1419 lines
172 KiB
Plaintext
1419 lines
172 KiB
Plaintext
\id JHN - Biblica® Open Persian Contemporary Bible
|
||
\usfm 3.0
|
||
\ide UTF-8
|
||
\h یوحنا
|
||
\toc1 سرگذشت عیسی مسیح نوشتهٔ یوحنا
|
||
\toc2 یوحنا
|
||
\toc3 jhn
|
||
\mt1 نوشتهٔ یوحنا
|
||
|
||
\mt2 سرگذشت عیسی مسیح
|
||
\c 1
|
||
\s1 مسیح به دنیای ما آمد
|
||
\p
|
||
\v 1 در آغاز کلمه بود، کلمه با خدا بود، و کلمه، خدا بود.
|
||
\v 2 او در آغاز با خدا بود.
|
||
\v 3 هر چه وجود دارد، بهوسیلۀ او آفریده شده و چیزی نیست که توسط او آفریده نشده باشد.
|
||
\v 4 در او حیات بود، و این حیات همانا نور جمیع انسانها بود.
|
||
\v 5 او همان نوری است که در تاریکی میدرخشد و تاریکی هرگز نمیتواند آن را خاموش کند.
|
||
\p
|
||
\v 6 خدا یحیی را فرستاد
|
||
\v 7 تا این نور را به مردم معرفی کند و مردم بهواسطۀ او ایمان آورند.
|
||
\v 8 یحیی آن نور نبود، او فقط شاهدی بود تا نور را به مردم معرفی کند.
|
||
\v 9 آن نور حقیقی که به هر انسانی روشنایی میبخشد، به جهان میآمد.
|
||
\p
|
||
\v 10 گرچه جهان را او آفریده بود، اما زمانی که به این جهان آمد، کسی او را نشناخت.
|
||
\v 11 او نزد قوم خود آمد، اما حتی آنها نیز او را نپذیرفتند.
|
||
\v 12 اما به تمام کسانی که او را پذیرفتند و به او ایمان آوردند، این حق را داد که فرزندان خدا گردند.
|
||
\v 13 این اشخاص تولدی نو یافتند، نه همچون تولدهای معمولی که نتیجهٔ امیال و خواستههای آدمی است، بلکه این تولد را خدا به ایشان عطا فرمود.
|
||
\p
|
||
\v 14 کلمه، انسان شد و بر روی این زمین و در بین ما زندگی کرد. او لبریز از فیض و راستی بود. ما جلال او را به چشم خود دیدیم، جلال پسر بینظیر پدر آسمانی ما، خدا.
|
||
\p
|
||
\v 15 یحیی او را به مردم معرفی کرد و گفت: «این همان است که به شما گفتم کسی که بعد از من میآید، مقامش از من بالاتر است، زیرا پیش از آنکه من باشم، او وجود داشت.»
|
||
\p
|
||
\v 16 از فراوانی او، برکاتی فیضآمیز پیدرپی نصیب همگی ما شد.
|
||
\v 17 زیرا شریعت بهواسطۀ موسی داده شد، اما فیض و راستی بهوسیلهٔ عیسی مسیح آمد.
|
||
\v 18 کسی هرگز خدا را ندیده است؛ اما پسر یگانهٔ خدا که به قلب پدرش نزدیک است او را به ما شناساند.
|
||
\s1 شهادت یحیی
|
||
\p
|
||
\v 19 روزی سران قوم یهود از اورشلیم، چند تن از کاهنان و دستیارانشان را نزد یحیی فرستادند تا بدانند آیا او ادعا میکند که مسیح است یا نه.
|
||
\p
|
||
\v 20 یحیی صریحاً اظهار داشت: «نه، من مسیح نیستم.»
|
||
\p
|
||
\v 21 پرسیدند: «خوب، پس که هستی؟ آیا ایلیای پیامبر هستی؟»
|
||
\p جواب داد: «نه!»
|
||
\p پرسیدند: «آیا آن پیامبر نیستی که ما چشم به راهش میباشیم؟»
|
||
\p باز هم جواب داد: «نه.»
|
||
\p
|
||
\v 22 گفتند: «پس بگو کیستی تا بتوانیم برای سران قوم که ما را به اینجا فرستادهاند، جوابی ببریم.»
|
||
\p
|
||
\v 23 یحیی گفت: «چنانکه اشعیای نبی پیشگویی کرده، من صدای ندا کنندهای هستم که در بیابان فریاد میزند: ای مردم، راه را برای آمدن خداوند هموار سازید.»\f + \fr 1:23 \ft \+xt اشعیا ۴۰:۳\+xt*.\f*
|
||
\p
|
||
\v 24 سپس، افرادی که از طرف فرقهٔ فریسیها آمده بودند،
|
||
\v 25 از او پرسیدند: «خوب، اگر نه مسیح هستی، نه ایلیا و نه آن پیامبر، پس با چه اجازه و اختیاری مردم را تعمید میدهی؟»
|
||
\p
|
||
\v 26 یحیی گفت: «من مردم را فقط با آب تعمید میدهم؛ ولی همین جا در میان این جمعیت، کسی هست که شما او را نمیشناسید.
|
||
\v 27 او بهزودی خدمت خود را در بین شما آغاز میکند. مقام او به قدری بزرگ است که من حتی شایسته نیستم بند کفشهایش را باز کنم.»
|
||
\p
|
||
\v 28 این گفتگو در بیتعَنیا روی داد. بیتعنیا در آن طرف رود اردن و جایی است که یحیی مردم را تعمید میداد.
|
||
\s1 عیسی، برّه خدا
|
||
\p
|
||
\v 29 روز بعد، یحیی، عیسی را دید که به سوی او میآید. پس به مردم گفت: «نگاه کنید! این همان برّهای است که خدا فرستاده تا برای آمرزش گناهان تمام مردم دنیا قربانی شود.
|
||
\v 30 این همان کسی است که گفتم بعد از من میآید ولی مقامش از من بالاتر است، زیرا پیش از آنکه من باشم، او وجود داشت.
|
||
\v 31 من هم او را نمیشناختم، اما برای این آمدم که مردم را با آب تعمید دهم تا به این وسیله او را به قوم اسرائیل معرفی کنم.»
|
||
\p
|
||
\v 32 سپس گفت: «من روح خدا را دیدم که به شکل کبوتری از آسمان آمد و بر او قرار گرفت.
|
||
\v 33 همانطور که گفتم، من هم او را نمیشناختم ولی وقتی خدا مرا فرستاد تا مردم را تعمید دهم، در همان وقت به من فرمود: ”هرگاه دیدی روح خدا از آسمان آمد و بر کسی قرار گرفت، بدان که او همان است که منتظرش هستید. اوست که مردم را با روحالقدس تعمید خواهد داد.“
|
||
\v 34 و چون من با چشم خود این را دیدهام، شهادت میدهم که او پسر خداست.»
|
||
\s1 نخستین شاگردان عیسی
|
||
\p
|
||
\v 35 فردای آن روز، وقتی یحیی با دو نفر از شاگردان خود ایستاده بود،
|
||
\v 36 عیسی را دید که از آنجا میگذرد، یحیی با اشتیاق به او نگاه کرد و گفت: «ببینید! این همان برهای است که خدا فرستاده است.»
|
||
\v 37 آنگاه دو شاگرد یحیی برگشتند و در پی عیسی رفتند.
|
||
\p
|
||
\v 38 عیسی که دید دو نفر به دنبال او میآیند، برگشت و از ایشان پرسید: «چه میخواهید؟»
|
||
\p جواب دادند: «آقا، کجا اقامت دارید؟»
|
||
\p
|
||
\v 39 فرمود: «بیایید و ببینید.»
|
||
\p پس همراه عیسی رفتند و از ساعت چهار بعد از ظهر تا غروب نزد او ماندند.
|
||
\v 40 (یکی از آن دو، آندریاس برادر شمعون پطرس بود.)
|
||
\p
|
||
\v 41 آندریاس رفت و برادر خود را یافته، به او گفت: «شمعون، ما مسیح را پیدا کردهایم!»
|
||
\v 42 و او را آورد تا عیسی را ببیند. عیسی چند لحظه به او نگاه کرد و فرمود: «تو شمعون، پسر یونا هستی. ولی از این پس پطرس نامیده خواهی شد!» (پطرس یعنی «صخره».)
|
||
\p
|
||
\v 43 روز بعد، عیسی تصمیم گرفت به ایالت جلیل برود. در راه، فیلیپ را دید و به او گفت: «همراه من بیا.»
|
||
\v 44 (فیلیپ نیز اهل بیتصیدا و همشهری آندریاس و پطرس بود.)
|
||
\p
|
||
\v 45 فیلیپ رفت و نتنائیل را پیدا کرد و به او گفت: «نتنائیل، ما مسیح را یافتهایم، همان کسی که موسی و پیامبران خدا دربارهاش خبر دادهاند. نامش عیسی است، پسر یوسف و اهل ناصره.»
|
||
\p
|
||
\v 46 نتنائیل با تعجب پرسید: «گفتی اهل ناصره؟ مگر ممکن است از ناصره هم چیز خوبی بیرون آید؟»
|
||
\p فیلیپ گفت: «خودت بیا و او را ببین.»
|
||
\p
|
||
\v 47 عیسی وقتی دید که نتنائیل نزدیک میشود، به او فرمود: «ببینید، این شخص که میآید، مردی بس صدیق و یک اسرائیلی واقعی است.»
|
||
\p
|
||
\v 48 نتنائیل پرسید: «مرا از کجا میشناسی؟»
|
||
\p عیسی فرمود: «قبل از آنکه فیلیپ تو را پیدا کند، من زیر درخت انجیر تو را دیدم.»
|
||
\p
|
||
\v 49 نتنائیل حیرتزده گفت: «استاد، تو پسر خدایی! تو پادشاه اسرائیل میباشی!»
|
||
\p
|
||
\v 50 عیسی گفت: «چون فقط گفتم تو را زیر درخت انجیر دیدم، به من ایمان آوردی؟ بعد از این چیزهای بزرگتر خواهی دید.»
|
||
\v 51 سپس اضافه کرد: «براستی به شما میگویم که خواهید دید آسمان گشوده شده و فرشتگان خدا بر پسر انسان\f + \fr 1:51 \ft «پسر انسان» لقبی است که عیسی برای خود به کار میبرد.\f* بالا و پایین میروند، چرا که او همان نردبان میان آسمان و زمین است.»
|
||
\c 2
|
||
\s1 معجزه در عروسی
|
||
\p
|
||
\v 1 دو روز بعد، مادر عیسی در یک جشن عروسی در دهکدهٔ قانا در جلیل میهمان بود.
|
||
\v 2 عیسی و شاگردان او نیز به عروسی دعوت شده بودند.
|
||
\v 3 هنگام جشن، شراب تمام شد. مادر عیسی با نگرانی نزد او آمد و گفت: «شراب ندارند!»
|
||
\p
|
||
\v 4 عیسی فرمود: «بانوی گرامی، چرا مرا درگیر این کار میسازی؟ زمان من هنوز فرا نرسیده است.»
|
||
\p
|
||
\v 5 با این حال، مادر عیسی به خدمتکاران گفت: «هر چه به شما میگوید، انجام دهید.»
|
||
\p
|
||
\v 6 در آنجا شش خمرهٔ سنگی بود که فقط در مراسم مذهبی یهودیان از آن استفاده میشد و گنجایش هر یک حدود صد لیتر بود.
|
||
\p
|
||
\v 7 عیسی به خدمتکاران فرمود: «این خمرهها را پر از آب کنید.»
|
||
\v 8 وقتی پر کردند، فرمود: «حالا کمی از آن را بردارید و نزد رئیس مجلس ببرید!»
|
||
\p
|
||
\v 9 رئیس مجلس خبر نداشت آن آب را که شراب شده بود، از کجا آوردهاند (هرچند خدمتکاران میدانستند). پس وقتی آن را چشید، داماد را صدا زد
|
||
\v 10 و گفت: «میزبانان همیشه با شراب خوب از میهمانان پذیرایی میکنند و بعد که همه سرشان گرم شد، شراب ارزانتر را میآورند. ولی تو شراب خوب را برای آخر نگه داشتهای.»
|
||
\p
|
||
\v 11 بدین ترتیب عیسی نخستین نشانۀ معجزهآسای خود را در قانای جلیل به ظهور آورد و جلال خود را آشکار ساخت و شاگردانش به او ایمان آوردند.
|
||
\s1 عیسی در معبد
|
||
\p
|
||
\v 12 سپس عیسی با مادر، برادران و شاگردان خود برای چند روز به شهر کَفَرناحوم رفت.
|
||
\p
|
||
\v 13 عید پِسَح که یکی از اعیاد بزرگ یهود بود، نزدیک میشد. پس عیسی به شهر اورشلیم رفت.
|
||
\v 14 آنجا، در معبد، مردم را دید که برای انجام مراسم قربانی، به خرید و فروش گاو، گوسفند و کبوتر مشغولند. صرّافان پولها را روی میزها چیده بودند و با مشتریها داد و ستد میکردند.
|
||
\p
|
||
\v 15 عیسی با طناب، تازیانهای ساخت و همه را از آنجا بیرون کرد. او گاوان و گوسفندان را بیرون راند و سکههای صرافان را بر زمین ریخت و میزهای ایشان را واژگون ساخت.
|
||
\v 16 سپس به سراغ کبوترفروشان رفت و گفت: «اینها را از اینجا بیرون ببرید و خانهٔ پدر مرا به بازار تبدیل نکنید.»
|
||
\p
|
||
\v 17 آنگاه شاگردان او آن نبوّت کتب مقدّس را به یاد آوردند که میفرماید: «اشتیاقی که برای خانۀ تو دارم، مثل آتش در من زبانه میکشد.»\f + \fr 2:17 \ft \+xt مزمور ۶۹:۹\+xt*.\f*
|
||
\p
|
||
\v 18 سران قوم یهود از عیسی پرسیدند: «تو چه اجازه و اختیاری داری که این کارها را انجام دهی؟ اگر خدا اجازۀ این را به تو داده، با نشانهای معجزهآسا آن را به ما ثابت کن!»
|
||
\p
|
||
\v 19 عیسی جواب داد: «بسیار خوب، معجزهای که برای شما میکنم این است: این معبد را خراب کنید تا من در عرض سه روز آن را دوباره بسازم!»
|
||
\p
|
||
\v 20 گفتند: «چه میگویی؟ چهل و شش سال طول کشید تا این خانه را ساختند. تو میخواهی در سه روز آن را بسازی؟»
|
||
\p
|
||
\v 21 ولی منظور عیسی از «این معبد»، بدن خودش بود.
|
||
\v 22 پس از اینکه عیسی از میان مردگان برخاست و زنده شد، شاگردانش این گفتهٔ او را به یاد آوردند. آنگاه به کتب مقدّس و نیز به کلام عیسی ایمان آوردند.
|
||
\p
|
||
\v 23 به خاطر نشانههای معجزآسای او در روزهای عید، بسیاری در اورشلیم به او ایمان آوردند.
|
||
\v 24 ولی عیسی به آنها اعتماد نکرد، چون از قلب مردم آگاه بود،
|
||
\v 25 و لازم نبود کسی به او بگوید که مردم چقدر زود تغییر عقیده میدهند، چون او انسان را خوب میشناخت.
|
||
\c 3
|
||
\s1 دیدار عیسی و نیقودیموس
|
||
\p
|
||
\v 1 در این میان، مردی بود از گروه فریسیان به نام نیقودیموس، که یکی از اعضای شورای عالی یهود بود.
|
||
\v 2 او شبی نزد عیسی آمد و گفت: «استاد، ما روحانیون این شهر، همه میدانیم که تو از طرف خدا آمدهای تا ما را تعلیم دهی. نشانههای معجزهآسایت گواه بر این است که خدا با توست.»
|
||
\p
|
||
\v 3 عیسی جواب داد: «براستی به تو میگویم، اگر تولدی تازه پیدا نکنی، هرگز نمیتوانی ملکوت خدا را ببینی.»
|
||
\p
|
||
\v 4 نیقودیموس با تعجب گفت: «منظورت از تولد تازه چیست؟ چگونه امکان دارد پیرمردی مثل من، به شکم مادرش بازگردد و دوباره متولد شود؟»
|
||
\p
|
||
\v 5 عیسی جواب داد: «آنچه میگویم عین حقیقت است. تا کسی از آب و روح تولد نیابد، نمیتواند وارد ملکوت خدا شود.
|
||
\v 6 زندگی جسمانی را انسان تولید میکند، ولی زندگی روحانی را روح خدا از بالا میبخشد.
|
||
\v 7 پس تعجب نکن که گفتم باید تولد تازه پیدا کنی.
|
||
\v 8 درست همانگونه که صدای باد را میشنوی ولی نمیتوانی بگویی از کجا میآید و به کجا میرود، در مورد تولد تازه نیز انسان نمیتواند پی ببرد که روح خدا آن را چگونه عطا میکند.»
|
||
\p
|
||
\v 9 نیقودیموس پرسید: «منظورت چیست؟ من سخنانت را به درستی درک نمیکنم.»
|
||
\p
|
||
\v 10 عیسی جواب داد: «نیقودیموس، تو از علمای دینی اسرائیل هستی؛ چگونه این چیزها را درک نمیکنی؟
|
||
\v 11 براستی به تو میگویم که ما آنچه را که میدانیم و دیدهایم میگوییم ولی شما نمیتوانید باور کنید.
|
||
\v 12 من از امور این دنیا با شما سخن میگویم و شما باور نمیکنید. پس اگر از امور آسمان با شما صحبت کنم چگونه باور خواهید کرد؟
|
||
\v 13 چون هیچکس تا به حال به آسمان بالا نرفته که از آنجا برگشته باشد. اما پسر انسان از آسمان به این جهان آمده است.
|
||
\v 14 همانگونه که موسی در بیابان مجسمهای برنزی از مار را بر بالای چوبی بلند کرد، پسر انسان نیز باید بلند کرده شود،
|
||
\v 15 تا هر که به او ایمان آوَرَد، حیات جاویدان یابد.
|
||
\v 16 زیرا خدا به قدری مردم جهان را دوست دارد که یگانه پسر خود را فرستاده است، تا هر که به او ایمان آورد، هلاک نشود بلکه زندگی جاوید بیابد.
|
||
\v 17 خدا پسر خود را به جهان نفرستاد تا مردمان را محکوم سازد، بلکه تا جهان را بهوسیلهٔ او نجات بخشد.
|
||
\p
|
||
\v 18 «کسانی که به او ایمان بیاورند، هیچ نوع محکومیت و هلاکتی در انتظارشان نیست؛ ولی کسانی که به او ایمان نیاورند، از هم اکنون محکومند، چون به یگانه پسر خدا ایمان نیاوردهاند.
|
||
\v 19 محکومیت بیایمانان به این دلیل است که نور از آسمان به این جهان آمد ولی مردم تاریکی را بیشتر از نور دوست داشتند، چون اعمال و رفتارشان بد است.
|
||
\v 20 مردم از نور آسمانی نفرت دارند، چون میخواهند در تاریکی، گناه ورزند؛ پس به نور نزدیک نمیشوند، مبادا کارهای گناهآلودشان دیده شود و به سزای اعمالشان برسند.
|
||
\v 21 ولی درستکاران با شادی به سوی نور میآیند تا همه ببینند که آنچه میکنند، پسندیدهٔ خداست.»
|
||
\s1 عیسی و یحیی
|
||
\p
|
||
\v 22 پس از آن، عیسی و شاگردانش اورشلیم را ترک گفتند. او مدتی در ناحیۀ یهودیه با اهالی آنجا به سر برد و ایشان را تعمید میداد.
|
||
\v 23 یحیی در این هنگام نزدیک سالیم در محلی به نام عینون مردم را تعمید میداد، چون در آنجا آب زیاد بود و مردم برای تعمید نزد وی میآمدند.
|
||
\v 24 این پیش از آن بود که یحیی به زندان بیفتد.
|
||
\p
|
||
\v 25 روزی، میان یکی از یهودیان و شاگردان یحیی بر سر آیین تطهیر بحثی درگرفت.
|
||
\v 26 شاگردان یحیی نزد او آمدند و گفتند: «استاد، آن شخصی که آن طرف رود اردن بود و گفتی که مسیح است، اکنون او نیز مردم را تعمید میدهد و همه نزد او میروند، در صورتی که باید پیش ما بیایند.»
|
||
\p
|
||
\v 27 یحیی جواب داد: «کسی نمیتواند چیزی دریافت کند، مگر آنچه که از آسمان به او عطا شود.
|
||
\v 28 کار من این است که راه را برای مسیح باز کنم تا مردم همه نزد او بروند. شما خود شاهدید که من صریحاً گفتم که مسیح نیستم، بلکه آمدهام تا راه را برای او باز کنم.
|
||
\v 29 در یک عروسی، عروس پیش داماد میرود و دوست داماد در شادی او شریک میشود. من نیز دوست دامادم و از خوشی داماد خوشحالم.
|
||
\v 30 او باید روزبهروز بزرگتر شود و من کوچکتر.
|
||
\p
|
||
\v 31 «او از آسمان آمده و مقامش از همه بالاتر است. من از این زمین هستم و فقط امور زمینی را درک میکنم.
|
||
\v 32 او آنچه را که دیده و شنیده است بیان میکند، ولی عدهٔ کمی سخنان او را باور میکنند.
|
||
\v 33 کسی که سخنان او را باور میکند، تأیید میکند که خدا حقیقت است،
|
||
\v 34 زیرا او از جانب خدا فرستاده شده است. او کلام خدا را بیان میکند، چرا که خدا روح خود را بدون حد و حصر به او میبخشد.
|
||
\v 35 پدر آسمانی ما او را دوست میدارد، و همه چیز را به دست او سپرده است.
|
||
\v 36 هر که به پسر خدا ایمان بیاورد، حیات جاویدان دارد. اما هر که از پسر خدا اطاعت نکند، هرگز حیات جاویدان را تجربه نخواهد کرد، بلکه خشم خدا بر او باقی میماند.»
|
||
\c 4
|
||
\s1 نجات زن سامری
|
||
\p
|
||
\v 1 وقتی عیسی فهمید که فریسیها شنیدهاند او بیشتر از یحیی مردم را تعمید میدهد و پیروان بیشتری یافته است
|
||
\v 2 (البته شاگردان عیسی مردم را تعمید میدادند، نه خود او)،
|
||
\v 3 یهودیه را ترک گفت و به جلیل بازگشت.
|
||
\p
|
||
\v 4 برای رفتن به جلیل، لازم بود عیسی از سامره بگذرد.
|
||
\v 5 در طول راه، در سامره، به دهکدهای رسید به نام سوخار، نزدیک به قطعه زمینی که یعقوب به پسر خود، یوسف، داده بود.
|
||
\v 6 چاه یعقوب در آنجا قرار داشت، و عیسی خسته از سفر، در کنار چاه نشست. حدود ظهر بود.
|
||
\p
|
||
\v 7 چیزی نگذشت که زنی سامری سر رسید تا از چاه آب بکشد. عیسی به او فرمود: «کمی آب به من بده.»
|
||
\v 8 (شاگردانش برای خرید خوراک، به دهکده رفته بودند.)
|
||
\p
|
||
\v 9 آن زن تعجب کرد، زیرا یهودیان با سامریان معاشرت نمیکنند؛ پس به عیسی گفت: «چطور تو که یهودی هستی، از من که سامریام آب میخواهی؟»
|
||
\p
|
||
\v 10 عیسی جواب داد: «اگر میدانستی که خدا چه هدیهٔ عالی میخواهد به تو بدهد و اگر میدانستی که من کیستم، آنگاه از من آب زنده میخواستی.»
|
||
\p
|
||
\v 11 زن گفت: «تو که دَلوْ و طناب نداری و چاه هم که عمیق است؛ پس این آب زنده را از کجا میآوری؟
|
||
\v 12 مگر تو از جد ما یعقوب بزرگتری؟ چگونه میتوانی آب بهتر از این به ما بدهی، آبی که یعقوب و پسران و گلهٔ او از آن مینوشیدند؟»
|
||
\p
|
||
\v 13 عیسی جواب داد: «مردم با نوشیدن این آب، باز هم تشنه میشوند.
|
||
\v 14 ولی کسی که از آبی که من میدهم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد، بلکه آن آب در او تبدیل به چشمهای جوشان خواهد شد و به او زندگی جاوید خواهد بخشید.»
|
||
\p
|
||
\v 15 زن گفت: «آقا، خواهش میکنم قدری از آن آب به من بده تا دیگر تشنه نشوم و مجبور نباشم هر روز این راه را بیایم و برگردم.»
|
||
\p
|
||
\v 16 ولی عیسی فرمود: «برو و شوهرت را بیاور.»
|
||
\p
|
||
\v 17 زن جواب داد: «شوهر ندارم.»
|
||
\p عیسی فرمود: «راست گفتی.
|
||
\v 18 تا به حال پنج بار شوهر کردهای، و این مردی که اکنون با او زندگی میکنی، شوهر تو نیست. عین حقیقت را گفتی!»
|
||
\p
|
||
\v 19 زن که مات و مبهوت مانده بود، گفت: «آقا، میبینم که نبی هستی!»
|
||
\v 20 و بیدرنگ موضوع گفتگو را عوض کرده، گفت: «چرا شما یهودیان اینقدر اصرار دارید که فقط اورشلیم را محل پرستش خدا بدانید، در صورتی که ما سامریان مثل اجدادمان این کوه را محل عبادت میدانیم؟»
|
||
\p
|
||
\v 21 عیسی جواب داد: «ای زن، سخنم را باور کن. زمانی میرسد که پدر را نه بر این کوه خواهید پرستید و نه در اورشلیم.
|
||
\v 22 شما سامریان دربارهٔ کسی که میپرستید چیزی نمیدانید، اما ما یهودیان او را میشناسیم، زیرا نجات از طریق قوم یهود فرا میرسد.
|
||
\v 23 اما زمانی میآید، و در واقع همین الان آمده است، که پرستندگان راستین، پدر را به روح و راستی پرستش خواهند کرد. پدر طالب چنین پرستندگانی است.
|
||
\v 24 زیرا خدا روح است، و هر که بخواهد او را بپرستد، باید به روح و راستی بپرستد.»
|
||
\p
|
||
\v 25 زن گفت: «من میدانم که مسیح به زودی میآید. شما یهودیها هم این را قبول دارید، و وقتی او بیاید، همه چیز را برای ما روشن خواهد کرد.»
|
||
\p
|
||
\v 26 عیسی فرمود: «من که با تو سخن میگویم، همان مسیح هستم!»
|
||
\p
|
||
\v 27 در همین وقت، شاگردان عیسی از راه رسیدند و وقتی دیدند او با یک زن گفتگو میکند، تعجب کردند، ولی هیچیک از ایشان جرأت نکرد بپرسد چرا با او صحبت میکند.
|
||
\p
|
||
\v 28 آنگاه زن کوزهٔ خود را همان جا کنار چاه گذاشت و به شهر بازگشت و به مردم گفت:
|
||
\v 29 «بیایید مردی را ببینید که هر چه تا به حال کرده بودم، به من بازگفت. فکر نمیکنید او همان مسیح باشد؟»
|
||
\v 30 پس مردم از ده بیرون ریختند تا عیسی را ببینند.
|
||
\p
|
||
\v 31 در این میان، شاگردان اصرار میکردند که عیسی چیزی بخورد.
|
||
\v 32 ولی عیسی به ایشان گفت: «من خوراکی دارم که شما از آن خبر ندارید.»
|
||
\p
|
||
\v 33 شاگردان از یکدیگر پرسیدند: «مگر کسی برای او خوراک آورده است؟»
|
||
\p
|
||
\v 34 عیسی فرمود: «خوراک من این است که خواست خدا را به جا آورم و کاری را که به عهدهٔ من گذاشته است انجام دهم.
|
||
\v 35 آیا فکر میکنید وقت برداشت محصول چهار ماه دیگر، در آخر تابستان است؟ نگاهی به اطرافتان بیندازید تا ببینید که مزرعههای وسیعی از جانهای مردم برای درو آماده است.
|
||
\v 36 دروگران مزد خوبی میگیرند تا این محصول را در انبارهای آسمانی ذخیره کنند. چه برکت عظیمی نصیب کارنده و دروکننده میشود!
|
||
\v 37 این مَثَل، اینجا هم صدق میکند که دیگران کاشتند و ما درو کردیم.
|
||
\v 38 من شما را میفرستم تا محصولی را درو کنید که زحمت کاشتنش را دیگران کشیدهاند. زحمت را دیگران کشیدهاند و محصول را شما جمع میکنید!»
|
||
\s1 بسیاری از اهالی سامره ایمان میآورند
|
||
\p
|
||
\v 39 آن زن به هر که در آن شهر میرسید، سخنان عیسی را بازگو میکرد و میگفت: «این شخص هر چه تا به حال کرده بودم، به من بازگفت!» از این جهت، بسیاری از سامریان به عیسی ایمان آوردند.
|
||
\v 40 وقتی آنان به نزد عیسی رسیدند، خواهش کردند که نزدشان بماند. او نیز دو روز با ایشان ماند.
|
||
\v 41 در همین دو روز، بسیاری به سخنان او گوش دادند و به او ایمان آوردند.
|
||
\v 42 آنگاه به آن زن گفتند: «ما دیگر فقط به خاطر سخن تو به او ایمان نمیآوریم، زیرا خودمان سخنان او را شنیدهایم و ایمان داریم که او نجاتدهندۀ جهان است.»
|
||
\s1 عیسی پسر افسری را شفا میدهد
|
||
\p
|
||
\v 43 بعد از دو روز، عیسی از آنجا به منطقۀ جلیل رفت،
|
||
\v 44 چون همانطور که خود میگفت: «نبی در دیار خود مورد احترام نیست.»
|
||
\v 45 وقتی به جلیل رسید، مردم با آغوش باز از او استقبال کردند، زیرا در روزهای عید در اورشلیم، معجزات او را دیده بودند.
|
||
\p
|
||
\v 46 همچنانکه در جلیل میگشت، بار دیگر به شهر قانا رفت، همان جایی که در جشن عروسی آب را تبدیل به شراب کرده بود. وقتی عیسی در آنجا به سر میبرد، افسری که پسرش بیمار بود، از شهر کَفَرناحوم نزد او آمد.
|
||
\v 47 او شنیده بود که عیسی از ایالت یهودیه حرکت کرده و به جلیل رسیده است. پس به قانا آمده، عیسی را یافت و از او خواهش کرد تا بیاید و پسرش را شفا دهد، چون پسرش در آستانهٔ مرگ بود.
|
||
\p
|
||
\v 48 عیسی پرسید: «آیا تا معجزات بسیار نبینید، ایمان نخواهید آورد؟»
|
||
\p
|
||
\v 49 آن افسر التماس کرد و گفت: «سرورم، خواهش میکنم تا پسرم نمرده، بیا و او را شفا بده.»
|
||
\p
|
||
\v 50 آنگاه عیسی فرمود: «برگرد به خانه؛ پسرت شفا یافته است.» آن مرد به گفتۀ عیسی اطمینان کرد و به شهر خود بازگشت.
|
||
\v 51 هنوز در راه بود که خدمتکارانش به او رسیدند و با خوشحالی مژده داده، گفتند: «ارباب، پسرت خوب شد!»
|
||
\p
|
||
\v 52 پرسید: «کی حالش بهتر شد؟» گفتند: «دیروز در حدود ساعت یک بعد از ظهر، ناگهان تب او قطع شد.»
|
||
\v 53 پدر فهمید که این همان لحظهای بود که عیسی فرمود: «پسرت شفا یافته است.» پس با تمام خانوادهٔ خود به عیسی ایمان آورد.
|
||
\p
|
||
\v 54 این دومین معجزهٔ عیسی بود که بعد از بیرون آمدن از یهودیه، در جلیل انجام داد.
|
||
\c 5
|
||
\s1 عیسی افلیجی را شفا میدهد
|
||
\p
|
||
\v 1 پس از مدتی، عیسی به اورشلیم بازگشت تا در مراسم یکی از اعیاد یهود شرکت کند.
|
||
\v 2 داخل شهر، نزدیک دروازهای به نام دروازهٔ گوسفند، استخری بود که به زبان عبری آن را بیتحِسدا میگفتند، و پنج سکوی سر پوشیده در اطرافش بود.
|
||
\v 3 در آنجا دستهدسته بیماران کور و لنگ و افلیج بر روی زمین دراز کشیده بودند و منتظر بودند آب استخر تکان بخورد.
|
||
\v 4 زیرا هر چند وقت یکبار، فرشتهای از آسمان میآمد و آب استخر را تکان میداد و اولین کسی که داخل استخر میشد، شفا مییافت.\f + \fr 5:4 \ft آیۀ ۴ در برخی از نسخههای خطی قدیمی نیامده است.\f*
|
||
\p
|
||
\v 5 یکی از بیمارانی که در آنجا بود، مردی بود که سی و هشت سال تمام زمینگیر بود.
|
||
\v 6 وقتی عیسی او را دید و پی برد که بیماریاش طول کشیده است، پرسید: «میخواهی شفا بیابی؟»
|
||
\p
|
||
\v 7 بیمار جواب داد: «سَروَرَم، دیگر رمقی در بدنم نمانده است. کسی را نیز ندارم که وقتی آب تکان میخورَد، مرا در استخر بیندازد. تا میآیم به خود حرکتی بدهم، میبینم که قبل از من، دیگری داخل آب شده است.»
|
||
\p
|
||
\v 8 عیسی به او فرمود: «برخیز، بسترت را جمع کن و راه برو!»
|
||
\p
|
||
\v 9 همان لحظه بیمار شفا یافت و بستر خود را جمع کرد و به راه افتاد. ولی آن روز که عیسی این معجزه را انجام داد، شَبّات بود.
|
||
\p
|
||
\v 10 پس سران قوم یهود اعتراضکنان به مردی که شفا یافته بود گفتند: «چه میکنی؟ مگر نمیدانی امروز شَبّات است و نباید کاری انجام دهی؟ پس چرا رختخوابت را جمع میکنی؟»
|
||
\p
|
||
\v 11 جواب داد: «آن کسی که مرا شفا داد، به من گفت چنین کنم.»
|
||
\p
|
||
\v 12 پرسیدند: «چه کسی به تو چنین دستوری داده است؟»
|
||
\p
|
||
\v 13 آن مرد جوابی نداشت بدهد چون عیسی در میان جمعیت ناپدید شده بود.
|
||
\p
|
||
\v 14 ولی بعد، عیسی در معبد او را یافت و فرمود: «ببین، تو دیگر شفا پیدا کردهای، حالا اگر میخواهی وضعت بدتر از اول نشود، دیگر گناه نکن.»
|
||
\p
|
||
\v 15 او نزد سران قوم رفت و گفت: «کسی که مرا شفا داد، عیسی است.»
|
||
\s1 عیسی ادعا میکند که پسر خداست
|
||
\p
|
||
\v 16 پس، ایشان به آزار و اذیت عیسی پرداختند و او را متهم به قانونشکنی کردند چون روز شَبّات این معجزه را انجام داده بود.
|
||
\v 17 ولی عیسی جواب داد: «پدر من خدا همیشه کارهای نیک انجام میدهد، و من نیز از او پیروی میکنم.»
|
||
\p
|
||
\v 18 با شنیدن این پاسخ، سران قوم یهود بیش از پیش در صدد کشتن او برآمدند، چون نه تنها قانون مذهبی را میشکست، بلکه خدا را نیز پدر خود میخواند و به این ترتیب خود را با خدا برابر میساخت.
|
||
\p
|
||
\v 19 عیسی ادامه داد: «براستی به شما میگویم که پسر نمیتواند به میل خود کاری انجام دهد، بلکه فقط کارهایی را بهعمل میآورد که میبیند پدرش انجام میدهد. زیرا هر کاری که پدر انجام میدهد، پسر نیز انجام میدهد.
|
||
\v 20 زیرا پدر، پسر را دوست دارد و هر چه میکند، به پسر میگوید. او معجزههای بزرگتر از شفای این مرد نیز انجام خواهد داد تا شما تعجب کنید.
|
||
\v 21 زیرا همانگونه که پدر مردگان را زنده میکند و به ایشان حیات میبخشد، پسر نیز به هر که بخواهد، حیات میبخشد.
|
||
\v 22 پدر بر کسی داوری نمیکند، بلکه داوری گناهان تمام مردم را به پسر واگذار کرده،
|
||
\v 23 تا همه به او احترام بگذارند همانطور که به خدا احترام میگذارند. اگر به پسر احترام نگذارید، در واقع به پدری که او را فرستاده احترام نمیگذارید.
|
||
\p
|
||
\v 24 «حقیقت را به شما میگویم: هر که به کلام من گوش دهد و به خدا که مرا فرستاده است ایمان بیاورد، زندگی جاوید دارد و هرگز به خاطر گناهانش بازخواست نخواهد شد، بلکه از همان لحظه از مرگ نجات پیدا کرده، به زندگی جاوید پیوسته است.
|
||
\v 25 مطمئن باشید زمانی فرا خواهد رسید و در واقع الان فرا رسیده است که صدای پسر خدا به گوش مردگان خواهد رسید و هر که به آن گوش دهد، زنده خواهد شد.
|
||
\v 26 پدر در خود حیات دارد و آن را به پسر نیز عطا کرده است تا در خود حیات داشته باشد.
|
||
\v 27 و به او اختیار داده است تا مردم را داوری کند، زیرا پسر انسان است.
|
||
\v 28 از این سخن من تعجب نکنید، زیرا زمانی فرا میرسد که جمیع آنان که در قبر هستند، صدای او را خواهند شنید،
|
||
\v 29 و از قبر بیرون خواهند آمد، تا کسانی که نیکی کردهاند، به زندگی جاوید برسند و کسانی که بدی کردهاند، محکوم گردند.
|
||
\v 30 من به تنهایی نمیتوانم کاری انجام دهم. من بر مبنای آنچه خدا میگوید داوری میکنم. از این رو، داوری من عادلانه است، زیرا در پی انجام ارادۀ کسی هستم که مرا فرستاد، نه ارادۀ خودم.
|
||
\s1 شهادت درباره عیسی
|
||
\p
|
||
\v 31 «وقتی دربارهٔ خودم چیزی میگویم، شما باور نمیکنید.
|
||
\v 32 اما شخص دیگری هست که به نفع من شهادت میدهد، و به شما اطمینان میدهم که هرآنچه او دربارۀ من میگوید، راست است.
|
||
\v 33 شما افرادی را برای تحقیق نزد یحیی فرستادید، و شهادت او دربارۀ من راست بود.
|
||
\v 34 از این گذشته، شاهد اصلی من انسان نیست بلکه خداست. گفتم که یحیی شاهد است، تا شما به من ایمان آورید و نجات بیابید.
|
||
\v 35 یحیی مانند چراغی بود که نور میبخشید و شما حاضر بودید برای مدتی در نورش شاد باشید.
|
||
\v 36 ولی من شاهدی بزرگتر از سخنان یحیی دارم، و آن معجزاتی است که انجام میدهم. پدرم به من گفته است این معجزهها را بهعمل بیاورم، و همین معجزههاست که ثابت میکند خدا مرا فرستاده است.
|
||
\v 37 خدا خود گواه من است، خدایی که هرگز او را ندیدهاید و صدایش را نشنیدهاید.
|
||
\v 38 علّتش نیز این است که شما به سخنان خدا گوش نمیدهید، چون نمیخواهید به من که با پیام خدا نزد شما فرستاده شدهام، ایمان بیاورید.
|
||
\p
|
||
\v 39 «شما کتب مقدّس را به دقّت بررسی میکنید، چون عقیده دارید که به شما زندگی جاوید میدهد. در صورتی که همان کتاب به من اشاره میکند و مرا به شما معرفی مینماید.
|
||
\v 40 با این حال شما نمیخواهید نزد من بیایید تا زندگی جاوید را به دست آورید.
|
||
\p
|
||
\v 41 «نظر و تأیید شما برای من هیچ ارزشی ندارد،
|
||
\v 42 زیرا شما را خوب میشناسم که در دلتان نسبت به خدا محبت ندارید.
|
||
\v 43 من از جانب خدا آمدهام و شما مرا رد میکنید؛ ولی حاضرید کسانی را قبول کنید که از طرف خدا فرستاده نشدهاند بلکه نمایندهٔ خود شما و از جنس خودتان میباشند!
|
||
\v 44 تعجبی ندارد که نمیتوانید به من ایمان بیاورید، چون خواستار دریافت احترام از یکدیگر هستید، و به حرمتی که از جانب خدای یگانه میآید، اعتنایی ندارید.
|
||
\p
|
||
\v 45 «با این حال، فکر نکنید کسی که در حضور پدر، شما را متهم خواهد ساخت، من هستم. کسی هست که شما را متهم میسازد، همان موسی که به او امید بستهاید.
|
||
\v 46 شما حتی به موسی ایمان ندارید، چون اگر داشتید، به من نیز ایمان میآوردید، برای اینکه موسی در کتاب تورات درباره من نوشته است.
|
||
\v 47 و چون نوشتههای او را قبول ندارید، به من نیز ایمان نمیآورید.»
|
||
\c 6
|
||
\s1 عیسی جمعیت پنج هزار نفری را سیر میکند
|
||
\p
|
||
\v 1 پس از این رویداد، عیسی به آن سوی دریاچهٔ جلیل رفت (دریاچهٔ جلیل به دریاچهٔ تیبریه نیز معروف است)،
|
||
\v 2 و جمعیت انبوهی او را دنبال میکردند، زیرا نشانههای معجزهآسایی را که او با شفای بیماران بهعمل میآورد، دیده بودند.
|
||
\v 3 آنگاه عیسی به تپهای برآمد و با شاگردانش نشست.
|
||
\v 4 عید پِسَح یهودیان نیز نزدیک بود.
|
||
\v 5 وقتی عیسی نگاه کرد و دید که جماعت بزرگی به سوی او میآیند، به فیلیپ فرمود: «از کجا نان بخریم تا این جماعت را سیر کنیم؟»
|
||
\v 6 عیسی این سؤال را از او کرد تا ببیند نظر او چیست، چون عیسی خود میدانست چه کند.
|
||
\p
|
||
\v 7 فیلیپ جواب داد: «خروارها نان لازم است تا بتوانیم این جمعیت را سیر کنیم.»
|
||
\p
|
||
\v 8 یکی دیگر از شاگردان عیسی، آندریاس برادر شمعون پطرس، گفت:
|
||
\v 9 «پسربچهای اینجاست که پنج نان جو و دو ماهی دارد. ولی این به چه کار این جمعیت میآید؟»
|
||
\p
|
||
\v 10 عیسی فرمود: «بگویید همه بنشینند.» پس تمام جمعیت روی سبزهها نشستند. فقط مردها در آن جمعیت، پنج هزار نفر بودند.
|
||
\p
|
||
\v 11 آنگاه عیسی نانها را برداشت، خدا را شکر کرد و داد تا بین مردم تقسیم کنند. با ماهیها نیز چنین کرد. مردم هر قدر خواستند خوردند.
|
||
\v 12 وقتی همه سیر شدند، عیسی به شاگردان فرمود: «تکههای باقیمانده را جمع کنید تا چیزی تلف نشود.»
|
||
\v 13 پس آنها جمع کردند و از پس ماندههای آن نان جو که مردم خورده بودند، دوازده سبد پر شد.
|
||
\p
|
||
\v 14 وقتی مردم این معجزهٔ بزرگ را دیدند گفتند: «بدون شک این همان پیامبری است که ما چشم به راهش بودهایم.»
|
||
\v 15 وقتی عیسی دید که مردم میخواهند او را به زور ببرند و پادشاه کنند، از ایشان جدا شد و به تنهایی بر فراز کوهی برآمد.
|
||
\s1 عیسی روی آب راه میرود
|
||
\p
|
||
\v 16 هنگام غروب، شاگردان عیسی به کنار دریاچه رفتند و به انتظار او نشستند.
|
||
\v 17 ولی وقتی دیدند هوا تاریک شده و عیسی هنوز از کوه باز نگشته، سوار قایق شدند و به طرف کَفَرناحوم، که در آن سوی دریاچه بود، حرکت کردند.
|
||
\v 18 در همان حال که پارو میزدند و جلو میرفتند، باد شدیدی وزیدن گرفت و دریاچه توفانی شد.
|
||
\v 19 هنوز بیش از پنج یا شش کیلومتر از ساحل دور نشده بودند که ناگهان در میان ظلمت و توفان، عیسی را دیدند که روی آب به طرف قایق راه میرود. همه وحشت کردند.
|
||
\v 20 ولی عیسی به ایشان فرمود: «نترسید! منم!»
|
||
\v 21 وقتی خواستند او را سوار قایق کنند، متوجه شدند که قایق به ساحل رسیده است.
|
||
\s1 عیسی، نان واقعی
|
||
\p
|
||
\v 22 صبح روز بعد، آن سوی دریاچه، مردم بار دیگر جمع شدند تا عیسی را ببینند، زیرا دیده بودند که شاگردان عیسی با تنها قایقی که در آنجا بود آن محل را ترک گفته و عیسی را با خود نبرده بودند.
|
||
\v 23 چند قایق دیگر نیز از تیبریه به محلی که خداوند نانها را برکت داد و مردم خوردند، رسیدند.
|
||
\v 24 وقتی مردم متوجه شدند که نه عیسی در آنجا است و نه شاگردان، سوار قایق شده، خود را به کَفَرناحوم رساندند تا او را بیابند.
|
||
\p
|
||
\v 25 وقتی به آنجا رسیدند و عیسی را پیدا کردند، پرسیدند: «استاد، کِی به اینجا آمدی؟»
|
||
\p
|
||
\v 26 عیسی جواب داد: «حقیقت این است که شما برای خوراک نزد من آمدهاید نه به سبب ایمان به من.
|
||
\v 27 اینقدر در فکر چیزهای زودگذر این دنیا نباشید، بلکه نیروی خود را در راه کسب زندگی جاوید صرف کنید. این زندگی جاوید را پسر انسان به شما میبخشد، زیرا خدای پدر مُهر تأییدش را بر او زده است.»
|
||
\p
|
||
\v 28 گفتند: «چه باید بکنیم تا کارهای مورد نظر خدا را به انجام برسانیم؟»
|
||
\p
|
||
\v 29 عیسی فرمود: «خدا از شما میخواهد که به من که فرستادهٔ او هستم، ایمان آورید.»
|
||
\p
|
||
\v 30 گفتند: «چه نشانۀ معجزهآسایی بهعمل میآوری تا آن را ببینیم و به تو ایمان بیاوریم؟ چه عملی انجام میدهی؟
|
||
\v 31 نیاکان ما در بیابان، مَنّا، آن نان معجزهآسا را خوردند، چنانکه نوشته شده: ”او از آسمان بدیشان نان داد تا بخورند.“»
|
||
\p
|
||
\v 32 عیسی فرمود: «براستی به شما میگویم که این پدر من بود که به ایشان نان میداد، نه موسی. و اکنون نیز اوست که میخواهد نان حقیقی را از آسمان به شما ببخشد.
|
||
\v 33 این نان حقیقی را خدا از آسمان فرستاده است تا به مردم دنیا زندگی جاوید ببخشد.»
|
||
\p
|
||
\v 34 گفتند: «آقا، از این نان هر روز به ما بده.»
|
||
\p
|
||
\v 35 عیسی جواب داد: «نان حیات من هستم. هر که نزد من آید، دیگر هرگز گرسنه نخواهد شد و هر که به من ایمان آوَرَد، هیچگاه تشنه نخواهد گردید.
|
||
\v 36 ولی همانگونه که قبلاً گفتم، شما با اینکه مرا دیدهاید، هنوز به من ایمان نیاوردهاید.
|
||
\v 37 ولی بعضی نزد من خواهند آمد و ایشان کسانی هستند که پدرم، خدا به من داده است و ممکن نیست هرگز ایشان را از دست بدهم.
|
||
\v 38 چون من از آسمان آمدهام تا آنچه را که خدا میخواهد انجام دهم، نه آنچه را که خودم میخواهم.
|
||
\v 39 و خدا از من میخواهد که هیچیک از کسانی را که به من بخشیده، از دست ندهم، بلکه ایشان را در روز قیامت برخیزانم.
|
||
\v 40 چون خواست خدا این است که هر که پسر او را دید و به او ایمان آورد، زندگی جاوید بیابد، و من در روز قیامت او را برخواهم خیزانید.»
|
||
\p
|
||
\v 41 باز یهودیان لب به اعتراض گشودند، چون عیسی ادعا کرده بود نانی است که از آسمان آمده است.
|
||
\v 42 پس گفتند: «مگر این همان عیسی، پسر یوسف نیست؟ همهٔ ما پدر و مادرش را میشناسیم! حالا چطور شده که ادعا میکند از آسمان آمده است؟»
|
||
\p
|
||
\v 43 ولی عیسی جواب داد: «اینقدر اعتراض نکنید.
|
||
\v 44 فقط کسی میتواند نزد من بیاید که پدرم خدا که مرا فرستاده است او را به سوی من جذب کند، و من در روز قیامت او را زنده خواهم ساخت.
|
||
\v 45 همانطور که در کتب انبیا آمده است: ”همه از خدا تعلیم خواهند یافت.“\f + \fr 6:45 \ft \+xt اشعیا ۵۴:۱۳\+xt*.\f* پس کسانی که صدای خدای پدر را بشنوند و راستی را از او بیاموزند، به سوی من میآیند.
|
||
\v 46 البته منظورم این نیست که کسی خدا را دیده است. هرگز! چون فقط من که از نزد او آمدهام، او را دیدهام.
|
||
\p
|
||
\v 47 «براستی به شما میگویم که هر که به من ایمان آورد، از همان لحظه، زندگی جاوید دارد.
|
||
\v 48 من نان حیات هستم.
|
||
\v 49 پدران شما در بیابان آن نان را خوردند، اما عاقبت مردند.
|
||
\v 50 اما هر که از این نان آسمانی بخورد، تا به ابد زنده میماند.
|
||
\v 51 آن نان زنده که از آسمان نازل شد، منم. هر که از این نان بخورد، تا ابد زنده میماند. این نان همان بدن من است که فدا میکنم تا جهان حیات بیابد.»
|
||
\p
|
||
\v 52 یهودیان با شنیدن این سخن، بار دیگر سخت مشاجره کرده، به یکدیگر گفتند: «چه گفتۀ عجیبی! چطور میخواهد بدنش را به ما بدهد تا بخوریم؟»
|
||
\p
|
||
\v 53 پس عیسی باز فرمود: «براستی به شما میگویم که تا بدن پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید، هرگز نمیتوانید زندگی جاوید داشته باشید.
|
||
\v 54 ولی کسی که بدنم را بخورد و خونم را بنوشد زندگی جاوید دارد، و من در روز قیامت او را زنده خواهم ساخت.
|
||
\v 55 چون بدنم خوراک واقعی و خونم نوشیدنی واقعی است.
|
||
\v 56 به همین دلیل، هر که بدنم را بخورد و خونم را بنوشد، در من خواهد ماند و من در او.
|
||
\v 57 من به قدرت پدرم خدا زندگی میکنم، همان که مرا به این جهان فرستاد. به همین شکل، کسی نیز که از من تغذیه میکند، به قدرت من زندگی خواهد کرد.
|
||
\v 58 نان واقعی منم که از آسمان آمدهام. نانی که اجداد شما در بیابان خوردند، نتوانست ایشان را برای همیشه زنده نگه دارد. اما هر که از این نان بخورد، برای همیشه زنده خواهد ماند.»
|
||
\v 59 عیسی این سخنان را در کنیسه کَفَرناحوم بیان کرد.
|
||
\s1 شاگردان بسیاری عیسی را ترک میگویند
|
||
\p
|
||
\v 60 درک این سخنان چنان سخت بود که حتی شاگردان عیسی نیز به یکدیگر میگفتند: «درک این تعلیم بسیار دشوار است. چه کسی میتواند آن را بپذیرد؟»
|
||
\p
|
||
\v 61 عیسی متوجه شد که شاگردان او نیز لب به اعتراض گشودهاند؛ پس به ایشان فرمود: «آیا سخنان من باعث آزار شما شده است؟
|
||
\v 62 پس اگر ببینید که پسر انسان بار دیگر به آسمان، به جایی که قبلاً بود، بالا میرود، چه حالی به شما دست خواهد داد؟
|
||
\v 63 فقط روح خداست که به انسان زندگی جاودانی میبخشد. از تلاشهای انسانی فایدهای حاصل نمیگردد. سخنانی که به شما گفتم، روح و حیات هستند.
|
||
\v 64 با این حال، بعضی از شما به من ایمان نخواهید آورد.» چون عیسی از همان ابتدا میدانست چه کسانی به او ایمان خواهند آورد و چه کسی به او خیانت خواهد کرد.
|
||
\p
|
||
\v 65 پس گفت: «به همین دلیل گفتم فقط کسی میتواند نزد من بیاید که پدرم خدا او را به سوی من جذب کند.»
|
||
\p
|
||
\v 66 با شنیدن این سخن، بسیاری از پیروانش از او روی گرداندند و دیگر او را پیروی نکردند.
|
||
\v 67 آنگاه عیسی رو به آن دوازده شاگرد کرد و پرسید: «شما نیز میخواهید بروید؟»
|
||
\p
|
||
\v 68 شمعون پطرس جواب داد: «سرور ما، نزد که برویم؟ فقط تویی که با سخنانت به انسان زندگی جاوید میبخشی.
|
||
\v 69 و ما ایمان آوردهایم و میدانیم که تویی آن قدّوسِ خدا.»
|
||
\p
|
||
\v 70 آنگاه عیسی فرمود: «من خودم شما دوازده نفر را انتخاب کردم؛ ولی یکی از شما بازیچه دست ابلیس است.»
|
||
\v 71 عیسی درباره یهودا پسر شمعون اِسخریوطی سخن میگفت که یکی از آن دوازده شاگرد بود و در آخر به عیسی خیانت کرد.
|
||
\c 7
|
||
\s1 عیسی در اورشلیم
|
||
\p
|
||
\v 1 پس از آن عیسی به ناحیۀ جلیل رفت و در روستاهای آنجا میگشت تا از یهودیه دور باشد، زیرا در آنجا سران یهود میخواستند او را بکشند.
|
||
\v 2 اما عید خیمهها که یکی از اعیاد بزرگ یهود بود، نزدیک میشد.
|
||
\v 3 برادران عیسی به او گفتند: «اینجا را ترک کن و به یهودیه برو تا پیروانت معجزات تو را ببینند.
|
||
\v 4 چون اگر بخواهی خود را اینطور پنهان کنی، هرگز به شهرت نخواهی رسید. اگر براستی شخص بزرگی هستی، این را به دنیا ثابت کن.»
|
||
\v 5 حتی برادرانش نیز به او ایمان نداشتند.
|
||
\p
|
||
\v 6 عیسی جواب داد: «من نمیتوانم الان بروم، ولی شما میتوانید. الان وقت آمدن من نیست. ولی برای شما فرقی ندارد که کِی بروید،
|
||
\v 7 چون مردم دنیا از شما نفرت ندارند ولی از من متنفرند، زیرا من اعمال زشت و گناهآلودشان را به ایشان گوشزد میکنم.
|
||
\v 8 شما الان بروید و در مراسم عید شرکت کنید. ولی من بعد، در وقت مناسب خواهم آمد.»
|
||
\v 9 ایشان رفتند، ولی عیسی در جلیل ماند.
|
||
\s1 عیسی آشکارا در معبد تعلیم میدهد
|
||
\p
|
||
\v 10 سپس، عیسی نیز برای عید رفت، اما طوری که کسی متوجه آمدن او نشد.
|
||
\v 11 در آنجا سران یهود او را جستجو میکردند و با کنجکاوی از یکدیگر میپرسیدند: «پس عیسی کجاست؟»
|
||
\p
|
||
\v 12 در میان مردم نیز بحث زیاد بود. برخی طرفدار او بودند و میگفتند: «عیسی مرد بزرگواری است»، و برخی مخالف او بودند و میگفتند: «نه، عیسی مردم را گمراه میکند».
|
||
\v 13 با این حال، هیچکس جرأت نمیکرد آزادانه دربارهٔ او اظهار نظر کند، چون از سران قوم یهود میترسیدند.
|
||
\p
|
||
\v 14 وقتی نیمی از ایام عید سپری شده بود، عیسی وارد معبد شد و برای مردم موعظه کرد.
|
||
\v 15 سران قوم یهود از سخنان او تعجب کردند و به یکدیگر گفتند: «عجیب است! چگونه امکان دارد شخصی که هیچوقت در مدرسهٔ دینی ما درس نخوانده است، اینقدر معلومات داشته باشد؟»
|
||
\p
|
||
\v 16 عیسی به ایشان فرمود: «آنچه به شما میگویم، از فکر و نظر خودم نیست بلکه از خدایی است که مرا فرستاده است.
|
||
\v 17 اگر کسی براستی بخواهد مطابق خواست خدا زندگی کند، پی خواهد برد که آنچه من میگویم، از خداست نه از خودم.
|
||
\v 18 کسی که نظر خود را بگوید، هدفش این است که مورد توجه مردم قرار گیرد؛ ولی کسی که میخواهد خدا مورد تمجید و ستایش قرار گیرد، او شخص درستکار و بیریایی است.
|
||
\v 19 مگر موسی تورات را به شما نداده است؟ اما هیچیک از شما از آن اطاعت نمیکند. چرا میخواهید مرا بکشید؟»
|
||
\p
|
||
\v 20 ایشان از این سخن، یکه خوردند و گفتند: «تو به کلی عقلت را از دست دادهای! چه کسی میخواهد تو را بکشد؟»
|
||
\p
|
||
\v 21 عیسی جواب داد: «من یک بیمار را در روز شَبّات شفا دادم و همه تعجب کردید.
|
||
\v 22 در صورتی که خود شما نیز در روز شَبّات کار میکنید. به دستور موسی پسرانتان را حتی در روز شَبّات ختنه میکنید. (البته ختنه از زمان ابراهیم رسم شد، نه از زمان موسی.)
|
||
\v 23 اگر روز ختنهٔ پسرتان به شَبّات بیفتد، شما او را در روز شَبّات ختنه میکنید تا شریعت موسی را نشکسته باشید. پس چرا مرا محکوم میکنید که روز شَبّات یک بیمار را شفای کامل دادم؟
|
||
\v 24 از قضاوت بر اساس معیارهای ظاهری دست بردارید، و با معیارهای حقیقی قضاوت کنید.»
|
||
\s1 آیا او مسیح است؟
|
||
\p
|
||
\v 25 بعضی از اهالی اورشلیم به یکدیگر میگفتند: «مگر این همان نیست که میخواهند او را بکشند؟
|
||
\v 26 پس چطور حالا آزادانه موعظه میکند و کسی به او چیزی نمیگوید؟ شاید سران قوم ما نیز سرانجام پی بردهاند که او همان مسیح است.
|
||
\v 27 ولی این غیرممکن است. چون ما شنیدهایم که وقتی مسیح بیاید، هیچکس نمیداند از کجا آمده است. در صورتی که ما همه میدانیم که این شخص کجا متولد شده است.»
|
||
\p
|
||
\v 28 پس عیسی به هنگام موعظهٔ خود در معبد، به مردم فرمود: «شما البته مرا میشناسید و میدانید کجا متولد و کجا بزرگ شدهام. ولی من از طرف کسی آمدهام که شما او را نمیشناسید، و او حقیقت محض است.
|
||
\v 29 من او را میشناسم برای اینکه از او هستم و اوست که مرا نزد شما فرستاد.»
|
||
\p
|
||
\v 30 با شنیدن این سخنان، سران قوم خواستند او را بگیرند ولی کسی جرأت این کار را به خود نداد، چون هنوز زمان مقرر نرسیده بود.
|
||
\v 31 با وجود این، در همان وقت بسیاری ایمان آوردند که او همان مسیح است و به یکدیگر گفتند: «آیا انتظار دارید مسیح که چشم به راهش بودیم، از این بیشتر معجزه کند؟»
|
||
\p
|
||
\v 32 هنگامی که فریسیان و سران کاهنان شنیدند مردم دربارهٔ عیسی چه میگویند، بیدرنگ مأمورانی فرستادند تا او را بگیرند.
|
||
\v 33 آنگاه عیسی به مردم فرمود: «من فقط مدت کوتاهی در میان شما خواهم بود. پس از آن، نزد فرستندهٔ خود باز خواهم گشت.
|
||
\v 34 آنگاه شما مرا جستجو خواهید کرد، اما مرا نخواهید یافت و به جایی که میروم، نمیتوانید به آن راه یابید.»
|
||
\p
|
||
\v 35 سران قوم از این گفتۀ عیسی تعجب کردند و از یکدیگر پرسیدند: «مگر کجا میخواهد برود؟ شاید میخواهد از این مملکت خارج شود و نزد یهودیان در سایر ممالک برود. شاید هم میخواهد نزد غیریهودیان برود.
|
||
\v 36 منظورش چه بود که گفت: ”مرا جستجو خواهید کرد، اما مرا نخواهید یافت و به جایی که میروم، نمیتوانید به آن راه یابید“؟»
|
||
\s1 عیسی وعده آب زنده را میدهد
|
||
\p
|
||
\v 37 در روز آخر عید که مهمترین روز آن بود، عیسی با صدای بلند به مردم فرمود: «هر که تشنه است، نزد من بیاید و بنوشد.
|
||
\v 38 چنانکه در کتب مقدّس نوشته شده، هر که به من ایمان بیاورد، ”از درون او نهرهای آب زنده جاری خواهد شد.“»
|
||
\p
|
||
\v 39 منظور عیسی از نهرهای آب زنده، همان روحالقدس بود که به کسانی داده میشود که به عیسی ایمان بیاورند. ولی روحالقدس هنوز به کسی عطا نشده بود، چون عیسی هنوز به جلال نرسیده بود.
|
||
\s1 تفرقه و بیایمانی
|
||
\p
|
||
\v 40 مردم وقتی این سخن را از عیسی شنیدند، گفتند: «براستی این باید همان پیامبری باشد که منتظرش بودیم.»
|
||
\v 41 دیگران میگفتند: «این خودِ مسیح است.» بعضی نیز میگفتند: «این مرد نمیتواند مسیح باشد. آیا مسیح از جلیل میآید؟
|
||
\v 42 مگر در کتب مقدّس نوشته نشده که مسیح از نسل داوود پادشاه است و در دهکدهٔ بیتلحم، زادگاه داوود، متولد میشود؟»
|
||
\p
|
||
\v 43 پس، مردم چند دسته شدند.
|
||
\v 44 بعضی نیز خواستند او را بگیرند، ولی کسی دست به سوی او دراز نکرد.
|
||
\p
|
||
\v 45 مأمورانی که رفته بودند تا عیسی را بگیرند، دست خالی بازگشتند. فریسیها و سران کاهنان پرسیدند: «پس چرا او را نیاوردید؟»
|
||
\p
|
||
\v 46 گفتند: «هیچکس تا به حال مانند این مرد سخنانی چنین دلنشین نگفته است.»
|
||
\p
|
||
\v 47 فریسیها ایشان را ریشخند کرده، گفتند: «پس شما هم فریب خوردهاید؟
|
||
\v 48 آیا حتی یک نفر از ما سران قوم و فریسیها به او ایمان آوردهایم؟
|
||
\v 49 این مردم نادان که به او ایمان آوردهاند، شریعت را نمیدانند. لعنت خدا بر ایشان باد!»
|
||
\p
|
||
\v 50 در اینجا نیقودیموس، همان که قبلاً نزد عیسی رفته بود و یکی از ایشان بود، برخاست و گفت:
|
||
\v 51 «آیا شریعت به ما اجازه میدهد کسی را بدون محاکمه، محکوم سازیم؟»
|
||
\p
|
||
\v 52 به او جواب دادند: «مگر تو هم جلیلی هستی؟ برو و کتب مقدّس را با دقت بخوان تا ببینی که هیچ پیامبری از جلیل ظهور نمیکند.»
|
||
\p
|
||
\v 53 پس از این سخن، همه برخاستند و به خانههای خود رفتند.
|
||
\c 8
|
||
\s1 محاکمهٔ زن بدکاره
|
||
\p
|
||
\v 1 عیسی به کوه زیتون بازگشت.
|
||
\v 2 ولی روز بعد، صبح زود، باز به معبد رفت. مردم نیز دور او جمع شدند. عیسی نشست و مشغول تعلیم ایشان شد.
|
||
\v 3 در همین وقت، سران قوم و فریسیان زنی را که در حال زنا گرفته بودند، کشانکشان به مقابل جمعیت آوردند
|
||
\v 4 و به عیسی گفتند: «استاد، ما این زن را به هنگام عمل زنا گرفتهایم.
|
||
\v 5 او مطابق قانون موسی باید کشته شود. ولی نظر تو چیست؟»
|
||
\p
|
||
\v 6 آنان میخواستند عیسی چیزی بگوید تا او را به دام بیندازند و محکوم کنند. ولی عیسی سر را پایین انداخت و با انگشت بر زمین مینوشت.
|
||
\v 7 سران قوم اصرار میکردند که او جواب دهد. پس عیسی سر خود را بلند کرد و به ایشان فرمود:
|
||
\p «اگر میخواهید او را سنگسار کنید، سنگ اول را باید کسی به او بزند که خود تا به حال گناهی نکرده باشد.»
|
||
\p
|
||
\v 8 سپس، دوباره سر را پایین انداخت و به نوشتن بر روی زمین ادامه داد.
|
||
\v 9 سران قوم، از پیر گرفته تا جوان، یکایک بیرون رفتند تا اینکه در مقابل جمعیت فقط عیسی ماند و آن زن.
|
||
\v 10 آنگاه عیسی بار دیگر سر را بلند کرد و به آن زن فرمود: «آنانی که تو را متهم میساختند، کجا رفتند؟ حتی یک نفر هم نماند که تو را محکوم کند؟»
|
||
\v 11 زن گفت: «نه، سرورم!» عیسی فرمود: «من نیز تو را محکوم نمیکنم. برو و دیگر گناه نکن.»
|
||
\s1 عیسی، نور جهان
|
||
\p
|
||
\v 12 عیسی در یکی از تعالیم خود، به مردم فرمود: «من نور جهان هستم، هر که مرا پیروی کند، در تاریکی نخواهد ماند، زیرا نور حیاتبخش راهش را روشن میکند.»
|
||
\p
|
||
\v 13 فریسیان گفتند: «تو بر خودت شهادت میدهی، پس شهادتت معتبر نیست.»
|
||
\p
|
||
\v 14 عیسی فرمود: «من هر چه میگویم عین حقیقت است، حتی اگر دربارهٔ خودم باشد. چون میدانم از کجا آمدهام و به کجا باز میگردم. ولی شما این را نمیدانید.
|
||
\v 15 شما با معیارهای انسانی مرا قضاوت میکنید، اما من هیچکس را قضاوت نمیکنم.
|
||
\v 16 اگر نیز چنین کنم، قضاوت من کاملاً درست است، چون من تنها نیستم، بلکه پدری که مرا فرستاد، با من است.
|
||
\v 17 مطابق شریعتِ شما، اگر دو نفر دربارهٔ موضوعی شهادت دهند، شهادت ایشان به طور مسلم قابل قبول است.
|
||
\v 18 دربارهٔ من نیز دو نفر هستند که شهادت میدهند، یکی خودم و دیگری پدرم که مرا فرستاده است.»
|
||
\p
|
||
\v 19 پرسیدند: «پدرت کجاست؟»
|
||
\p عیسی جواب داد: «شما که نمیدانید من کیستم، چگونه میخواهید پدرم را بشناسید؟ اگر مرا میشناختید، پدرم را نیز میشناختید.»
|
||
\p
|
||
\v 20 عیسی این سخنان را در قسمتی از معبد که خزانه در آنجا بود، بیان کرد. با این حال کسی او را نگرفت، چون وقت او هنوز به سر نرسیده بود.
|
||
\s1 هشدار به بیایمانان
|
||
\p
|
||
\v 21 باز به ایشان فرمود: «من میروم و شما به دنبال من خواهید گشت و در گناهانتان خواهید مرد؛ و به جایی نیز که من میروم، شما نمیتوانید بیایید.»
|
||
\p
|
||
\v 22 یهودیان از یکدیگر پرسیدند: «مگر میخواهد خودش را بکشد؟ منظورش چیست که میگوید جایی میروم که شما نمیتوانید بیایید؟»
|
||
\p
|
||
\v 23 آنگاه عیسی به ایشان فرمود: «شما از پایین هستید و من از بالا. شما متعلق به این جهان هستید ولی من نیستم.
|
||
\v 24 برای همین گفتم که شما در گناهانتان خواهید مرد، چون اگر ایمان نیاورید که من همان هستم که ادعا میکنم، در گناهانتان خواهید مرد.»
|
||
\p
|
||
\v 25 مردم از او پرسیدند: «تو کیستی؟»
|
||
\p عیسی جواب داد: «من همانم که از اول به شما گفتم.
|
||
\v 26 برای خیلی چیزها میتوانم شما را محکوم کنم و خیلی چیزها دارم که به شما تعلیم دهم؛ اما فعلاً این کار را نمیکنم. فقط چیزهایی را میگویم که فرستندۀ من از من خواسته است، و او حقیقت محض است.»
|
||
\v 27 ولی ایشان درک نکردند که او دربارهٔ پدرش، خدا، سخن میگوید.
|
||
\p
|
||
\v 28 پس، عیسی فرمود: «وقتی پسر انسان را بر صلیب بلند کردید، آنگاه پی خواهید برد که من هستم، و از خود کاری نمیکنم، بلکه هر چه پدر به من آموخته، همان را بیان میکنم.
|
||
\v 29 کسی که مرا فرستاده است با من است و مرا تنها نگذاشته، زیرا همواره کارهای پسندیدهٔ او را به جا میآورم.»
|
||
\s1 عیسی و ابراهیم
|
||
\p
|
||
\v 30 در این وقت، بسیاری با شنیدن این سخنان به او ایمان آوردند.
|
||
\p
|
||
\v 31 عیسی به یهودیانی که به او ایمان آورده بودند فرمود: «اگر به تعالیم من وفادار بمانید، شاگردان واقعی من خواهید بود.
|
||
\v 32 آنگاه حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد ساخت.»
|
||
\p
|
||
\v 33 گفتند: «منظورت چیست که میگویی آزاد خواهید شد؟ ما فرزندان ابراهیم هستیم و هرگز بردۀ کسی نبودهایم.»
|
||
\p
|
||
\v 34 عیسی جواب داد: «این عین حقیقت است که هر که گناه میکند، اسیر و بردهٔ گناه است.
|
||
\v 35 برده جایگاهی دائمی در خانواده ندارد، اما پسر برای همیشه متعلق به آن خانواده است.
|
||
\v 36 پس، اگر پسر شما را آزاد کند، در واقع آزادید.
|
||
\v 37 بله، میدانم که شما فرزندان ابراهیم هستید. با این حال، بعضی از شما میخواهید مرا بکشید، زیرا در دل شما جایی برای تعالیم من نیست.
|
||
\p
|
||
\v 38 «من هر چه از پدرم دیدهام، میگویم. شما نیز هر چه از پدر خود آموختهاید، انجام میدهید.»
|
||
\p
|
||
\v 39 گفتند: «پدر ما ابراهیم است.»
|
||
\p عیسی جواب داد: «نه، اگر چنین بود، شما نیز از رفتار خوب ابراهیم سرمشق میگرفتید.
|
||
\v 40 من حقایقی را که از خدا شنیدهام به شما گفتهام، با این حال شما میخواهید مرا بکشید. ابراهیم هرگز چنین کاری نمیکرد!
|
||
\v 41 وقتی چنین میکنید، از پدر واقعیتان پیروی مینمایید.»
|
||
\p مردم جواب دادند: «ما که حرامزاده نیستیم. پدر واقعی ما خداست.»
|
||
\p
|
||
\v 42 عیسی فرمود: «اگر اینطور بود، مرا دوست میداشتید. چون من از جانب خدا نزد شما آمدهام. من خودسرانه نیامدهام بلکه خدا مرا پیش شما فرستاده است.
|
||
\v 43 چرا نمیتوانید سخنان مرا بفهمید؟ دلیلش این است که نمیخواهید به من گوش دهید.
|
||
\v 44 شما فرزندان پدر واقعیتان ابلیس میباشید و دوست دارید اعمال بد او را انجام دهید. او از همان اول قاتل بود و از حقیقت نفرت داشت. در وجود او ذرهای حقیقت پیدا نمیشود، چون ذاتاً دروغگو و پدر همۀ دروغگوهاست.
|
||
\v 45 به همین دلیل است که وقتی من حقیقت را به شما میگویم، نمیتوانید باور کنید.
|
||
\v 46 کدام یک از شما میتواند مرا حتی به یک گناه متهم سازد؟ پس حال که حقیقت را از من میشنوید، چرا به من ایمان نمیآورید؟
|
||
\v 47 هر کس که پدرش خدا باشد، با خوشحالی به سخنان خدا گوش میدهد؛ و چون شما گوش نمیدهید، ثابت میکنید که فرزندان خدا نیستید.»
|
||
\p
|
||
\v 48 سران قوم فریاد زده، گفتند: «ای سامری اجنبی، ما از ابتدا درست میگفتیم که تو دیوزدهای.»
|
||
\v 49 عیسی فرمود: «من دیوزده نیستم. من به پدرم، خدا، احترام میگذارم، ولی شما به من بیاحترامی میکنید.
|
||
\v 50 با اینکه من نمیخواهم خود را عزت و بزرگی ببخشم، اما این خداست که مرا بزرگی و عزت خواهد بخشید. اوست داور راستین.
|
||
\v 51 این که میگویم عین حقیقت است: هر که احکام مرا اطاعت کند، هرگز نخواهد مرد.»
|
||
\p
|
||
\v 52 سران یهود گفتند: «حالا دیگر برای ما ثابت شد که تو دیوزدهای. ابراهیم و تمام پیامبران بزرگ خدا مردند؛ حال، تو ادعا میکنی که هر که از تو اطاعت کند، هرگز نخواهد مرد؟
|
||
\v 53 یعنی تو از پدر ما ابراهیم که مرد، بزرگتری؟ از پیامبران خدا هم که مردند بزرگتری؟ خود را که میدانی؟»
|
||
\p
|
||
\v 54 عیسی به ایشان فرمود: «اگر من بخواهم خودم را جلال بدهم، این کار ارزشی نخواهد داشت؛ اما این پدر من است که به من جلال میبخشد، همان کسی که ادعا میکنید خدای شماست.
|
||
\v 55 شما او را نمیشناسید، اما من او را میشناسم؛ و اگر بگویم او را نمیشناسم، آنگاه مانند شما دروغگو خواهم بود! ولی حقیقت این است که من خدا را میشناسم و کاملاً مطیع او هستم.
|
||
\v 56 جدّ شما ابراهیم با شادی چشم به راه آمدن من بود؛ او آن را دید و شاد گردید.»
|
||
\p
|
||
\v 57 سران قوم یهود فریاد زدند: «چه میگویی؟ تو حتی پنجاه سال نیز نداری و میگویی ابراهیم را دیدهای؟»
|
||
\p
|
||
\v 58 عیسی به ایشان فرمود: «این حقیقت محض است که پیش از آنکه ابراهیم باشد، من هستم!\f + \fr 8:58 \ft نگاه کنید به \+xt خروج ۳:۱۴\+xt*.\f*»
|
||
\p
|
||
\v 59 سران قوم که دیگر طاقت شنیدن سخنان او را نداشتند، سنگ برداشتند تا او را بکشند. ولی عیسی از کنار ایشان گذشت و از معبد بیرون رفت و از نظرها پنهان شد.
|
||
\c 9
|
||
\s1 عیسی کور مادرزادی را شفا میبخشد
|
||
\p
|
||
\v 1 وقتی عیسی از محلی میگذشت، کور مادرزادی را دید.
|
||
\v 2 شاگردان از او پرسیدند: «استاد، این شخص چرا کور به دنیا آمده است؟ آیا در اثر گناهان خود او بوده است یا در نتیجهٔ گناهان پدر و مادرش؟»
|
||
\p
|
||
\v 3 عیسی جواب داد: «این به خاطر گناهان خودش یا والدینش نیست. اما این اتفاق افتاد تا قدرت خدا در او دیده شود.
|
||
\v 4 تا فرصت باقیست من باید وظیفهای را که فرستندۀ من به عهدهٔ من گذاشته است انجام دهم، زیرا وقت کمی تا شب باقی مانده و در آن نمیتوان کاری انجام داد.
|
||
\v 5 من تا وقتی در این جهان هستم، به آن نور میبخشم!»
|
||
\p
|
||
\v 6 آنگاه آب دهان بر زمین انداخت و با آن گِل درست کرد و به چشمان کور مالید،
|
||
\v 7 و به او فرمود: «به حوض سیلوحا برو و چشمانت را بشوی.» (سیلوحا به زبان عبری به معنی «فرستاده» میباشد.) آن کور نیز رفت، و چشمان خود را در آن حوض شست و بینا بازگشت.
|
||
\p
|
||
\v 8 همسایهها و کسانی که او را به عنوان فقیری نابینا میشناختند، از یکدیگر پرسیدند: «آیا این همان گدای کور است؟»
|
||
\v 9 بعضی گفتند همانست و بعضی دیگر گفتند: «نه، غیرممکن است که او باشد. اما شباهت زیادی به او دارد.»
|
||
\p مرد فقیر گفت: «من همانم.»
|
||
\p
|
||
\v 10 از او پرسیدند: «پس چه شد که بینا شدی؟»
|
||
\p
|
||
\v 11 گفت: «شخصی که مردم او را عیسی میخوانند، گِل درست کرد، به چشمانم مالید و گفت که به حوض سیلوحا بروم و گِل را از چشمانم بشویم. من هم رفتم و شستم و بینا شدم.»
|
||
\p
|
||
\v 12 پرسیدند: «او حالا کجاست؟»
|
||
\p جواب داد: «نمیدانم.»
|
||
\p
|
||
\v 13 پس او را نزد فریسیان بردند.
|
||
\v 14 آن روز که عیسی گِل ساخت و او را شفا داد، شَبّات بود.
|
||
\v 15 فریسیان جریان را از او پرسیدند. او نیز گفت: «او گِل درست کرد و به چشمانم مالید و وقتی چشمانم را شستم، بینا شدم.»
|
||
\p
|
||
\v 16 بعضی از فریسیان گفتند: «اگر چنین باشد، عیسی از جانب خدا نیست، زیرا روز شبّات کار میکند.»
|
||
\p دیگران گفتند: «ولی چگونه یک شخص گناهکار میتواند چنین معجزهای بکند؟» پس بین ایشان اختلاف افتاد.
|
||
\v 17 آنگاه فریسیها بازگشتند و به آن مردی که قبلاً نابینا بود، گفتند: «تو خودت چه میگویی؟ این شخص که چشمانت را باز کرد، کیست؟»
|
||
\p جواب داد: «به نظر من باید پیامبری از طرف خدا باشد.»
|
||
\p
|
||
\v 18 سران قوم یهود که نمیخواستند باور کنند که او نابینا بوده، پدر و مادرش را خواستند
|
||
\v 19 و از آنها پرسیدند: «آیا این پسر شماست؟ آیا درست است که کور به دنیا آمده؟ پس چطور چشمانش باز شد؟»
|
||
\p
|
||
\v 20 پدر و مادرش جواب دادند: «بله، میدانیم که این پسر ماست و همینطور میدانیم که کور به دنیا آمده است.
|
||
\v 21 ولی نه میدانیم چطور چشمانش باز شد و نه میدانیم چه کسی این کار را برایش انجام داده است. از خودش بپرسید. او بالغ است و میتواند خودش همه چیز را بگوید.»
|
||
\p
|
||
\v 22 پدر و مادر او از ترس سران قوم یهود چنین گفتند، چون ایشان اعلام کرده بودند که هر که بگوید عیسی همان مسیح است، او را از تمام مزایای جامعه محروم خواهند کرد.
|
||
\v 23 از همین رو بود که والدینش گفتند: «او بالغ است؛ از خودش بپرسید.»
|
||
\p
|
||
\v 24 فریسیها دوباره آن شخص را که نابینا بود خواستند و گفتند: «برای این شفا خدا را تمجید کن نه عیسی را، چون ما میدانیم که عیسی آدم گناهکاری است.»
|
||
\p
|
||
\v 25 جواب داد: «اینکه او گناهکار است یا نه، من نمیدانم. فقط میدانم که کور بودم و اکنون بینا هستم!»
|
||
\p
|
||
\v 26 از او پرسیدند: «خوب، عیسی با تو چه کرد؟ چطور چشمانت را باز کرد؟»
|
||
\p
|
||
\v 27 جواب داد: «من یک بار به شما گفتم، مگر نشنیدید؟ چرا میخواهید دوباره تعریف کنم؟ آیا شما هم میخواهید شاگرد او بشوید؟»
|
||
\p
|
||
\v 28 آنها او را دشنام داده، گفتند: «تو خودت شاگرد او هستی. ما شاگرد موسی میباشیم.
|
||
\v 29 ما میدانیم که خدا با موسی سخن میگفت. اما دربارهٔ این شخص، هیچ چیز نمیدانیم.»
|
||
\p
|
||
\v 30 جواب داد: «این خیلی عجیب است که او میتواند کوری را بینا کند و شما دربارهٔ او هیچ چیز نمیدانید؟
|
||
\v 31 همه میدانند که خدا به دعای اشخاص شیاد گوش نمیدهد، بلکه دعای کسی را میشنود که خداترس باشد و ارادهٔ او را انجام دهد.
|
||
\v 32 از آغاز جهان تا به حال هیچوقت کسی پیدا نشده که بتواند چشمان کور مادرزاد را باز کند.
|
||
\v 33 اگر این شخص از طرف خدا نبود، چگونه میتوانست چنین کاری بکند؟»
|
||
\p
|
||
\v 34 ایشان فریاد زدند: «تو سراپا در گناه متولد شدهای؛ حال میخواهی به ما درس بدهی؟» پس او را بیرون کردند.
|
||
\s1 کوری روحانی
|
||
\p
|
||
\v 35 وقتی این خبر به گوش عیسی رسید، او را پیدا کرد و فرمود: «آیا تو به پسر انسان ایمان داری؟»
|
||
\p
|
||
\v 36 جواب داد: «سَروَرم، بگو او کیست، چون میخواهم به او ایمان بیاورم.»
|
||
\p
|
||
\v 37 عیسی فرمود: «تو او را دیدهای و هم اکنون با تو سخن میگوید.»
|
||
\p
|
||
\v 38 گفت: «بله، ای خداوند، ایمان دارم.» و عیسی را پرستش کرد.
|
||
\p
|
||
\v 39 عیسی به او فرمود: «من به این جهان آمدهام تا داوری کنم، تا به نابینایان بینایی ببخشم و به آنانی که تصور میکنند میبینند، نشان دهم که کورند.»
|
||
\p
|
||
\v 40 بعضی از فریسیان که آنجا بودند، گفتند: «آیا منظورت این است که ما کوریم؟»
|
||
\p
|
||
\v 41 عیسی جواب داد: «اگر کور بودید، گناهی نمیداشتید؛ اما حالا که ادعا میکنید بینایید، گناهکار باقی میمانید.
|
||
\c 10
|
||
\s1 شبان نیکو
|
||
\p
|
||
\v 1 «هر که نخواهد از در واردِ آغل گوسفندان شود بلکه از روی دیوار به داخل بپرد، دزد و راهزن است.
|
||
\v 2 زیرا شبان گوسفندان همیشه از در وارد میشود.
|
||
\v 3 دربان نیز برای شبان در را باز میکند، گوسفندان صدای او را میشنوند و نزد او میآیند. شبان نام گوسفندان خود را یک به یک میخواند و آنها را بیرون میبرد.
|
||
\v 4 او پیشاپیش گوسفندان حرکت میکند و گوسفندان به دنبالش میروند، چون صدای او را میشناسند.
|
||
\v 5 گوسفندان بهدنبال غریبهها نمیروند، بلکه از آنان میگریزند، چون با صدای غریبهها آشنا نیستند.»
|
||
\p
|
||
\v 6 کسانی که این مَثَل را شنیدند، منظور عیسی را درک نکردند.
|
||
\v 7 پس برای ایشان توضیح داد و فرمود: «مطمئن باشید که من آن دری هستم که گوسفندان از آن وارد میشوند.
|
||
\v 8 دیگران که پیش از من آمدند، همه دزد و راهزن بودند. به همین جهت، گوسفندان واقعی به سخنان ایشان گوش ندادند.
|
||
\v 9 بله، من در هستم. کسانی که از این در وارد میشوند، نجات پیدا میکنند و در داخل و بیرون میگردند و چراگاه سبز و خرّم مییابند.
|
||
\v 10 کار دزد این است که بدزدد، بکشد و نابود کند؛ اما من آمدهام تا به شما حیات واقعی را به فراوانی عطا نمایم.
|
||
\p
|
||
\v 11 «من شبان نیکو هستم. شبان نیکو از جان خود میگذرد تا گوسفندان را از چنگال گرگها نجات دهد.
|
||
\v 12 ولی کسی که مزدور است و شبان نیست، وقتی میبیند گرگ میآید، گوسفندان را گذاشته، فرار میکند، چون گوسفندان از آن او نیستند و او شبانشان نیست. آنگاه گرگ به گله میزند و گوسفندان را پراکنده میکند.
|
||
\v 13 مزدور میگریزد، چون برای مزد کار میکند و به فکر گوسفندان نیست.
|
||
\p
|
||
\v 14 «من شبان نیکو هستم و گوسفندانم را میشناسم و آنها نیز مرا میشناسند.
|
||
\v 15 درست همانطور که پدرم مرا میشناسد و من او را میشناسم. من جان خود را در راه گوسفندان فدا میکنم.
|
||
\v 16 من گوسفندان دیگری نیز دارم که در این آغل نیستند؛ آنها را نیز باید بیاورم. آنها نیز به صدای من توجه کرده، همه با هم یک گله خواهند شد و یک شبان خواهند داشت.
|
||
\p
|
||
\v 17 «پدرم مرا دوست دارد، چون من جانم را میدهم و باز پس میگیرم.
|
||
\v 18 کسی نمیتواند به زور جانم را بستاند. من داوطلبانه آن را فدا میکنم. زیرا اختیار این را دارم که جانم را فدا کنم، و اختیار آن را دارم تا آن را باز پس بگیرم. این اختیار را پدرم به من داده است.»
|
||
\p
|
||
\v 19 سران قوم یهود وقتی این سخنان را شنیدند، باز دربارهٔ او اختلاف نظر پیدا کردند.
|
||
\v 20 بعضی گفتند: «این مرد دیوانه است و عقل خود را از دست داده است. چرا به حرفهای او گوش میدهید؟»
|
||
\v 21 دیگران گفتند: «به نظر دیوانه نمیآید. مگر دیوانه میتواند چشمان کور را باز کند؟»
|
||
\s1 یهودیان عیسی را به عنوان مسیح قبول نمیکنند
|
||
\p
|
||
\v 22 پس از آن در اورشلیم جشن سالگرد تقدیس معبد، موسوم به جشن حَنوکا\f + \fr 10:22 \ft یا «وقف»، که به زبان عبری «حَنوکا» نام دارد، و آن عیدی بود که به یادبود وقف معبد توسط یهودای مَکابی (در سال ۱۶۵ قبل از میلاد) برگزار میشد.\f* فرا رسید. زمستان بود،
|
||
\v 23 و عیسی در صحن معبد، در تالار سلیمان قدم میزد.
|
||
\v 24 سران قوم یهود دور او را گرفتند و پرسیدند: «تا به کی میخواهی ما را در شک و تردید نگاه داری؟ اگر تو همان مسیح هستی، روشن و واضح به ما بگو.»
|
||
\p
|
||
\v 25 عیسی جواب داد: «من قبلاً به شما گفتم ولی باور نکردید. معجزههایی که به قدرت پدرم میکنم، ثابت میکند که من مسیح هستم.
|
||
\v 26 اما شما به من ایمان نمیآورید، زیرا جزو گوسفندان من نیستید.
|
||
\v 27 گوسفندان من صدای مرا میشناسند، من نیز ایشان را میشناسم و آنها به دنبال من میآیند.
|
||
\v 28 من به ایشان زندگی جاوید میبخشم تا هرگز هلاک نشوند. هیچکس نیز نمیتواند ایشان را از دست من بگیرد.
|
||
\v 29 چون پدرم ایشان را به من داده است و او از همه قویتر است؛ هیچ انسانی نمیتواند ایشان را از پدرم بگیرد.
|
||
\v 30 من و پدر یک هستیم.»
|
||
\p
|
||
\v 31 باز سران قوم یهود سنگها برداشتند تا او را بکشند.
|
||
\p
|
||
\v 32 عیسی فرمود: «از جانب پدرم کارهای نیک بسیاری انجام دادهام. برای کدام یک از آنها میخواهید مرا سنگسار کنید؟»
|
||
\p
|
||
\v 33 جواب دادند: «ما به خاطر کفری که میگویی میخواهیم تو را بکشیم، نه برای کارهای خوبت. چون تو یک انسانی ولی ادعای خدایی میکنی.»
|
||
\p
|
||
\v 34 عیسی در پاسخ فرمود: «مگر در تورات شما نوشته نشده که ”گفتم شما خدایانید\f + \fr 10:34 \ft نگاه کنید به \+xt مزمور ۸۲:۱\+xt*. در متن عبری، کلمۀ «اِلوهیم» بهکار رفته است. این واژه میتواند کاربردهای گوناگون داشته باشد، نظیر حاکمان، داوران، افراد الهی، فرشتگان، خدایان، و نیز در نهایت، خدا.\f*“؟
|
||
\v 35 حال، اگر کتب مقدّس که نمیتوانند نادرست باشند، به کسانی که کلام خدا به ایشان رسید، میفرمایند که ”خدایان“ هستند،
|
||
\v 36 آیا کفر است کسی که خدا او را تقدیس کرده و به جهان فرستاده، بگوید ”من پسر خدا“ هستم؟
|
||
\v 37 اگر معجزه نمیکنم، به من ایمان نیاورید.
|
||
\v 38 ولی اگر میکنم و باز نمیتوانید به خود من ایمان بیاورید، لااقل به معجزاتم ایمان آورید تا بدانید که پدر در من است و من در پدر.»
|
||
\p
|
||
\v 39 بار دیگر خواستند او را بگیرند ولی عیسی رفت و از آنان دور شد.
|
||
\v 40 سپس به آن طرف رود اردن رفت، یعنی نزدیک به جایی که یحیی در آغاز مردم را تعمید میداد.
|
||
\v 41 در آنجا بسیاری از مردم نزد او آمدند؛ ایشان به یکدیگر میگفتند: «یحیی معجزهای نکرد، ولی هر چه درباره این شخص گفت، راست بود.»
|
||
\v 42 و بسیاری که در آنجا بودند، به عیسی ایمان آوردند.
|
||
\c 11
|
||
\s1 مرگ ایلعازر
|
||
\p
|
||
\v 1 روزی، شخصی به نام ایلعازر بیمار شد. او در بیتعنیا زندگی میکرد، در همان دهکدۀ مریم و خواهرش مارتا.
|
||
\v 2 این مریم که برادرش اکنون بیمار بود، همان است که عطری گرانبها را بر پاهای عیسی ریخت و با گیسوانش آنها را خشک کرد.
|
||
\v 3 این دو خواهر برای عیسی پیغام فرستاده، گفتند: «سرور ما، دوست عزیزتان سخت بیمار است.»
|
||
\p
|
||
\v 4 وقتی عیسی این خبر را شنید فرمود: «این بیماری موجب مرگ ایلعازر نخواهد شد، بلکه باعث جلال خدا خواهد گشت، و پسر خدا نیز از این رویداد جلال خواهد یافت.»
|
||
\p
|
||
\v 5 عیسی با اینکه نسبت به مارتا و مریم و ایلعازر لطف خاصی داشت،
|
||
\v 6 اما وقتی خبر بیماری ایلعازر را شنید، در محلی که بود، دو روز دیگر نیز ماند.
|
||
\v 7 پس از آن، به شاگردان خود فرمود: «بیایید به یهودیه بازگردیم.»
|
||
\p
|
||
\v 8 شاگردان اعتراض کرده، گفتند: «همین چند روز پیش بود که سران یهود میخواستند تو را در یهودیه بکشند. حال میخواهی باز به آنجا بروی؟»
|
||
\p
|
||
\v 9 عیسی جواب داد: «در روز، دوازده ساعت هوا روشن است. تا زمانی که همه جا روشن است، مردم میتوانند راه بروند و نیفتند. آنها راه را میبینند زیرا از نور این جهان برخوردارند.
|
||
\v 10 فقط در شب است که خطر افتادن وجود دارد، چون هوا تاریک است.»
|
||
\v 11 آنگاه فرمود: «دوست ما ایلعازر خوابیده است و من میروم تا او را بیدار کنم.»
|
||
\p
|
||
\v 12 شاگردان به او گفتند: «سرور ما، پس حالش خوب خواهد شد.»
|
||
\v 13 ولی منظور عیسی این بود که ایلعازر مرده است، اما شاگردان تصور کردند منظورش این است که ایلعازر در خواب است.
|
||
\p
|
||
\v 14 آنگاه عیسی به طور واضح فرمود: «ایلعازر مرده است.
|
||
\v 15 و من خوشحالم که در کنار او نبودم، چون مرگ او یک بار دیگر به شما فرصت خواهد داد که به من ایمان آورید. حال بیایید نزد او برویم.»
|
||
\p
|
||
\v 16 یکی از شاگردان او به نام توما، که به او دوقلو هم میگفتند، به شاگردان دیگر گفت: «بیایید ما نیز برویم و با او بمیریم.»
|
||
\p
|
||
\v 17 وقتی به بیتعنیا رسیدند، شنیدند که ایلعازر را چهار روز پیش به خاک سپردهاند.
|
||
\v 18 بیتعنیا فقط چند کیلومتر تا اورشلیم فاصله داشت
|
||
\v 19 و عدهای از سران قوم یهود از آنجا آمده بودند تا مارتا و مریم را برای مرگ برادرشان تسلی بدهند.
|
||
\p
|
||
\v 20 وقتی به مارتا خبر دادند که عیسی آمده است، برخاست و بیدرنگ به پیشواز او رفت، ولی مریم در خانه ماند.
|
||
\v 21 مارتا به عیسی گفت: «سَرورم، اگر اینجا بودید، برادرم نمیمرد.
|
||
\v 22 حال نیز دیر نشده؛ اگر از خدا بخواهید، برادرم دوباره زنده خواهد شد.»
|
||
\p
|
||
\v 23 عیسی فرمود: «مارتا، برادرت زنده خواهد شد.»
|
||
\p
|
||
\v 24 مارتا گفت: «بله، میدانم که در روز قیامت زنده خواهد شد.»
|
||
\p
|
||
\v 25 عیسی فرمود: «من قیامت و حیات هستم. هر که به من ایمان داشته باشد، حتی اگر بمیرد، زنده خواهد شد.
|
||
\v 26 و چون به من ایمان دارد، زندگی جاوید یافته، هرگز هلاک نخواهد شد. مارتا! آیا به این گفتۀ من ایمان داری؟»
|
||
\p
|
||
\v 27 مارتا گفت: «بله، سرورم، من ایمان دارم که تو مسیح، پسر خدا هستی، همان که منتظرش بودیم.»
|
||
\p
|
||
\v 28 آنگاه مارتا به خانه بازگشت و مریم را از مجلس عزاداری بیرون برد و به او گفت: «عیسی اینجاست و میخواهد تو را ببیند.»
|
||
\p
|
||
\v 29 مریم بیدرنگ نزد عیسی رفت.
|
||
\v 30 عیسی بیرون دهکده بود، در همان جایی که مارتا با او ملاقات کرده بود.
|
||
\v 31 یهودیانی که در خانه سعی میکردند مریم را دلداری دهند، وقتی دیدند که او با عجله از خانه بیرون میرود، تصور کردند به سر قبر میرود تا باز گریه کند. پس ایشان نیز به دنبال او رفتند.
|
||
\p
|
||
\v 32 وقتی مریم نزد عیسی رسید، به پاهای او افتاد و گفت: «سرورم، اگر اینجا بودید، برادرم نمیمرد.»
|
||
\p
|
||
\v 33 وقتی عیسی دید که مریم گریه میکند و یهودیان نیز با او ماتم گرفتهاند عمیقاً متأثر و پریشان گردید.
|
||
\p
|
||
\v 34 او پرسید: «کجا او را دفن کردهاید؟» گفتند: «سرور ما، بیا و ببین.»
|
||
\v 35 عیسی گریست.
|
||
\p
|
||
\v 36 سران یهود به یکدیگر گفتند: «ببینید چقدر او را دوست میداشت.»
|
||
\p
|
||
\v 37 ولی بعضی میگفتند: «این مرد که چشمان کور را باز کرد، چرا نتوانست کاری کند که ایلعازر نمیرد؟»
|
||
\s1 عیسی ایلعازر را از مرگ زنده میسازد
|
||
\p
|
||
\v 38 باز عیسی به شدت متأثر شد. سرانجام به سر قبر رسیدند. قبر او غاری بود که سنگ بزرگی جلوی دهانهاش غلتانیده بودند.
|
||
\p
|
||
\v 39 عیسی فرمود: «سنگ را به کنار بغلتانید!» ولی مارتا، خواهر ایلعازر گفت: «سرورم، حالا دیگر متعفن شده، چون چهار روز است که او را دفن کردهایم.»
|
||
\p
|
||
\v 40 عیسی فرمود: «مگر نگفتم اگر ایمان داشته باشی، جلال خدا را خواهی دید؟»
|
||
\p
|
||
\v 41 پس سنگ را کنار زدند. آنگاه عیسی به آسمان نگاه کرد و فرمود: «پدر، شکر میکنم که دعای مرا شنیدهای.
|
||
\v 42 البته همیشه دعایم را میشنوی ولی این را به خاطر مردمی که اینجا هستند گفتم، تا ایمان آورند که تو مرا فرستادهای.»
|
||
\v 43 سپس با صدای بلند فرمود: «ایلعازر، بیرون بیا!»
|
||
\p
|
||
\v 44 ایلعازر از قبر بیرون آمد، در حالی که تمام بدنش در کفن پیچیده شده و پارچهای سر و صورتش را پوشانده بود.
|
||
\p عیسی فرمود: «او را باز کنید تا بتواند راه برود.»
|
||
\s1 توطئه قتل عیسی
|
||
\p
|
||
\v 45 بعضی از یهودیان که با مریم بودند و این معجزه را دیدند، به عیسی ایمان آوردند.
|
||
\v 46 ولی بعضی نیز نزد فریسیان رفته، واقعه را گزارش دادند.
|
||
\v 47 کاهنان اعظم و فریسیان بیدرنگ جلسهای تشکیل دادند تا به این موضوع رسیدگی کنند. ایشان به یکدیگر میگفتند: «چه کنیم؟ این شخص معجزات بسیاری انجام میدهد.
|
||
\v 48 اگر او را به حال خود بگذاریم، تمام این قوم به دنبال او خواهند رفت. آنگاه رومیها به اینجا لشکرکشی کرده، معبد و قوم ما را از بین خواهند برد.»
|
||
\p
|
||
\v 49 یکی از ایشان به نام قیافا، که در آن سال کاهن اعظم بود، برخاست و گفت: «شما اصلاً متوجه موضوع نیستید.
|
||
\v 50 آیا درک نمیکنید که بهتر است یک نفر برای قوم بمیرد تا آن که همۀ قوم هلاک شوند.»
|
||
\p
|
||
\v 51 او این را از خود نگفت، بلکه چون در آن سال کاهن اعظم بود، به او الهام شد. او با این سخن، در واقع پیشگویی کرد که عیسی باید برای قوم یهود فدا شود،
|
||
\v 52 و نه فقط برای قوم یهود، بلکه برای جمع کردن و متحد ساختن همهٔ فرزندان خدا که در سراسر دنیا پراکندهاند.
|
||
\v 53 از آن روز به بعد، سران قوم یهود توطئه چیدند تا عیسی را به قتل رسانند.
|
||
\p
|
||
\v 54 عیسی از آن پس، دیگر در میان مردم آشکار نمیشد، بلکه با شاگردانش از اورشلیم به دهکدهٔ افرایم در نزدیکی بیابان رفت و در آنجا ماند.
|
||
\p
|
||
\v 55 کمکم عید پِسَح که از روزهای مقدّس یهود بود نزدیک میشد. مردم از سراسر مملکت در اورشلیم جمع میشدند تا خود را برای شرکت در مراسم عید آماده کنند.
|
||
\v 56 در این میان، همه میخواستند عیسی را ببینند، و در معبد با کنجکاوی از یکدیگر میپرسیدند: «چه فکر میکنید؟ آیا عیسی برای شرکت در مراسم عید به اورشلیم خواهد آمد؟»
|
||
\v 57 ولی از طرف دیگر کاهنان اعظم و فریسیان اعلام کرده بودند که هر که عیسی را ببیند، خبر دهد تا او را بگیرند.
|
||
\c 12
|
||
\s1 هدیهٔ گرانبهای مریم
|
||
\p
|
||
\v 1 شش روز پیش از آغاز عید پِسَح، عیسی وارد بیتعنیا شد، همان جایی که ایلعازر مرده را زنده کرده بود.
|
||
\v 2 یک شب در آن دهکده به افتخار عیسی ضیافتی ترتیب دادند. مارتا پذیرایی میکرد و ایلعازر با عیسی بر سر سفره نشسته بود.
|
||
\v 3 آنگاه مریم شیشهای از عطر سنبل خالص و گرانبها را برداشته، آن را روی پاهای عیسی ریخت و با گیسوان خود آنها را خشک کرد. خانه از بوی عطر پر شد.
|
||
\p
|
||
\v 4 ولی یهودا اسخریوطی که یکی از شاگردان عیسی بود و بعد به او خیانت کرد، گفت:
|
||
\v 5 «چرا این عطر به سیصد سکه نقره فروخته نشد، تا پولش را به فقرا بدهیم؟»
|
||
\v 6 البته او در فکر فقرا نبود بلکه در فکر خودش بود، چون مسئول دخل و خرج و نگهداری پول شاگردان بود و اغلب از این پول میدزدید.
|
||
\p
|
||
\v 7 عیسی جواب داد: «کاری به کار او نداشته باشید! او با این کار، بدن مرا برای دفن آماده کرد.
|
||
\v 8 فقرا همیشه دور و بر شما هستند، ولی مرا همیشه با خود نخواهید داشت.»
|
||
\p
|
||
\v 9 وقتی یهودیان اورشلیم شنیدند که عیسی به آنجا آمده، دستهدسته به دیدن او شتافتند. آنان در ضمن بسیار مایل بودند ایلعازر را نیز که عیسی او را زنده کرده بود، ببینند.
|
||
\v 10 پس کاهنان اعظم تصمیم گرفتند ایلعازر را هم بکشند،
|
||
\v 11 زیرا به خاطر او بعضی از سران قوم یهود نیز ایمان آورده بودند که عیسی همان مسیح است.
|
||
\s1 عیسی وارد اورشلیم میشود
|
||
\p
|
||
\v 12 روز بعد، در تمام شهر خبر پیچید که عیسی به اورشلیم میآید. پس، جمعیت انبوهی که برای مراسم عید آمده بودند،
|
||
\v 13 با شاخههای نخل به پیشواز او رفتند، در حالی که فریاد میزدند:
|
||
\p «هوشیعانا!»\f + \fr 12:13 \ft واژۀ «هوشیعانا» یعنی «استدعا داریم نجات بده». ولی بعدها از این واژه، برای حمد و ستایش استفاده میکردند؛ \+xt مزمور ۱۱۸:۲۵\+xt* و ۲۶.\f*
|
||
\p «مبارک است آن که به نام خداوند میآید!»
|
||
\p «مبارک است پادشاه اسرائیل!»
|
||
\p
|
||
\v 14 عیسی نیز کرّه الاغی یافت و بر آن سوار شد، همانگونه که نوشته شده است:
|
||
\v 15 «نترس، ای دختر صهیون،\f + \fr 12:15 \ft به مردم اورشلیم اشاره دارد.\f* اینک پادشاه تو میآید، سوار بر کرّهٔ الاغی!»\f + \fr 12:15 \ft \+xt زکریا ۹:۹\+xt*.\f*
|
||
\p
|
||
\v 16 شاگردان او در آن زمان متوجه این پیشگویی نشدند، ولی بعد از این که عیسی به جلال خود در آسمان بازگشت، پی بردند که تمام این چیزها قبلاً دربارۀ او نوشته شده بود، و همانگونه نیز بر او واقع شده بود.
|
||
\p
|
||
\v 17 در بین جمعیت، کسانی که زنده شدن ایلعازر را به چشم خود دیده بودند، آن را برای دیگران تعریف میکردند.
|
||
\v 18 در واقع به خاطر همین نشانۀ معجزهآسا بود که مردم با چنان شور و حرارتی به پیشواز او رفتند.
|
||
\p
|
||
\v 19 فریسیها به یکدیگر گفتند: «دیگر از ما کاری ساخته نیست. ببینید، تمام دنیا به دنبال او رفتهاند!»
|
||
\s1 عیسی مرگ خود را پیشگویی میکند
|
||
\p
|
||
\v 20 عدهای یونانی که برای مراسم عید به اورشلیم آمده بودند،
|
||
\v 21 نزد فیلیپ که اهل بیتصیدای جلیل بود، رفتند و گفتند: «آقا، ما میخواهیم عیسی را ببینیم.»
|
||
\v 22 فیلیپ این را با آندریاس در میان گذاشت و هر دو رفتند و به عیسی گفتند.
|
||
\p
|
||
\v 23 عیسی جواب داد: «وقت آن رسیده است که پسر انسان\f + \fr 12:23 \ft «پسر انسان» لقبی است که عیسی برای خود به کار میبرد.\f* به جلالی که در آسمان داشت بازگردد.
|
||
\v 24 این که میگویم عین حقیقت است: اگر دانهٔ گندم در خاک نیفتد و نمیرد، تنها میماند؛ اما اگر بمیرد دانههای تازۀ بسیاری تولید میکند.
|
||
\v 25 اگر کسی جان خود را دوست بدارد، آن را از دست خواهد داد. اما کسی که در این جهان از جان خود بگذرد، آن را برای حیات جاویدان حفظ خواهد کرد.
|
||
\p
|
||
\v 26 «هر که بخواهد مرا خدمت کند، باید به دنبال من بیاید. و هر جا من باشم، خدمتگزارم نیز باید باشد. و پدر، هر کسی را که به من خدمت کند، تکریم خواهد کرد.
|
||
\v 27 اکنون جانم آشفته است. آیا باید دعا کنم که: ”ای پدر، از آنچه میخواهد بر من واقع شود، مرا رهایی ده؟“ ولی من برای همین امر به این جهان آمدهام!
|
||
\v 28 پس میگویم: ”ای پدر، نام خود را جلال و سرافرازی ده.“»
|
||
\p ناگاه صدایی از آسمان گفت: «جلال دادم و باز جلال خواهم داد.»
|
||
\v 29 وقتی مردم این صدا را شنیدند، بعضی گمان بردند که صدای رعد بود و بعضی دیگر گفتند: «فرشتهای با او سخن گفت.»
|
||
\p
|
||
\v 30 ولی عیسی فرمود: «این صدا برای شما بود، نه برای من.
|
||
\v 31 چون وقت آن رسیده است که خدا مردم دنیا را داوری کند و فرمانروای این دنیا، یعنی شیطان را از قدرت بیندازد.
|
||
\v 32 وقتی مرا از زمین بلند کردید، همه را به سوی خود جذب خواهم کرد.»
|
||
\p
|
||
\v 33 عیسی با این گفته، به نوع مرگ خود بر صلیب اشاره کرد.
|
||
\p
|
||
\v 34 مردم پرسیدند: «تو از مرگ سخن میگویی؟ تا جایی که ما میدانیم مسیح باید همیشه زنده بماند و هرگز نمیرد. پس چرا تو میگویی که مسیح باید بمیرد؟ اصلاً دربارهٔ که صحبت میکنی؟»
|
||
\p
|
||
\v 35 عیسی جواب داد: «نور من فقط تا مدتی کوتاه بر شما خواهد تابید؛ پس تا فرصت هست، در نور راه بروید، تا تاریکی بر شما چیره نشود. آنان که در تاریکی راه میروند، نمیتوانند ببینند به کجا میروند.
|
||
\v 36 تا دیر نشده، به نور ایمان آورید تا نورانی شوید.» آنگاه عیسی رفت و خود را از چشم مردم پنهان کرد.
|
||
\s1 بیایمانی مردم
|
||
\p
|
||
\v 37 با وجود تمام معجزاتی که عیسی کرد، بسیاری از مردم ایمان نیاوردند که او همان مسیح است.
|
||
\v 38 این درست همان است که اشعیای نبی پیشگویی کرده بود که: «خداوندا، چه کسی پیام ما را باور کرده، و بازوی توانای خداوند بر چه کسی آشکار شده است؟»
|
||
\v 39 البته ایشان نتوانستند ایمان بیاورند، چون همانطور که اشعیا گفته بود:
|
||
\v 40 «خدا چشمانشان را کور و دلهایشان را سخت کرده است، تا با چشمانشان نبینند و با دلهایشان نفهمند و به سوی خدا باز نگردند تا شفایشان دهد.»\f + \fr 12:40 \ft \+xt اشعیا ۶:۱۰\+xt*.\f*
|
||
\p
|
||
\v 41 اشعیا به این دلیل این را گفت که جلال او را دید و دربارۀ او سخن گفت.
|
||
\p
|
||
\v 42 با این همه، بعضی از سران قوم یهود ایمان آوردند که او همان مسیح است، ولی به کسی نگفتند چون میترسیدند فریسیان از کنیسه بیرونشان کنند.
|
||
\v 43 در واقع چیزی که برای این اشخاص اهمیت داشت، جلب نظر و احترام مردم بود نه جلب رضای خدا.
|
||
\p
|
||
\v 44 پس عیسی با صدای بلند به مردم فرمود: «هر که به من ایمان بیاورد، نه فقط به من، بلکه به کسی نیز ایمان آورده که مرا فرستاده است.
|
||
\v 45 چون آن که مرا دید، گویی فرستندۀ مرا دیده است.
|
||
\v 46 من مثل نوری آمدهام تا در این دنیای تاریک بدرخشم تا تمام کسانی که به من ایمان میآورند، در تاریکی سرگردان نشوند.
|
||
\v 47 اگر کسی صدای مرا بشنود ولی اطاعت نکند، من از او بازخواست نخواهم کرد، زیرا من نه برای بازخواست بلکه برای نجات جهان آمدهام.
|
||
\v 48 ولی تمام کسانی که مرا و سخنان مرا نمیپذیرند، در روز قیامت بهوسیلهٔ کلام من از ایشان بازخواست خواهد شد.
|
||
\v 49 این سخنان از من نیست، بلکه من آنچه را که پدرم خدا گفته است، به شما میگویم؛
|
||
\v 50 و میدانم که احکام او انسان را به زندگی جاوید میرساند. پس من هر چه میگویم، همان است که خدا به من میفرماید.»
|
||
\c 13
|
||
\s1 عیسی به شاگردان درس فروتنی میدهد
|
||
\p
|
||
\v 1 شب عید پِسَح فرا رسید. عیسی میدانست که وقت آن رسیده که این جهان را ترک کند و نزد پدر برود. او که شاگردانش را در طول خدمت زمینیاش محبت کرده بود، اکنون محبت خود را به کمال به ایشان نشان داد.
|
||
\v 2 وقت شام بود، و ابلیس از پیش، یهودا، پسر شمعون اسخریوطی را برانگیخته بود که به عیسی خیانت کند.
|
||
\v 3 عیسی میدانست که پدر اختیار همه چیز را به دست او سپرده، و اینکه از نزد خدا آمده و باید بار دیگر نزد او بازگردد.
|
||
\p
|
||
\v 4 پس، از سر شام بلند شد، لباس خود را درآورد، حولهای به کمر بست،
|
||
\v 5 آب در لگن ریخت و به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آنها با حوله پرداخت.
|
||
\v 6 وقتی به شمعون پطرس رسید، پطرس به او گفت: «سرورم، تو نباید پاهای ما را بشویی.»
|
||
\p
|
||
\v 7 عیسی جواب داد: «اکنون علّت کار مرا درک نمیکنی؛ ولی یک روز خواهی فهمید.»
|
||
\p
|
||
\v 8 پطرس بار دیگر با اصرار گفت: «نه، هرگز نمیگذارم پاهای مرا بشویی.»
|
||
\p عیسی فرمود: «اگر پاهای تو را نشویم تو به من تعلق نخواهی داشت.»
|
||
\p
|
||
\v 9 پطرس با عجله گفت: «سرورم، پس حالا که اینطور است، نه فقط پا، بلکه دست و صورتم را نیز بشوی.»
|
||
\p
|
||
\v 10 عیسی جواب داد: «کسی که تازه حمام کرده، فقط کافی است که پاهای خود را بشوید تا تمام بدنش پاکیزه شود. شما نیز پاکید ولی نه همه.»
|
||
\v 11 چون عیسی میدانست چه کسی به او خیانت خواهد کرد؛ از این جهت گفت که همهٔ شاگردان پاک نیستند.
|
||
\p
|
||
\v 12 پس از آنکه پاهای شاگردان خود را شست، لباس خود را پوشید و سر میز شام نشست و پرسید: «آیا فهمیدید چرا این کار را کردم؟
|
||
\v 13 شما مرا استاد و خداوند میخوانید، و درست میگویید چون همینطور نیز هست.
|
||
\v 14 حال، اگر من که خداوند و استاد شما هستم، پاهای شما را شستم، شما نیز باید پاهای یکدیگر را بشویید.
|
||
\v 15 من به شما سرمشقی دادم تا شما نیز همینطور رفتار کنید.
|
||
\v 16 چون مسلماً خدمتکار از اربابش بالاتر نیست و قاصد نیز از فرستندهاش مهمتر نمیباشد.
|
||
\v 17 در زندگی، سعادت در این است که به آنچه میدانید، عمل کنید.»
|
||
\s1 عیسی خیانت یهودا را پیشگویی میکند
|
||
\p
|
||
\v 18 «این را به همهٔ شما نمیگویم، چون تکتک شما را که انتخاب کردهام، خوب میشناسم. اما آنچه در کتب مقدّس آمده باید جامۀ عمل بپوشد که میفرماید: ”کسی که نان و نمک مرا میخورْد، دشمن من شده است.“\f + \fr 13:18 \ft \+xt مزمور ۴۱:۹\+xt*.\f*
|
||
\v 19 این را به شما میگویم تا وقتی واقع شد، به من ایمان بیاورید.
|
||
\v 20 بدانید که هر کس فرستادۀ مرا قبول کند، مرا پذیرفته است و آنکه مرا قبول کند فرستندۀ مرا پذیرفته است.»
|
||
\p
|
||
\v 21 پس از این سخن، عیسی به شدت محزون شد و با دلی شکسته گفت: «براستی به شما میگویم که یکی از شما به من خیانت خواهد کرد.»
|
||
\p
|
||
\v 22 شاگردان مات و مبهوت به یکدیگر نگاه میکردند و در حیرت بودند که عیسی این را درباره چه کسی میگوید.
|
||
\v 23 یکی از شاگردان، که عیسی دوستش میداشت، کنار او تکیه زده بود.
|
||
\v 24 شمعون پطرس به او اشاره کرد تا بپرسد کیست که دست به چنین کار وحشتناکی میزند.
|
||
\v 25 پس، آن شاگرد به عیسی نزدیکتر شد و پرسید: «خداوندا، آن شخص کیست؟»
|
||
\p
|
||
\v 26 فرمود: «آن کسی است که یک لقمه میگیرم و به او میدهم.» آنگاه لقمهای گرفت و آن را به یهودا پسر شمعون اسخریوطی داد.
|
||
\v 27 به محض اینکه لقمه از گلوی یهودا پایین رفت، شیطان داخل او شد.
|
||
\p پس عیسی به او فرمود: «کاری را که میخواهی انجام دهی، زودتر عملی کن!»
|
||
\v 28 هیچکس به هنگام شام منظور عیسی را نفهمید.
|
||
\v 29 فقط بعضی گمان کردند که چون پول دست یهودا بود، عیسی به او دستور داد که برود و خوراک بخرد و یا چیزی به فقرا بدهد.
|
||
\p
|
||
\v 30 یهودا لقمه را خورد و بیدرنگ در تاریکی شب بیرون رفت.
|
||
\s1 عیسی انکار پطرس را پیشگویی میکند
|
||
\p
|
||
\v 31 به محض اینکه یهودا از اتاق خارج شد، عیسی فرمود: «وقت آن رسیده است که پسر انسان وارد جلالش شود و خدا نیز توسط او جلال یابد.
|
||
\v 32 خدا نیز بهزودی بزرگی و جلال خود را به من خواهد داد.
|
||
\v 33 ای فرزندان من که برایم بسیار عزیز هستید، چقدر این لحظات کوتاهند. بهزودی باید شما را بگذارم و بروم. آنگاه همانطور که به سران قوم یهود گفتم، همه جا به دنبال من خواهید گشت، اما مرا نخواهید یافت و نخواهید توانست به جایی که میروم، بیایید.
|
||
\p
|
||
\v 34 «پس حال، دستوری تازه به شما میدهم: یکدیگر را دوست بدارید همانگونه که من شما را دوست میدارم.
|
||
\v 35 محبت شما به یکدیگر، به جهان ثابت خواهد کرد که شما شاگردان من میباشید.»
|
||
\p
|
||
\v 36 شمعون پطرس پرسید: «سرور من، کجا میخواهید بروید؟»
|
||
\p عیسی جواب داد: «حال، نمیتوانی با من بیایی، ولی بعد به دنبالم خواهی آمد.»
|
||
\p
|
||
\v 37 پطرس پرسید: «سرورم، چرا نمیتوانم حالا بیایم؟ من حتی حاضرم جانم را فدای تو کنم.»
|
||
\p
|
||
\v 38 عیسی جواب داد: «تو جانت را فدای من میکنی؟ همین امشب پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار کرده، خواهی گفت که مرا نمیشناسی.»
|
||
\c 14
|
||
\s1 آخرین سخنان عیسی
|
||
\p
|
||
\v 1 «خاطرتان آسوده باشد. شما که به خدا ایمان دارید، به من نیز ایمان داشته باشید.
|
||
\v 2 در خانۀ پدرِ من منزلگاه بسیار است. اگر چنین نبود، به شما نمیگفتم که میروم مکانی برای شما آماده سازم.
|
||
\v 3 پس وقتی بروم و مکانی برای شما آماده سازم، خواهم آمد و شما را نزد خود میبرم تا همیشه در آنجا که من هستم، شما نیز با من باشید.
|
||
\v 4 شما میدانید من به کجا میروم و میدانید چگونه به آنجا بیایید.»
|
||
\p
|
||
\v 5 توما گفت: «ما حتی نمیدانیم به کجا میروی، پس چطور میتوانیم راه را بدانیم؟»
|
||
\p
|
||
\v 6 عیسی به او فرمود: «من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچکس نمیتواند نزد پدر بیاید مگر بهوسیلهٔ من.
|
||
\v 7 اگر میدانستید من کیستم، آنگاه میدانستید پدرم کیست. اما از حالا به بعد، او را میشناسید و او را دیدهاید.»
|
||
\p
|
||
\v 8 فیلیپ گفت: «خداوندا، پدر را به ما نشان بده که همین برای ما کافی است.»
|
||
\p
|
||
\v 9 عیسی جواب داد: «فیلیپ، آیا بعد از تمام این مدتی که با شما بودهام، هنوز هم نمیدانی من کیستم؟ هر که مرا ببیند، خدای پدر را دیده است. پس دیگر چرا میخواهی او را ببینی؟
|
||
\v 10 آیا ایمان نداری که من در پدر هستم و او در من است؟ سخنانی که میگویم، از خودم نیست بلکه از پدر من است که در من ساکن است؛ و اوست که این کارها را میکند.
|
||
\v 11 فقط ایمان داشته باش که من در خدای پدر هستم و او در من است؛ وگرنه به خاطر این معجزات بزرگ که از من دیدهای، به من ایمان آور.
|
||
\v 12 اینکه میگویم عین حقیقت است: هر که به من ایمان بیاورد، میتواند همان کارهایی را بکند که من کردهام، و حتی بزرگتر از اینها نیز انجام دهد، چون من نزد پدر باز میگردم.
|
||
\v 13 شما میتوانید به نام من، هر چیزی درخواست کنید، و من آن را برایتان انجام خواهم داد. چون من که پسر خدا هستم هر چه برای شما انجام دهم، باعث بزرگی و جلال پدر خواهد شد.
|
||
\v 14 بله، به نام من هر چه لازم دارید بخواهید تا به شما عطا کنم.
|
||
\s1 عیسی وعده روحالقدس را میدهد
|
||
\p
|
||
\v 15 «اگر مرا دوست دارید، از احکام من اطاعت کنید.
|
||
\v 16 و من از پدرم درخواست خواهم کرد تا پشتیبان و تسلیبخش دیگری به شما عطا نماید که همیشه با شما بماند.
|
||
\v 17 این پشتیبان و تسلیبخش همان روحالقدس است که شما را با تمام حقایق آشنا خواهد ساخت. مردم دنیا به او دسترسی ندارند، چون نه در جستجوی او هستند و نه او را میشناسند. ولی شما در جستجوی او هستید و او را میشناسید، چون او همیشه با شماست و در وجودتان خواهد بود.
|
||
\p
|
||
\v 18 «شما را یتیم و بیسرپرست نخواهم گذاشت و نزد شما خواهم آمد.
|
||
\v 19 برای مدت کوتاهی جهان مرا نخواهد دید، اما شما خواهید دید. چون من زندهام شما نیز خواهید زیست.
|
||
\v 20 وقتی زندگی را از سر گیرم، خواهید دانست که من در خدای پدر هستم و شما در من هستید و من نیز در شما هستم.
|
||
\v 21 کسی مرا دوست دارد که از احکام من اطاعت کند؛ و چون مرا دوست دارد، پدرم نیز او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست خواهم داشت و خود را به او نشان خواهم داد.»
|
||
\p
|
||
\v 22 یکی از شاگردان او به اسم یهودا (البته نه یهودای اِسخریوطی) پرسید: «سرور من، چرا خود را فقط به ما نشان میدهی، اما نه به همۀ مردم این جهان؟»
|
||
\p
|
||
\v 23 عیسی جواب داد: «من خود را فقط به کسانی نشان میدهم که مرا دوست میدارند و از احکام من اطاعت میکنند. پدرم نیز ایشان را دوست دارد و ما نزد ایشان آمده، با ایشان زندگی خواهیم کرد.
|
||
\v 24 اگر کسی مرا دوست نداشته باشد، کلام مرا اطاعت نخواهد کرد. سخنانی که میشنوید، از من نیست، بلکه از پدری است که مرا فرستاده است.
|
||
\v 25 این چیزها را اکنون که با شما هستم، میگویم.
|
||
\v 26 ولی وقتی پدر ”تسلیبخش“ را به جای من فرستاد، یعنی همان روحالقدس را، او همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد؛ در ضمن هر چه را که به شما گفتهام، به یادتان خواهد آورد.
|
||
\p
|
||
\v 27 «من هدیهای نزد شما میگذارم و میروم. این هدیه، آرامش فکر و دل است. آرامشی که من به شما میدهم، مانند آرامشهای دنیا بیدوام و زودگذر نیست. پس مضطرب و هراسان نباشید.
|
||
\v 28 فراموش نکنید چه گفتم؛ گفتم که میروم و زود باز میگردم. اگر واقعاً مرا دوست داشته باشید، از این خبر شاد خواهید شد، چون نزد پدرم میروم که از من بزرگتر است.
|
||
\v 29 من همه چیز را از پیش به شما گفتم تا وقتی واقع میشود، به من ایمان آورید.
|
||
\p
|
||
\v 30 «دیگر فرصت زیادی نمانده است تا باز با شما سخن گویم، زیرا شیطان که فرمانروای این دنیاست، نزدیک میشود. البته او بر من هیچ قدرتی ندارد.
|
||
\v 31 من آزادانه آنچه پدر از من میخواهد میکنم تا مردم دنیا بدانند که من چقدر پدرم را دوست دارم.
|
||
\p «برخیزید از اینجا برویم.»
|
||
\c 15
|
||
\s1 عیسی تاک حقیقی است
|
||
\p
|
||
\v 1 «من تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است.
|
||
\v 2 او هر شاخهای را که میوه ندهد، میبُرَد و شاخههایی را که میوه میدهند، هَرَس میکند تا میوهٔ بیشتری بدهند.
|
||
\v 3 بهوسیلهٔ احکامی که به شما دادم، خدا شما را اصلاح و پاک کرده است تا قویتر و مفیدتر باشید.
|
||
\v 4 در من بمانید و بگذارید من هم در شما بمانم. زیرا وقتی شاخه از درخت جدا شود، دیگر نمیتواند میوه بدهد. شما نیز جدا از من نمیتوانید بارور و مفید باشید.
|
||
\p
|
||
\v 5 «بله، من تاک هستم، شما نیز شاخههای من. هر که در من بماند و من نیز در او، میوهٔ فراوان میدهد، چون جدا از من هیچ کاری از شما ساخته نیست.
|
||
\v 6 اگر کسی از من جدا شود، مانند شاخهای بیفایده آن را میبُرَند و دور میاندازند. و آن شاخه میخشکد و سپس، آن را با سایر شاخهها جمع میکنند تا در آتش بسوزانند.
|
||
\v 7 ولی اگر در من بمانید و از کلام من اطاعت کنید، هر چه بخواهید به شما داده خواهد شد.
|
||
\v 8 شاگردان واقعی من محصول فراوان میدهند و این، باعث بزرگی و جلال پدرم میشود.
|
||
\p
|
||
\v 9 «همانطور که پدر مرا دوست دارد، من نیز شما را دوست دارم. پس در محبت من بمانید.
|
||
\v 10 اگر از کلام من اطاعت نمایید، در محبت من خواهید ماند، درست همانگونه که من از احکام پدرم اطاعت میکنم و در محبت او میمانم.
|
||
\v 11 این را گفتم تا شما نیز از شادی من لبریز شوید؛ بله، تا مالامال از خوشی گردید.
|
||
\v 12 از شما میخواهم که به همان اندازه که من شما را دوست میدارم، شما نیز یکدیگر را دوست بدارید.
|
||
\v 13 بزرگترین محبتی که شخص میتواند در حق دوستانش بکند، این است که جان خود را در راه ایشان فدا سازد. محبت را باید اینچنین سنجید.
|
||
\v 14 و شما دوستان منید اگر از آنچه میگویم اطاعت کنید.
|
||
\v 15 دیگر شما را ”بنده“ نمیخوانم، چون معمولاً بنده مورد اعتماد اربابش نیست. من شما را ”دوستان خود“ میخوانم، به این دلیل که به شما اعتماد کرده، هر چه پدرم به من گفته است، همه را به شما گفتهام.
|
||
\s1 عیسی از نفرت مردم دنیا سخن میگوید
|
||
\p
|
||
\v 16 «شما مرا برنگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و شما را فرستادم که بروید و میوههای ماندگار بیاورید، تا هر چه از پدرم به نام من بخواهید به شما بدهد.
|
||
\v 17 از شما میخواهم که یکدیگر را دوست بدارید،
|
||
\v 18 چون مردم دنیا از شما نفرت خواهند داشت. اما بدانید که پیش از اینکه از شما نفرت کنند، از من نفرت داشتهاند.
|
||
\v 19 اگر به دنیا دل میبستید، دنیا شما را دوست میداشت. ولی شما به آن دل نبستهاید، چون من شما را از میان مردم دنیا جدا کردهام. به همین دلیل از شما نفرت دارند.
|
||
\v 20 آیا به خاطر دارید چه گفتم؟ مقام خدمتکار از اربابش بالاتر نیست. پس اگر مرا اذیت کردند، شما را نیز اذیت خواهند کرد و اگر به سخنان من گوش ندادند، به سخنان شما نیز گوش نخواهند داد.
|
||
\v 21 مردم دنیا شما را آزار و اذیت خواهند کرد، از این رو که شما از آن منید و همچنین به این دلیل که خدا را نمیشناسند، خدایی که مرا فرستاده است.
|
||
\p
|
||
\v 22 «اگر من به دنیا نمیآمدم و با مردم سخن نمیگفتم، تقصیری نمیداشتند. ولی حال که آمدهام، دیگر برای گناهانشان عذر و بهانهای ندارند.
|
||
\v 23 هر که از من نفرت دارد، از پدرم نیز نفرت دارد.
|
||
\v 24 اگر من در مقابل چشمان این مردم کارهایی نکرده بودم که غیر از من کسی تا به حال نکرده بود، بیتقصیر میبودند؛ ولی اینک حتی با دیدن تمام این معجزات، باز از من و از پدرم نفرت دارند؛
|
||
\v 25 به این شکل، آنچه در تورات ایشان نوشته شده، جامۀ عمل میپوشد که میفرماید: ”بیجهت از من نفرت داشتند“.
|
||
\p
|
||
\v 26 «اما من آن روح تسلیبخش را به کمک شما خواهم فرستاد. او سرچشمۀ تمام حقایق است و از طرف پدرم آمده، دربارهٔ من همه چیز را به شما خواهد گفت.
|
||
\v 27 شما نیز باید دربارهٔ من با تمام مردم سخن بگویید، چون از ابتدا با من بودهاید.»
|
||
\c 16
|
||
\p
|
||
\v 1 «این امور را از هم اکنون به شما میگویم تا وقتی با مشکلات روبرو میشوید، ایمان خود را از دست ندهید.
|
||
\v 2 شما را از کنیسهها بیرون خواهند راند و حتی زمانی فرا خواهد رسید که مردم شما را خواهند کشت به خیال اینکه خدا را خدمت میکنند.
|
||
\v 3 به این علّت با شما اینچنین رفتار خواهند کرد که نه پدر را میشناسند، و نه مرا.
|
||
\v 4 پس در آن موقع به یاد داشته باشید که خبر تمام این پیشآمدها را از قبل به شما دادهام. علّت اینکه این موضوع را زودتر به شما نگفتم این است که خودم با شما بودم.
|
||
\s1 کار روحالقدس
|
||
\p
|
||
\v 5 «اما اکنون نزد کسی میروم که مرا فرستاد، و هیچیک از شما نمیپرسید: ”به کجا میروی؟“
|
||
\v 6 در عوض غمگین و محزونید.
|
||
\v 7 رفتن من به نفع شماست، چون اگر نروم، آن روح تسلیبخش\f + \fr 16:7 \ft واژۀ یونانیای که در اینجا روح تسلیبخش ترجمه شده «پاراکلیت» است که معانی گوناگون دارد: یاور، مدافع، تقویت کننده، تسلیدهنده و مشاور.\f* نزد شما نخواهد آمد. ولی اگر بروم او خواهد آمد، زیرا من او را نزد شما خواهم فرستاد.
|
||
\v 8 وقتی او بیاید، جهان را در رابطه با گناه، عدالت خدا و داوری آینده محکوم خواهد کرد.
|
||
\v 9 گناهِ جهان آن است که نمیخواهد به من ایمان بیاورد.
|
||
\v 10 عدالت خدا ظاهر میشود زیرا من نزد پدر میروم و دیگر مرا نخواهید دید.
|
||
\v 11 داوری خواهد آمد، زیرا رئیس این جهان هم اکنون تحت محکومیت قرار دارد.
|
||
\p
|
||
\v 12 «بسیار چیزهای دیگر دارم که بگویم، ولی افسوس که حال نمیتوانید بفهمید.
|
||
\v 13 ولی وقتی روحالقدس که سرچشمۀ همهٔ راستیها است بیاید، تمام حقایق را بر شما آشکار خواهد ساخت. زیرا از جانب خود سخن نخواهد گفت، بلکه آنچه را که از من شنیده است، بیان خواهد کرد. او از آینده نیز شما را باخبر خواهد ساخت.
|
||
\v 14 او جلال و بزرگی مرا به شما نشان خواهد داد و با این کار باعث عزت و احترام من خواهد شد.
|
||
\v 15 تمام بزرگی و جلال پدرم از آن من است. وقتی گفتم جلال و بزرگی مرا به شما نشان میدهد، منظورم همین بود.
|
||
\s1 غم به شادی تبدیل خواهد شد
|
||
\p
|
||
\v 16 «بهزودی خواهم رفت و دیگر مرا نخواهید دید. ولی بعد از مدت کوتاهی باز میگردم و دوباره مرا خواهید دید.»
|
||
\p
|
||
\v 17 بعضی از شاگردان او از یکدیگر پرسیدند: «استاد چه میگوید؟ منظورش از این سخن چیست که میگوید: ”دیگر مرا نخواهید دید، ولی بعد از مدت کوتاهی دوباره مرا خواهید دید؟“
|
||
\v 18 منظورش از ”نزد پدر میروم“ چیست؟»
|
||
\p
|
||
\v 19 عیسی متوجه شد که شاگردان میخواهند از او سؤال کنند. پس فرمود: «میپرسید منظورم چیست که گفتم: ”دیگر مرا نخواهید دید، ولی بعد از مدت کوتاهی خواهید دید؟“
|
||
\v 20 مردم دنیا از رفتن من شاد خواهند شد، ولی شما محزون خواهید گردید و خواهید گریست. ولی وقتی دوباره مرا ببینید، گریهٔ شما تبدیل به شادی خواهد شد.
|
||
\v 21 همچون زنی که درد میکشد تا نوزادی به دنیا آورد؛ ولی بعد از زایمان، رنج او به شادی تبدیل میشود و درد را فراموش میکند، زیرا انسان جدیدی به دنیا آورده است.
|
||
\v 22 شما نیز اکنون غمگین میباشید، ولی دوباره شما را خواهم دید. آنگاه شاد خواهید شد و کسی نمیتواند آن شادی را از شما بگیرد.
|
||
\v 23 در آن هنگام دیگر از من چیزی نخواهید خواست. من واقعیت را به شما میگویم، شما خودتان هر چه از پدرم به نام من بخواهید، به شما خواهد داد.
|
||
\v 24 تا به حال به نام من چیزی نخواستهاید. بخواهید تا بیابید و شاد شوید و شادیتان کامل گردد.
|
||
\p
|
||
\v 25 «این چیزها را با مَثَلها به شما گفتم. ولی زمانی فرا میرسد که دیگر نیازی به این کار نخواهد بود و همه چیز را به روشنی دربارهٔ پدرم به شما خواهم گفت.
|
||
\v 26 آنگاه به نام من درخواست خواهید کرد. البته لازم نیست که من سفارش شما را به پدر بکنم تا آنچه را که میخواهید به شما بدهد؛
|
||
\v 27 چرا که خودِ پدر، شما را دوست دارد، زیرا شما مرا دوست دارید و ایمان دارید که من از نزد پدرم آمدهام.
|
||
\v 28 بله، من از نزد پدرم خدا به این دنیا آمدهام، و حال دنیا را میگذارم و نزد او باز میگردم.»
|
||
\p
|
||
\v 29 شاگردان گفتند: «اکنون آشکارا با ما سخن میگویی و نه با مَثَل.
|
||
\v 30 اکنون پی بردیم که همه چیز را میدانی و حتی نیاز نداری کسی سؤالش را با تو در میان بگذارد. همین برای ما کافی است تا ایمان بیاوریم که شما از نزد خدا آمدهاید.»
|
||
\p
|
||
\v 31 عیسی پرسید: «آیا سرانجام به این موضوع ایمان آوردید؟
|
||
\v 32 ولی وقتی میرسد، و یا بهتر بگویم همین الان رسیده است که شما مانند کاه پراکنده میشوید و هر یک به خانۀ خود برمیگردید و مرا تنها میگذارید. ولی من تنها نیستم، چون پدرم با من است.
|
||
\v 33 این چیزها را گفتم تا خیالتان آسوده باشد. در این دنیا با مشکلات و زحمات فراوان روبرو خواهید شد؛ با این حال شجاع باشید، چون من بر دنیا پیروز شدهام.»
|
||
\c 17
|
||
\s1 دعای عیسی برای شاگردان
|
||
\p
|
||
\v 1 وقتی عیسی سخنان خود را به پایان رساند، به سوی آسمان نگاه کرد و گفت: «پدر، وقت موعود فرا رسیده است. بزرگی و جلال پسرت را آشکار کن تا او نیز جلال و بزرگی را به تو بازگرداند.
|
||
\v 2 زیرا تو اختیار زندگی تمام مردم دنیا را به دست او سپردهای؛ و او به آن عدهای که به او عطا کردهای، زندگی جاوید میبخشد.
|
||
\v 3 و حیات جاویدان این است که تو را که یگانه خدای راستین هستی، و عیسی مسیح را که فرستادهای، بشناسند.
|
||
\p
|
||
\v 4 «بر روی زمین آنچه را که به من محول کرده بودی، انجام دادم تا باعث بزرگی و جلال تو شوم.
|
||
\v 5 و حال، ای پدر، مرا در حضور خود جلال بده، با همان جلالی که پیش از آفرینش جهان نزد تو داشتم.
|
||
\p
|
||
\v 6 «من تو را به کسانی که به من بخشیدی، شناساندم. ایشان در دنیا بودند و تو ایشان را به من بخشیدی. در واقع همیشه از آن تو بودند و تو ایشان را به من دادی؛ و هر چه به ایشان گفتم، اطاعت کردند.
|
||
\v 7 حال، میدانند که هر چه من دارم، هدیهٔ توست.
|
||
\v 8 هر دستوری به من دادی، به ایشان دادم و ایشان قبول کردند و دانستند که من از نزد تو به این جهان آمدهام و ایمان دارند که تو مرا فرستادهای.
|
||
\p
|
||
\v 9 «من برای مردم دنیا دعا نمیکنم بلکه برای کسانی دعا میکنم که به من بخشیدی، چون از آن تو هستند.
|
||
\v 10 هر چه از آن من باشد متعلق به تو نیز هست، و هر چه از آن تو باشد متعلق به من هم میباشد. از این جهت، ایشان باعث افتخار و سربلندی منند.
|
||
\v 11 بهزودی من این جهان را گذاشته، نزد تو خواهم آمد، ولی ایشان در این جهان میمانند. پس ای پدر مقدّس، کسانی را که به من بخشیدهای، با توجهات پدرانهات حفظ فرما تا مانند من و تو با هم یکی باشند.
|
||
\v 12 تا زمانی که با ایشان بودم، با قدرت نامی که به من دادی، از ایشان محافظت کردم. ایشان را طوری حفظ کردم که هیچیک از دست نرفت، مگر آن کس که برای هلاکت مقرر شده بود، تا نوشتۀ کتب مقدّس به واقعیت بپیوندد.
|
||
\p
|
||
\v 13 «و حال، نزد تو میآیم. تا وقتی که با آنان بودم، چیزهای بسیار به ایشان گفتم تا از خوشی من لبریز باشند.
|
||
\v 14 من احکام تو را به ایشان دادهام. دنیا از آنان نفرت دارد، زیرا آنان به این دنیا تعلق ندارند، چنانکه من ندارم.
|
||
\v 15 نمیخواهم که ایشان را از دنیا ببری، بلکه میخواهم آنان را از قدرت شیطان حفظ کنی.
|
||
\v 16 ایشان نیز مانند من از این دنیا نیستند.
|
||
\v 17 کلام راستی خود را به آنان بیاموز تا پاک و مقدّس شوند.
|
||
\v 18 همانطور که تو مرا به این جهان فرستادی، من نیز ایشان را به میان مردم میفرستم.
|
||
\v 19 من خود را وقف آنان کردهام تا در راستی و پاکی رشد کنند.
|
||
\p
|
||
\v 20 «من فقط برای این شاگردان دعا نمیکنم؛ بلکه برای ایمانداران آینده نیز دعا میکنم که بهوسیلهٔ شهادت ایشان به من ایمان خواهند آورد.
|
||
\v 21 دعا میکنم تا همه یک باشند، همانطور که ای پدر، من و تو با هم یکی هستیم؛ تا همچنانکه تو در منی، و من در تو ایشان نیز با ما یک باشند، تا از این راه مردم جهان ایمان آورند که تو مرا فرستادهای.
|
||
\p
|
||
\v 22 «جلالی را که به من بخشیدی به ایشان دادهام، تا آنان نیز مانند ما یکی گردند.
|
||
\v 23 من در ایشان و تو در من، تا به این ترتیب ایشان نیز به تمام معنا با هم یکی باشند، و مردم دنیا بدانند که تو مرا فرستادهای و بفهمند که ایشان را دوست داری، به همان اندازه که مرا دوست داری.
|
||
\v 24 پدر، میخواهم همهٔ آنانی که به من ایمان میآورند، در آینده با من باشند تا از نزدیک بزرگی و جلال مرا ببینند. تو به من جلال دادی، چون حتی پیش از آفرینش جهان مرا دوست میداشتی.
|
||
\p
|
||
\v 25 «ای پدرِ عادل، مردم جهان تو را نمیشناسند ولی من تو را میشناسم و این شاگردان میدانند که تو مرا فرستادهای.
|
||
\v 26 من تو را به ایشان شناساندم و باز هم خواهم شناسانید تا آن محبت بیپایانی که تو نسبت به من داری در ایشان نیز به وجود آید و من هم در ایشان باشم.»
|
||
\c 18
|
||
\s1 دستگیری و محاکمهٔ عیسی
|
||
\p
|
||
\v 1 پس از پایان دعا، عیسی با شاگردانش به باغی از درختان زیتون واقع در آن سوی درهٔ قدرون رفت.
|
||
\v 2 یهودای خائن نیز آن محل را میشناخت، زیرا عیسی و شاگردانش بارها در آنجا گرد آمده بودند.
|
||
\p
|
||
\v 3 پس یهودا به همراه سربازان و محافظین مخصوص معبد که کاهنان اعظم و فریسیان در اختیارش گذاشته بودند، با اسلحه و مشعلها و چراغها وارد باغ شدند.
|
||
\p
|
||
\v 4 عیسی با اینکه میدانست چه در انتظار اوست، جلو رفت و از ایشان پرسید: «چه کسی را میخواهید؟»
|
||
\p
|
||
\v 5 جواب دادند: «عیسای ناصری را!»
|
||
\p عیسی فرمود: «من خودم هستم!» وقتی عیسی این را میگفت یهودا نیز آنجا ایستاده بود.
|
||
\v 6 به محض اینکه گفت من خودم هستم، همه عقبعقب رفتند و بر زمین افتادند.
|
||
\p
|
||
\v 7 عیسی باز از ایشان پرسید: «چه کسی را میخواهید؟»
|
||
\p باز جواب دادند: «عیسای ناصری را.»
|
||
\p
|
||
\v 8 فرمود: «من که گفتم خودم هستم. اگر مرا میخواهید، بگذارید اینها بروند.»
|
||
\v 9 او چنین کرد تا آنچه قبلاً گفته بود به انجام برسد که: «هیچیک از کسانی را که به من بخشیدی، از دست ندادم.»\f + \fr 18:9 \ft \+xt یوحنا ۶:۳۹\+xt*.\f*
|
||
\p
|
||
\v 10 در همین وقت، شمعون پطرس شمشیر خود را کشید و گوش راست خادم کاهن اعظم را برید. نام آن خادم مالخوس بود.
|
||
\v 11 عیسی به پطرس فرمود: «شمشیرت را غلاف کن. آیا جامی را که پدرم به من داده است، نباید بنوشم؟»
|
||
\s1 حنا از عیسی بازجویی میکند
|
||
\p
|
||
\v 12 آنگاه سربازان و فرماندهان و محافظین معبد یهود عیسی را گرفتند و دستهای او را بستند،
|
||
\v 13 و او را نخست نزد حنا، پدرزن قیافا که در آن سال کاهن اعظم بود، بردند.
|
||
\v 14 قیافا همان است که به سران قوم یهود گفته بود که بهتر است یک نفر برای قوم بمیرد.
|
||
\s1 نخستین انکار پطرس
|
||
\p
|
||
\v 15 شمعون پطرس و نیز یک شاگرد دیگر، عیسی را دنبال کردند. آن شاگرد چون با کاهن اعظم آشنا بود، توانست بههمراه عیسی داخل خانهٔ کاهن اعظم شود.
|
||
\v 16 ولی پطرس پشت در ماند، تا اینکه آن شاگرد دیگر آمد و با کنیزی که دربان آنجا بود، گفتگو کرد و پطرس را با خود به داخل خانه برد.
|
||
\v 17 آن کنیز از پطرس پرسید: «آیا تو از شاگردان عیسی هستی؟» جواب داد: «نه، نیستم.»
|
||
\p
|
||
\v 18 بیرون، هوا سرد بود. پس خدمتکاران و مأموران، آتشی درست کردند و دور آن جمع شدند. پطرس نیز به میان ایشان رفت تا خود را گرم کند.
|
||
\s1 کاهن اعظم از عیسی بازجویی میکند
|
||
\p
|
||
\v 19 در داخل، کاهن اعظم، از عیسی دربارهٔ شاگردان و تعالیم او سؤالاتی کرد.
|
||
\v 20 عیسی جواب داد: «همه میدانند من چه تعلیمی میدهم. من آشکارا در کنیسهها و در معبد موعظه کردهام؛ تمام سران قوم یهود سخنان مرا شنیدهاند و به کسی مخفیانه چیزی نگفتهام.
|
||
\v 21 چرا این سؤال را از من میکنی؟ از کسانی بپرس که سخنانم را شنیدهاند. آنان خوب میدانند من چه گفتهام.»
|
||
\p
|
||
\v 22 وقتی این را گفت، یکی از نگهبانان معبد که آنجا ایستاده بود، به عیسی سیلی زد و گفت: «به کاهن اعظم اینطور جواب میدهی؟»
|
||
\p
|
||
\v 23 عیسی جواب داد: «اگر سخنی ناراست گفتم، آن را ثابت کن. ولی اگر سخنم راست است، چرا سیلی میزنی؟»
|
||
\p
|
||
\v 24 سپس حنا عیسی را دست بسته، نزد قیافا فرستاد که او نیز کاهن اعظم بود.
|
||
\s1 دومین و سومین انکار پطرس
|
||
\p
|
||
\v 25 در حالی که شمعون پطرس در کنار آتش ایستاده بود و خود را گرم میکرد، یک نفر دیگر از او پرسید: «مگر تو از شاگردان او نیستی؟»
|
||
\p جواب داد: «البته که نیستم.»
|
||
\p
|
||
\v 26 یکی از خدمتکاران کاهن اعظم که از خویشان کسی بود که پطرس گوشش را بریده بود، گفت: «مگر من خودم تو را در باغ با عیسی ندیدم؟»
|
||
\p
|
||
\v 27 باز پطرس حاشا کرد. همان لحظه خروس بانگ زد.
|
||
\s1 محاکمه عیسی در حضور پیلاتُس
|
||
\p
|
||
\v 28 نزدیک صبح، بازجویی از عیسی تمام شد. پس قیافا او را به کاخ فرماندار رومی فرستاد. یهودیان برای اینکه نجس نشوند، داخل کاخ نشدند، چون اگر داخل میشدند دیگر نمیتوانستند در مراسم عید پِسَح و مراسم قربانی شرکت کنند.
|
||
\v 29 پس فرماندار رومی که نامش پیلاتُس بود، بیرون آمد و پرسید: «اتهام این شخص چیست؟ چه شکایتی از او دارید؟»
|
||
\p
|
||
\v 30 جواب دادند: «اگر مجرم نبود، او را به تو تسلیم نمیکردیم.»
|
||
\v 31 پیلاتُس گفت: «پس او را ببرید و مطابق قوانین مذهبی خودتان محاکمه کنید.»
|
||
\p سران یهود گفتند: «ما یهودیان اجازۀ اعدام کسی را نداریم.»
|
||
\p
|
||
\v 32 این مطابق پیشگویی خود عیسی بود که فرموده بود به چه طریقی باید بمیرد.\f + \fr 18:32 \ft نگاه کنید به \+xt یوحنا ۱۲:۳۲‑۳۳\+xt*.\f*
|
||
\p
|
||
\v 33 پیلاتُس به داخل کاخ برگشت و دستور داد عیسی را نزد او بیاورند. آنگاه از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهود هستی؟»
|
||
\p
|
||
\v 34 عیسی پرسید: «آیا این سؤال خودت است، یا دیگران در مورد من به تو گفتهاند؟»
|
||
\p
|
||
\v 35 پیلاتُس گفت: «مگر من یهودی هستم که این چیزها را از من میپرسی؟ قوم خودت و کاهنانشان تو را به اینجا آوردهاند. چه کردهای؟»
|
||
\p
|
||
\v 36 عیسی فرمود: «پادشاهی من یک پادشاهی زمینی نیست. اگر بود، پیروانم میجنگیدند تا در چنگ سران قوم یهود گرفتار نشوم. پادشاهی من متعلق به این دنیا نیست.»
|
||
\p
|
||
\v 37 پیلاتُس پرسید: «به هر حال منظورت این است که تو پادشاهی؟»
|
||
\p عیسی فرمود: «تو میگویی که من پادشاهم. به همین منظور است که متولد شدم و به جهان آمدهام تا بر حقیقت شهادت دهم؛ و تمام کسانی که حقیقت را دوست میدارند، تصدیق میکنند که آنچه میگویم حقیقت است.»
|
||
\p
|
||
\v 38 پیلاتُس گفت: «حقیقت چیست؟»
|
||
\p سپس بیرون رفت و به یهودیان گفت: «او هیچ جرمی مرتکب نشده است؛
|
||
\v 39 ولی رسم این است که در هر عید پِسَح یک زندانی را برای شما آزاد کنم. آیا میخواهید پادشاه یهود را آزاد کنم؟»
|
||
\p
|
||
\v 40 ولی جماعت فریاد زدند: «نه، او را نه! باراباس را میخواهیم!» (باراباس یک انقلابی شورشی بود.)
|
||
\c 19
|
||
\s1 تلاش نافرجام پیلاتُس برای آزادی عیسی
|
||
\p
|
||
\v 1 آنگاه به دستور پیلاتُس، عیسی را شلّاق زدند.
|
||
\v 2 سپس سربازان از خار تاجی ساختند و بر سر او گذاشتند و ردایی ارغوانی به او پوشاندند،
|
||
\v 3 و او را مسخره کرده، میگفتند: «زنده باد پادشاه یهود!» و به او سیلی میزدند.
|
||
\p
|
||
\v 4 پیلاتُس باز بیرون رفت و به یهودیان گفت: «اینک او را نزد شما میآورم؛ ولی بدانید که او بیتقصیر است.»
|
||
\p
|
||
\v 5 آنگاه عیسی با تاج خار و لباس بلند ارغوانی بیرون آمد. پیلاتُس به مردم گفت: «ببینید، این همان شخص است.»
|
||
\p
|
||
\v 6 به محض اینکه چشم کاهنان اعظم و محافظین مخصوص معبد به عیسی افتاد، فریاد زدند: «مصلوبش کن! مصلوبش کن!»
|
||
\p پیلاتُس گفت: «شما خودتان او را ببرید و مصلوب کنید. من که دلیلی برای محکوم کردن او نیافتهام.»
|
||
\p
|
||
\v 7 سران یهود جواب دادند: «مطابق شریعت ما، او باید کشته شود، چون ادعا میکند که پسر خداست.»
|
||
\p
|
||
\v 8 وقتی پیلاتُس این را شنید بیشتر وحشت کرد.
|
||
\v 9 پس دوباره عیسی را به داخل کاخ خود برد و از او پرسید: «تو اهل کجایی!» ولی عیسی به او جوابی نداد.
|
||
\p
|
||
\v 10 پیلاتُس گفت: «چرا جواب نمیدهی؟ مگر متوجه نیستی که قدرت آن را دارم که آزادت سازم یا مصلوبت کنم؟»
|
||
\p
|
||
\v 11 عیسی فرمود: «اگر خدا این قدرت را به تو نمیداد، با من هیچ کاری نمیتوانستی بکنی. ولی گناه کسانی که مرا پیش تو آوردند، سنگینتر از گناه توست.»
|
||
\p
|
||
\v 12 پیلاتُس خیلی تلاش کرد تا عیسی را آزاد سازد، ولی سران یهود به او گفتند: «این شخص یاغی است، چون ادعای پادشاهی میکند. پس اگر آزادش کنی، معلوم میشود مطیع قیصر نیستی.»
|
||
\p
|
||
\v 13 با شنیدن این سخن، پیلاتُس عیسی را بیرون آورد و خود بر مسند داوری نشست، در مکانی که به «سنگفرش» معروف بود و به زبان عبرانیان «جَبّاتا» خوانده میشد.
|
||
\v 14 آن روز، روز «آمادگی» برای عید پِسَح بود، و ظهر هم نزدیک میشد.
|
||
\p پیلاتُس به یهودیان گفت: «این هم پادشاهتان!»
|
||
\p
|
||
\v 15 مردم فریاد زدند: «نابودش کن، نابودش کن! مصلوبش کن!»
|
||
\p پیلاتُس گفت: «میخواهید پادشاهتان را اعدام کنم؟»
|
||
\p کاهنان اعظم فریاد زدند: «غیر از قیصر، پادشاه دیگری نداریم.»
|
||
\v 16 پس پیلاتُس عیسی را در اختیار ایشان گذاشت تا بُرده، مصلوبش کنند.
|
||
\s1 مصلوب شدن عیسی
|
||
\p سربازان عیسی را تحویل گرفتند
|
||
\v 17 و صلیب را بر دوشش گذاشته، او را از شهر بیرون بردند تا به محلی به نام جمجمه رسیدند که به زبان عبرانیان جُلجُتا خوانده میشود.
|
||
\v 18 در آنجا او را با دو نفر دیگر، در دو طرف او مصلوب کردند، و عیسی در وسط آن دو قرار گرفت.
|
||
\v 19 پیلاتُس دستور داد در بالای صلیب او نوشتهای نصب کنند که روی آن نوشته شده بود: «عیسای ناصری، پادشاه یهود.»
|
||
\v 20 بسیاری از یهودیان آن نوشته را خواندند، زیرا مکانی که عیسی در آن مصلوب شده بود، نزدیک شهر بود، و این نوشته هم به زبانهای آرامی، لاتینی (یعنی رومی باستان) و یونانی بود.
|
||
\p
|
||
\v 21 پس، سران کاهنان به پیلاتُس گفتند: «این نوشته را عوض کنید و به جای ”پادشاه یهود“ بنویسید: ”او گفت که من پادشاه یهود هستم.“»
|
||
\v 22 پیلاتُس جواب داد: «آنچه نوشتم، نوشتم.»
|
||
\p
|
||
\v 23 وقتی سربازان عیسی را مصلوب کردند، لباسهای او را بین خود به چهار قسمت تقسیم نمودند؛ ولی وقتی به ردای او رسیدند، دیدند که یکپارچه بافته شده و درز ندارد.
|
||
\v 24 پس به یکدیگر گفتند: «حیف است این را پاره کنیم. بنابراین قرعه میاندازیم تا ببینیم به که میرسد.» و این مطابق پیشگویی کتب مقدّس بود که میفرماید: «لباسهایم را میان خود تقسیم کردند و بر ردای من قرعه انداختند.» پس سربازان نیز چنین کردند.
|
||
\p
|
||
\v 25 در پای صلیب، مریم مادر عیسی، خالهٔ عیسی، مریم زن کلوپا و مریم مجدلیه ایستاده بودند.
|
||
\v 26 وقتی عیسی مادر خود را در کنار شاگردی که دوستش میداشت، دید، به مادر خود گفت: «این پسر تو باشد.»
|
||
\v 27 و به آن شاگرد نیز فرمود: «او مادر تو باشد.» از آن روز به بعد، آن شاگرد مادر عیسی را به خانهٔ خود برد.
|
||
\s1 جسد عیسی را دفن میکنند
|
||
\p
|
||
\v 28 عیسی میدانست که دیگر همه چیز تمام شده است. پس برای اینکه مطابق پیشگویی کتب مقدّس عمل کرده باشد، فرمود: «تشنهام.»
|
||
\v 29 در آنجا یک کوزۀ شراب ترشیده بود. پس اسفنجی در آن فرو کردند و بر سر نی گذاشتند و جلوی دهان او بردند.
|
||
\p
|
||
\v 30 وقتی عیسی چشید، فرمود: «تمام شد!» و سر خود را پایین انداخت و روح خود را تسلیم کرد.
|
||
\p
|
||
\v 31 سران قوم یهود نمیخواستند جسدها فردای آن روز که شَبّات و روز اول عید بود، بالای دار بمانند. بنابراین، از پیلاتُس خواهش کردند که دستور بدهد ساق پاهای ایشان را بشکنند تا زودتر بمیرند و جسدشان را از بالای دار پایین بیاورند.
|
||
\v 32 پس سربازان آمدند و ساق پاهای آن دو نفر را که همراه عیسی مصلوب شده بودند، شکستند.
|
||
\v 33 ولی وقتی به عیسی رسیدند، دیدند که مرده است. پس ساقهای او را نشکستند.
|
||
\v 34 با این حال، یکی از سربازان نیزهٔ خود را به پهلوی عیسی فرو کرد، که بلافاصله خون و آب از آن خارج شد.
|
||
\v 35 کسی که این وقایع را دید، بر آنها شهادت داده است، و شهادت او راست است. او میداند که حقیقت را میگوید، و به این منظور شهادت میدهد تا شما نیز ایمان بیاورید.
|
||
\v 36 این امور رخ داد تا نوشتۀ کتب مقدّس جامۀ عمل بپوشد که میفرماید: «هیچیک از استخوانهای او شکسته نخواهد شد.»
|
||
\v 37 و در بخشی دیگر نیز آمده که «به تماشای کسی خواهند نشست که به او نیزه زدند.»
|
||
\s1 تدفین عیسی
|
||
\p
|
||
\v 38 ساعتی بعد، یکی از بزرگان یهود، به نام یوسف که اهل رامه بود و از ترس سران قوم، مخفیانه شاگرد عیسی شده بود، با بیباکی به حضور پیلاتُس رفت و اجازه خواست تا جسد عیسی را از بالای صلیب پایین بیاورد و به خاک بسپارد. پیلاتُس به او اجازه داد و او نیز پیکر عیسی را پایین آورد و با خود برد.
|
||
\v 39 بههمراه او، نیقودیموس هم که یک شب نزد عیسی آمده بود، حدود سی کیلو مواد مُعَطّر که از مُر و چوب عود تهیه شده بود، برای مراسم تدفین آورد.
|
||
\v 40 ایشان جسد عیسی را گرفتند و آن را به رسم تدفین یهود با عطریات در کفن پیچیدند.
|
||
\v 41 در نزدیکی محل اعدام، باغ کوچکی بود و مقبرهای نو در آن قرار داشت که تا آن زمان، جسدی در آن گذاشته نشده بود.
|
||
\v 42 پس چون روز تدارک برای پِسَح یهود در پیش بود و قبر در همان نزدیکی قرار داشت، جسد عیسی را همان جا دفن کردند.
|
||
\c 20
|
||
\s1 عیسی زنده میشود!
|
||
\p
|
||
\v 1 روز یکشنبه، صبح زود، وقتی هوا هنوز تاریک بود، مریم مجدلیه به سوی قبر رفت و با کمال تعجب دید که آن سنگ از جلوِ مقبره کنار رفته است.
|
||
\v 2 پس شتابان نزد پطرس و آن شاگردی که عیسی دوستش میداشت آمد و گفت: «پیکر سرورمان را از مقبره بردهاند و معلوم نیست کجا گذاشتهاند.»
|
||
\p
|
||
\v 3 پس پطرس و آن شاگرد دیگر به سوی مقبره روانه شدند.
|
||
\v 4 هر دو میدویدند، اما آن شاگرد دیگر از پطرس جلو افتاد و زودتر از او به آنجا رسید.
|
||
\v 5 پس خم شد و به داخل نگاه کرد و کفن کتانی را دید که در آنجا قرار داشت، اما داخل نشد.
|
||
\v 6 سپس شمعون پطرس رسید و داخل مقبره شد. او نیز فقط کفن خالی را دید،
|
||
\v 7 و متوجه شد که پارچهای که به سر و صورت عیسی پیچیده بودند، همانطور پیچیده و جدا از کفن مانده بود.
|
||
\v 8 آنگاه آن شاگرد نیز داخل مقبره شد و دید و ایمان آورد که عیسی زنده شده است!
|
||
\v 9 چون تا آن هنگام هنوز به این حقیقت پی نبرده بودند که کتب مقدّس میفرماید که او باید زنده شود.
|
||
\v 10 پس به خانه رفتند.
|
||
\s1 عیسی بر مریم مجدلیه ظاهر میشود
|
||
\p
|
||
\v 11 ولی مریم مجدلیه به مقبره برگشته بود و حیران ایستاده، گریه میکرد. همچنانکه اشک میریخت، خم شد و داخل مقبره را نگاه کرد.
|
||
\v 12 در همان هنگام، دو فرشته را دید با جامههای سفید، که در جایی نشسته بودند که پیکر عیسی گذاشته شده بود، یکی نزدیک سر و دیگری نزدیک پاها.
|
||
\p
|
||
\v 13 فرشتهها از مریم پرسیدند: «چرا گریه میکنی؟»
|
||
\p جواب داد: «پیکر سرورم را بردهاند و نمیدانم کجا گذاشتهاند.»
|
||
\p
|
||
\v 14 ناگاه مریم احساس کرد کسی پشت سر او ایستاده است. برگشت و نگاه کرد. عیسی خودش بود. ولی مریم او را نشناخت.
|
||
\p
|
||
\v 15 عیسی از مریم پرسید: «چرا گریه میکنی؟ به دنبال چه کسی میگردی؟»
|
||
\p مریم به گمان اینکه باغبان است، به او گفت: «سرورم، اگر تو او را بردهای، بگو کجا گذاشتهای تا بروم او را بردارم.»
|
||
\p
|
||
\v 16 عیسی گفت: «مریم!»
|
||
\p مریم به طرف او برگشت و با شادی فریاد زد: «رَبّونی!» (که به زبان عبرانیان یعنی «استاد».)
|
||
\p
|
||
\v 17 عیسی فرمود: «به من دست نزن، چون هنوز نزد پدرم بالا نرفتهام. ولی برو و برادرانم را پیدا کن و به ایشان بگو که من نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما بالا میروم.»
|
||
\p
|
||
\v 18 مریم شاگردان را پیدا کرد و به ایشان گفت: «خداوند زنده شده است! من خودم او را دیدم!» و پیغام او را به ایشان داد.
|
||
\s1 عیسی بر شاگردانش ظاهر میشود
|
||
\p
|
||
\v 19 غروب همان روز، شاگردان دور هم جمع شدند و از ترس سران قوم یهود، درها را از پشت بستند. ولی ناگهان عیسی را دیدند که در میانشان ایستاده است. عیسی فرمود: «آرامش و سلامتی بر شما باد!»
|
||
\v 20 و زخم دستها و پهلوی خود را به ایشان نشان داد تا او را بشناسند. وقتی خداوند خود را دیدند، بیاندازه شاد شدند.
|
||
\p
|
||
\v 21 عیسی باز به ایشان فرمود: «آرامش و سلامتی بر شما باد. همچنانکه پدر مرا به این جهان فرستاد، من نیز شما را به میان مردم میفرستم.»
|
||
\v 22 آنگاه به ایشان دمید و فرمود: «روحالقدس را بیابید.
|
||
\v 23 هرگاه گناهان کسی را ببخشید، بخشیده میشود، و هرگاه نبخشید، بخشیده نمیشود.»
|
||
\s1 عیسی بر توما ظاهر میشود
|
||
\p
|
||
\v 24 توما معروف به «دوقلو» که یکی از دوازده شاگرد مسیح بود، آن شب در آن جمع نبود.
|
||
\v 25 پس، وقتی به او گفتند که خداوند را دیدهاند، جواب داد: «من که باور نمیکنم. تا خودم زخم میخهای صلیب را در دستهای او نبینم و انگشتانم را در آنها نگذارم و به پهلوی زخمیاش دست نزنم، باور نمیکنم که او زنده شده است.»
|
||
\p
|
||
\v 26 یک هفتهٔ بعد، باز شاگردان دور هم جمع شدند. این بار توما نیز با ایشان بود. باز هم درها بسته بود که ناگهان عیسی را دیدند که در میانشان ایستاد و فرمود: «آرامش و سلامتی بر شما باد!»
|
||
\v 27 عیسی رو به توما کرد و فرمود: «انگشتت را در زخم دستهایم بگذار. دست به پهلویم بزن و بیش از این بیایمان مباش. بلکه ایمان داشته باش!»
|
||
\p
|
||
\v 28 توما گفت: «ای خداوند من، و ای خدای من.»
|
||
\p
|
||
\v 29 عیسی به او فرمود: «بعد از اینکه مرا دیدی، ایمان آوردی. ولی خوشا به حال کسانی که ندیده به من ایمان میآورند.»
|
||
\s1 مقصود از نوشته شدن این کتاب
|
||
\p
|
||
\v 30 شاگردان عیسی معجزات بسیاری از او دیدند که در این کتاب نوشته نشده است.
|
||
\v 31 ولی همین مقدار نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی، همان مسیح و پسر خداست و با ایمان به او، زندگی جاوید بیابید.
|
||
\c 21
|
||
\s1 عیسای زنده با شاگردان
|
||
\p
|
||
\v 1 پس از چند روز، در کنار دریاچهٔ جلیل، عیسی بار دیگر خود را به شاگردانش نشان داد. شرح واقعه چنین بود.
|
||
\v 2 چند نفر از شاگردان کنار دریا بودند: شمعون پطرس، توما معروف به دوقلو، نتنائیل اهل قانای جلیل، پسران زبدی و دو نفر دیگر از شاگردان.
|
||
\v 3 شمعون پطرس گفت: «من میروم ماهی بگیرم.»
|
||
\p همه گفتند: «ما هم میآییم.» پس، سوار قایق شدند و رفتند، ولی آن شب چیزی نگرفتند.
|
||
\p
|
||
\v 4 صبح زود دیدند یک نفر در ساحل ایستاده است، ولی چون هوا هنوز نیمه روشن بود، نتوانستند تشخیص دهند که کیست.
|
||
\p
|
||
\v 5 او صدا زد: «بچهها، ماهی گرفتهاید؟»
|
||
\p جواب دادند: «نه.»
|
||
\p
|
||
\v 6 گفت: «تورتان را در سمت راست قایق بیندازید تا بگیرید.»
|
||
\p آنها هم انداختند. آنقدر ماهی در تور جمع شد که از سنگینی نتوانستند تور را بالا بکشند.
|
||
\p
|
||
\v 7 آنگاه شاگردی که عیسی او را دوست میداشت، به پطرس گفت: «این خداوند است!» شمعون پطرس هم که تا کمر برهنه بود، بیدرنگ لباسش را به خود پیچید و داخل آب پرید و شناکنان خود را به ساحل رساند.
|
||
\v 8 بقیه در قایق ماندند و تور پر از ماهی را به ساحل کشیدند. ساحل حدود صد متر با قایق فاصله داشت.
|
||
\v 9 وقتی به ساحل رسیدند، دیدند آتش روشن است و ماهی روی آن گذاشته شده، و مقداری هم نان آنجاست.
|
||
\p
|
||
\v 10 عیسی فرمود: «چند تا از ماهیهایی را که تازه گرفتهاید، بیاورید.»
|
||
\v 11 شمعون پطرس رفت و تور را به ساحل کشید و ماهیها را شمرد؛ صد و پنجاه و سه ماهی بزرگ در تور بود، با وجود این، تور پاره نشده بود.
|
||
\p
|
||
\v 12 عیسی فرمود: «بیایید و صبحانه بخورید.» ولی هیچیک جرأت نکرد از او بپرسد که آیا او خود عیسای خداوند است یا نه، چون همه مطمئن بودند که خود اوست.
|
||
\v 13 آنگاه عیسی نان و ماهی را گرفت و بین شاگردان تقسیم کرد.
|
||
\v 14 این سومین باری بود که عیسی پس از زنده شدن، خود را به شاگردان نشان میداد.
|
||
\s1 گفتگوی عیسی با پطرس
|
||
\p
|
||
\v 15 بعد از صبحانه، عیسی از شمعون پطرس پرسید: «شمعون، پسر یونا، آیا تو از دیگران بیشتر مرا دوست داری؟» پطرس جواب داد: «بله سرورم، خودتان میدانید که من شما را دوست دارم.»
|
||
\p عیسی به او فرمود: «پس به برههای من خوراک بده.»
|
||
\p
|
||
\v 16 عیسی بار دیگر پرسید: «شمعون، پسر یونا، آیا براستی مرا دوست میداری؟»
|
||
\p پطرس جواب داد: «بله سرورم، خودتان میدانید که من شما را دوست میدارم.»
|
||
\p عیسی فرمود: «پس، از گوسفندان من مراقبت کن.»
|
||
\p
|
||
\v 17 برای بار سوم عیسی به او فرمود: «ای شمعون، ای پسر یونا، آیا مرا دوست میداری؟»
|
||
\p پطرس رنجیدهخاطر شد که عیسی برای بار سوم از او پرسید که «آیا مرا دوست میداری؟» پس گفت: «سرورم، شما از همه چیز آگاهید. میدانید که دوستتان دارم.»
|
||
\p عیسی به او فرمود: «پس به برههای کوچک من خوراک بده.
|
||
\v 18 واقعیت این است که وقتی جوان بودی هر کاری میخواستی میتوانستی بکنی و هر جا میخواستی میرفتی، ولی وقتی پیر شوی، دیگران دستت را میگیرند و به این طرف و آن طرف میکشند، و جایی میبرند که نمیخواهی بروی.»
|
||
\v 19 این را فرمود تا پطرس بداند که با چه نوع مرگی خواهد مرد و خدا را جلال خواهد داد. بعد عیسی به او فرمود: «حالا به دنبال من بیا.»
|
||
\p
|
||
\v 20 پطرس برگشت و دید شاگردی که عیسی دوستش میداشت به دنبالشان میآید، یعنی همان کسی که سر شام، کنار عیسی تکیه زده، از او پرسیده بود: «استاد، کدام یک از ما به شما خیانت میکنیم؟»
|
||
\p
|
||
\v 21 پطرس از عیسی پرسید: «سرورم، بر سر او چه خواهد آمد؟»
|
||
\p
|
||
\v 22 عیسی جواب داد: «اگر بخواهم او بماند تا بازگردم، چه ربطی به تو دارد؟ تو دنبال من بیا.»
|
||
\p
|
||
\v 23 پس این خبر در میان برادران پیچید که آن شاگرد محبوب نخواهد مرد. در صورتی که عیسی هرگز چنین چیزی نگفت، او فقط فرمود: «اگر بخواهم او بماند تا بازگردم، چه ربطی به تو دارد.»
|
||
\s1 خاتمه
|
||
\p
|
||
\v 24 آن شاگرد تمام این چیزها را دید و اینجا نوشت؛ و ما همه میدانیم که این نوشتهها عین حقیقت است.
|
||
\p
|
||
\v 25 من گمان میکنم اگر تمام رویدادهای زندگی عیسی در کتابها نوشته میشد، دنیا گنجایش آن کتابها را نمیداشت!
|