از برای امّتها روی خواهد نمود بهسبب شوریدن دریا و امواجش.
|
|
\v 26 و دلهای مردم ضعف خواهد کرد ازخوف و انتظار آن وقایعی که برربع مسکون ظاهر میشود، زیرا قوّات آسمان متزلزل خواهد شد.
|
|
\v 27 و آنگاه پسر انسان را خواهند دید که بر ابری سوار شده با قوّت و جلال عظیم میآید.
|
|
\v 28 و چون ابتدای این چیزها بشود، راست شده، سرهای خود را بلند کنید از آن جهت که خلاصی شما نزدیک است.
|
|
\v 29 و برای ایشان مَثَلی گفت که، درخت انجیر و سایر درختان را ملاحظه نمایید،
|
|
\v 30 که چون میبینید شکوفه میکند، خود میدانید که تابستان نزدیک است.
|
|
\v 31 و همچنین شما نیز چون بینید که این امور واقع میشود، بدانید که ملکوت خدا نزدیک شده است.
|
|
\v 32 هرآینه به شما میگویم که تا جمیع این امور واقع نشود، این فرقه نخواهد گذشت.
|
|
\v 33 آسمان و زمین زایل میشود لیکن سخنان من زایل نخواهد شد.
|
|
\v 34 پس خود را حفظ کنید مبادا دلهای شما از پرخوری و مستی و اندیشههای دنیوی، سنگین گردد و آن روز ناگهان بر شما آید.
|
|
\v 35 زیرا که مثل دامی بر جمیع سَکَنه تمام روی زمین خواهد آمد.
|
|
\v 36 پس در هر وقت دعا کرده، بیدار باشید تا شایستهٔ آن شوید که از جمیع این چیزهایی که به وقوع خواهد پیوست نجات یابید و در حضور پسر انسان بایستید.
|
|
\v 37 و روزها را در هیکل تعلیم میداد و شبها بیرون رفته، در کوه معروف به زیتون به سر میبرد.
|
|
\v 38 و هر بامداد قوم نزد ویدر هیکل میشتافتند تا کلام او را بشنوند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 22
|
|
\p
|
|
\v 1 و چون عید فطیر که به فِصَح معروف است نزدیک شد،
|
|
\v 2 رؤسای کهنه و کاتبان مترصّد میبودند که چگونه او را به قتل رسانند، زیرا که از قوم ترسیدند.
|
|
\v 3 امّا شیطان در یهودای مسمّیٰ به اسخریوطی که از جمله آن دوازده بود داخل گشت،
|
|
\v 4 و او رفته با رؤسای کهنه و سرداران سپاه گفتگو کرد که چگونه او را به ایشان تسلیم کند.
|
|
\v 5 ایشان شاد شده، با او عهد بستند که نقدی به وی دهند.
|
|
\v 6 و او قبول کرده، در صدد فرصتی برآمد که اورا در نهانی از مردم به ایشان تسلیم کند.
|
|
\v 7 امّا چون روز فطیر که در آن میبایست فِصَح را ذبح کنند رسید،
|
|
\v 8 پطرس و یوحنّا را فرستاده، گفت، بروید و فِصَح را بجهت ما آماده کنید تا بخوریم.
|
|
\v 9 به وی گفتند، در کجا میخواهی مهیّا کنیم؟
|
|
\v 10 ایشان را گفت، اینک، هنگامی که داخل شهر شوید، شخصی با سبوی آب به شما برمیخورد. به خانهای که او درآید، از عقب وی بروید،
|
|
\v 11 و به صاحب خانه گویید، استاد تو رامیگوید مهمانخانه کجا است تا در آن فِصَح را با شاگردان خود بخورم.
|
|
\v 12 او بالاخانهای بزرگ و مفروش به شما نشان خواهد داد؛ در آنجا مهیّا سازید.
|
|
\v 13 پس رفته چنانکه به ایشان گفته بود یافتند و فِصَح را آماده کردند.
|
|
\v 14 و چون وقت رسید، با دوازده رسول بنشست.
|
|
\v 15 و به ایشان گفت، اشتیاق بینهایت داشتم که پیش از زحمت دیدنم، این فِصَح را با شما بخورم.
|
|
\v 16 زیرا به شما میگویم از این دیگر نمیخورم تا وقتی که در ملکوت خدا تمام شود.
|
|
\v 17 پس پیالهای گرفته، شکر نمود و گفت، این را بگیرید و در میان خود تقسیم کنید.
|
|
\v 18 زیرا به شما میگویم که تا ملکوت خدا نیاید، از میوهٔ مَو دیگر نخواهم نوشید.
|
|
\v 19 و نان را گرفته، شکر نمود و پاره کرده، به ایشان داد و گفت، این است جسد من که برای شما داده میشود؛ این را به یاد من بجا آرید.
|
|
\v 20 و همچنین بعد از شام پیاله را گرفت و گفت، این پیاله عهد جدید است در خون من که برای شما ریخته میشود.
|
|
\v 21 لیکن اینک، دست آن کسی که مرا تسلیم میکند با من در سفره است.
|
|
\v 22 زیرا که پسر انسان برحسب آنچه مقدّر است، میرود لیکن وای بر آن کسی که او را تسلیم کند.
|
|
\v 23 آنگاه از یکدیگر شروع کردند به پرسیدن که کدام یک از ایشان باشد که این کار بکند؟
|
|
\v 24 ودر میان ایشان نزاعی نیز افتاد که کدام یک از ایشان بزرگتر میباشد.
|
|
\v 25 آنگاه به ایشان گفت، سلاطین امّتها بر ایشان سروری میکنند و حکّامِ خود را ولینعمت میخوانند.
|
|
\v 26 لیکن شما چنین مباشید، بلکه بزرگتر از شما مثل کوچکتر باشد و پیشوا چون خادم.
|
|
\v 27 زیرا کدامیک بزرگتر است؟ آنکه به غذا نشیند یا آنکه خدمت کند؟ آیا نیست آنکه نشسته است؟ لیکن من در میان شما چون خادم هستم.
|
|
\v 28 و شما کسانی میباشید که در امتحانهای من با من به سر بردید.
|
|
\v 29 و من ملکوتی برای شما قرار میدهم چنانکه پدرم برای من مقرّر فرمود،
|
|
\v 30 تا در ملکوت من از خوان من بخورید و بنوشید و بر کرسیها نشسته بر دوازده سبط اسرائیل داوری کنید.
|
|
\v 31 پس خداوند گفت، ای شمعون، ای شمعون، اینک، شیطان خواست شما را چون گندم غربال کند،
|
|
\v 32 لیکن من برای تو دعا کردم تا ایمانت تلف نشود؛ و هنگامی که تو بازگشت کنی برادران خود را استوار نما.
|
|
\v 33 به وی گفت، ای خداوند حاضرم که با تو بروم حتّی در زندان و در موت.
|
|
\v 34 گفت، تو را میگویم ای پطرس، امروز خروس بانگ نزده باشد که سه مرتبه انکار خواهی کرد که مرا نمیشناسی.
|
|
\v 35 و به ایشان گفت، هنگامی که شما را بیکیسه و توشهدان و کفش فرستادم، به هیچ چیز محتاج شدید؟ گفتند، هیچ.
|
|
\v 36 پس به ایشان گفت، لیکن الآن هر کهکیسه دارد، آن را بردارد و همچنین توشهدان را و کسی که شمشیر ندارد جامه خود را فروخته، آن را بخرد.
|
|
\v 37 زیرا به شما میگویم که این نوشته در من میباید به انجام رسید، یعنی با گناهکاران محسوب شد؛ زیرا هر چه در خصوص من است، انقضا دارد.
|
|
\v 38 گفتند، ای خداوند اینک، دو شمشیر. به ایشان گفت، کافی است.
|
|
\v 39 و برحسب عادت بیرون شده، به کوه زیتون رفت و شاگردانش از عقب او رفتند.
|
|
\v 40 و چون به آن موضع رسید، به ایشان گفت، دعا کنید تا در امتحان نیفتید.
|
|
\v 41 و او از ایشان به مسافت پرتاپ سنگی دور شده، به زانو درآمد و دعا کرده، گفت،
|
|
\v 42 ای پدر اگر بخواهی این پیاله را از من بگردان، لیکن نه به خواهش من بلکه به ارادهٔ تو.
|
|
\v 43 و فرشتهای از آسمان بر او ظاهر شده، او را تقویت مینمود.
|
|
\v 44 پس به مجاهده افتاده، به سعی بلیغتر دعا کرد، چنانکه عرق او مثل قطرات خون بود که بر زمین میریخت.
|
|
\v 45 پس از دعا برخاسته، نزد شاگردان خود آمده، ایشان را از حزن در خواب یافت.
|
|
\v 46 به ایشان گفت، برای چه در خواب هستید؟ برخاسته، دعا کنید تا در امتحان نیفتید!
|
|
\v 47 و سخن هنوز بر زبانش بود که ناگاه جمعیآمدند و یکی از آن دوازده که یهودا نام داشت بر دیگران سبقت جُسته، نزد عیسی آمد تا او را ببوسد.
|
|
\v 48 و عیسی بدو گفت، ای یهودا آیا به بوسه پسر انسان را تسلیم میکنی؟
|
|
\v 49 رفقایش چون دیدند که چه میشود، عرض کردند، خداوندا به شمشیر بزنیم؟
|
|
\v 50 و یکی از ایشان، غلام رئیس کهنه را زده، گوش راست او را از تن جدا کرد.
|
|
\v 51 عیسی متوجّه شده گفت، تا به این بگذارید. و گوش او را لمس نموده، شفا داد.
|
|
\v 52 پس عیسی به رؤسای کهنه و سرداران سپاه هیکل و مشایخی که نزد او آمده بودند گفت، گویا بر دزد با شمشیرها و چوبها بیرون آمدید.
|
|
\v 53 وقتی که هر روزه در هیکل با شما میبودم دست بر من دراز نکردید، لیکن این است ساعت شما و قدرت ظلمت.
|
|
\v 54 پس او را گرفته بردند و به سرای رئیس کهنه آوردند و پطرس از دور از عقب میآمد.
|
|
\v 55 و چون در میان ایوان آتش افروخته، گردش نشسته بودند، پطرس در میان ایشان بنشست.
|
|
\v 56 آنگاه کنیزکی چون او را در روشنی آتش نشسته دید، بر او چشم دوخته، گفت، این شخص هم با او میبود.
|
|
\v 57 او وی را انکار کرده، گفت، ای زن او را نمیشناسم.
|
|
\v 58 بعد از زمانی دیگری او را دیده گفت، تو از اینها هستی. پطرس گفت، ای مرد، من نیستم.
|
|
\v 59 و چونتخمیناً یک ساعت گذشت، یکیدیگر با تأکید گفت، بلاشکّ این شخص از رفقای او است زیرا که جلیلی هم هست.
|
|
\v 60 پطرس گفت، ای مرد نمیدانم چه میگویی؟ در همان ساعت که این را میگفت، خروس بانگ زد.
|
|
\v 61 آنگاه خداوند روگردانیده، به پطرس نظر افکند. پس پطرس آن کلامی را که خداوند به وی گفته بود بهخاطر آورد که، قبل از بانگ زدن خروس سه مرتبه مرا انکار خواهی کرد.
|
|
\v 62 پس پطرس بیرون رفته، زارزار بگریست.
|
|
\v 63 و کسانی که عیسی را گرفته بودند، او را تازیانه زده، استهزا نمودند.
|
|
\v 64 و چشم او را بسته طپانچه بر رویش زدند و از وی سؤال کرده، گفتند، نبوّت کن! کِه تو را زده است؟
|
|
\v 65 و بسیار کفر دیگر به وی گفتند.
|
|
\v 66 و چون روز شد، اهل شورای قوم یعنی رؤسای کهنه و کاتبان فراهم آمده، در مجلس خود او را آورده،
|
|
\v 67 گفتند، اگر تو مسیح هستی به ما بگو. او به ایشان گفت، اگر به شما گویم مرا تصدیق نخواهید کرد.
|
|
\v 68 و اگر از شما سؤال کنم جواب نمیدهید و مرا رها نمیکنید.
|
|
\v 69 لیکن بعد از این پسر انسان به طرف راست قوّت خدا خواهد نشست.
|
|
\v 70 همه گفتند، پس تو پسر خدا هستی؟ او به ایشان گفت، شما میگویید که من هستم.
|
|
\v 71 گفتند، دیگر ما را چه حاجت به شهادت است؟ زیرا خود از زبانش شنیدیم.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 23
|
|
\p
|
|
\v 1 پس تمام جماعت ایشان برخاسته، او را نزد پیلاطُس بردند.
|
|
\v 2 و شکایت بر او آغاز نموده، گفتند، این شخص را یافتهایم که قوم را گمراه میکند و از جزیه دادن به قیصر منع مینماید و میگوید که خود مسیح و پادشاه است.
|
|
\v 3 پس پیلاطُس از او پرسیده، گفت، آیا تو پادشاه یهود هستی؟ او در جواب وی گفت، تو میگویی.
|
|
\v 4 آنگاه پیلاطُس به رؤسای کهنه و جمیع قوم گفت که، در این شخص هیچ عیبی نمییابم.
|
|
\v 5 ایشان شدّت نموده، گفتند که قوم را میشوراند و در تمام یهودیه از جلیل گرفته تا به اینجا تعلیم میدهد.
|
|
\v 6 چون پیلاطُس نام جلیل را شنید، پرسید که آیا این مرد جلیلی است؟
|
|
\v 7 و چون مطلّع شد که از ولایت هیرودیس است او را نزد وی فرستاد، چونکه هیرودیس در آن ایّام در اورشلیم بود.
|
|
\v 8 امّا هیرودیس چون عیسی را دید، بغایت شاد گردید زیرا که مدّت مدیدی بود میخواست او را ببیند چونکه شهرت او را بسیار شنیده بود و مترصّد میبود که معجزهای از او بیند.
|
|
\v 9 پس چیزهای بسیار از وی پرسید لیکن او به وی هیچ جواب نداد.
|
|
\v 10 و رؤسای کهنه و کاتبان حاضر شده، به شدّت تمام بر وی شکایت مینمودند.
|
|
\v 11 پس هیرودیس با لشکریان خود او را افتضاح نموده و استهزا کرده، لباس فاخر بر او پوشانید و نزد پیلاطُس او را باز فرستاد.
|
|
\v 12 و در همان روز پیلاطُس و هیرودیس با یکدیگر مصالحه کردند، زیرا قبل از آن در میانشان عداوتی بود.
|
|
\v 13 پس پیلاطُس روسای کهنه و سرادران و قوم را خوانده،
|
|
\v 14 به ایشان گفت، این مرد را نزد من آوردید که قوم را میشوراند. الحال من او را در حضور شما امتحان کردم و از آنچه بر او ادّعا میکنید اثری نیافتم.
|
|
\v 15 و نه هیرودیس هم زیرا که شما را نزد او فرستادم و اینک، هیچ عمل مستوجب قتل از او صادر نشده است.
|
|
\v 16 پس او را تنبیه نموده، رها خواهم کرد.
|
|
\v 17 زیرا او را لازم بود که هر عیدی کسی را برای ایشان آزاد کند.
|
|
\v 18 آنگاه همه فریاد کرده، گفتند، او را هلاک کن و بَرْاَبّا را برای ما رها فرما.
|
|
\v 19 و او شخصی بود که بهسبب شورش و قتلی که در شهر واقع شده بود، در زندان افکنده شده بود.
|
|
\v 20 باز پیلاطُس ندا کرده، خواست که عیسی را رها کند.
|
|
\v 21 لیکن ایشان فریاد زده گفتند، او را مصلوب کن، مصلوب کن.
|
|
\v 22 بار سوم به ایشان گفت، چرا؟ چه بدی کرده است؟ من در او هیچ علّت قتل نیافتم. پس او را تأدیب کرده رها میکنم.
|
|
\v 23 امّا ایشان به صداهای بلند مبالغه نموده، خواستند که مصلوب شود و آوازهای ایشان و رؤسای کهنه غالب آمد.
|
|
\v 24 پس پیلاطُس فرمود که برحسب خواهش ایشان بشود.
|
|
\v 25 و آن کس را که بهسبب شورش و قتل در زندان حبس بود که خواستند، رها کرد و عیسی را به خواهش ایشان سپرد.
|
|
\v 26 و چون او را میبردند، شمعون قیروانی راکه از صحرا میآمد مجبور ساخته، صلیب را بر او گذاردند تا از عقب عیسی ببرد.
|
|
\v 27 و گروهی بسیار از قوم و زنانی که سینه میزدند و برای او ماتم میگرفتند، در عقب او افتادند.
|
|
\v 28 آنگاه عیسی به سوی آن زنان روی گردانیده، گفت، ای دختران اورشلیم برای من گریه مکنید، بلکه بجهت خود و اولاد خود ماتم کنید.
|
|
\v 29 زیرا اینک، ایّامی میآید که در آنها خواهند گفت، خوشابحال نازادگان و رحمهایی که بار نیاوردند و پستانهایی که شیر ندادند.
|
|
\v 30 و در آن هنگام به کوهها خواهند گفت که، بر ما بیفتید و به تلّها که ما را پنهان کنید.
|
|
\v 31 زیرا اگر این کارها را به چوب تر کردند، به چوب خشک چه خواهد شد؟
|
|
\v 32 و دو نفر دیگر را که خطاکار بودند نیز آوردند تا ایشان را با او بکشند.
|
|
\v 33 و چون به موضعی که آن را کاسه سر میگویند رسیدند، او را در آنجا با آن دو خطاکار، یکی بر طرف راست و دیگری بر چپ او مصلوب کردند.
|
|
\v 34 عیسی گفت، ای پدر اینها را بیامرز، زیرا که نمیدانند چه میکنند. پس جامههای او را تقسیم کردند و قرعه افکندند.
|
|
\v 35 و گروهی به تماشا ایستاده بودند. و بزرگان نیز تمسخرکنان با ایشان میگفتند، دیگران را نجات داد. پس اگر او مسیح و برگزیده خدا میباشد خود را برهاند.
|
|
\v 36 و سپاهیان نیز او را استهزا میکردند وآمده، او را سرکه میدادند،
|
|
\v 37 و میگفتند، اگر تو پادشاه یهود هستی خود را نجات ده.
|
|
\v 38 و بر سر او تقصیرنامهای نوشتند به خطّ یونانی و رومی و عبرانی که این است پادشاه یهود.
|
|
\v 39 و یکی از آن دو خطاکارِ مصلوب بر وی کفر گفت که، اگر تو مسیح هستی خود را و ما را برهان.
|
|
\v 40 امّا آن دیگری جواب داده، او را نهیب کرد و گفت، مگر تو از خدا نمیترسی؟ چونکه تو نیز زیر همین حکمی.
|
|
\v 41 و امّا ما به انصاف، چونکه جزای اعمال خود را یافتهایم، لیکن این شخص هیچکار بیجا نکرده است.
|
|
\v 42 پس به عیسی گفت، ای خداوند، مرا به یاد آور هنگامی که به ملکوت خود آیی.
|
|
\v 43 عیسی به وی گفت، هرآینه به تو میگویم امروز با من در فردوس خواهی بود.
|
|
\v 44 و تخمیناً از ساعت ششم تا ساعت نهم، ظلمت تمام روی زمین را فرو گرفت.
|
|
\v 45 و خورشید تاریک گشت و پرده قدس از میان بشکافت.
|
|
\v 46 و عیسی به آواز بلند صدا زده، گفت، ای پدر به دستهای تو روح خود را میسپارم. این را بگفت و جان را تسلیم نمود.
|
|
\v 47 امّا یوزباشی چون این ماجرا را دید، خدا را تمجید کرده، گفت، در حقیقت، این مرد صالح بود.
|
|
\v 48 و تمامی گروه که برای این تماشا جمع شده بودند چون این وقایع را دیدند، سینه زنان برگشتند.
|
|
\v 49 وجمیع آشنایان او از دور ایستاده بودند، با زنانی که از جلیل او را متابعت کرده بودند تا این امور را ببینند.
|
|
\v 50 و اینک، یوسف نامی از اهل شورا که مرد نیکو و صالح بود،
|
|
\v 51 که در رأی و عمل ایشان مشارکت نداشت و از اهل رامه، بلدی از بلاد یهود بود و انتظار ملکوت خدا را میکشید،
|
|
\v 52 نزدیک پیلاطُس آمده، جسد عیسی را طلب نمود.
|
|
\v 53 پس آن را پایین آورده، در کتان پیچید و در قبری که از سنگ تراشیده بود و هیچکس ابداً در آن دفن نشده بود سپرد.
|
|
\v 54 و آن روز تهیّه بود و سَبَّت نزدیک میشد.
|
|
\v 55 و زنانی که در عقب او از جلیل آمده بودند، از پی او رفتند و قبر و چگونگی گذاشته شدنِ بدن او را دیدند.
|
|
\v 56 پس برگشته، حنوط و عطریّات مهیّا ساختند و روز سَبَّت را به حسب حکم آرام گرفتند.
|
|
|
|
\s5
|
|
\c 24
|
|
\p
|
|
\v 1 پس در روز اوّل هفته، هنگام سپیدهصبح، حنوطی را که درست کرده بودند با خود برداشته، به سر قبر آمدند و بعضی دیگران همراه ایشان.
|
|
\v 2 و سنگ را از سر قبر غلطانیده دیدند.
|
|
\v 3 چون داخل شدند، جسد خداوند عیسی را نیافتند.
|
|
\v 4 و واقع شد هنگامی که ایشان از اینامر متحیّر بودند که ناگاه دو مرد در لباس درخشنده نزد ایشان بایستادند.
|
|
\v 5 و چون ترسان شده، سرهای خود را به سوی زمین افکنده بودند، به ایشان گفتند، چرا زنده را از میان مردگان میطلبید؟
|
|
\v 6 در اینجا نیست، بلکه برخاسته است. به یاد آورید که چگونه وقتی که در جلیل بود شما را خبر داده،
|
|
\v 7 گفت، ضروری است که پسر انسان به دست مردم گناهکار تسلیم شده، مصلوب گردد و روز سوم برخیزد.
|
|
\v 8 پس سخنان او را بهخاطر آوردند.
|
|
\v 9 و از سر قبر برگشته، آن یازده و دیگران را از همهٔ این امور مطّلع ساختند.
|
|
\v 10 و مریم مجدلیه و یونا و مریم مادر یعقوب و دیگر رفقای ایشان بودند که رسولان را از این چیزها مطّلع ساختند.
|
|
\v 11 لیکن سخنان زنان را هذیان پنداشته، باور نکردند.
|
|
\v 12 امّا پطرس برخاسته، دوان دوان به سوی قبر رفت و خمشده، کفن را تنها گذاشته دید. و از این ماجرا در عجب شده، به خانهٔ خود رفت.
|
|
\v 13 و اینک، در همان روز دو نفر از ایشان میرفتند به سوی قریهای که از اورشلیم به مسافتِ شصت تیر پرتاب دور بود و عِموآس نام داشت.
|
|
\v 14 و با یکدیگر از تمام این وقایع گفتگو میکردند.
|
|
\v 15 و چون ایشان در مکالمه و مباحثه میبودند، ناگاه خودِ عیسی نزدیک شده، با ایشان همراه شد.
|
|
\v 16 ولی چشمان ایشان بسته شد تا او را نشناسند.
|
|
\v 17 او به ایشان گفت، چه حرفهااست که با یکدیگر میزنید و راه را به کدورت میپیمایید؟
|
|
\v 18 یکی که کَلِیُوپاس نام داشت در جواب وی گفت، مگر تو در اورشلیم غریب و تنها هستی و از آنچه در این ایّام در اینجا واقع شد واقف نیستی؟
|
|
\v 19 به ایشان گفت، چه چیز است؟ گفتندش، دربارهٔ عیسی ناصری که مردی بود نبی و قادر در فعل و قول در حضور خدا و تمام قوم،
|
|
\v 20 و چگونه رؤسای کَهَنه و حکّامِ ما او را به فتوای قتل سپردند و او را مصلوب ساختند.
|
|
\v 21 امّا ما امیدوار بودیم که همین است آنکه میباید اسرائیل را نجات دهد. و علاوه بر این همه، امروز از وقوع این امور روز سوم است،
|
|
\v 22 و بعضی از زنان ما هم ما را به حیرت انداختند که بامدادان نزد قبر رفتند،
|
|
\v 23 و جسد او را نیافته، آمدند و گفتند که فرشتگان را در رؤیا دیدیم که گفتند او زنده شده است.
|
|
\v 24 و جمعی از رفقای ما به سر قبر رفته، آن چنانکه زنان گفته بودند یافتند، لیکن او را ندیدند.
|
|
\v 25 او به ایشان گفت، ای بیفهمان و سستدلان از ایمان آوردن به آنچه انبیا گفتهاند.
|
|
\v 26 آیا نمیبایست که مسیح این زحمات را بیند تا به جلال خود برسد؟
|
|
\v 27 پس از موسی و سایر انبیا شروع کرده، اخبار خود را در تمام کتب برای ایشان شرح فرمود.
|
|
\v 28 و چون به آن دهی که عازم آن بودند رسیدند، او قصد نمود که دورتر رود.
|
|
\v 29 و ایشان الحاح کرده، گفتند که با ما باش. چونکه شب نزدیک است و روز به آخر رسیده. پس داخل گشته، با ایشان توقّف نمود.
|
|
\v 30 و چون با ایشان نشسته بود، نان را گرفته، برکت داد و پاره کرده، به ایشان داد.
|
|
\v 31 که ناگاه چشمانشان باز شده، او را شناختند. و در ساعت از ایشان غایب شد.
|
|
\v 32 پسبا یکدیگر گفتند، آیا دل در درون ما نمیسوخت، وقتی که در راه با ما تکلّم مینمود و کتب را بجهت ما تفسیر میکرد؟
|
|
\v 33 و در آن ساعت برخاسته، به اورشلیم مراجعت کردند و آن یازده را یافتند که با رفقای خود جمع شده
|
|
\v 34 میگفتند، خداوند در حقیقت برخاسته و به شمعون ظاهر شده است.
|
|
\v 35 و آن دو نفر نیز از سرگذشت راه و کیفیت شناختن او هنگام پاره کردن نان خبر دادند.
|
|
\v 36 و ایشان در این گفتگو میبودند که ناگاه عیسی خود در میان ایشان ایستاده، به ایشان گفت، سلام بر شما باد.
|
|
\v 37 امّا ایشان لرزان و ترسان شده، گمان بردند که روحی میبینند.
|
|
\v 38 به ایشان گفت، چرا مضطرب شدید و برای چه در دلهای شما شُبَهات روی میدهد؟
|
|
\v 39 دستها و پایهایم را ملاحظه کنید که من خود هستم و دست بر من گذارده ببینید، زیرا که روح گوشت و استخوان ندارد، چنانکه مینگرید که در من است.
|
|
\v 40 این را گفت و دستها و پایهای خود را بدیشان نشان داد.
|
|
\v 41 و چون ایشان هنوز از خوشی تصدیق نکرده، در عجب مانده بودند، به ایشان گفت، چیز خوراکی در اینجا دارید؟
|
|
\v 42 پس قدری از ماهی بریان و از شانه عسل به وی دادند.
|
|
\v 43 پس آن را گرفته پیش ایشان بخورد.
|
|
\v 44 و به ایشان گفت، همین است سخنانی که وقتی با شما بودم گفتم ضروری است که آنچه در تورات موسی و صحف انبیا و زبور دربارهٔ منمکتوب است به انجام رسد.
|
|
\v 45 و در آن وقت ذهن ایشان را روشن کرد تا کتب را بفهمند.
|
|
\v 46 و به ایشان گفت، بر همین منوال مکتوب است و بدینطور سزاوار بود که مسیح زحمت کشد و روز سوم از مردگان برخیزد.
|
|
\v 47 و از اورشلیم شروع کرده، موعظه به توبه و آمرزش گناهان در همهٔ امّتها به نام او کرده شود.
|
|
\v 48 و شما شاهد بر این امور هستید.
|
|
\v 49 و اینک، من موعود پدر خود را بر شما میفرستم. پس شما در شهر اورشلیم بمانید تا وقتی که به قوّت از اعلی آراسته شوید.
|
|
\v 50 پس ایشان را بیرون از شهر تا بیت عَنْیَا برد و دستهای خود را بلند کرده، ایشان را برکت داد.
|
|
\v 51 و چنین شد که در حین برکت دادنِ ایشان، از ایشان جدا گشته، به سوی آسمان بالا برده شد.
|
|
\v 52 پس او را پرستش کرده، با خوشی عظیم به سوی اورشلیم برگشتند.
|
|
\v 53 و پیوسته در هیکل مانده، خدا را حمد و سپاس میگفتند. آمین.
|