536 lines
88 KiB
Plaintext
536 lines
88 KiB
Plaintext
\id DAN - Biblica® Open Persian Contemporary Bible
|
||
\usfm 3.0
|
||
\ide UTF-8
|
||
\h دانیال
|
||
\toc1 دانیال
|
||
\toc2 دانیال
|
||
\toc3 dan
|
||
\mt1 دانیال
|
||
|
||
\c 1
|
||
\s1 دانیال در دربار نِبوکَدنِصَّر
|
||
\p
|
||
\v 1-2 \vp ۱و۲\vp* در سال سوم سلطنت یهویاقیم پادشاه یهودا، نِبوکَدنِصَّر پادشاه بابِل با سپاهیان خود به اورشلیم حمله کرد و آن را محاصره نمود. خداوند اجازه داد که او یهویاقیم را به اسارت گیرد و ظروف مقدّس خانهٔ خدا را غارت کند. او کسانی را که اسیر کرده بود با خود به معبد خدای خویش در بابِل\f + \fr 1:1و2 \ft عبری: سرزمین شنعار.\f* برد و ظروف را در خزانهٔ معبد گذاشت.
|
||
\p
|
||
\v 3-4 \vp ۳و۴\vp* نِبوکَدنِصَّر به وزیر دربار خود اشفناز دستور داد از میان شاهزادگان و اشرافزادگان یهودی اسیر شده، چند تن را انتخاب کند و زبان و علوم بابِلی را به آنان یاد دهد. این افراد میبایست جوانانی باشند بدون نقص عضو، خوشقیافه، با استعداد، تیزهوش و دانا، تا شایستگی خدمت در دربار را داشته باشند.
|
||
\v 5 پادشاه مقرر داشت که در طول سه سال تعلیم و تربیت ایشان، هر روز از خوراکی که او میخورد و شرابی که او مینوشید به آنان بدهند و پس از پایان سه سال، آنها را به خدمت او بیاورند.
|
||
\p
|
||
\v 6 در بین افرادی که انتخاب شدند، چهار جوان از قبیلهٔ یهودا به اسامی دانیال، حننیا، میشائیل و عزریا بودند،
|
||
\v 7 که وزیر دربار نامهای جدید بابِلی به آنها داد. او دانیال را بلطشصر، حننیا را شدرک، میشائیل را میشک و عزریا را عبدنغو نامید.
|
||
\p
|
||
\v 8 ولی دانیال تصمیم گرفت از خوراک و شرابی که از طرف پادشاه به ایشان داده میشد نخورد، زیرا باعث میگردید او نجس شود. پس، از وزیر دربار خواهش کرد غذای دیگری به او دهد.
|
||
\v 9 هر چند خدا دانیال را در نظر وزیر دربار عزت و احترام بخشیده بود،
|
||
\v 10 ولی او از تصمیم دانیال ترسید و گفت: «وقتی پادشاه که خوراک شما را تعیین کرده است، ببیند که شما از سایر جوانان هم سن خود لاغرتر و رنگپریدهتر هستید ممکن است دستور دهد سرم را از تن جدا کنند!»
|
||
\p
|
||
\v 11 دانیال این موضوع را با مأموری که وزیر دربار برای رسیدگی به وضع دانیال، حننیا، میشائیل و عزریا گمارده بود در میان گذاشت
|
||
\v 12 و پیشنهاد کرد برای امتحان، ده روز فقط حبوبات و آب به آنها بدهد،
|
||
\v 13 و بعد از این مدت آنان را با جوانان دیگر که از خوراک پادشاه میخورند مقایسه کند و آنگاه در مورد خوراک آنها نظر دهد.
|
||
\v 14 آن مأمور موافقت کرد و به مدت ده روز ایشان را امتحان نمود.
|
||
\p
|
||
\v 15 وقتی مهلت مقرر به سر رسید، دانیال و سه رفیق او از جوانان دیگر که از خوراک پادشاه میخوردند سالمتر و قویتر بودند.
|
||
\v 16 پس مأمور وزیر دربار از آن به بعد به جای خوراک و شراب تعیین شده، به آنان حبوبات میداد.
|
||
\p
|
||
\v 17 خداوند به این چهار جوان چنان درک و فهمی بخشید که ایشان توانستند تمام علوم و حکمت آن زمان را بیاموزند. از این گذشته او به دانیال توانایی تعبیر خوابها و رؤیاها را نیز عطا فرمود.
|
||
\p
|
||
\v 18 وقتی مهلتی که پادشاه برای تعلیم و تربیت آن جوانان تعیین کرده بود به پایان رسید، وزیر دربار ایشان را به حضور پادشاه آورد.
|
||
\v 19 نِبوکَدنِصَّر با هر یک از آنها گفتگو کرد. دانیال، حننیا، میشائیل و عزریا از بقیه بهتر بودند؛ پس پادشاه ایشان را به خدمت گماشت.
|
||
\v 20 پادشاه هر مسئلهای را که مطرح میکرد، حکمت و دانایی این چهار جوان را در پاسخ دادن به آن، ده مرتبه بیش از حکمت تمام جادوگران و منجمان آن دیار مییافت.
|
||
\p
|
||
\v 21 دانیال تا هنگام فتح بابِل به دست کوروش پادشاه، همچنان در دربار خدمت میکرد.
|
||
\c 2
|
||
\s1 خواب نِبوکَدنِصَّر
|
||
\p
|
||
\v 1 نِبوکَدنِصَّر در سال دوم سلطنتش خوابی دید. این خواب چنان او را مضطرب کرد که سراسیمه بیدار شد و نتوانست دوباره به خواب رود.
|
||
\v 2 پس همهٔ منجمان، جادوگران، طالعبینان و رمالان خود را احضار کرد تا خوابش را تعبیر کنند. وقتی همه در حضورش ایستادند
|
||
\v 3 گفت: «خوابی دیدهام که مرا مضطرب کرده، از شما میخواهم آن را برای من تعبیر کنید.»
|
||
\p
|
||
\v 4 آنها به زبان ارامی به پادشاه گفتند: «پادشاه تا به ابد زنده بماند! خوابتان را بگویید تا تعبیرش کنیم.»
|
||
\p
|
||
\v 5 ولی پادشاه جواب داد: «حکم من این است: اگر شما به من نگویید چه خوابی دیدهام و تعبیرش چیست، دستور میدهم شما را تکهتکه کنند و خانههایتان را خراب نمایند!
|
||
\v 6 ولی اگر بگویید چه خوابی دیدهام و تعبیرش چیست، به شما پاداش و انعام میدهم و عزت و افتخار میبخشم. حال، بگویید چه خوابی دیدهام و تعبیرش چیست؟»
|
||
\p
|
||
\v 7 ایشان باز گفتند: «اگر شما خوابتان را برای ما تعریف نکنید چطور میتوانیم تعبیرش کنیم؟»
|
||
\p
|
||
\v 8 پادشاه جواب داد: «مطمئنم دنبال فرصت میگردید که از حکم من جان به در ببرید؛
|
||
\v 9 ولی بدانید اگر خواب را نگویید حکم من در مورد شما اجرا خواهد شد. شما با هم تبانی کردهاید که به من دروغ بگویید به امید اینکه باگذشت زمان این موضوع فراموش شود. خواب مرا بگویید تا من هم مطمئن شوم تعبیری که میکنید درست است.»
|
||
\p
|
||
\v 10 حکیمان در جواب پادشاه گفتند: «در تمام دنیا کسی پیدا نمیشود که بتواند این خواستهٔ پادشاه را انجام دهد. تا به حال هیچ پادشاه یا حاکمی، از منجمان و جادوگران و طالعبینان خود چنین چیزی نخواسته است.
|
||
\v 11 آنچه که پادشاه میخواهند ناممکن است. هیچکس جز خدایان نمیتواند به شما بگوید چه خوابی دیدهاید. خدایان هم با انسانها زندگی نمیکنند تا از ایشان کمک بگیریم.»
|
||
\p
|
||
\v 12 پادشاه وقتی این را شنید چنان خشمگین شد که فرمان قتل تمام حکیمان بابِل را صادر کرد.
|
||
\v 13 دانیال و یارانش جزو کسانی بودند که میبایست کشته شوند.
|
||
\p
|
||
\v 14-15 \vp ۱۴و۱۵\vp* اما دانیال نزد اریوک رئیس جلادان که مأمور اجرای فرمان بود، رفت و با حکمت و بصیرت در این باره با او سخن گفت. دانیال پرسید: «چرا پادشاه چنین فرمانی صادر کرده است؟» آنگاه اریوک تمام ماجرا را برای دانیال تعریف کرد.
|
||
\p
|
||
\v 16 پس دانیال به حضور پادشاه رفت و از او مهلت خواست تا خواب او را تعبیر کند.
|
||
\v 17 سپس به خانه رفت و موضوع را با یاران خود حننیا، میشائیل و عزریا در میان نهاد.
|
||
\v 18 او از ایشان خواست که از خدای آسمانها درخواست نمایند تا بر ایشان رحم کند و نشان دهد که پادشاه چه خوابی دیده و تعبیرش چیست، مبادا با سایر حکیمان کشته شوند.
|
||
\v 19 همان شب در رؤیا آن راز بر دانیال آشکار شد و او خدای آسمانها را ستایش نموده،
|
||
\v 20 گفت: «بر نام خدا تا ابد سپاس باد! زیرا حکمت و توانایی از آن اوست،
|
||
\v 21 وقتها و زمانها در دست اوست و اوست که پادشاهان را عزل و نصب میکند. اوست که به حکیمان، حکمت و به دانایان، دانایی میبخشد.
|
||
\v 22 اوست که اسرار عمیق و نهان را آشکار میسازد. او نور است و آنچه را که در تاریکی مخفی است، میداند.
|
||
\v 23 ای خدای اجدادم، از تو سپاسگزارم، زیرا به من حکمت و توانایی بخشیدهای و دعای ما را اجابت کرده، مرا از خواب پادشاه و معنی آن آگاه ساختهای.»
|
||
\p
|
||
\v 24 آنگاه دانیال نزد اریوک که از طرف پادشاه دستور داشت حکیمان بابِل را بکشد، رفت و گفت: «حکیمان بابِل را نکش. مرا نزد پادشاه ببر تا آنچه را میخواهد بداند به او بگویم.»
|
||
\p
|
||
\v 25 پس اریوک با عجله دانیال را به حضور پادشاه برد و گفت: «من یکی از اسیران یهودی را پیدا کردهام که میتواند خواب پادشاه را بگوید.»
|
||
\p
|
||
\v 26 پادشاه به دانیال گفت: «آیا تو میتوانی بگویی چه خوابی دیدهام و تعبیرش چیست؟»
|
||
\p
|
||
\v 27 دانیال جواب داد: «هیچ حکیم، منجم، جادوگر و طالعبینی نمیتواند این خواستهٔ پادشاه را به جا آورد.
|
||
\v 28 ولی خدایی در آسمان هست که رازها را آشکار میسازد. او آنچه را که در آینده میباید اتفاق بیفتد، از پیش به پادشاه خبر داده است. خوابی که پادشاه دیده، این است:
|
||
\p
|
||
\v 29 «ای پادشاه، وقتی در خواب بودید، خدایی که رازها را آشکار میسازد شما را از آنچه که در آینده اتفاق خواهد افتاد آگاه ساخت.
|
||
\v 30 اما این خواب از آن جهت که از دیگران داناترم بر من آشکار نشد، بلکه از این نظر بر من آشکار شد تا پادشاه از تعبیر آن آگاه شوند.
|
||
\p
|
||
\v 31 «ای پادشاه، در خواب مجسمهٔ بزرگی را دیدید که بسیار درخشان و ترسناک بود.
|
||
\v 32 سر این مجسمه از طلای خالص، سینه و بازوهایش از نقره، شکم و رانهایش از مفرغ،
|
||
\v 33 ساقهایش از آهن، پاهایش قسمتی از آهن و قسمتی از گل بود.
|
||
\v 34 در همان حالی که به آن خیره شده بودید، سنگی بدون دخالت دست انسان از کوه جدا شد و به پاهای آهنی و گلی آن مجسمه اصابت کرد و آنها را خرد نمود.
|
||
\v 35 سپس مجسمه، که از طلا و نقره و مفرغ و گل و آهن بود، فرو ریخت و به شکل ذرات ریز درآمد و باد آنها را مانند کاه پراکنده کرد، به طوری که اثری از آن باقی نماند. اما سنگی که آن مجسمه را خرد کرده بود کوه بزرگی شد و تمام دنیا را در برگرفت.
|
||
\p
|
||
\v 36 «خواب این بود، اما حال تعبیر آن:
|
||
\p
|
||
\v 37 «ای پادشاه، شما شاه شاهان هستید، زیرا خدای آسمانها به شما سلطنت و قدرت و توانایی و شکوه بخشیده است.
|
||
\v 38 او شما را بر تمام مردم جهان و حیوانات و پرندگان مسلط گردانیده است. سر طلایی آن مجسمه شما هستید.
|
||
\v 39 اما وقتی سلطنت شما به پایان رسد، سلطنت دیگری\f + \fr 2:39 \ft منظور از «سلطنت دیگر» حکومت ماد و پارس است و منظور از «سلطنت سوم» حکومت یونان میشد.\f* روی کار خواهد آمد که ضعیفتر از سلطنت شما خواهد بود. پس از آن، سلطنت سومی که همان شکم مفرغین آن مجسمه باشد روی کار خواهد آمد و بر تمام دنیا سلطنت خواهد کرد.
|
||
\v 40 پس از آن، سلطنت چهارم\f + \fr 2:40 \ft «سلطنت چهارم» احتمالاً حکومت روم میشد.\f* به ظهور خواهد رسید و همچون آهن قوی خواهد بود و همه چیز را در هم کوبیده خرد خواهد کرد.
|
||
\v 41-42 \vp ۴۱و۴۲\vp* همانطور که دیدید پاها و انگشتهای مجسمه قسمتی از آهن و قسمتی از گل بود. این نشان میدهد که این سلطنت تقسیم خواهد شد و بعضی از قسمتهای آن مثل آهن قوی و بعضی مثل گل ضعیف خواهد بود.
|
||
\v 43 مخلوط آهن و گل نشان میدهد که خانوادههای سلطنتی سعی خواهند کرد از راه وصلت، با یکدیگر متحد شوند، ولی همانطور که آهن با گل مخلوط نمیشود، آنها نیز متحد نخواهند شد.
|
||
\p
|
||
\v 44 «در دوران سلطنت آن پادشاهان، خدای آسمانها سلطنتی برقرار خواهد ساخت که هرگز از بین نخواهد رفت و کسی بر آن پیروز نخواهد شد، بلکه همهٔ آن سلطنتها را در هم کوبیده مغلوب خواهد ساخت و خودش تا ابد پایدار خواهد ماند.
|
||
\v 45 این است معنی آن سنگی که بدون دخالت دست انسان از کوه جدا شد و تمام آهن، مفرغ، گل، نقره و طلا را خرد کرد. به این وسیله خدای بزرگ آنچه را که در آینده اتفاق خواهد افتاد، به پادشاه نشان داده است. تعبیر خواب عین همین است که گفتم.»
|
||
\p
|
||
\v 46 آنگاه نِبوکَدنِصَّر در برابر دانیال خم شده او را تعظیم کرد و دستور داد برای او قربانی کنند و بخور بسوزانند.
|
||
\v 47 پادشاه به دانیال گفت: «براستی خدای شما خدای خدایان و خداوند پادشاهان و آشکار کنندهٔ اسرار است، چون او این راز را بر تو آشکار کرده است.»
|
||
\p
|
||
\v 48 سپس، پادشاه به دانیال مقام والایی داد و هدایای ارزندهٔ فراوانی به او بخشید و او را حاکم تمام بابِل و رئیس همهٔ حکیمان خود ساخت.
|
||
\v 49 آنگاه پادشاه در پی درخواست دانیال، شدرک و میشک و عبدنغو را بر ادارهٔ امور مملکتی گماشت، اما خود دانیال در دربار نِبوکَدنِصَّر ماند.
|
||
\c 3
|
||
\s1 مجسمهٔ طلا و کورهٔ آتش
|
||
\p
|
||
\v 1 نِبوکَدنِصَّر مجسمهای از طلا به بلندی سی متر و پهنای سه متر ساخت و آن را در دشت «دورا» در سرزمین بابِل بر پا نمود.
|
||
\v 2-3 \vp ۲و۳\vp* سپس به تمام امیران، حاکمان، والیان، قاضیان، خزانهداران، مشاوران، وکیلان و سایر مقامات مملکت پیغام فرستاد که برای تبرک نمودن مجسمهاش بیایند. وقتی همه آمدند و در برابر آن مجسمه ایستادند،
|
||
\v 4 جارچی دربار با صدای بلند اعلام کرد: «ای مردمی که از نژادها، قومها و زبانهای گوناگون جمع شدهاید، به فرمان پادشاه
|
||
\v 5 وقتی صدای کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و نی و هر نوع ساز دیگر را بشنوید، همه باید به خاک بیفتید و مجسمهٔ طلا را که نِبوکَدنِصَّر پادشاه بر پا کرده، سجده کنید.
|
||
\v 6 هر که از این فرمان سرپیچی نماید، بیدرنگ به داخل کورهٔ آتش انداخته خواهد شد.»
|
||
\p
|
||
\v 7 پس وقتی آلات موسیقی\f + \fr 3:7 \ft نسخۀ اصلی آرامی: کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و نی و هر نوع ساز دیگر.\f* نواخته شدند، همهٔ مردم، از هر قوم و نژاد و زبان که بودند به خاک افتادند و مجسمه را سجده کردند.
|
||
\p
|
||
\v 8-9 \vp ۸و۹\vp* ولی عدهای از بابِلیان نزد پادشاه رفتند و علیه یهودیان، زبان به اعتراض گشوده، گفتند: «پادشاه تا به ابد زنده بماند!
|
||
\v 10 فرمانی از پادشاه صادر شد که وقتی صدای کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و نی و هر نوع ساز دیگر شنیده شود، همه باید به خاک بیفتند و مجسمهٔ طلا را بپرستند،
|
||
\v 11 و اگر کسی این کار را نکند، به داخل کورهٔ آتش انداخته شود.
|
||
\v 12 چند یهودی به نامهای شدرک، میشک و عبدنغو، یعنی همان کسانی که بر ادارهٔ مملکتی بابِل گماشتهاید، از دستور پادشاه سرپیچی میکنند و حاضر نیستند خدایان شما را بپرستند و مجسمهٔ طلا را که بر پا نمودهاید، سجده کنند.»
|
||
\p
|
||
\v 13 نِبوکَدنِصَّر بسیار غضبناک شد و دستور داد شدرک، میشک و عبدنغو را به حضورش بیاورند. وقتی آنها را آوردند
|
||
\v 14 پادشاه از ایشان پرسید: «ای شدرک، میشک و عبدنغو آیا حقیقت دارد که نه خدایان مرا میپرستید و نه مجسمهٔ طلا را که بر پا نمودهام؟
|
||
\v 15 حال خود را آماده کنید تا وقتی صدای آلات موسیقی\f + \cat dup\cat*\fr 3:15 \ft نسخۀ اصلی آرامی: کَرِنا و سُرنا و چنگ و بربط و سنتور و نی و هر نوع ساز دیگر.\f* را میشنوید به خاک بیفتید و مجسمه را سجده کنید. اگر این کار را نکنید بیدرنگ به داخل کورهٔ آتش انداخته خواهید شد؛ آنگاه ببینم کدام خدایی میتواند شما را از دست من برهاند.»
|
||
\p
|
||
\v 16 شدرک، میشک و عبدنغو جواب دادند: «ای نِبوکَدنِصَّر، ما لازم نمیبینیم در این مورد به تو جواب بدهیم.
|
||
\v 17 اگر به داخل کورهٔ آتش انداخته شویم، خدای ما که او را میپرستیم قادر است ما را نجات دهد. پس ای پادشاه، او ما را از دست تو خواهد رهانید.
|
||
\v 18 ولی حتی اگر نرهاند، بدان که خدایان و مجسمهٔ طلای تو را سجده نخواهیم کرد.»
|
||
\p
|
||
\v 19 نِبوکَدنِصَّر به شدت بر شدرک، میشک و عبدنغو غضبناک شد و دستور داد آتش کوره را هفت برابر بیشتر کنند
|
||
\v 20 و چند نفر از قویترین سربازان خود را احضار کرد تا شدرک، میشک و عبدنغو را ببندند و در آتش بیندازند.
|
||
\v 21 پس آنها را محکم بستند و به داخل کوره انداختند.
|
||
\v 22 آتش کوره که به دستور پادشاه زیاد شده بود آنچنان شدید بود که سربازان مأمور اجرای حکم پادشاه را کشت!
|
||
\v 23 به این ترتیب، شدرک و میشک و عبدنغو دست و پا بسته در میان شعلههای سوزان افتادند.
|
||
\p
|
||
\v 24 ناگهان نِبوکَدنِصَّر حیرتزده از جا برخاست و از مشاوران خود پرسید: «مگر ما سه نفر را در آتش نینداختیم؟»
|
||
\p گفتند: «بلی، ای پادشاه، چنین است.»
|
||
\p
|
||
\v 25 نِبوکَدنِصَّر گفت: «ولی من چهار نفر را در آتش میبینم! دست و پای آنها باز است و در میان شعلههای آتش قدم میزنند و هیچ آسیبی به آنها نمیرسد! چهارمی شبیه خدایان است!»
|
||
\p
|
||
\v 26 آنگاه نِبوکَدنِصَّر به دهانهٔ کورهٔ آتش نزدیک شد و فریاد زد: «ای شدرک، میشک، عبدنغو! ای خدمتگزاران خدای متعال، بیرون بیایید!» پس ایشان از میان آتش بیرون آمدند.
|
||
\p
|
||
\v 27 سپس امیران، حاکمان، والیان و مشاوران پادشاه دور ایشان جمع شدند و دیدند آتش به بدن آنها آسیبی نرسانیده، مویی از سرشان سوخته نشده، اثری از سوختگی روی لباسشان نیست و حتی بوی دود نیز نمیدهند!
|
||
\p
|
||
\v 28 آنگاه نِبوکَدنِصَّر گفت: «ستایش بر خدای شدرک، میشک و عبدنغو که فرشتهٔ خود را فرستاد تا خدمتگزاران خود را که به او توکل کرده بودند نجات دهد. آنها فرمان پادشاه را اطاعت نکردند و حاضر شدند بمیرند، ولی خدایی را جز خدای خود پرستش و بندگی نکنند.
|
||
\p
|
||
\v 29 «پس فرمان من این است: از هر نژاد و قوم و زبان، هر کس بر ضد خدای شدرک و میشک و عبدنغو سخنی بگوید، تکهتکه خواهد شد و خانهاش خراب خواهد گردید؛ زیرا هیچ خدایی مانند خدای ایشان نمیتواند اینچنین بندگانش را نجات بخشد.»
|
||
\p
|
||
\v 30 پادشاه به شدرک و میشک و عبدنغو مقام والاتری در سرزمین بابِل داد.
|
||
\c 4
|
||
\s1 خواب دوم نِبوکَدنِصَّر
|
||
\p
|
||
\v 1 نِبوکَدنِصَّر پادشاه، این پیام را برای تمام قومهای دنیا که از نژادها و زبانهای گوناگون بودند، فرستاد:
|
||
\pmo با درود فراوان!
|
||
\pm
|
||
\v 2 میخواهم کارهای عجیبی را که خدای متعال در حق من کرده است برای شما بیان کنم.
|
||
\v 3 کارهای او چقدر بزرگ و شگفتانگیز است. پادشاهی او جاودانی است و سلطنتش بیزوال!
|
||
\pm
|
||
\v 4 من نِبوکَدنِصَّر در ناز و نعمت در قصر خود زندگی میکردم.
|
||
\v 5 یک شب خوابی دیدم که مرا سخت به وحشت انداخت.
|
||
\v 6 دستور دادم تمام حکیمان بابِل را احضار کنند تا خوابم را تعبیر نمایند.
|
||
\v 7 وقتی همهٔ منجمان، جادوگران، فالگیران و طالعبینان آمدند، من خوابم را برای ایشان تعریف کردم، اما آنها نتوانستند آن را تعبیر کنند.
|
||
\v 8 سرانجام دانیال مردی که نام خدای من بلطشصر بر او گذاشته شده و روح خدایان مقدّس در اوست، به حضور من آمد و من خوابی را که دیده بودم برای او بازگو کرده، گفتم:
|
||
\pm
|
||
\v 9 «ای بلطشصر، رئیس حکیمان، میدانم که روح خدایان مقدّس در توست و دانستن هیچ رازی برای تو مشکل نیست. به من بگو معنی این خوابی که دیدهام چیست:
|
||
\pm
|
||
\v 10-11 \vp ۱۰و۱۱\vp* «درخت بسیار بلندی دیدم که در وسط زمین روییده بود. این درخت آنقدر بزرگ شد که سرش به آسمان رسید به طوری که همهٔ مردم دنیا میتوانستند آن را ببینند.
|
||
\v 12 برگهایش تر و تازه و شاخههایش پر بار بود و میوهٔ کافی برای همهٔ مردم داشت. جانوران صحرایی زیر سایهاش آرمیده و پرندگان در میان شاخههایش پناه گرفته بودند و تمام مردم دنیا از میوهاش میخوردند.
|
||
\pm
|
||
\v 13 «سپس، در خواب دیدم که فرشتهٔ مقدّسی از آسمان به زمین آمد
|
||
\v 14 و با صدای بلند گفت: درخت را ببرید و شاخههایش را قطع کنید، میوه و برگهایش را به زمین بریزید تا حیوانات از زیر آن و پرندگان از روی شاخههایش بروند.
|
||
\v 15 ولی کندهٔ درخت و ریشههای آن را در زمین باقی بگذارید و آن را با زنجیر آهنی و مفرغین ببندید و در میان سبزههای صحرا رها کنید. بگذارید شبنم آسمان او را تر کند و با حیوانات صحرا علف بخورد!
|
||
\v 16 بگذارید برای هفت سال عقل انسانی او به عقل حیوانی تبدیل شود!
|
||
\pm
|
||
\v 17 «این تصمیم بهوسیلۀ فرشتگان مقدّس اعلام شده است تا مردم جهان بدانند که دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را به هر که اراده کند میبخشد، حتی به حقیرترین آدمیان!
|
||
\pm
|
||
\v 18 «ای بلطشصر، این بود خوابی که دیدم. حال به من بگو تعبیرش چیست. تمام حکیمان مملکت من از تعبیر این خواب عاجز ماندهاند، ولی تو میتوانی آن را تعبیر کنی زیرا روح خدایان مقدّس در توست.»
|
||
\s3 تعبیر خواب توسط دانیال
|
||
\pm
|
||
\v 19 آنگاه دانیال که به بلطشصر نیز معروف بود در فکر فرو رفت و مدتی مات و مبهوت ماند. سرانجام پادشاه به دانیال گفت: «بلطشصر، نترس؛ تعبیرش را بگو.»
|
||
\pm او جواب داد: «ای پادشاه، کاش آنچه در این خواب دیدهای برای دشمنانت اتفاق بیفتد، نه برای تو!
|
||
\v 20 آن درختی که دیدی بزرگ شد و سرش به آسمان رسید به طوری که تمام دنیا توانستند آن را ببینند،
|
||
\v 21 و برگهای تر و تازه و شاخههای پر بار و میوهٔ کافی برای همهٔ مردم داشت، و حیوانات صحرا زیر سایهاش آرمیده و پرندگان در میان شاخههایش پناه گرفته بودند،
|
||
\v 22 ای پادشاه، آن درخت تویی، زیرا تو بسیار قوی و بزرگ شدهای و عظمت تو تا به آسمان و حکومت تو تا دورترین نقاط جهان رسیده است.
|
||
\pm
|
||
\v 23 «سپس فرشتهٔ مقدّس را دیدی که از آسمان به زمین آمد و گفت: ”درخت را ببرید و از بین ببرید، ولی کنده و ریشههای آن را در زمین باقی بگذارید و آن را با زنجیر آهنی و مفرغین ببندید و در میان سبزههای صحرا رها کنید. بگذارید با شبنم آسمان تر شود و هفت سال با حیوانات صحرا علف بخورد.“
|
||
\pm
|
||
\v 24 «ای پادشاه آنچه در این خواب دیدهای چیزی است که خدای متعال برای تو مقرر داشته است. تعبیر خواب چنین است:
|
||
\v 25 تو از میان انسانها رانده خواهی شد و با حیوانات صحرا به سر خواهی برد و مانند گاو علف خواهی خورد و از شبنم آسمان تر خواهی شد. هفت سال به این ترتیب خواهد گذشت تا بدانی دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را به هر که اراده کند میبخشد.
|
||
\v 26 اما چون گفته شد کنده و ریشهها در زمین باقی بماند، پس وقتی پی ببری که خدا بر زمین حکومت میکند، آنگاه دوباره بر تخت سلطنت خواهی نشست.
|
||
\v 27 پس، ای پادشاه، به نصیحت من گوش کن. از گناه کردن دست بردار و هر چه راست و درست است انجام بده و به رنجدیدگان احسان کن تا شاید در امان بمانی.»
|
||
\s3 تحقق خواب
|
||
\pm
|
||
\v 28 تمام این بلاها بر سر نِبوکَدنِصَّر پادشاه آمد.
|
||
\v 29 دوازده ماه بعد از این خواب، یک روز هنگامی که بر پشت بام قصر خود در بابِل قدم میزد،
|
||
\v 30 و در وصف بابِل گفت: «چه شهر بزرگ و زیبایی! من با قدرت خود این شهر را برای مقر سلطنتم بنا کردم تا شکوه و عظمت خود را به دنیا نشان دهم.»
|
||
\pm
|
||
\v 31 سخنان او هنوز تمام نشده بود که صدایی از آسمان گفت: «ای نِبوکَدنِصَّر پادشاه، این پیام برای توست: قدرت سلطنت از تو گرفته میشود.
|
||
\v 32 از میان انسانها رانده میشوی و با حیوانات صحرا به سر میبری و مانند گاو علف میخوری. هفت سال به این ترتیب میگذرد تا بدانی دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را به هر که اراده کند میبخشد.»
|
||
\pm
|
||
\v 33 در همان ساعت این پیشگویی بر نبوکدنصر انجام شد. او از میان انسانها رانده شده، مانند گاو علف میخورد و بدنش با شبنم آسمان تر میشد. موهایش مثل پرهای عقاب دراز شد و ناخنهایش همچون چنگال پرندگان گردید.
|
||
\s3 نبوکدنصر خدا را ستایش میکند
|
||
\pm
|
||
\v 34 در پایان هفت سال، من که نِبوکَدنِصَّر هستم وقتی سرم را بلند کردم و به آسمان چشم دوختم عقلم به من بازگشت. آنگاه خدای متعال را پرستش کردم و آن وجود ابدی را که سلطنت میکند و سلطنتش جاودانی است، ستایش نمودم.
|
||
\v 35 تمام مردم دنیا در برابر او هیچ شمرده میشوند. او در میان قدرتهای آسمانی و در بین آدمیان خاکی آنچه میخواهد میکند. هیچکس نمیتواند مانع او شود و یا او را مورد بازخواست قرار دهد.
|
||
\v 36 وقتی عقلم به سرم بازگشت، شکوه و عظمت سلطنت خود را باز یافتم. مشاوران و امیرانم نزد من بازگشتند و من بر تخت سلطنت نشستم و عظمتم بیشتر از پیش شد.
|
||
\pm
|
||
\v 37 اکنون من، نِبوکَدنِصَّر، فرمانروای آسمانها را که تمام اعمالش درست و بر حق است حمد و سپاس میگویم و نام او را به بزرگی یاد میکنم. او قادر است آنانی را که متکبرند، پست و خوار سازد.
|
||
\c 5
|
||
\s1 ضیافت بلشصر
|
||
\p
|
||
\v 1 یک شب بلشصر پادشاه ضیافت بزرگی ترتیب داد و هزار نفر از بزرگان مملکت را به بادهنوشی دعوت کرد.
|
||
\v 2-4 وقتی بلشصر سرگرم شرابخواری بود، دستور داد که جامهای طلا و نقره را که جدش نِبوکَدنِصَّر از خانهٔ خدا در اورشلیم به بابِل آورده بود، بیاورند. وقتی آنها را آوردند، پادشاه و بزرگان و زنان و کنیزان پادشاه در آنها شراب نوشیدند و بتهای خود را که از طلا و نقره، مفرغ و آهن، چوب و سنگ ساخته شده بود، پرستش کردند.
|
||
\p
|
||
\v 5 اما در حالی که غرق عیش و نوش بودند، ناگهان انگشتهای دست انسانی بیرون آمده شروع کرد به نوشتن روی دیواری که در مقابل چراغدان بود. پادشاه با چشمان خود دید که آن انگشتها مینوشتند
|
||
\v 6 و از ترس رنگش پرید و چنان وحشتزده شد که زانوهایش به هم میخورد و نمیتوانست روی پاهایش بایستد.
|
||
\v 7 سپس، فریاد زد: «جادوگران، طالعبینان و منجمان را بیاورید! هر که بتواند نوشتهٔ روی دیوار را بخواند و معنیاش را به من بگوید، لباس ارغوانی سلطنتی را به او میپوشانم، طوق طلا را به گردنش میاندازم و او شخص سوم مملکت خواهد شد.»
|
||
\v 8 اما وقتی حکیمان آمدند، هیچکدام نتوانستند نوشتهٔ روی دیوار را بخوانند و معنیاش را بگویند.
|
||
\p
|
||
\v 9 ترس و وحشت پادشاه بیشتر شد! بزرگان نیز به وحشت افتاده بودند.
|
||
\v 10 اما وقتی ملکهٔ مادر از جریان باخبر شد، با شتاب خود را به تالار ضیافت رساند و به بلشصر گفت: «پادشاه تا به ابد زنده بماند! ترسان و مضطرب نباش.
|
||
\v 11 در مملکت تو مردی وجود دارد که روح خدایان مقدّس در اوست. در زمان جدت، نِبوکَدنِصَّر، او نشان داد که از بصیرت و دانایی و حکمت خدایی برخوردار است و جدت او را به ریاست منجمان و جادوگران و طالعبینان و رمالان منصوب کرد.
|
||
\v 12 این شخص دانیال است که پادشاه او را بلطشصر نامیده بود. او را احضار کن، زیرا او مرد حکیم و دانایی است و میتواند خوابها را تعبیر کند، اسرار را کشف نماید و مسائل دشوار را حل کند. او معنی نوشتهٔ روی دیوار را به تو خواهد گفت.»
|
||
\p
|
||
\v 13 پس دانیال را به حضور پادشاه آوردند. پادشاه از او پرسید: «آیا تو همان دانیال از اسرای یهودی هستی که نِبوکَدنِصَّر پادشاه از سرزمین یهودا به اینجا آورد؟
|
||
\v 14 شنیدهام روح خدایان در توست و شخصی هستی پر از حکمت و بصیرت و دانایی.
|
||
\v 15 حکیمان و منجمان من سعی کردند آن نوشتهٔ روی دیوار را بخوانند و معنیاش را به من بگویند، ولی نتوانستند.
|
||
\v 16 دربارهٔ تو شنیدهام که میتوانی اسرار را کشف نمایی و مسائل مشکل را حل کنی. اگر بتوانی این نوشته را بخوانی و معنی آن را به من بگویی، به تو لباس ارغوانی سلطنتی را میپوشانم، طوق طلا را به گردنت میاندازم و تو را شخص سوم مملکت میگردانم.»
|
||
\p
|
||
\v 17 دانیال جواب داد: «این انعامها را برای خود نگاه دار یا به شخص دیگری بده؛ ولی من آن نوشته را خواهم خواند و معنیاش را به تو خواهم گفت.
|
||
\v 18 ای پادشاه، خدای متعال به جدت نِبوکَدنِصَّر، سلطنت و عظمت و افتخار بخشید.
|
||
\v 19 چنان عظمتی به او داد که مردم از هر قوم و نژاد و زبان از او میترسیدند. هر که را میخواست میکشت و هر که را میخواست زنده نگاه میداشت؛ هر که را میخواست سرافراز میگرداند و هر که را میخواست پست میساخت.
|
||
\v 20 اما او مستبد و متکبر و مغرور شد، پس خدا او را از سلطنت برکنار کرد و شکوه و جلالش را از او گرفت.
|
||
\v 21 از میان انسانها رانده شد و عقل انسانی او به عقل حیوانی تبدیل گشت. با گورخران به سر میبرد و مثل گاو علف میخورد و بدنش از شبنم آسمان تر میشد تا سرانجام فهمید که دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را به هر که اراده کند، میبخشد.
|
||
\p
|
||
\v 22 «اما تو ای بلشصر که بر تخت نِبوکَدنِصَّر نشستهای، با اینکه این چیزها را میدانستی، ولی فروتن نشدی.
|
||
\v 23 تو به خداوند آسمانها بیحرمتی کردی و جامهای خانهٔ او را به اینجا آورده، با بزرگان و زنان و کنیزانت در آنها شراب نوشیدی و بتهای خود را که از طلا و نقره، مفرغ و آهن، چوب و سنگ ساخته شدهاند که نه میبینند و نه میشنوند و نه چیزی میفهمند، پرستش کردی؛ ولی آن خدا را که زندگی و سرنوشتت در دست اوست تمجید ننمودی.
|
||
\v 24-25 \vp ۲۴و۲۵\vp* پس خدا آن دست را فرستاد تا این پیام را بنویسد: منا، منا، ثقیل، فرسین.
|
||
\v 26 معنی این نوشته چنین است: منا یعنی ”شمرده شده“. خدا روزهای سلطنت تو را شمرده است و دورهٔ آن به سر رسیده است.
|
||
\v 27 ثقیل یعنی ”وزن شده“. خدا تو را در ترازوی خود وزن کرده و تو را ناقص یافته است.
|
||
\v 28 فرسین یعنی ”تقسیم شده“. مملکت تو تقسیم میشود و به مادها و پارسها داده خواهد شد.»
|
||
\p
|
||
\v 29 پس به فرمان بلشصر، لباس ارغوانی سلطنتی را به دانیال پوشانیدند، طوق طلا را به گردنش انداختند و اعلان کردند که شخص سوم مملکت است.
|
||
\p
|
||
\v 30 همان شب بلشصر، پادشاه بابِل کشته شد
|
||
\v 31 و داریوش مادی که در آن وقت شصت و دو ساله بود بر تخت سلطنت نشست.
|
||
\c 6
|
||
\s1 دانیال در چاه شیران
|
||
\p
|
||
\v 1 داریوش صد و بیست حاکم بر تمام مملکت گماشت تا آن را اداره کنند،
|
||
\v 2 و سه وزیر نیز منصوب نمود تا بر کار حاکمان نظارت کرده، از منافع پادشاه حفاظت نمایند.
|
||
\v 3 طولی نکشید که دانیال به دلیل دانایی خاصی که داشت نشان داد که از سایر وزیران و حاکمان باکفایتتر است. پس پادشاه تصمیم گرفت ادارهٔ امور مملکت را به دست او بسپارد.
|
||
\v 4 این امر باعث شد که سایر وزیران و حاکمان به دانیال حسادت کنند. ایشان سعی کردند در کار او ایراد و اشتباهی پیدا کنند، ولی موفق نشدند؛ زیرا دانیال در ادارهٔ امور مملکت درستکار بود و هیچ خطا و اشتباهی از او سر نمیزد.
|
||
\v 5 سرانجام به یکدیگر گفتند: «ما هرگز نمیتوانیم ایرادی برای متهم ساختن او پیدا کنیم. فقط بهوسیله مذهبش میتوانیم او را به دام افکنیم.»
|
||
\p
|
||
\v 6 آنها نزد پادشاه رفتند و گفتند: «داریوش پادشاه تا ابد زنده بماند!
|
||
\v 7 ما وزیران، امیران، حاکمان، والیان و مشاوران، پیشنهاد میکنیم قانونی وضع کنید و دستور اکید بدهید که مدت سی روز هر کس درخواستی دارد تنها از پادشاه بطلبد و اگر کسی آن را از خدا یا انسان دیگری بطلبد در چاه شیران انداخته شود.
|
||
\v 8 ای پادشاه، درخواست میکنیم این فرمان را امضا کنید تا همچون قانون مادها و پارسها لازمالاجرا و تغییرناپذیر شود.»
|
||
\v 9 پس داریوش پادشاه این فرمان را نوشت و امضا کرد.
|
||
\p
|
||
\v 10 وقتی دانیال از صدور فرمان پادشاه آگاهی یافت رهسپار خانهاش شد. هنگامی که به خانه رسید به بالاخانه رفت و پنجرهها را که رو به اورشلیم بود، باز کرد و زانو زده دعا نمود. او مطابق معمول روزی سه بار نزد خدای خود دعا میکرد و او را پرستش مینمود.
|
||
\p
|
||
\v 11 وقتی دشمنان دانیال او را در حال دعا و درخواست حاجت از خدا دیدند،
|
||
\v 12 همه با هم نزد پادشاه رفتند و گفتند: «ای پادشاه، آیا فرمانی امضا نفرمودید که تا سی روز کسی نباید درخواست خود را از خدایی یا انسانی، غیر از پادشاه، بطلبد و اگر کسی از این فرمان سرپیچی کند، در چاه شیران انداخته شود؟»
|
||
\p پادشاه جواب داد: «آری، این فرمان همچون فرمان مادها و پارسها لازمالاجرا و تغییرناپذیر است.»
|
||
\p
|
||
\v 13 آنگاه به پادشاه گفتند: «این دانیال که یکی از اسیران یهودی است روزی سه مرتبه دعا میکند و به پادشاه و فرمانی که صادر شده اعتنا نمینماید.»
|
||
\p
|
||
\v 14 وقتی پادشاه این را شنید از اینکه چنین فرمانی صادر کرده، سخت ناراحت شد و تصمیم گرفت دانیال را نجات دهد. پس تا غروب در این فکر بود که راهی برای نجات دانیال بیابد.
|
||
\p
|
||
\v 15 آن اشخاص به هنگام غروب دوباره نزد پادشاه بازگشتند و گفتند: «ای پادشاه، همانطور که میدانید، طبق قانون مادها و پارسها، فرمان پادشاه غیرقابل تغییر است.»
|
||
\p
|
||
\v 16 پس سرانجام پادشاه دستور داد دانیال را بگیرند و در چاه شیران بیندازند. او به دانیال گفت: «خدای تو که همیشه او را عبادت میکنی تو را برهاند.» سپس او را به چاه شیران انداختند.
|
||
\v 17 سنگی نیز آوردند و بر دهانهٔ چاه گذاشتند. پادشاه با انگشتر خود و انگشترهای امیران خویش آن را مهر کرد تا کسی نتواند دانیال را نجات دهد.
|
||
\v 18 سپس به کاخ سلطنتی بازگشت و بدون اینکه لب به غذا بزند یا در بزم شرکت کند تا صبح بیدار ماند.
|
||
\v 19 روز بعد، صبح خیلی زود برخاست و با عجله به سر چاه رفت،
|
||
\v 20 و با صدایی اندوهگین گفت: «ای دانیال، خدمتگزار خدای زنده، آیا خدایت که همیشه او را عبادت میکردی توانست تو را از چنگال شیران نجات دهد؟»
|
||
\p
|
||
\v 21 آنگاه صدای دانیال به گوش پادشاه رسید: «پادشاه تا ابد زنده بماند!
|
||
\v 22 آری، خدای من فرشتهٔ خود را فرستاد و دهان شیران را بست تا به من آسیبی نرسانند، چون من در حضور خدا بیتقصیرم و نسبت به تو نیز خطایی نکردهام.»
|
||
\p
|
||
\v 23 پادشاه بینهایت شاد شد و دستور داد دانیال را از چاه بیرون آورند. وقتی دانیال را از چاه بیرون آوردند هیچ آسیبی ندیده بود، زیرا به خدای خود توکل کرده بود.
|
||
\p
|
||
\v 24 آنگاه به دستور پادشاه افرادی را که دانیال را متهم کرده بودند، آوردند و ایشان را با زنان و فرزندانشان به چاه شیران انداختند. آنان هنوز به ته چاه نرسیده بودند که شیران پارهپارهشان کردند!
|
||
\p
|
||
\v 25-26 \vp ۲۵و۲۶\vp* سپس داریوش پادشاه، این پیام را به تمام قومهای دنیا که از نژادها و زبانهای گوناگون بودند، نوشت:
|
||
\pmo «با درود فراوان!
|
||
\pm «بدین وسیله فرمان میدهم که هر کس در هر قسمت از قلمرو پادشاهی من که باشد، باید از خدای دانیال بترسد و به او احترام بگذارد؛ زیرا او خدای زنده و جاودان است و سلطنتش بیزوال و بیپایان میباشد.
|
||
\v 27 اوست که نجات میبخشد و میرهاند. او معجزات و کارهای شگفتانگیز در آسمان و زمین انجام میدهد. اوست که دانیال را از چنگ شیران نجات داد.»
|
||
\p
|
||
\v 28 به این ترتیب دانیال در دوران سلطنت داریوش و کوروش پارسی، موفق و کامیاب بود.
|
||
\c 7
|
||
\s1 خواب اول دانیال: چهار وحش
|
||
\p
|
||
\v 1 در سال اول سلطنت بلشصر پادشاه بابِل، یک شب دانیال خوابی دید و آن را نوشت. این است شرح خواب او:
|
||
\p
|
||
\v 2 من، دانیال، در خواب دریای پهناوری دیدم که در اثر وزش باد از هر سو، متلاطم شد.
|
||
\v 3 سپس چهار وحش بزرگ از دریا بیرون آمدند. هر کدام از آنها با دیگری تفاوت داشت.
|
||
\v 4 اولی شبیه شیر بود، اما بالهای عقاب داشت! وقتی به آن خیره شده بودم بالهایش کنده شد و دیگر نتوانست پرواز کند و مانند انسان روی دو پایش بر زمین ایستاد و عقل انسان به او داده شد.
|
||
\v 5 وحش دوم شبیه خرس بود و روی پاهایش ایستاد و آمادهٔ حمله شد. در میان دندانهایش سه دنده دیدم و صدایی شنیدم که به آن وحش میگفت: «برخیز و هر چه میتوانی گوشت بخور!»
|
||
\v 6 سومین وحش شبیه پلنگ بود. او بر پشتش چهار بال مثل بالهای پرندگان داشت و دارای چهار سر بود! به این وحش اقتدار و تسلط بر مردم داده شد.
|
||
\p
|
||
\v 7 سپس در خواب وحش چهارم را دیدم که بسیار هولناک و نیرومند بود. این وحش قربانیان خود را با دندانهای بزرگ و آهنینش پارهپاره کرد و بقیه را زیر پاهایش له نمود. این وحش از سه وحش دیگر متفاوت بود و ده شاخ داشت.
|
||
\v 8 وقتی به شاخهایش خیره شده بودم، ناگهان یک شاخ کوچک دیگر از میان آنها ظاهر شد و سه تا از شاخهای اول از ریشه کنده شدند. این شاخ کوچک چشمانی چون چشم انسان داشت و از دهانش سخنان تکبرآمیز بیرون میآمد.
|
||
\p
|
||
\v 9 آنگاه تختهایی دیدم که برای داوری برقرار شد و «قدیم الایام» بر تخت خود نشست. لباس او همچون برف، سفید و موی سرش مانند پشم، خالص بود. تخت او شعلهور بود و بر چرخهای آتشین قرار داشت.
|
||
\v 10 رودخانهای از آتش در برابرش جریان داشت. هزاران نفر او را خدمت میکردند و میلیونها نفر در حضورش ایستاده بودند. آنگاه دفترها برای داوری گشوده شد.
|
||
\p
|
||
\v 11 سپس آن وحش چهارم را دیدم که کشته شد و بدنش در آتش سوزانده شد، زیرا شاخی که او داشت سخنان تکبرآمیز میگفت.
|
||
\v 12 قدرت سلطنت سه وحش دیگر نیز از ایشان گرفته شد، ولی اجازه داده شد مدتی همچنان زنده بمانند.
|
||
\p
|
||
\v 13 آنگاه در رویاهای شبانه خود دیدم کسی مانند پسر انسان با ابرهای آسمان میآمد. او نزد «قدیم الایام» رسید و به حضور وی آورده شد.
|
||
\v 14 و اقتدار و جلال و قدرت سلطنت به او داده شد تا همهٔ قومها از هر زبان و نژاد او را خدمت کنند. قدرت او ابدی و سلطنتش بیزوال است.
|
||
\s1 تفسیر خواب دانیال
|
||
\p
|
||
\v 15 من، دانیال، از تمام آنچه دیده بودم گیج و مضطرب شدم.
|
||
\v 16 پس به یکی از کسانی که کنار تخت ایستاده بود نزدیک شده، معنی این رؤیا را از او پرسیدم و او نیز آن را اینچنین شرح داد:
|
||
\v 17 «این چهار وحش بزرگ، چهار پادشاه هستند که بر زمین سلطنت خواهند کرد.
|
||
\v 18 ولی سرانجام برگزیدگان خدای متعال قدرت سلطنت را به دست خواهند گرفت، و تا ابدالاباد حکومت خواهند کرد.»
|
||
\p
|
||
\v 19 سپس دربارهٔ وحش چهارم که از سه وحش دیگر متفاوت بود سؤال کردم، آنکه هولناک بود و با دندانهای آهنین و چنگالهای مفرغین، قربانیان خود را پارهپاره میکرد و بقیه را زیر پاهایش له مینمود.
|
||
\v 20 همچنین دربارهٔ آن ده شاخ و شاخ کوچکی که بعد برآمد و نیز دربارۀ سه تا از آن ده شاخ که از ریشه کنده شد، سؤال کردم، یعنی شاخی که چشم داشت و از دهانش سخنان تکبرآمیز بیرون میآمد و از شاخهای دیگر بلندتر بود؛
|
||
\v 21 چون دیده بودم که این شاخ با برگزیدگان خدا جنگ کرده، بر آنها پیروز شد،
|
||
\v 22 تا اینکه «قدیم الایام» آمد و داوری را آغاز کرده، از برگزیدگان خدای متعال حمایت نمود و زمانی رسید که قدرت سلطنت به ایشان واگذار شد.
|
||
\p
|
||
\v 23 او به من گفت: «وحش چهارم، سلطنت چهارم است که بر زمین ظهور خواهد کرد. این سلطنت از سلطنتهای دیگر متفاوت خواهد بود و تمام مردم دنیا را پارهپاره کرده زیر پاهایش له خواهد نمود.
|
||
\v 24 ده شاخ او ده پادشاه هستند که از این سلطنت به قدرت میرسند. سپس پادشاهی دیگر روی کار خواهد آمد که با سه پادشاه پیشین فرق خواهد داشت و آنها را سرکوب خواهد کرد.
|
||
\v 25 او بر ضد خدای متعال سخن خواهد گفت و بر برگزیدگان او ظلم خواهد کرد و خواهد کوشید تمام قوانین و اعیاد مذهبی را دگرگون سازد. برگزیدگان خدا به مدت سه سال و نیم در زیر سلطه او خواهند بود.
|
||
\p
|
||
\v 26 «اما پس از آن، داوری آغاز خواهد شد و قدرت سلطنت این پادشاه از او گرفته شده به کلی از بین خواهد رفت.
|
||
\v 27 آنگاه قدرت و عظمت تمام سلطنتهای دنیا به برگزیدگان خدای متعال واگذار خواهد شد. سلطنت خدای متعال سلطنتی جاودانی خواهد بود و تمام پادشاهان جهان او را عبادت و اطاعت خواهند کرد.»
|
||
\p
|
||
\v 28 این بود خوابی که دیدم. وقتی بیدار شدم، بسیار آشفته بودم و از ترس رنگم پریده بود، اما خوابم را برای کسی تعریف نکردم.
|
||
\c 8
|
||
\s1 خواب دوم دانیال: قوچ و بز
|
||
\p
|
||
\v 1 در سال سوم سلطنت بلشصر، خوابی دیگر دیدم.
|
||
\p
|
||
\v 2 در خواب دیدم که در شهر سلطنتی شوش واقع در استان عیلام، در کنار رودخانهٔ اولای ایستاده بودم.
|
||
\v 3 وقتی به اطراف نگاه میکردم، یک قوچ دیدم که دو شاخ بلند داشت و کنار رودخانه ایستاده بود. سپس دیدم یکی از این شاخها رشد کرد و از شاخ دیگر بلندتر شد.
|
||
\v 4 این قوچ به سوی مغرب، شمال و جنوب شاخ میزد و هیچ جانداری نمیتوانست با او مقابله کند یا از چنگش جان به در برد. او هر طور میخواست عمل میکرد و بزرگ میشد.
|
||
\p
|
||
\v 5 در حالی که دربارهٔ آنچه دیده بودم فکر میکردم، ناگهان یک بز نر از غرب ظاهر شد. او آنقدر سریع میدوید که موقع دویدن پاهایش به زمین نمیرسید. این بز که یک شاخ بلند در وسط چشمانش داشت
|
||
\v 6 با تمام قدرت به طرف آن قوچ دو شاخ دوید.
|
||
\v 7 سپس با غضب بر قوچ حمله برد و دو شاخش را شکست و او را که یارای برابری نداشت به زمین کوبید و پایمال کرد، و کسی نبود او را از دستش نجات دهد.
|
||
\p
|
||
\v 8 بز نر بسیار بزرگ شد، ولی در حالی که در اوج قدرت بود ناگهان شاخش شکست و به جای آن چهار شاخ بلند\f + \fr 8:8 \ft منظور از «چهار شاخ بلند» جانشینان اسکندر مقدونی میباشند.\f* در چهار جهت مختلف درآمد.
|
||
\v 9 از یکی از این شاخها، شاخ کوچکی\f + \fr 8:9 \ft منظور از «شاخ کوچک» آنتیوخوس اپیفانس است که قوم خدا را مورد آزار و اذیت قرار داد؛ نگاه کنید به آیات ۱۷، ۱۹، ۲۳.\f* درآمد و طولی نکشید که رو به جنوب و مشرق و به طرف سرزمین زیبای اسرائیل رشد کرد و
|
||
\v 10 آنقدر قوی شد که بر ضد قوای آسمانی\f + \fr 8:10 \ft منظور از «قوای آسمانی» و «ستارگان»، قوم خدا و رهبران قوم میباشند.\f* برخاست و بعضی از ستارگان را به زمین ریخت و پایمال کرد.
|
||
\v 11 او حتی بر ضد «فرماندهٔ قوای آسمانی» قیام کرده، مانع تقدیم قربانیهای روزانه به او شد و خانهٔ مقدّس او را ویران ساخت.
|
||
\v 12 به خاطر گناه قوم به او اجازه داده شد قوی شود و مانع تقدیم قربانیهای روزانه گردد. آن شاخ هر چه خواست انجام داد و حقیقت و عدالت را پایمال کرد.
|
||
\p
|
||
\v 13 سپس شنیدم که دو فرشتهٔ مقدّس با هم گفتگو میکردند. یکی از آنها از دیگری پرسید: «تا به کی این وضع ادامه پیدا خواهد کرد؟ تا به کی قربانیهای روزانه تقدیم نخواهند شد؟ تا به کی عصیان باعث ویرانی خواهد شد؟ تا به کی معبد و قوای آسمانی پایمال خواهند شد؟»
|
||
\p
|
||
\v 14 شنیدم که فرشتهٔ دیگر جواب داد: «هزار و صد و پنجاه روز طول خواهد کشید و در این مدت قربانیهای روزانهٔ صبح و عصر تقدیم نخواهند شد. سپس معبد دوباره احیا خواهد گردید.»
|
||
\s1 تفسیر خواب دانیال
|
||
\p
|
||
\v 15 وقتی سعی میکردم معنی این خواب را بفهمم، ناگهان وجودی شبیه انسان در برابر من ایستاد،
|
||
\v 16 و صدایی از آن سوی رودخانهٔ اولای شنیدم که گفت: «ای جبرائیل، معنی این خواب را به دانیال بگو.»
|
||
\p
|
||
\v 17 پس جبرائیل به طرف من آمد و من وحشت کردم و رو به زمین افتادم. او به من گفت: «ای انسان خاکی بدان که آنچه دیدی مربوط به زمان آخر است.»
|
||
\p
|
||
\v 18 در حالی که او سخن میگفت من بیهوش بر زمین افتادم. ولی او مرا گرفت و بلند کرد
|
||
\v 19 و گفت: «آمدهام تا به تو بگویم در اواخرِغضب خدا چه خواهد شد. آنچه دیدی مربوط به زمان تعیین شده در آخر است.
|
||
\p
|
||
\v 20 «آن قوچ دو شاخ را که دیدی، پادشاهی ماد و پارس است.
|
||
\v 21 آن بز نر، پادشاهی یونان است و شاخ بلندی که در وسط دو چشمش بود، اولین پادشاه آن مملکت میباشد.
|
||
\v 22 آن شاخی که دیدی شکست و چهار شاخ دیگر به جایش درآمد، به این مفهوم است که حکومت یونان چهار قسمت خواهد شد و هر قسمت پادشاهی خواهد داشت، ولی هیچکدام به اندازهٔ پادشاه اول بزرگ نخواهند بود.
|
||
\p
|
||
\v 23 «در پایان سلطنت آنها، وقتی شرارت آنها از حد بگذرد، پادشاه دیگری به قدرت خواهد رسید که بسیار ظالم و مکار خواهد بود.
|
||
\v 24 او قدرت زیادی کسب خواهد کرد، ولی نه با توانایی خودش. او عامل تباهی و خرابی خواهد بود و هر طور بخواهد عمل خواهد نمود و دست به کشتار قدرتمندان و قوم مقدّس خدا خواهد زد.
|
||
\v 25 با مهارت، نقشههای حیلهگرانهٔ خود را عملی خواهد کرد و با یک حملهٔ غافلگیر کننده عدهٔ زیادی را از بین خواهد برد. آنقدر مغرور خواهد شد که بر ضد ”سرور سروران“ خواهد برخاست، ولی سرانجام نابود خواهد گردید اما نه با قدرت بشری.
|
||
\p
|
||
\v 26 «خوابی را نیز که دربارهٔ قربانیهای روزانهٔ صبح و عصر دیدی به وقوع خواهد پیوست. ولی تو این خواب را مخفی نگه دار، زیرا در آیندهٔ بسیار دور واقع خواهد شد.»
|
||
\p
|
||
\v 27 آنگاه من چند روزی ضعیف و بیمار شدم. سپس برخاستم و طبق معمول به کارهایی که پادشاه به من سپرده بود، مشغول شدم. ولی رؤیایی که دیده بودم فکر مرا مشغول کرده بود، زیرا درک آن مشکل بود.
|
||
\c 9
|
||
\s1 دعای دانیال برای قوم خود
|
||
\p
|
||
\v 1 در نخستین سال داریوش مادی (پسر خشایارشا) که بر بابِلیها حکومت میکرد،
|
||
\v 2 بله، در نخستین سال سلطنت او، من، دانیال، با خواندن کتب مقدّس متوجۀ کلام خداوند به ارمیای نبی شدم که فرموده بود ویرانی اورشلیم هفتاد سال طول خواهد کشید.
|
||
\v 3 پس دست دعا و التماس به سوی خداوند دراز کردم و روزه گرفتم، پلاس پوشیدم و خاکستر بر سرم ریختم
|
||
\v 4 و در دعا اعتراف کرده، گفتم:
|
||
\p «ای خداوند، تو خدای بزرگ و مهیب هستی. تو همیشه به وعدههایت وفا میکنی و به کسانی که تو را دوست دارند و اوامر تو را اطاعت میکنند، رحمت مینمایی.
|
||
\v 5 ولی ما گناه کرده و مرتکب شرارت شدهایم، ما سرکش و خطاکاریم و از دستورهای تو سرپیچی نمودهایم.
|
||
\v 6 به سخنان انبیا که خدمتگزاران تو بودند و پیام تو را به پادشاهان و بزرگان و اجداد و افراد قوم ما رساندند، گوش ندادهایم.
|
||
\p
|
||
\v 7 «ای خداوند، عدالت از آن توست و شرمندگی از آن ما، ما که از اهالی یهودا و اورشلیم و تمام اسرائیل هستیم و به سبب خیانتی که به تو کردهایم، در سرزمینهای دور و نزدیک پراکنده شدهایم.
|
||
\v 8 آری، ای خداوند، ما و پادشاهان و بزرگان و اجداد ما رسوا شدهایم زیرا به تو گناه کردهایم.
|
||
\v 9 اما تو بخشنده و مهربان هستی و کسانی را که به تو گناه کردهاند میبخشی.
|
||
\v 10 ای خداوند، ای خدای ما، ما از تو سرپیچی کردهایم و قوانین تو را که بهوسیلۀ انبیایت به ما دادهای، زیر پا گذاشتهایم.
|
||
\v 11 تمام بنیاسرائیل از احکام تو سرپیچی کرده، از تو برگشتهاند و به صدایت گوش ندادهاند. همهٔ ما به تو گناه کردهایم و به همین سبب لعنتهایی که در کتاب تورات خدمتگزارت موسی نوشته شده، بر سر ما آمده است.
|
||
\v 12 هر چه درباره ما و رهبرانمان گفته بودی به وقوع پیوسته است. آن بلای عظیمی که در اورشلیم بر سر ما آمد در هیچ جای دنیا دیده نشده است.
|
||
\v 13 این بلا طبق آنچه در تورات موسی نوشته شده بر سر ما آمد، ولی با وجود این باز نخواستیم از گناهانمان دست بکشیم و آنچه را درست است به جا آوریم تا تو از ما راضی شوی.
|
||
\v 14 بنابراین، تو که مراقب کارهای ما بودی ما را تنبیه کردی زیرا تو ای خداوند، خدای ما، همیشه عادلانه عمل میکنی؛ با وجود این ما به تو گوش فرا ندادیم.
|
||
\p
|
||
\v 15 «ای خداوند، خدای ما، تو با قدرتت قوم خود را از مصر بیرون آوردی، و نام تو در میان قومها معروف شد چنانکه امروز میبینیم. هر چند ما گناه کردهایم و پر از شرارت هستیم،
|
||
\v 16 ولی ای خداوند، التماس میکنم به خاطر امانتت، خشم و غضبت را از شهر مقدّست اورشلیم برگردانی، زیرا قوم تو و شهر تو به سبب گناهان ما و شرارت اجداد ما مورد تمسخر همسایگان واقع گردیدهاند.
|
||
\p
|
||
\v 17 «ای خدای ما، دعای خدمتگزار خود را بشنو! به التماس من توجه فرما! به خاطر خداوندیت بر خانهٔ مقدّست که ویران شده نظر لطف بینداز!
|
||
\v 18 ای خدای من، گوش بده و دعای ما را بشنو. چشمانت را باز کن و خرابی شهری را که نام تو بر آن است، ببین. ما به سبب شایستگی خود از تو درخواست کمک نمیکنیم، بلکه به خاطر رحمت عظیم تو!
|
||
\p
|
||
\v 19 «ای خداوند، دعای ما را بشنو و گناهان ما را ببخش. ای خداوند، به درخواست ما گوش بده و عمل نما و به خاطر خودت، ای خدای من، تأخیر نکن، زیرا نام تو بر این قوم و بر این شهر میباشد.»
|
||
\s1 هفتاد «هفته»
|
||
\p
|
||
\v 20 زمانی که مشغول دعا بودم و به گناهان خود و گناهان قوم خود اسرائیل اعتراف میکردم و از خداوند، خدایم برای شهر مقدّسش اورشلیم التماس مینمودم،
|
||
\v 21 جبرائیل که او را در خواب قبلی دیده بودم، با سرعت پرواز کرد و هنگام قربانی عصر نزد من رسید
|
||
\v 22 و به من گفت: «دانیال، من آمدهام به تو فهم ببخشم تا بتوانی این اسرار را بفهمی.
|
||
\v 23 همان لحظه که مشغول دعا شدی، جواب دعای تو داده شد و من آمدهام تو را از آن آگاه سازم، زیرا خدا تو را بسیار دوست دارد. پس، حال، دقت کن تا آنچه را که دربارهٔ خوابت میگویم، بفهمی.
|
||
\p
|
||
\v 24 «به امر خدا برای قوم تو و شهر مقدّس تو هفتاد ”هفته“\f + \fr 9:24 \ft در اینجا و نیز آیات بعدی «هفته» معادل هفت سال میشد.\f* طول خواهد کشید تا طبق پیشگویی انبیا فساد و شرارت از بین برود، کفاره گناهان داده شود، عدالت جاودانی برقرار گردد و قدسالاقداس\f + \fr 9:24 \ft یا: «مقدّسترین شخص»، یا «مقدّسترین چیز».\f* دوباره تقدیس شود.
|
||
\v 25 بدان و آگاه باش که از زمان صدور فرمان بازسازی اورشلیم تا ظهور مسیح رهبر، هفت ”هفته“ و شصت و دو ”هفته“ طول خواهد کشید و با وجود اوضاع بحرانی، اورشلیم با کوچهها و حصارهایش بازسازی خواهد شد.
|
||
\p
|
||
\v 26 «پس از آن دورهٔ شصت و دو ”هفته“، مسیح کشته خواهد شد، اما نه برای خودش.\f + \fr 9:26 \ft عبری: «و هیچ نخواهد داشت».\f* سپس پادشاهی همراه سپاهیانش به اورشلیم و معبد حمله برده، آنها را خراب خواهد کرد. آخر زمان مانند طوفان فرا خواهد رسید و جنگ و خرابیها را که مقرر شده، با خود خواهد آورد.
|
||
\v 27 این پادشاه با اشخاص زیادی پیمان یک ”هفتهای“ میبندد، ولی وقتی نصف این مدت گذشته باشد، مانع تقدیم قربانیها و هدایا خواهد شد. سپس این خرابکار، خانهٔ خدا را آلوده خواهد ساخت، ولی سرانجام آنچه برای او مقرر شده بر سرش خواهد آمد.»
|
||
\c 10
|
||
\s1 رؤیای دانیال در کنار رود دجله
|
||
\p
|
||
\v 1 در سال سوم سلطنت کوروش، پادشاه پارس، دانیال که به او بلطشصر هم میگفتند، رؤیایی دیگر دید و تعبیر آن به او آشکار شد. این رؤیا دربارهٔ یک جنگ بزرگ بود که در آینده به وقوع میپیوست.
|
||
\p
|
||
\v 2 در آن روزها من، دانیال، سه هفتهٔ تمام در ماتم بودم.
|
||
\v 3 در این مدت نه خوراک کافی خوردم، نه لب به گوشت و شراب زدم و نه ظاهرم را آراستم.
|
||
\p
|
||
\v 4 روز بیست و چهارم اولین ماه سال در کنار رود بزرگ دجله ایستاده بودم.
|
||
\v 5-6 \vp ۵و۶\vp* وقتی به بالا نگاه کردم ناگهان مردی را دیدم که لباس کتان پوشیده و کمربندی از طلای خالص به کمر بسته بود. بدن او مانند گوهر میدرخشید، صورتش برق میزد و چشمانش مثل شعلههای آتش بود. بازوها و پاهایش مانند مفرغ صیقلی شده و صدایش شبیه غوغای گروههای بیشمار مردم بود.
|
||
\p
|
||
\v 7 از آن عدهای که در آنجا ایستاده بودیم، تنها من، دانیال، آن رؤیا را دیدم. آنچنان ترسی همراهان مرا فرا گرفت که گریختند و خود را پنهان کردند.
|
||
\v 8 من تنها ماندم و به آن رؤیای حیرتانگیز چشم دوختم. رنگم پریده بود و رمق و توانی در من نمانده بود.
|
||
\v 9 وقتی آن مرد با من سخن گفت من روی خاک افتادم و از حال رفتم.
|
||
\v 10 اما دستی مرا لمس نمود و مرا بر دستها و زانوهای لرزانم بلند کرد.
|
||
\p
|
||
\v 11 او به من گفت: «ای دانیال، ای مرد محبوب خدا، برخیز و به آنچه میخواهم به تو بگویم با دقت گوش بده! زیرا برای همین نزد تو فرستاده شدهام.» پس در حالی که هنوز میلرزیدم سر پا ایستادم.
|
||
\p
|
||
\v 12 سپس او گفت: «ای دانیال، نترس! چون از همان روز اول که در حضور خدای خود روزه گرفتی و از او خواستی تا به تو فهم بدهد، درخواست تو شنیده شد و خدا همان روز مرا نزد تو فرستاد.
|
||
\v 13 اما فرشتهای که بر مملکت پارس حکمرانی میکند بیست و یک روز با من مقاومت کرد و مانع آمدن من شد. سرانجام میکائیل که یکی از فرشتگان اعظم است، به یاری من آمد
|
||
\v 14 و من توانستم به اینجا بیایم تا به تو بگویم که در آینده برای قومت چه روی خواهد داد؛ زیرا این رؤیا مربوط به آینده است.»
|
||
\p
|
||
\v 15 تمام این مدت سرم را به زیر انداخته بودم و نمیتوانستم کلمهای حرف بزنم.
|
||
\v 16 آنگاه آن فرستاده که شبیه انسان بود لبهایم را لمس کرد تا توانستم باز سخن بگویم. من به او گفتم: «ای سرورم، این رؤیا به قدری مرا به وحشت انداخته که دیگر قوتی در من نمانده است؛
|
||
\v 17 پس چگونه میتوانم با شما حرف بزنم؟ دیگر توان ندارم و به سختی نفس میکشم.»
|
||
\p
|
||
\v 18 او باز مرا لمس کرد و من قوت گرفتم.
|
||
\v 19 او گفت: «ای مرد محبوب خدا، نترس! سلامتی بر تو باد! دلیر و قوی باش!»
|
||
\p وقتی این را گفت قوت گرفتم. سپس گفتم: «ای سرورم، حال، سخن بگویید، زیرا به من قوت دادید.»
|
||
\p
|
||
\v 20-21 \vp ۲۰و۲۱\vp* او گفت: «میدانی چرا نزد تو آمدهام؟ آمدهام تا بگویم در ”کتاب حق“ چه نوشته شده است. وقتی از نزد تو بازگردم، به جنگ فرشتهای که بر پارس حکمرانی میکند خواهم رفت و پس از او با فرشتهای که بر یونان حکمرانی میکند خواهم جنگید. در این جنگها فقط میکائیل، نگهبان قوم اسرائیل، مرا یاری خواهد کرد.»
|
||
\c 11
|
||
\s1 پادشاهان شمال و جنوب
|
||
\p
|
||
\v 1 سپس آن فرستادهٔ آسمانی گفت: «من همان کسی هستم که فرستاده شدم تا داریوش مادی را در سال اول سلطنتش تقویت و حمایت کنم.
|
||
\v 2 اما حال میخواهم به تو نشان دهم چه وقایعی در آینده رخ خواهد داد: در مملکت پارس سه پادشاه دیگر به سلطنت خواهند رسید. پس از آن، پادشاه چهارم روی کار خواهد آمد که از همه ثروتمندتر خواهد بود و بهوسیله ثروتش، قدرت کسب کرده همه را بر ضد یونان تحریک خواهد کرد.
|
||
\p
|
||
\v 3 «سپس پادشاه نیرومندی\f + \fr 11:3 \ft منظور از «پادشاه نیرومند» اسکندر مقدونی است که قلمرو سلطنتش بین چهار سردارش تقسیم شد.\f* روی کار خواهد آمد. قلمرو سلطنت او وسیع خواهد بود. او هر چه بخواهد انجام خواهد داد.
|
||
\v 4 اما در اوج قدرت، سلطنتش از هم خواهد پاشید و به چهار سلطنت ضعیفتر تقسیم خواهد شد. فرزندی از او به پادشاهی نخواهد رسید، زیرا سلطنت او از ریشه کنده شده، به دیگران داده خواهد شد.
|
||
\p
|
||
\v 5 «پادشاه جنوب\f + \fr 11:5 \ft منظور از «پادشاه جنوب» بطلمیوس، یکی از چهار سردار اسکندر است که بر مصر حکومت میکرد.\f* قدرت کسب خواهد کرد، ولی یکی از سردارانش بر ضد او شورش نموده، سلطنت را از دست وی خواهد گرفت و با قدرت بیشتری سلطنت خواهد کرد.
|
||
\p
|
||
\v 6 «چند سال پس از آن، بین پادشاه جنوب و پادشاه شمال\f + \fr 11:6 \ft منظور از «پادشاه شمال» آنتیوخوس دوم است که بطلمیوس دوم، پادشاه مصر، دخترش را به عقد او درآورد و به این وسیله قرار داد صلح بین دو مملکت بسته شد.\f* پیمان صلح بسته خواهد شد و برای تحکیم این پیمان، دختر پادشاه جنوب به عقد پادشاه شمال در خواهد آمد. ولی این پیمان بهزودی گسسته خواهد شد و آن دختر با پدر و افرادی که همراهش بودند کشته خواهند شد.
|
||
\v 7 سپس یکی از بستگان آن دختر به سلطنت خواهد رسید و بر ضد پادشاه شمال لشکرکشی خواهد کرد و وارد قلعهٔ او شده، او را شکست خواهد داد.
|
||
\v 8 او بتها و ظروف گرانبهای طلا و نقرهٔ سرزمین شمال را به سرزمین خود خواهد برد. پس از آن، چند سال صلح برقرار خواهد شد.
|
||
\v 9 سپس، پادشاه شمال به قلمرو پادشاه جنوب حمله خواهد کرد، ولی مجبور به عقبنشینی خواهد شد.
|
||
\p
|
||
\v 10 «پسران پادشاه شمال، لشکر بزرگی تشکیل خواهند داد و مثل سیل وارد سرزمین جنوب خواهند شد و تا قلعهٔ پادشاه پیشروی خواهند کرد.
|
||
\v 11 آنگاه پادشاه جنوب با خشم فراوان به جنگ پادشاه شمال خواهد رفت و لشکر عظیم او را شکست خواهد داد.
|
||
\v 12 پادشاه جنوب از این پیروزی مغرور شده، هزاران نفر از دشمنان خود را نابود خواهد کرد، اما قدرت او دوام نخواهد یافت.
|
||
\p
|
||
\v 13 «چند سال بعد، پادشاه شمال با لشکری عظیم و مجهزتر از قبل، باز خواهد گشت
|
||
\v 14 در آن زمان عدهٔ زیادی بر ضد پادشاه جنوب قیام خواهند کرد و حتی آشوبگرانی از قوم یهود به آنان خواهند پیوست تا پیشگوییها را عملی سازند، ولی شکست خواهند خورد.
|
||
\v 15 آنگاه پادشاه شمال خواهد آمد و شهر حصاردار پادشاه جنوب را محاصره خواهد کرد و آن را خواهد گرفت. لشکر پادشاه جنوب یارای مقاومت نخواهد داشت و حتی سربازان قوی آنها کاری از پیش نخواهند برد.
|
||
\v 16 پادشاه شمال طبق خواست خود عمل خواهد نمود و کسی یارای مقاومت در برابر او را نخواهد داشت. او وارد سرزمین زیبای اسرائیل خواهد شد و آن را ویران خواهد نمود.
|
||
\v 17 او برای فتح تمام سرزمین پادشاه جنوب نقشه خواهد کشید و برای این منظور با او پیمان خواهد بست و یکی از دخترانش را به عقد او در خواهد آورد، ولی نقشهاش عملی نخواهد شد.
|
||
\v 18 آنگاه متوجه حکومتهای ساحلی خواهد گردید و بسیاری از آنها را فتح خواهد کرد. ولی سرداری او را شکست خواهد داد و او با خفت و خواری عقبنشینی خواهد کرد.
|
||
\v 19 پادشاه شمال در راه بازگشت به وطن خود از پای در خواهد آمد و اثری از او باقی نخواهد ماند.
|
||
\p
|
||
\v 20 «پادشاه دیگری پس از او روی کار خواهد آمد که برای حفظ شکوه سلطنتش مأموری خواهد فرستاد تا از مردم باج و خراج بگیرد. اما طولی نخواهد کشید که آن پادشاه کشته خواهد شد، ولی نه در جنگ یا آشوب.»
|
||
\p
|
||
\v 21 آن فرستادهٔ آسمانی ادامه داد: «پادشاه بعدی سرزمین شمال، شخص شروری\f + \fr 11:21 \ft منظور از «شخص شرور» آنتیوخوس اپیفانس است که پس از قتل برادرش، به یاری رومیان به تخت سلطنت نشست.\f* خواهد بود که بدون اینکه حق سلطنت داشته باشد، به طور ناگهانی خواهد آمد و با حیله و دسیسه سلطنت را به چنگ خواهد آورد.
|
||
\v 22 او قدرت کاهن اعظم و تمام مخالفان خود را در هم خواهد شکست.
|
||
\v 23 او ابتدا با مردم پیمان خواهد بست، سپس آنان را فریب خواهد داد و به کمک عدهٔ کمی به قدرت خواهد رسید.
|
||
\v 24 او با یک حملهٔ غافلگیرانه وارد حاصلخیزترین ولایتها خواهد شد و کاری خواهد کرد که قبلاً هیچیک از اجدادش انجام نداده بودند. او غنایم جنگی را بین افرادش تقسیم خواهد کرد؛ سپس برای تسخیر قلعهها نقشهها خواهد کشید، اما نقشههایش عملی نخواهد شد.
|
||
\p
|
||
\v 25 «بعد به خود دل و جرأت خواهد داد و لشکر بزرگی برای جنگ با پادشاه جنوب فراهم خواهد کرد. پادشاه جنوب نیز با لشکری بسیار بزرگ و قوی به جنگ او خواهد رفت، ولی در اثر توطئهای شکست خواهد خورد.
|
||
\v 26 نزدیکان پادشاه باعث سقوط او خواهند شد و عدهٔ زیادی از سربازانش تار و مار گشته، کشته خواهند شد.
|
||
\v 27 سپس این دو پادشاه\f + \fr 11:27 \ft منظور از «این دو پادشاه» احتمالاً آنتیوخوس چهارم (اپیفانس) و بطلمیوس چهارم میشد.\f* در حالی که برای یکدیگر توطئه چیدهاند سر یک سفره خواهند نشست و به هم دروغ خواهند گفت. اما هیچیک کاری از پیش نخواهند برد، زیرا هنوز موعد مقرر فرا نرسیده است.
|
||
\v 28 پس پادشاه شمال با غنایم فراوان، رهسپار مملکت خود خواهد شد. او در راه بازگشت، از اسرائیل عبور خواهد کرد و ویرانیهایی در آن ایجاد خواهد نمود؛ سپس به مملکت خود باز خواهد گشت.
|
||
\p
|
||
\v 29 «بعد در وقت مقرر، یکبار دیگر به سرزمین جنوب لشکرکشی خواهد کرد، ولی این بار نتیجهٔ کار طور دیگری خواهد بود.
|
||
\v 30 زیرا کشتیهای جنگی سواحل غربی\f + \fr 11:30 \ft عبری: «کِتّیم».\f* او را تهدید خواهند کرد و او ترسیده، عقبنشینی خواهد نمود. اما او بر قوم عهد مقدّس خشمناک خواهد شد و به کسانی که عهد مقدّس را ترک گویند، پاداش خواهد داد.
|
||
\v 31 سربازانش قلعۀ معبد را تسخیر کرده، قدس را آلوده خواهند نمود.\f + \fr 11:31\ft آنتیوخوس اپیفانس با قربانی کردن یک خوک در خانۀ خدا، آن را آلوده نمود. این واقعه در سال ۱۶۸ ق.م. اتفاق افتاد.\f* او مانع تقدیم قربانیهای روزانه خواهد شد و مکروه ویرانگر را در معبد بر پا خواهد نمود.
|
||
\v 32 و با حیلهگری، آنان را به سوی خود خواهد کشید. ولی کسانی که از خدا پیروی میکنند به شدت با او مخالفت خواهند کرد.
|
||
\p
|
||
\v 33 «در آن زمان حکیمان قوم، بسیاری را تعلیم خواهند داد، ولی برخی از آنان در آتش انداخته خواهند شد و برخی دیگر با شمشیر کشته و بعضی نیز زندانی و غارت خواهند گردید.
|
||
\v 34 اما در این میان به پیروان خدا کمکهایی خواهد شد. سپس بسیاری از خدانشناسان با نیرنگ به آنها خواهند پیوست.
|
||
\v 35 عدهای از حکیمان کشته خواهند شد، اما این باعث خواهد گردید که قوم پاک و طاهر شوند. این وضع همچنان ادامه خواهد یافت تا زمان مقرر خدا فرا رسد.
|
||
\p
|
||
\v 36 «پادشاه هر چه بخواهد انجام خواهد داد. او خود را بالاتر و بزرگتر از هر خدایی خواهد دانست و به خدای خدایان کفر خواهد گفت. او به این کار ادامه خواهد داد تا زمان مجازاتش فرا رسد؛ زیرا آنچه خدا مقدر فرموده است واقع خواهد شد.
|
||
\v 37 او نه به بت اجداد خود توجه خواهد کرد، نه به بُتی که محبوب زنان است\f + \fr 11:37 \ft منظور از «بُتی که محبوب زنان است» احتمالاً بت تموز میشد؛ نگاه کنید به \+xt حِزِقیال ۸:۱۴\+xt*.\f* و نه به هیچ بت دیگری، بلکه خود را از همهٔ اینها برتر خواهد پنداشت.
|
||
\v 38 تنها بُتی که او خواهد پرستید، بُتی است که از قلعهها محافظت میکند. به این بُتی که اجدادش آن را نمیشناختند، طلا و نقره، سنگهای گرانبها و هدایای نفیس تقدیم خواهد کرد.
|
||
\v 39 او با توکل به این بت بیگانه به قلعههای مستحکم حمله خواهد برد و کسانی را که مطیع او شوند به قدرت و حکومت خواهد رساند و به عنوان پاداش، سرزمین را بین ایشان تقسیم خواهد کرد.
|
||
\p
|
||
\v 40 «در زمان آخر، پادشاه جنوب به جنگ پادشاه شمال خواهد آمد و او نیز با ارابهها و سواران و کشتیهای زیاد مثل گردباد به مقابله او خواهد رفت. پادشاه شمال سیلآسا به سرزمینهای زیادی یورش خواهد برد
|
||
\v 41 و آنها را تسخیر خواهد کرد و سرزمین زیبای اسرائیل را نیز مورد تاخت و تاز قرار خواهد داد. ولی از بین این قومها، ادومیها و موآبیها و اکثر عمونیها جان به در خواهند برد،
|
||
\v 42 اما مصر و سرزمینهای بسیار دیگر به اشغال او در خواهند آمد.
|
||
\v 43 او تمام خزانههای طلا و نقره و اشیاء نفیس مصر را غارت خواهد کرد، و اهالی لیبی و حبشه خراجگزاران او خواهند شد.
|
||
\p
|
||
\v 44 «ولی از مشرق و شمال اخباری به گوش او خواهد رسید و او را مضطرب خواهد ساخت، پس با خشم زیاد برگشته، در سر راه خود بسیاری را نابود خواهد کرد.
|
||
\v 45 بین اورشلیم و دریا اردو زده، خیمههای شاهانهٔ خود را بر پا خواهد کرد، ولی در همان جا اجلش خواهد رسید و بدون اینکه کسی بتواند کمکش کند، خواهد مرد.»
|
||
\c 12
|
||
\s1 زمان آخر
|
||
\p
|
||
\v 1 آن فرستادهٔ آسمانی که لباس کتان بر تن داشت، در ادامهٔ سخنانش گفت: «در آن زمان، فرشتهٔ اعظم، میکائیل، به حمایت از قوم تو برخواهد خاست. سپس چنان دوران سختی پیش خواهد آمد که در تاریخ بشر بیسابقه بوده است، اما هر که از قوم تو نامش در کتاب خدا نوشته شده باشد، رستگار خواهد شد.
|
||
\p
|
||
\v 2 «تمام مردگان زنده خواهند شد بعضی برای زندگی جاودانی و برخی برای شرمساری و خواری جاودانی.
|
||
\p
|
||
\v 3 «حکیمان همچون آفتاب خواهند درخشید و کسانی که بسیاری را به راه راست هدایت کردهاند، چون ستارگان تا ابد درخشان خواهند بود.»
|
||
\p
|
||
\v 4 سپس به من گفت: «اما تو ای دانیال، این پیشگویی را مثل یک راز نگه دار؛ آن را مهر کن تا وقتی که زمان آخر فرا رسد. بسیاری به سرعت حرکت خواهند کرد و عِلم خواهد افزود.»
|
||
\p
|
||
\v 5 آنگاه من، دانیال، نگاه کردم و دو نفر دیگر را نیز دیدم که یکی در این سوی رودخانه و دیگری در آن سوی آن ایستاده بودند.
|
||
\v 6 یکی از آنها از آن فرستادهٔ آسمانی که لباس کتان بر تن داشت و در این هنگام بالای رودخانه ایستاده بود، پرسید: «چقدر طول خواهد کشید تا این وقایع عجیب به پایان برسد؟»
|
||
\p
|
||
\v 7 او در جواب، دو دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و به خدایی که تا ابد باقی است قسم خورد و گفت: «این وضع تا سه سال و نیم طول خواهد کشید. وقتی ظلم و ستمی که بر قوم خدا میشود پایان یابد، این وقایع نیز به پایان خواهد رسید.»
|
||
\p
|
||
\v 8 آنچه را که او گفت شنیدم، ولی آن را درک نکردم. پس گفتم: «ای سرورم، آخر این وقایع چه خواهد شد.»
|
||
\p
|
||
\v 9 او جواب داد: «ای دانیال، تو راه خود را ادامه بده، زیرا آنچه گفتهام مهر خواهد شد و مخفی خواهد ماند تا زمان آخر فرا رسد.
|
||
\v 10 عدهٔ زیادی پاک و طاهر خواهند شد، ولی بدکاران به کارهای بدشان ادامه خواهند داد. از بدکاران هیچکدام چیزی نخواهند فهمید، اما حکیمان همه چیز را درک خواهند کرد.
|
||
\p
|
||
\v 11 «از وقتی که تقدیم قربانیهای روزانه منع شود و مکروه ویرانگر در خانهٔ خدا بر پا گردد، یک دورهٔ هزار و دویست و نود روزه سپری خواهد شد.
|
||
\v 12 خوشا به حال آن که صبر میکند تا به پایان دورهٔ هزار و سیصد و سی و پنج روزه برسد!
|
||
\p
|
||
\v 13 «اما ای دانیال، تو راه خود را ادامه بده تا پایان زندگیات فرا رسد و بیارامی. اما بدان که در زمان آخر زنده خواهی شد تا پاداش خود را بگیری.»
|