1937 lines
237 KiB
Plaintext
1937 lines
237 KiB
Plaintext
\id LUK - Biblica® Open Persian Contemporary Bible
|
||
\usfm 3.0
|
||
\ide UTF-8
|
||
\h لوقا
|
||
\toc1 سرگذشت عیسی مسیح نوشتهٔ لوقا
|
||
\toc2 لوقا
|
||
\toc3 luk
|
||
\mt1 نوشتهٔ لوقا
|
||
|
||
\mt2 سرگذشت عیسی مسیح
|
||
\c 1
|
||
\p
|
||
\v 1 بسیاری دست به تألیف حکایت اموری زدهاند که نزد ما به انجام رسیده است.
|
||
\v 2 برای انجام این کار، آنها از مطالبی استفاده کردهاند که از طریق شاهدان عینی وقایع و شاگردان اولیه، در دسترس ما قرار گرفته است.
|
||
\v 3 از آنجا که من خود، این مطالب را از آغاز تا پایان، با دقت بررسی و مطالعه کردهام، چنین صلاح دیدم که ماجرا را به طور کامل و به ترتیب برای شما، عالیجناب تِئوفیلوس، بنویسم،
|
||
\v 4 تا از درستی تعلیمی که یافتهاید، اطمینان حاصل کنید.
|
||
\s1 مژدهٔ تولد یحیای تعمیددهنده
|
||
\p
|
||
\v 5 ماجرا را از کاهنی یهودی آغاز میکنم، با نام زکریا، که در زمان هیرودیس، پادشاه یهودیه، زندگی میکرد. او عضو دستهای از کاهنان معبد بود که اَبیّا نام داشت. همسرش الیزابت نیز مانند خود او از قبیلهٔ کاهنان یهود و از نسل هارون برادر موسی بود.
|
||
\v 6 زکریا و الیزابت هر دو در نظر خدا بسیار درستکار بودند و با جان و دل تمام احکام و فرایض خداوند را رعایت میکردند.
|
||
\v 7 اما آنها فرزندی نداشتند، زیرا الیزابت نازا بود؛ از این گذشته، هر دو بسیار سالخورده بودند.
|
||
\p
|
||
\v 8 یکبار که گروه زکریا در معبد خدمت میکرد، و او به انجام وظایف کاهنیِ خود مشغول بود،
|
||
\v 9 به حکم قرعه نوبت به او رسید که به جایگاه مقدّس معبد داخل شود و در آنجا بخور بسوزاند.
|
||
\v 10 به هنگام سوزاندن بخور، جمعیت انبوهی در صحن معبد مشغول عبادت بودند.
|
||
\v 11 ناگهان فرشتهای بر زکریا ظاهر شد و در طرف راست مذبح بخور ایستاد.
|
||
\v 12 زکریا از دیدن فرشته مبهوت و هراسان شد.
|
||
\p
|
||
\v 13 فرشته به او گفت: «ای زکریا، نترس! چون آمدهام به تو خبر دهم که خدا دعایت را شنیده است، و همسرت الیزابت برایت پسری به دنیا خواهد آورد که نامش را یحیی خواهی گذاشت.
|
||
\v 14 این پسر باعث شادی و سُرور شما خواهد شد، و بسیاری نیز از تولدش شادی خواهند نمود.
|
||
\v 15 زیرا او در نظر خداوند بزرگ خواهد بود. او هرگز نباید شراب و مشروبات سُکرآور بنوشد، چون حتی پیش از تولد، از روحالقدس پر خواهد بود!
|
||
\v 16 بسیاری از بنیاسرائیل توسط او به سوی خداوند، خدای خود بازگشت خواهند نمود.
|
||
\v 17 او خدمت خود را با همان روح و قدرت ایلیای نبی انجام خواهد داد. او پیشاپیش مسیح خواهد آمد تا مردم را برای ظهور او آماده کند و دل پدران را به سوی فرزندان بازگرداند. او سبب خواهد شد افراد سرکش، حکمت خداترسان را بپذیرند.»
|
||
\p
|
||
\v 18 زکریا به فرشته گفت: «ولی این غیرممکن است، چون من پیر شدهام و همسرم نیز سالخورده است!»
|
||
\p
|
||
\v 19 فرشته در جواب گفت: «من جبرائیل هستم که در حضور خدا میایستم و اوست که مرا فرستاده تا این خبر خوش را به تو بدهم.
|
||
\v 20 اما حال که سخنان مرا باور نکردی، لال خواهی شد و تا زمانی که کودک به دنیا بیاید یارای سخن گفتن نخواهی داشت؛ زیرا آنچه گفتم، در زمان مقرر واقع خواهد شد.»
|
||
\p
|
||
\v 21 در این میان، مردم در صحن معبد منتظر زکریا بودند و از اینکه او در بیرون آمدن از جایگاه مقدّس این همه تأخیر میکرد، در حیرت بودند.
|
||
\v 22 سرانجام وقتی بیرون آمد و نتوانست با ایشان سخن گوید، از اشارات او پی بردند که در جایگاه مقدّس معبد رؤیایی دیده است.
|
||
\p
|
||
\v 23 زکریا پس از پایان دوره خدمتش، به خانهٔ خود بازگشت.
|
||
\v 24 طولی نکشید که همسرش الیزابت باردار شد. او برای مدت پنج ماه گوشهنشینی اختیار کرد و میگفت:
|
||
\v 25 «سرانجام خداوند بر من نظر لطف انداخت و کاری کرد که دیگر در میان مردم شرمگین نباشم!»
|
||
\s1 مژدهٔ تولد عیسی
|
||
\p
|
||
\v 26 در ششمین ماه بارداری الیزابت، خدا فرشته خود جبرائیل را به ناصره، یکی از شهرهای ایالت جلیل فرستاد،
|
||
\v 27 تا نزد دختری\f + \fr 1:27 \ft یا «باکرهای».\f* به نام مریم برود. مریم نامزدی داشت به نام یوسف، از نسل داوود پادشاه.
|
||
\p
|
||
\v 28 جبرائیل بر مریم ظاهر شد و گفت: «درود بر تو، که بسیار مورد لطف هستی! خداوند با توست!»
|
||
\p
|
||
\v 29 مریم از این سخنان پریشان و متحیّر شد، و نمیدانست این چه نوع تحیّتی میتواند باشد.
|
||
\p
|
||
\v 30 فرشته به او گفت: «ای مریم، نترس! زیرا خدا بر تو نظر لطف انداخته است!
|
||
\v 31 تو بهزودی باردار شده، پسری به دنیا خواهی آورد و نامش را عیسی خواهی نهاد.
|
||
\v 32 او بسیار بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال نامیده خواهد شد، و خداوند تخت سلطنت جدّش، داوود را به او خواهد سپرد،
|
||
\v 33 تا برای همیشه بر نسل یعقوب\f + \fr 1:33 \ft خدا نام یعقوب، نوۀ ابراهیم را به «اسرائیل» تغییر داد.\f* سلطنت کند، سلطنتی که هرگز پایانی نخواهد داشت!»
|
||
\p
|
||
\v 34 مریم از فرشته پرسید: «اما چگونه چنین چیزی امکان دارد؟ دست هیچ مردی هرگز به من نرسیده است!»
|
||
\p
|
||
\v 35 فرشته پاسخ داد: «روحالقدس بر تو خواهد آمد، و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند. از این رو، آن نوزاد مقدّس بوده، پسر خدا خوانده خواهد شد.
|
||
\v 36 بدان که خویشاوند تو، الیزابت نیز شش ماه پیش در سن پیری باردار شده و بهزودی پسری به دنیا خواهد آورد؛ بله، همان کس که همه او را نازا میخواندند.
|
||
\v 37 زیرا برای خدا هیچ کاری محال نیست!»
|
||
\p
|
||
\v 38 مریم گفت: «من خدمتگزار خداوند هستم. هر چه دربارۀ من گفتی، همان بشود.» آنگاه فرشته او را ترک گفت.
|
||
\s1 مریم از الیزابت دیدار میکند
|
||
\p
|
||
\v 39 پس از چند روز، مریم تدارک سفر دید و شتابان به کوهستان یهودیه رفت،
|
||
\v 40 جایی که زکریا زندگی میکرد. مریم وارد خانه شده، به الیزابت سلام کرد.
|
||
\v 41 به محض اینکه صدای سلام مریم به گوش الیزابت رسید، آن طفل در رحم او به حرکت درآمد. آنگاه الیزابت از روحالقدس پر شد،
|
||
\v 42 و با صدای بلند به مریم گفت: «تو در میان زنان خجستهای، و فرزندت نیز خجسته است.
|
||
\v 43 چه افتخار بزرگی است برای من، که مادر خداوندم به دیدنم بیاید!
|
||
\v 44 وقتی وارد شدی و به من سلام کردی، به محض اینکه صدایت را شنیدم، بچه از شادی در رَحِمِ من به حرکت درآمد!
|
||
\v 45 خوشا به حال تو، زیرا ایمان آوردی که هر چه خدا به تو گفته است، به انجام خواهد رسید!»
|
||
\s1 سرود شکرگزاری مریم
|
||
\p
|
||
\v 46 مریم گفت: «خداوند را با تمام وجود ستایش میکنم،
|
||
\v 47 و روح من، به سبب نجاتدهندهام خدا، شاد و مسرور است!
|
||
\v 48 چون او منِ ناچیز را مورد عنایت قرار داده است. از این پس، همهٔ نسلها مرا خوشبخت خواهند خواند،
|
||
\v 49 زیرا خدای قادر و قدوس در حق من کارهای بزرگ کرده است.
|
||
\p
|
||
\v 50 «لطف و رحمت او، نسل اندر نسل شامل حال آنانی میشود که از او میترسند.
|
||
\v 51 او دست خود را با قدرت دراز کرده و متکبران را همراه نقشههایشان پراکنده ساخته است.
|
||
\v 52 سلاطین را از تخت به زیر کشیده و فروتنان را سربلند کرده است.
|
||
\v 53 گرسنگان را با نعمتهای خود سیر کرده، اما ثروتمندان را تهی دست روانه نموده است.
|
||
\v 54 او رحمت خود را به یاد آورده، و خادم خویش اسرائیل را یاری داده است.
|
||
\v 55 بله، او که وعدهٔ ابدی خود را که به ابراهیم و فرزندانش داده بود، به یاد آورده است.»
|
||
\p
|
||
\v 56 مریم حدود سه ماه نزد الیزابت ماند. سپس به خانه خود بازگشت.
|
||
\s1 تولد یحیای تعمیددهنده
|
||
\p
|
||
\v 57 سرانجام، انتظار الیزابت پایان یافت و زمان وضع حملش فرا رسید و پسری به دنیا آورد.
|
||
\v 58 وقتی که همسایگان و بستگان او از این خبر آگاهی یافتند و دیدند که خداوند چه لطف بزرگی در حق او نموده است، نزد او آمده، در شادیاش شریک شدند.
|
||
\p
|
||
\v 59 چون نوزاد هشت روزه شد، تمام بستگان و دوستانشان برای مراسم ختنه گرد آمدند و قصد داشتند نام پدرش، زکریا را بر او بگذارند.
|
||
\v 60 اما الیزابت نپذیرفت و گفت: «نام او یحیی خواهد بود.»
|
||
\p
|
||
\v 61 گفتند: «اما در خانواده تو، کسی چنین نامی نداشته است.»
|
||
\p
|
||
\v 62 پس با اشاره، از پدر نوزاد پرسیدند که میخواهد نام او را چه بگذارد.
|
||
\p
|
||
\v 63 زکریا با اشاره، تختهای خواست و در برابر چشمان حیرتزدهٔ همه نوشت: «نامش یحیی است!»
|
||
\v 64 در همان لحظه زبانش باز شد و قدرت سخن گفتن را بازیافت و به شکرگزاری خدا پرداخت.
|
||
\v 65 همسایگان با دیدن تمام این وقایع بسیار متعجب شدند، و خبر این ماجرا در سراسر کوهستان یهودیه پخش شد.
|
||
\v 66 هر که این خبر را میشنید، به فکر فرو میرفت و از خود میپرسید: «این طفل، در آینده چه خواهد شد؟»، زیرا همه میدیدند که او مورد توجه خاص خداوند قرار دارد.
|
||
\s1 نبوّت زکریا
|
||
\p
|
||
\v 67 آنگاه پدرش زکریا، از روحالقدس پر شد و نبوّت کرده، چنین گفت:
|
||
\p
|
||
\v 68 «خداوند، خدای اسرائیل را سپاس باد، زیرا به یاری قوم خود شتافته و ایشان را رهایی بخشیده است.
|
||
\v 69 او بهزودی برای ما نجاتدهندهای قدرتمند از نسل داوود خواهد فرستاد؛
|
||
\v 70 چنانکه از دیرباز، از زبان انبیای مقدّس خود وعده میداد
|
||
\v 71 که شخصی را خواهد فرستاد تا ما را از چنگ دشمنانمان و از دست همه آنانی که از ما نفرت دارند، رهایی بخشد.
|
||
\p
|
||
\v 72 «او نسبت به نیاکان ما، رحیم و مهربان بوده است. بله، او عهد و پیمان مقدّس خود را به یاد آورده است،
|
||
\v 73 همان عهدی را که با سوگند با جدّ ما، ابراهیم بست،
|
||
\v 74 که ما را از دست دشمنانمان رهایی بخشد تا بتوانیم بدون ترس و واهمه او را عبادت کنیم
|
||
\v 75 و تمام روزهای عمر خود را در حضور او با پاکی و عدالت بگذرانیم.
|
||
\b
|
||
\p
|
||
\v 76 «و تو ای فرزند من، نبی خدای متعال نامیده خواهی شد، زیرا پیشاپیش خداوند حرکت خواهی کرد تا راه او را آماده نمایی،
|
||
\v 77 و قوم او را آگاه سازی که با آمرزش گناهانشان نجات خواهند یافت.
|
||
\v 78 اینها، همه به سبب رحمت و شفقت بیپایان خدای ماست. بهزودی سپیده صبح از افق آسمان بر ما طلوع خواهد کرد
|
||
\v 79 تا بر کسانی که در تاریکی و سایۀ مرگ ساکن هستند، بتابد و همهٔ ما را به سوی آرامش و صلح و صفا هدایت نماید.»
|
||
\p
|
||
\v 80 آن کودک رشد میکرد و در روح، نیرومند میشد. او در بیابانها به سر میبُرد، تا روزی فرا رسید که میبایست خدمت خود را بهطور علنی در میان قوم اسرائیل آغاز کند.
|
||
\c 2
|
||
\s1 تولد عیسی مسیح
|
||
\p
|
||
\v 1 در آن زمان، اوگوستوس، قیصر روم، فرمان داد تا مردم را در تمام سرزمینهای تحت سُلطه امپراتوریاش سرشماری کنند.
|
||
\v 2 این اولین سرشماری زمانی صورت گرفت که کورینیوس بر سوریه فرمان میراند.
|
||
\v 3 برای شرکت در سرشماری، هر شخص میبایست به شهر آبا و اجدادی خود میرفت.
|
||
\v 4 از این رو، یوسف نیز از شهر ناصره در دیار جلیل، به زادگاه داوود پادشاه یعنی بیتلحم در دیار یهودیه رفت زیرا او از نسل داوود پادشاه بود.
|
||
\v 5 مریم نیز که نامزد یوسف بود و آخرین روزهای بارداری خود را میگذراند، همراه او رفت تا ثبت نام کند.
|
||
\p
|
||
\v 6 هنگامی که در بیتلحم بودند، وقت وضع حمل مریم فرا رسید،
|
||
\v 7 و نخستین فرزند خود را که پسر بود، به دنیا آورد و او را در قنداقی پیچید و در آخوری خوابانید، زیرا در مسافرخانهٔ آنجا برای ایشان جا نبود.
|
||
\s1 چوپانان و فرشتگان
|
||
\p
|
||
\v 8 در دشتهای اطراف آن شهر، چوپانانی بودند که شبانگاه از گلههای خود مراقبت میکردند.
|
||
\v 9 آن شب، ناگهان فرشتهای در میان ایشان ظاهر شد و نور جلال خداوند در اطرافشان تابید و ترس همه را فرا گرفت.
|
||
\v 10 اما فرشته به ایشان اطمینان خاطر داد و گفت: «مترسید! من حامل مژدهای برای شما هستم، مژدهای شادیبخش برای همهٔ مردم!
|
||
\v 11 و آن این است که همین امروز در شهر داوود، نجاتدهندهای برای شما زاده شد، همان که مسیح و خداوند است.
|
||
\v 12 علامت درستی سخن من این است که نوزادی را خواهید دید که در قنداق پیچیده و در آخور خوابانیدهاند.»
|
||
\p
|
||
\v 13 ناگهان گروه بیشماری از فرشتگان آسمانی به آن فرشته پیوستند. آنان در ستایش خدا، میسرائیدند و میگفتند:
|
||
\p
|
||
\v 14 «خدا را در آسمانها جلال باد و بر زمین، در میان مردمی که خدا را خشنود میسازند، آرامش و صفا برقرار باد!»
|
||
\p
|
||
\v 15 چون فرشتگان به آسمان بازگشتند، چوپانان به یکدیگر گفتند: «بیایید به بیتلحم برویم و این واقعهٔ عجیب را که خداوند خبرش را به ما داده است، به چشم ببینیم.»
|
||
\p
|
||
\v 16 پس با شتاب به بیتلحم رفتند و مریم و یوسف را پیدا کردند. آنگاه نوزاد را دیدند که در آخوری خوابیده است.
|
||
\v 17 چوپانان بیدرنگ ماجرا را به گوش همه رساندند و سخنانی را که فرشته درباره نوزاد گفته بود، بازگو کردند.
|
||
\v 18 هر که گفتههای آنان را میشنید، حیرتزده میشد.
|
||
\v 19 اما مریم، تمام این رویدادها را در دل خود نگاه میداشت و اغلب دربارهٔ آنها به فکر فرو میرفت.
|
||
\p
|
||
\v 20 پس چوپانان به صحرا نزد گلههای خود بازگشتند و به سبب آنچه مطابق گفتهٔ فرشتگان دیده و شنیده بودند، خدا را سپاس میگفتند.
|
||
\s1 مراسم تقدیم عیسی در خانۀ خدا
|
||
\p
|
||
\v 21 در روز هشتم تولد نوزاد، در مراسم ختنهٔ او، نامش را عیسی گذاشتند، یعنی همان نامی که فرشته پیش از باردار شدن مریم، برای او تعیین کرده بود.
|
||
\p
|
||
\v 22 روزی که قرار بود والدین عیسی به اورشلیم، به خانۀ خدا بروند و مطابق شریعت موسی، مراسم طهارت خود را بجا آورند، عیسی را نیز به آنجا بردند تا به خداوند وقف کنند؛
|
||
\v 23 زیرا در شریعت آمده بود که پسر ارشد هر خانواده باید وقف خداوند گردد.
|
||
\v 24 پس والدین عیسی برای طهارت خود، قربانی لازم را تقدیم کردند، که مطابق شریعت میبایست دو قمری یا دو جوجه کبوتر باشد.
|
||
\s1 نبوّت شمعون
|
||
\p
|
||
\v 25 در آن زمان مردی صالح، خداترس و پر از روحالقدس، به نام شمعون، در اورشلیم زندگی میکرد. او در انتظار بود تا مسیح ظهور کند و اسرائیل را نجات بخشد.
|
||
\v 26 روحالقدس بر او آشکار ساخته بود که تا مسیح موعود را نبیند، چشم از جهان فرو نخواهد بست.
|
||
\v 27 آن روز، روحالقدس او را هدایت کرد که به خانۀ خدا برود؛ و هنگامی که یوسف و مریم، عیسای کوچک را آوردند تا مطابق شریعت، به خدا وقف کنند،
|
||
\v 28 شمعون، او را در آغوش کشید و خدا را ستایش کرد و گفت:
|
||
\p
|
||
\v 29 «خداوندا، اکنون دیگر میتوانم با خیالی آسوده چشم از جهان فرو بندم، همانطور که قول داده بودی.
|
||
\v 30 با چشمان خود نجات تو را دیدهام،
|
||
\v 31 نجاتی که برای همۀ ملتها آماده کردهای.
|
||
\v 32 او همچون نوری بر دیگر قومها خواهد تابید و مایه سربلندی قوم تو، بنیاسرائیل، خواهد شد!»
|
||
\p
|
||
\v 33 یوسف و مریم مات و مبهوت ایستاده بودند و از آنچه درباره عیسی گفته میشد، به شگفت آمده بودند.
|
||
\v 34 اما شمعون برای ایشان دعای خیر کرد. سپس به مریم، مادر کودک گفت: «این کودک تعیین شده تا باعث افتادن و برخاستن بسیاری از بنیاسرائیل شود، و آیتی باشد که بر علیهاش سخن بگویند،
|
||
\v 35 و بدین طور افکار دلهای بسیاری آشکار خواهد شد. شمشیری نیز به قلب تو فرو خواهد رفت!»
|
||
\s1 نبوّت آنّا
|
||
\p
|
||
\v 36 در معبد زنی میزیست به نام آنّا، دختر فنوئیل از قبیلهٔ اشیر که بسیار سالخورده بود. او پس از هفت سال زندگی زناشویی، شوهرش را از دست داده بود
|
||
\v 37 و تا هشتاد و چهار سالگی همچنان بیوه مانده بود. آنّا هرگز معبد را ترک نمیکرد، بلکه شب و روز، با روزه و دعا به عبادت مشغول بود.
|
||
\p
|
||
\v 38 هنگامی که شمعون با یوسف و مریم سخن میگفت، آنّا نیز وارد شده، خدا را شکر نمود و به تمام کسانی که چشم به راه ظهور رهاییدهندۀ اورشلیم بودند، دربارۀ آن طفل سخن گفت.
|
||
\p
|
||
\v 39 یوسف و مریم، پس از اجرای مراسم دینی، به شهر خود ناصره در ایالت جلیل، بازگشتند.
|
||
\v 40 در آنجا، عیسی رشد کرد و بزرگ شد. او سرشار از حکمت بود و فیض خدا بر او قرار داشت.
|
||
\s1 عیسای دوازده ساله در اورشلیم
|
||
\p
|
||
\v 41 والدین عیسی هر سال برای شرکت در مراسم عید پِسَح به اورشلیم میرفتند.
|
||
\v 42 وقتی عیسی دوازده ساله شد، طبق رسم یهود، او را نیز همراه خود بردند.
|
||
\v 43 پس از پایان ایام عید، عازم ناصره شدند. اما عیسی بدون اطلاع یوسف و مادرش، در اورشلیم ماند.
|
||
\v 44 آنان روز اول متوجهٔ غیبت او نشدند، چون فکر میکردند که او در میان همسفرانشان است. اما وقتی شب شد و دیدند که عیسی هنوز نزد ایشان نیامده، در میان بستگان و دوستان خود به دنبال او گشتند،
|
||
\v 45 اما او را نیافتند. پس مجبور شدند به اورشلیم بازگردند و او را جستجو کنند.
|
||
\p
|
||
\v 46 سرانجام، پس از سه روز جستجو، او را در صحن معبد یافتند که در میان علمای دین نشسته بود و به سخنان آنها گوش میداد و از آنها سؤال میکرد.
|
||
\v 47 هر که سخنان او را میشنید، از فهم و جوابهای او به حیرت فرو میرفت.
|
||
\p
|
||
\v 48 والدینش وقتی او را دیدند، متحیّر شدند! مادرش به او گفت: «پسرم، چرا با ما چنین کردی؟ من و پدرت، دلواپس بودیم و همه جا را به دنبالت گشتیم!»
|
||
\p
|
||
\v 49 عیسی پاسخ داد: «چه نیازی بود به دنبالم بگردید؟ مگر نمیدانستید که من باید در خانۀ پدرم باشم؟»
|
||
\v 50 اما آنان منظور عیسی را درک نکردند.
|
||
\p
|
||
\v 51 آنگاه عیسی به همراه یوسف و مریم به ناصره بازگشت و همواره مطیع ایشان بود. مادرش نیز تمام این امور را در خاطر خود نگاه میداشت.
|
||
\v 52 اما عیسی در حکمت و قامت رشد میکرد و مورد پسند خدا و مردم بود.
|
||
\c 3
|
||
\s1 یحیی راه را برای مسیح آماده میکند
|
||
\p
|
||
\v 1 در سال پانزدهم فرمانروایی تیبریوس قیصر روم، هنگامی که پُنتیوس پیلاتُس والی یهودیه بود، هیرودیس حاکم جلیل، فیلیپ برادر هیرودیس حاکم ایتوریه و تراخونیتس، و لیسانیوس حاکم آبلیه،
|
||
\v 2 و حنّا و قیافا کاهنان اعظم بودند، کلام خدا در بیابان بر یحیی، پسر زکریا، نازل شد.
|
||
\v 3 پس یحیی رسالت خود را آغاز کرده، در مناطق اطراف رود اردن میگشت و به مردم موعظه میکرد که تعمید بگیرند تا نشان دهند که از گناهانشان دست کشیدهاند و به سوی خدا بازگشتهاند تا گناهانشان آمرزیده شود.
|
||
\p
|
||
\v 4 یحیی همان کسی است که اشعیای نبی دربارهاش گفته بود: «او صدایی است در بیابان که بانگ بر میآوَرَد: راه را برای آمدن خداوند آماده کنید! جاده را برای او هموار سازید!
|
||
\v 5 درهها پر خواهند شد؛ کوهها و تپهها هموار خواهند گردید! راههای کج راست و جادههای ناهموار صاف خواهند شد.
|
||
\v 6 آنگاه همه مردم نجات خدا را خواهند دید.»\f + \fr 3:6 \ft \+xt اشعیا ۴۰:۳‑۵\+xt* (نسخۀ یونانی).\f*
|
||
\p
|
||
\v 7 بسیاری از مردم، برای تعمید نزد یحیی میآمدند. یکبار او به عدهای از ایشان گفت: «ای افعیزادگان، چه کسی به شما هشدار داد که از غضب آیندهٔ خدا بگریزید؟
|
||
\v 8 رفتارتان باید نشان دهد که واقعاً توبه کردهاید یا نه. این فکر را نیز از سرتان بیرون کنید که چون جدّتان ابراهیم است، از غضب خدا در امان خواهید ماند، زیرا خدا میتواند از این سنگهای بیابان برای ابراهیم فرزندان به وجود آورد!
|
||
\v 9 اکنون تیشه بر ریشۀ درختان گذاشته شده است. هر درختی که ثمرۀ نیکو نیاورد، بریده شده، در آتش افکنده خواهد شد.»
|
||
\p
|
||
\v 10 از او پرسیدند: «چه باید بکنیم؟»
|
||
\v 11 جواب داد: «اگر دو پیراهن دارید، یکی را بدهید به کسی که ندارد. اگر خوراک دارید، آن را با گرسنگان قسمت کنید.»
|
||
\p
|
||
\v 12 حتی باجگیران نیز که به بدنامی معروف بودند، برای تعمید نزد او آمدند و پرسیدند: «استاد، ما چه کنیم؟»
|
||
\v 13 پاسخ داد: «بیش از آنچه دولت روم تعیین کرده است، از کسی باج و خراج نگیرید.»
|
||
\p
|
||
\v 14 عدهای از سربازان نیز از او پرسیدند: «ما چه کنیم؟» یحیی جواب داد: «با زور و تهدید از مردم پول نگیرید. تهمت ناروا به کسی نزنید و به حقوقی که میگیرید، قانع باشید.»
|
||
\p
|
||
\v 15 در آن روزها، امید مردم به ظهور مسیح موعود قوت گرفته بود و همه از خود میپرسیدند که آیا یحیی همان مسیح است یا نه؟
|
||
\v 16 یحیی در این باره به مردم گفت: «من شما را با آب تعمید میدهم. اما بهزودی شخصی خواهد آمد که شما را با روحالقدس و آتش تعمید خواهد داد. مقام او بالاتر از من است و من حتی شایسته نیستم که بند کفشهایش را باز کنم.
|
||
\v 17 او آماده است تا با چارشاخ خود، کاه را از گندم جدا سازد. سپس خرمنگاه خود را پاک ساخته، گندم را در انبار جمع خواهد کرد، اما کاه را در آتشی خاموشنشدنی خواهد سوزاند.»
|
||
\v 18 و یحیی با نصایحی اینچنین، کلام خدا را به مردم اعلام میکرد و مژده میداد که ملکوت خدا نزدیک است.
|
||
\p
|
||
\v 19 اما پس از اینکه یحیی آشکارا هیرودیس آنتیپاس را به سبب ازدواج با هیرودیا، زن برادر خود، و خطاهای فراوان دیگرش سرزنش کرد،
|
||
\v 20 هیرودیس او را به زندان انداخت و به این ترتیب، گناه دیگری بر گناهان بیشمار خود افزود.
|
||
\s1 تعمید عیسی و شجرهنامهٔ او
|
||
\p
|
||
\v 21 روزی، وقتی همه در حال تعمید گرفتن بودند، عیسی نیز تعمید گرفت. و چون مشغول دعا بود، آسمان گشوده شد،
|
||
\v 22 و روحالقدس به شکل کبوتری نازل شد و بر او قرار گرفت؛ ندایی نیز از آسمان در رسید که میگفت: «تو پسر محبوب من هستی! از تو بسیار خشنودم!»
|
||
\p
|
||
\v 23 عیسی حدود سی سال داشت که خدمت خود را آغاز کرد. مردم او را پسر یوسف میدانستند.
|
||
\li1 پدر یوسف، هالی بود.
|
||
\li1
|
||
\v 24 پدر هالی، متات بود.
|
||
\li1 پدر متات، لاوی بود.
|
||
\li1 پدر لاوی، ملکی بود.
|
||
\li1 پدر ملکی، ینا بود.
|
||
\li1 پدر ینا، یوسف بود.
|
||
\li1
|
||
\v 25 پدر یوسف، متاتیا بود.
|
||
\li1 پدر متاتیا، آموس بود.
|
||
\li1 پدر آموس، ناحوم بود.
|
||
\li1 پدر ناحوم، حسلی بود.
|
||
\li1 پدر حسلی، نجی بود.
|
||
\li1
|
||
\v 26 پدر نجی، مائت بود.
|
||
\li1 پدر مائت، متاتیا بود.
|
||
\li1 پدر متاتیا، شمعی بود.
|
||
\li1 پدر شمعی، یوسف بود.
|
||
\li1 پدر یوسف، یهودا بود.
|
||
\li1 پدر یهودا، یوحنا بود.
|
||
\li1
|
||
\v 27 پدر یوحنا، ریسا بود.
|
||
\li1 پدر ریسا، زروبابِل بود.
|
||
\li1 پدر زروبابِل، سالتیئیل بود.
|
||
\li1 پدر سالتیئیل، نیری بود.
|
||
\li1
|
||
\v 28 پدر نیری، ملکی بود.
|
||
\li1 پدر ملکی، ادی بود.
|
||
\li1 پدر ادی، قوسام بود.
|
||
\li1 پدر قوسام، ایلمودام بود.
|
||
\li1 پدر ایلمودام، عیر بود.
|
||
\li1
|
||
\v 29 پدر عیر، یوسی بود.
|
||
\li1 پدر یوسی، العازار بود.
|
||
\li1 پدر العازار، یوریم بود.
|
||
\li1 پدر یوریم، متات بود.
|
||
\li1 پدر متات، لاوی بود.
|
||
\li1
|
||
\v 30 پدر لاوی، شمعون بود.
|
||
\li1 پدر شمعون، یهودا بود.
|
||
\li1 پدر یهودا، یوسف بود.
|
||
\li1 پدر یوسف، یونان بود.
|
||
\li1 پدر یونان، ایلیاقیم بود.
|
||
\li1
|
||
\v 31 پدر ایلیاقیم، ملیا بود.
|
||
\li1 پدر ملیا، مینان بود.
|
||
\li1 پدر مینان، متاتا بود.
|
||
\li1 پدر متاتا، ناتان بود.
|
||
\li1 پدر ناتان، داوود بود.
|
||
\li1
|
||
\v 32 پدر داوود، یسیٰ بود.
|
||
\li1 پدر یسیٰ، عوبید بود.
|
||
\li1 پدر عوبید، بوعز بود.
|
||
\li1 پدر بوعز، شلمون بود.
|
||
\li1 پدر شلمون، نحشون بود.
|
||
\li1
|
||
\v 33 پدر نحشون، عمیناداب بود.
|
||
\li1 پدر عمیناداب، ارام بود.
|
||
\li1 پدر ارام، حصرون بود.
|
||
\li1 پدر حصرون، فارص بود.
|
||
\li1 پدر فارص، یهودا بود.
|
||
\li1
|
||
\v 34 پدر یهودا، یعقوب بود.
|
||
\li1 پدر یعقوب، اسحاق بود.
|
||
\li1 پدر اسحاق، ابراهیم بود.
|
||
\li1 پدر ابراهیم، تارح بود.
|
||
\li1 پدر تارح، ناحور بود.
|
||
\li1
|
||
\v 35 پدر ناحور، سروج بود.
|
||
\li1 پدر سروج، رعو بود.
|
||
\li1 پدر رعو، فِلِج بود.
|
||
\li1 پدر فِلِج، عابر بود.
|
||
\li1 پدر عابر، صالح بود.
|
||
\li1
|
||
\v 36 پدر صالح، قینان بود.
|
||
\li1 پدر قینان، ارفکشاد بود.
|
||
\li1 پدر ارفکشاد، سام بود.
|
||
\li1 پدر سام، نوح بود.
|
||
\li1 پدر نوح، لمک بود.
|
||
\li1
|
||
\v 37 پدر لمک، متوشالح بود.
|
||
\li1 پدر متوشالح، خنوخ بود.
|
||
\li1 پدر خنوخ، یارد بود.
|
||
\li1 پدر یارد، مهللئیل بود.
|
||
\li1 پدر مهللئیل، قینان بود.
|
||
\li1
|
||
\v 38 پدر قینان، انوش بود.
|
||
\li1 پدر انوش، شیث بود.
|
||
\li1 پدر شیث، آدم بود.
|
||
\li1 پدر آدم، خدا خالق او بود.
|
||
\c 4
|
||
\s1 عیسی بر وسوسههای شیطان پیروز میشود
|
||
\p
|
||
\v 1 عیسی پر از روحالقدس، از رود اردن بازگشت و روح خدا او را در بیابان هدایت میکرد.
|
||
\v 2 در آنجا ابلیس به مدت چهل روز او را وسوسه میکرد. در تمام این مدت، عیسی چیزی نخورد؛ از این رو در پایان، بسیار گرسنه شد.
|
||
\p
|
||
\v 3 ابلیس به او گفت: «اگر پسر خدا هستی، به این سنگ بگو تا نان شود!»
|
||
\p
|
||
\v 4 عیسی در جواب فرمود: «در کتب مقدّس نوشته شده که: ”انسان تنها به نان زنده نیست.“»\f + \fr 4:4 \ft \+xt تثنیه ۸:۳\+xt*.\f*
|
||
\p
|
||
\v 5 سپس ابلیس او را به مکانی بلند برد و در یک آن، تمام ممالک جهان را به او نشان داد،
|
||
\v 6 و گفت: «تمام اختیارات و شکوه اینها را به تو خواهم بخشید، زیرا به من داده شدهاند، و من میتوانم آنها را به هر که بخواهم واگذار کنم.
|
||
\v 7 کافی است مرا پرستش کنی، تا همۀ آنها از آنِ تو گردند.»
|
||
\p
|
||
\v 8 عیسی جواب داد: «در کتب مقدّس آمده:
|
||
\p «”خداوند، خدای خود را بپرست و تنها او را عبادت کن.“\f + \fr 4:8 \ft \+xt تثنیه ۶:۱۳\+xt*.\f*»
|
||
\p
|
||
\v 9 آنگاه ابلیس از آنجا او را به اورشلیم برد و بر روی بام معبد قرار داد و گفت: «اگر پسر خدایی، خود را از اینجا به پایین پرت کن،
|
||
\v 10 چون نوشته شده است: ”به فرشتگان خود فرمان خواهد داد تا تو را حفظ کنند.
|
||
\v 11 آنها تو را بر دستهای خود بلند خواهند کرد تا حتی پایت هم به سنگی نخورَد.“\f + \fr 4:11 \ft \+xt مزمور ۹۱:۱۱و۱۲\+xt*.\f*»
|
||
\p
|
||
\v 12 عیسی پاسخ داد: «بله، ولی این نیز نوشته شده که: ”خداوند، خدای خود را آزمایش نکن.“\f + \fr 4:12 \ft \+xt تثنیه ۶:۱۶\+xt*.\f*»
|
||
\p
|
||
\v 13 وقتی ابلیس تمام وسوسههای خود را به پایان رساند، برای مدتی عیسی را رها کرد.
|
||
\s1 عیسی خدمات خود را آغاز میکند
|
||
\p
|
||
\v 14 آنگاه عیسی، پر از قدرت روحالقدس، به جلیل بازگشت. همه جا گفتگو دربارۀ او بود.
|
||
\v 15 او بهطور مرتب در کنیسههای ایشان تعلیم میداد، و همه تحسینش میکردند.
|
||
\p
|
||
\v 16 وقتی به ناصره، شهری که در آن بزرگ شده بود آمد، طبق عادت همیشگیاش، روز شَبّات به کنیسه شهر رفت. در حین مراسم، او برخاست تا قسمتی از کلام خدا را برای جماعت بخواند.
|
||
\v 17 آنگاه طومار اشعیای نبی را به او دادند. او طومار را باز کرد و آن قسمت را خواند که میفرماید:
|
||
\p
|
||
\v 18 «روح خداوند بر من است، زیرا مرا مسح کرده تا به بینوایان بشارت دهم. او مرا فرستاده تا به اسیران مژدۀ آزادی دهم و بینایی را به نابینایان اعلام نمایم و ستمدیدگان را آزاد سازم؛
|
||
\v 19 و بشارت دهم که زمان لطف خداوند فرا رسیده است.»\f + \fr 4:19 \ft \+xt اشعیا ۶۱:۱و۲\+xt*.\f*
|
||
\p
|
||
\v 20 سپس طومار را پیچید و به خادم کنیسه سپرد و نشست. و در آن حال که همۀ حضار در کنیسه به او چشم دوخته بودند،
|
||
\v 21 به سخن گفتن با ایشان شروع کرد و فرمود: «آیاتی که هم اکنون شنیدید، همین امروز جامۀ عمل پوشید!»
|
||
\p
|
||
\v 22 همه کسانی که در آنجا بودند او را تحسین نمودند. آنها تحت تأثیر سخنان فیضبخش او قرار گرفته، از یکدیگر میپرسیدند: «چگونه چنین چیزی امکان دارد؟ مگر این شخص، همان پسر یوسف نیست؟»
|
||
\p
|
||
\v 23 عیسی به ایشان فرمود: «بیشک میخواهید این ضربالمثل را در حق من بیاورید که ”ای طبیب، خود را شفا بده!“ و به من بگویید: ”معجزاتی را که شنیدهایم در کَفَرناحوم انجام دادهای، در اینجا، در شهر خود نیز انجام بده!“
|
||
\v 24 اما بدانید که هیچ نبی در دیار خود پذیرفته نیست!
|
||
\v 25 در زمان ایلیای نبی، در اسرائیل سه سال و نیم باران نبارید و قحطی سختی پدید آمد. با اینکه در آن زمان، بیوهزنان بسیاری در اسرائیل بودند که نیاز به کمک داشتند،
|
||
\v 26 خدا ایلیا را به یاری هیچیک از آنان نفرستاد، بلکه او را نزد بیوهزنی غیریهودی از اهالی صرفه صیدون فرستاد.
|
||
\v 27 یا الیشع نبی را در نظر بگیرید که نعمان سوری را از جذام شفا داد، در صورتی که در اسرائیل جذامیهای بسیاری بودند که احتیاج به شفا داشتند.»
|
||
\p
|
||
\v 28 حضار از این سخنان به خشم آمدند
|
||
\v 29 و برخاسته، او را از شهر بیرون کردند و به سراشیبی تپهای که شهرشان بر آن قرار داشت، بردند تا او را از آنجا به پایین بیندازند.
|
||
\v 30 اما عیسی از میان ایشان گذشت و رفت.
|
||
\s1 عیسی روح پلیدی را بیرون میکند
|
||
\p
|
||
\v 31 پس از آن، عیسی به کَفَرناحوم، یکی از شهرهای ایالت جلیل رفت و در روزهای شَبّات کلام خدا را برای مردم شرح میداد.
|
||
\v 32 در آنجا نیز، مردم از تعالیم او شگفتزده شدند، زیرا با قدرت و اقتدار سخن میگفت.
|
||
\p
|
||
\v 33 در آن کنیسه مردی بود که روح پلید داشت. او با دیدن عیسی فریاد برآورد:
|
||
\v 34 «ای عیسای ناصری، چرا ما را آسوده نمیگذاری؟ آیا آمدهای ما را هلاک سازی؟ تو را میشناسم. تو قدّوس خدا هستی!»
|
||
\p
|
||
\v 35 عیسی اجازه نداد آن روح پلید بیش از این چیزی بگوید و به او دستور داده، گفت: «ساکت باش! از این مرد بیرون بیا!» روح پلید در برابر چشمان بهتزدهٔ همه، آن مرد را بر زمین انداخت و بیآنکه آسیب بیشتری به او برساند، از جسم او خارج شد.
|
||
\v 36 مردم حیرتزده، از یکدیگر میپرسیدند: «مگر چه قدرتی در سخنان این مرد هست که حتی ارواح پلید نیز از او اطاعت میکنند؟»
|
||
\v 37 بدینگونه خبر کارهای عیسی در سراسر آن ناحیه پیچید.
|
||
\s1 عیسی بسیاری را شفا میبخشد
|
||
\p
|
||
\v 38 سپس عیسی از کنیسه بیرون آمد و به خانه شمعون رفت. در آنجا مادر زن شمعون، به تب شدیدی مبتلا شده بود؛ آنها به عیسی التماس کردند که او را شفا بخشد.
|
||
\v 39 عیسی بر بالین او خم شد و به تب نهیب زد و تبش قطع شد. او بیدرنگ برخاست و مشغول پذیرایی از آنها شد.
|
||
\p
|
||
\v 40 غروب آن روز، مردم تمام افرادی را که مبتلا به بیماریهای گوناگون بودند، نزد عیسی آوردند. او نیز بر یکایک آنها دست میگذاشت و آنان را شفا میبخشید.
|
||
\v 41 روحهای پلید نیز به فرمان عیسی، فریادکنان از جسم دیوانگان خارج میشدند و میگفتند: «تو پسر خدا هستی!» اما او ارواح پلید را ساکت میکرد و نمیگذاشت چیزی بگویند، چون میدانستند که او مسیح است.
|
||
\s1 عیسی به موعظه ادامه میدهد
|
||
\p
|
||
\v 42 فردای آن روز، صبح زود، عیسی برای دعا، به محل دورافتادهای رفت. اما مردم در جستجوی او بودند، و وقتی او را یافتند، به او بسیار التماس کردند که همان جا در کَفَرناحوم بماند و از نزد ایشان نرود.
|
||
\v 43 عیسی به آنان گفت: «لازم است که به شهرهای دیگر نیز بروم و مژده فرا رسیدن ملکوت خدا را به مردم اعلام کنم، زیرا برای همین منظور فرستاده شدهام.»
|
||
\v 44 پس در سراسر آن سرزمین، در کنیسهها، پیغام خدا را به مردم میرسانید.
|
||
\c 5
|
||
\s1 نخستین شاگردان عیسی
|
||
\p
|
||
\v 1 روزی عیسی در کنار دریاچهٔ جنیسارت ایستاده بود و جمعیت از هر طرف به سوی او هجوم میآوردند تا کلام خدا را بشنوند.
|
||
\v 2 آنگاه عیسی دو قایق خالی در ساحل دریاچه دید که ماهیگیرها از آنها بیرون آمده بودند و تورهای خود را پاک میکردند.
|
||
\v 3 پس سوار یکی از آن قایقها شد و به شمعون که صاحب قایق بود، فرمود که آن را اندکی از ساحل دور نماید تا در آن نشسته، از آنجا مردم را تعلیم دهد.
|
||
\p
|
||
\v 4 پس از آنکه سخنان خود را به پایان رسانید، به شمعون فرمود: «اکنون قایق را به جای عمیق دریاچه ببر، و تورهایتان را به آب بیندازید تا ماهی فراوان صید کنید!»
|
||
\p
|
||
\v 5 شمعون در جواب گفت: «استاد، دیشب زحمت بسیار کشیدیم، ولی چیزی صید نکردیم. اما اکنون به دستور تو، یکبار دیگر تورها را خواهم انداخت!»
|
||
\p
|
||
\v 6 این بار آنقدر ماهی گرفتند که نزدیک بود تورها پاره شوند!
|
||
\v 7 بنابراین از همکاران خود در قایق دیگر کمک خواستند. طولی نکشید که هر دو قایق از ماهی پر شد، به طوری که نزدیک بود غرق شوند!
|
||
\p
|
||
\v 8 وقتی شمعون پطرس به خود آمد و پی برد که چه معجزهای رخ داده است، در مقابل عیسی زانو زد و گفت: «سَروَر من، از من دور شو، چون من ناپاکتر از آنم که در حضور تو بایستم.»
|
||
\v 9 در اثر صید آن مقدار ماهی، او و همکارانش وحشتزده شده بودند.
|
||
\v 10 همکاران او، یعقوب و یوحنا، پسران زبدی نیز همان حال را داشتند. عیسی به پطرس فرمود: «نترس! از این پس، مردم را برای خدا صید خواهی کرد!»
|
||
\p
|
||
\v 11 وقتی به خشکی رسیدند، بیدرنگ هر چه داشتند، رها کردند و به دنبال عیسی به راه افتادند.
|
||
\s1 عیسی جذامی را شفا میبخشد
|
||
\p
|
||
\v 12 روزی عیسی در یکی از شهرها بود که ناگاه یک جذامی او را دید و پیش پاهایش به خاک افتاد و گفت: «سَروَر من، اگر بخواهی، میتوانی مرا شفا داده، پاک سازی.»
|
||
\p
|
||
\v 13 عیسی دست خود را دراز کرد و بر او گذاشت و فرمود: «البته که میخواهم؛ شفا بیاب!» در همان لحظه، جذام او از بین رفت!
|
||
\p
|
||
\v 14 عیسی به او فرمود: «در این باره به کسی چیزی نگو، بلکه نزد کاهن برو تا تو را معاینه کند. آن قربانی را هم که موسی برای جذامیهای شفا یافته تعیین کرده، با خودت ببر تا به همه ثابت شود که شفا یافتهای.»
|
||
\p
|
||
\v 15 کارهای عیسی روزبهروز بیشتر زبانزد مردم میشد و همه دستهدسته میآمدند تا پیغام او را بشنوند و از امراض خود شفا یابند.
|
||
\p
|
||
\v 16 ولی عیسی بیشتر اوقات برای دعا به نقاط دور افتاده در خارج شهر میرفت.
|
||
\s1 شفای مرد افلیج
|
||
\p
|
||
\v 17 روزی عیسی در خانهای مشغول تعلیم مردم بود. عدهای از علمای دین و فریسیان نیز از اورشلیم و سایر شهرهای جلیل و یهودیه در آنجا حضور داشتند. در همان حال، عیسی با قدرت خداوند، بیماران را شفا میبخشید.
|
||
\p
|
||
\v 18 در آن میان، چند نفر آمدند و مرد مفلوجی را روی تشکی به همراه آوردند. آنها کوشیدند که خود را از میان انبوه جمعیت به داخل خانه، نزد عیسی برسانند.
|
||
\v 19 اما چون به سبب ازدحام جمعیت موفق به این کار نشدند، به پشت بام رفتند و بعضی از سفالهای سقف را برداشتند و مفلوج را با تُشَکَش به پایین فرستادند و در وسط جمعیت، در مقابل عیسی گذاشتند.
|
||
\p
|
||
\v 20 وقتی عیسی ایمان ایشان را دید، به آن مرد فلج فرمود: «ای مرد، گناهانت بخشیده شد!»
|
||
\p
|
||
\v 21 فریسیان و علمای دین که در آنجا بودند، با خود فکر کردند: «چه کفری! مگر این شخص خود را که میداند؟ غیر از خدا، چه کسی میتواند گناهان انسان را ببخشد؟»
|
||
\p
|
||
\v 22 عیسی فوراً متوجه افکار آنان شد و فرمود: «چرا در دل خود چنین میاندیشید؟
|
||
\v 23 گفتن کدام یک آسانتر است؟ اینکه بگویم ”گناهانت آمرزیده شد“، یا اینکه بگویم، ”برخیز و راه برو“؟
|
||
\v 24 پس اکنون به شما ثابت میکنم که پسر انسان\f + \fr 5:24 \ft «پسر انسان» لقبی است که عیسی برای خود به کار میبرد.\f*، در این دنیا، اقتدار آمرزش گناهان را دارد.» آنگاه رو به مرد افلیج کرد و گفت: «برخیز و بسترت را جمع کن و به خانه برو!»
|
||
\p
|
||
\v 25 آن مرد در برابر چشمان همه، فوراً از جا برخاست، بستر خود را برداشت و در حالی که با تمام وجود خدا را شکر میکرد، به خانه رفت.
|
||
\v 26 حیرت همهٔ حضار را فرا گرفته بود. ایشان با ترس همراه با احترام خدا را شکر میکردند و میگفتند: «امروز شاهد اتفاقات عجیبی بودیم!»
|
||
\s1 یک باجگیر، شاگرد عیسی میشود
|
||
\p
|
||
\v 27 پس از آن، وقتی عیسی از شهر خارج میشد، باجگیری را دید که در محل کارش نشسته است. نام این شخص، لاوی بود. عیسی به او فرمود: «بیا و از من پیروی کن!»
|
||
\p
|
||
\v 28 همان لحظه، لاوی همه چیز را رها کرد و به دنبال عیسی به راه افتاد.
|
||
\p
|
||
\v 29 مدتی بعد، لاوی در خانه خود ضیافت بزرگی به افتخار عیسی ترتیب داد. جمعی از همکاران باجگیر او و میهمانان دیگر نیز دعوت داشتند.
|
||
\p
|
||
\v 30 اما فریسیان و علمای وابسته به ایشان نزد شاگردان عیسی رفته، لب به شکایت گشودند و گفتند: «چرا شما با این اشخاص پست\f + \fr 5:30 \ft یونانی: با باجگیران و گناهکاران.\f* میخورید و میآشامید؟»
|
||
\p
|
||
\v 31 عیسی در جواب ایشان گفت: «بیماران نیاز به پزشک دارند، نه تندرستان!
|
||
\v 32 من آمدهام تا گناهکاران را به توبه دعوت کنم، نه آنانی را که خود را عادل میپندارند!»
|
||
\s1 سؤال درباره روزه
|
||
\p
|
||
\v 33 یکبار به عیسی گفتند: «شاگردان یحیی اغلب اوقات در روزه به سر میبرند و دعا میکنند. شاگردان فریسیها نیز چنین میکنند. اما چرا شاگردان تو، همیشه در حال خوردن و نوشیدن هستند؟»
|
||
\p
|
||
\v 34 عیسی در جواب، از ایشان پرسید: «آیا در جشن عروسی، تا وقتی که داماد آنجاست، میتوانید میهمانان را به روزه داشتن وادار کنید؟
|
||
\v 35 اما زمانی میرسد که داماد از آنها گرفته خواهد شد، و در آن زمان روزه خواهند گرفت.»
|
||
\p
|
||
\v 36 سپس عیسی مَثَلی آورد و گفت: «کسی لباس نو را پاره نمیکند تا تکهای از پارچۀ آن را به لباس کهنه وصله بزند، چون نه فقط لباس نو از بین میرود، بلکه پارگی لباس کهنه نیز با وصله نو، بدتر میشود.
|
||
\v 37 همچنین کسی شراب تازه را در مَشکهای کهنه نمیریزد، چون شراب تازه، مَشکها را پاره میکند، آنگاه هم شراب میریزد و هم مَشکها از بین میروند.
|
||
\v 38 شراب تازه را باید در مشکهای تازه ریخت.
|
||
\v 39 اما پس از نوشیدن شراب کهنه، دیگر کسی تمایلی به شراب تازه ندارد، چون میگوید که شراب کهنه بهتر است.»
|
||
\c 6
|
||
\s1 دین برای انسان یا انسان برای دین؟
|
||
\p
|
||
\v 1 در یکی از روزهای شَبّات\f + \fr 6:1 \ft «شَبّات»، یا «سَبّت» (مصادف با شنبه)، در گاهشمار یهودیان، روز هفتم هفته به شمار میآمد که طبق دستور خدا، روز مقدّسی تلقی میشد و یهودیان نمیبایست هیچ کاری در آن انجام میدادند بلکه به استراحت و عبادت میپرداختند.\f*، عیسی و شاگردانش از میان کشتزارهای گندم میگذشتند و شاگردان خوشههای گندم را میچیدند، به کف دست میمالیدند و پوستش را کنده، میخوردند.
|
||
\v 2 بعضی از فریسیان که این صحنه را دیدند، به عیسی گفتند: «چرا با خوشهچینی در روز شبّات، احکام مذهبی را زیر پا میگذارید؟»
|
||
\p
|
||
\v 3 عیسی جواب داد: «مگر در کتب مقدّس نخواندهاید که وقتی داوود پادشاه و یارانش گرسنه بودند، چه کردند؟
|
||
\v 4 او وارد معبد شد و با خوردن نان حضور، احکام مذهبی را زیر پا گذاشت، زیرا فقط کاهنان اجازه داشتند از آن نان بخورند. او از این نان به یارانش نیز داد.»
|
||
\v 5 سپس عیسی فرمود: «پسر انسان، صاحب اختیار شَبّات نیز هست!»
|
||
\s1 عیسی روز شَبّات مردم را شفا میبخشد
|
||
\p
|
||
\v 6 یک روز دیگر که باز شَبّات بود، عیسی به کنیسه رفت و به تعلیم پرداخت. از قضا، در آنجا مردی حضور داشت که دست راستش از کار افتاده بود.
|
||
\v 7 علمای دینی و فریسیها عیسی را زیر نظر داشتند تا ببینند آیا در آن روز شبّات کسی را شفا میدهد یا نه، چون دنبال بهانهای بودند تا او را متهم کنند که در شبّات کار میکند.
|
||
\p
|
||
\v 8 عیسی که افکار ایشان را درک کرده بود، به آن مرد فرمود: «بیا اینجا بایست تا همه بتوانند تو را ببینند!» او نیز رفت و ایستاد.
|
||
\v 9 عیسی به فریسیها و علمای دینی فرمود: «سؤالی از شما دارم: آیا طبق شریعت در روز شَبّات باید نیکی کرد یا بدی؟ باید جان انسان را نجات داد یا آن را نابود کرد؟»
|
||
\p
|
||
\v 10 سپس به یکیک ایشان نگریست و به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن!» او نیز اطاعت کرد و دستش سالم شد.
|
||
\v 11 دشمنان عیسی از این کار او به خشم آمده، با یکدیگر به گفتگو پرداختند که با او چه کنند.
|
||
\s1 تعیین رسولان
|
||
\p
|
||
\v 12 در یکی از آن روزها، عیسی برای دعا به کوهستان رفت و تمام شب را به راز و نیاز با خدا پرداخت.
|
||
\v 13 صبح زود، پیروان خود را فرا خواند و از میان آنها، دوازده نفر را برگزید و ایشان را رسول خواند:
|
||
\v 14 شمعون (که او را پطرس نامید)، آندریاس (برادر پطرس)، یعقوب، یوحنا، فیلیپ، برتولما،
|
||
\v 15 متی، توما، یعقوب (پسر حلفی)، شمعون (معروف به فدایی)،
|
||
\v 16 یهودا (پسر یعقوب)، یهودا اسخریوطی (کسی که در آخر به عیسی خیانت کرد).
|
||
\s1 جماعت در پی عیسی میروند
|
||
\p
|
||
\v 17 سپس همگی از دامنه کوه پایین آمدند و به محلی وسیع و هموار رسیدند. در آنجا تمام پیروانش و گروه بسیاری از مردم، گرد او جمع شدند. این عده از سراسر ایالت یهودیه، اورشلیم و حتی سواحل شمالی صور و صیدون آمده بودند تا سخنان او را بشنوند و از امراض خود شفا یابند.
|
||
\v 18 آن کسانی نیز که از ارواح پلید رنج میبردند، آمدند و شفا یافتند.
|
||
\v 19 مردم همه کوشش میکردند خود را به او برسانند، چون به محض اینکه به او دست میزدند، نیرویی از او صادر میشد و آنان را شفا میبخشید!
|
||
\s1 گفتار عیسی درباره روش زندگی
|
||
\p
|
||
\v 20 در این هنگام، عیسی رو به شاگردان خود کرد و فرمود:
|
||
\p «خوشا به حال شما که فقیرید، زیرا ملکوت خدا از آن شماست!
|
||
\p
|
||
\v 21 «خوشا به حال شما که اکنون گرسنهاید، زیرا سیر و بینیاز خواهید شد. خوشا به حال شما که گریان هستید، زیرا زمانی خواهد رسید که از خوشی خواهید خندید!
|
||
\p
|
||
\v 22 «خوشا به حال شما، وقتی که مردم به خاطر پسر انسان، از شما متنفر شوند و شما را در جمع خود راه ندهند و به شما ناسزا گویند و تهمت زنند!
|
||
\v 23 در این گونه مواقع شادی و پایکوبی کنید، زیرا در آسمان پاداشی بزرگ در انتظار شماست؛ بدانید که اجداد آنان با انبیای قدیم نیز همینگونه رفتار کردهاند.
|
||
\s1 پیشگویی درباره غم و اندوه
|
||
\p
|
||
\v 24 «اما وای به حال شما ثروتمندان، زیرا خوشی شما فقط در این جهان است.
|
||
\p
|
||
\v 25 «وای به حال شما که اکنون سیرید، زیرا گرسنگی سختی در انتظار شماست!
|
||
\p «وای به حال شما که امروز خندانید، زیرا عزا و اندوه انتظارتان را میکشد!
|
||
\p
|
||
\v 26 «وای بر شما، آنگاه که مردم از شما تعریف و تمجید کنند، زیرا نیاکان ایشان با انبیای دروغین نیز به همینگونه رفتار میکردند!
|
||
\s1 محبت نسبت به دشمنان
|
||
\p
|
||
\v 27 «اما به همه شما که سخنان مرا میشنوید، میگویم که دشمنان خود را دوست بدارید و به کسانی که از شما نفرت دارند، خوبی کنید.
|
||
\v 28 برای آنانی که به شما ناسزا میگویند، دعای خیر کنید. برای افرادی که به شما آزار میرسانند، برکت خدا را بطلبید.
|
||
\p
|
||
\v 29 «اگر کسی به یک طرف صورتت سیلی بزند، طرف دیگر را نیز به او پیشکش کن! اگر کسی خواست عبایت را از تو بگیرد، قبایت را هم از او دریغ نکن.
|
||
\v 30 اگر کسی از تو چیزی بخواهد، به او بده، و اگر کسی اموالت را از تو بگیرد، در فکر پس گرفتن نباش.
|
||
\v 31 با مردم آن گونه رفتار کنید که انتظار دارید با شما رفتار کنند.
|
||
\p
|
||
\v 32 «اگر فقط کسانی را دوست بدارید که شما را دوست میدارند، چه برتری بر دیگران دارید؟ حتی خطاکاران نیز چنین میکنند!
|
||
\v 33 اگر فقط به کسانی خوبی کنید که به شما خوبی میکنند، آیا کار بزرگی کردهاید؟ گناهکاران نیز چنین میکنند!
|
||
\v 34 و اگر فقط به کسانی قرض بدهید که میتوانند به شما پس بدهند، چه هنری کردهاید؟ حتی گناهکاران نیز اگر بدانند پولشان را پس میگیرند، به یکدیگر قرض میدهند.
|
||
\p
|
||
\v 35 «اما شما، دشمنانتان را دوست بدارید و به ایشان خوبی کنید! قرض بدهید و نگران پس گرفتن آن نباشید. در این صورت پاداش آسمانی شما بزرگ خواهد بود، زیرا همچون فرزندان خدای متعال رفتار کردهاید، چون خدا نیز نسبت به حقناشناسان و بدکاران مهربان است.
|
||
\v 36 پس مانند پدر آسمانی خود دلسوز باشید.
|
||
\s1 ایراد نگیرید
|
||
\p
|
||
\v 37 «در مورد دیگران قضاوت نکنید، تا خودتان مورد قضاوت قرار نگیرید. دیگران را محکوم نکنید، تا خدا نیز شما را محکوم نکند. دیگران را ببخشایید تا خودتان نیز بخشوده شوید.
|
||
\v 38 بدهید تا به شما داده شود. هدیهای که میدهید، بهطور کامل به خودتان برخواهد گشت، آن هم با پیمانهای پُر، لبریز، فشرده و تکان داده شده، که در دامنتان ریخته خواهد شد! زیرا هر پیمانهای که بهکار ببرید، همان برای شما بهکار خواهد رفت.»
|
||
\p
|
||
\v 39 سپس عیسی این مثل را آورد: «آیا کور میتواند عصاکش کور دیگر بشود؟ آیا اگر یکی در چاه بیفتد، دیگری را هم به دنبال خود نمیکشد؟
|
||
\v 40 شاگرد برتر از استادش نیست، اما شاگردی که بهطور کامل تربیت شده باشد، مانند استادش خواهد شد.
|
||
\p
|
||
\v 41 «چرا پَرِ کاه را در چشم برادرت میبینی، اما تیر چوب را در چشم خود نمیبینی؟
|
||
\v 42 چگونه جرأت میکنی به برادرت بگویی: ”برادر، بگذار پر کاه را از چشمت درآورم“، حال آنکه خودت تیرِ چوبی در چشم داری؟ ای ریاکار، نخست چوب را از چشم خود درآور، آنگاه میتوانی بهتر ببینی تا پرِ کاه را از چشم برادرت درآوری.
|
||
\s1 درخت و میوهٔ آن
|
||
\p
|
||
\v 43 «اگر درخت خوب باشد، میوهاش نیز خوب خواهد بود، و اگر بد باشد، میوهاش نیز بد خواهد بود.
|
||
\v 44 درخت را از میوهاش میشناسند. نه بوتهٔ خار انجیر میدهد و نه بوتهٔ تمشک، انگور!
|
||
\v 45 شخص نیکو از خزانۀ دل نیکویش، چیزهای نیکو بیرون میآوَرَد، و انسان شریر از خزانۀ دل بدش، چیزهای شریرانه. زیرا سخنانی از زبان انسان جاری میشود که دلش از آن لبریز است.
|
||
\s1 ساختن خانه بر بنیادی محکم
|
||
\p
|
||
\v 46 «چگونه مرا ”خداوندا! خداوندا!“ میخوانید، اما دستورهایم را اطاعت نمیکنید؟
|
||
\v 47 هر که نزد من آید و سخنان مرا بشنود و به آنها عمل کند،
|
||
\v 48 مانند شخصی است که خانهاش را بر بنیاد محکم سنگی میسازد. وقتی سیلاب بیاید و به آن خانه فشار بیاورد، پا برجا میماند، زیرا بنیادی محکم دارد.
|
||
\v 49 اما کسی که سخنان مرا میشنود و اطاعت نمیکند، مانند کسی است که خانهاش را روی زمین سست بنا میکند. هرگاه سیل به آن خانه فشار آوَرَد، فرو میریزد و ویران میشود.»
|
||
\c 7
|
||
\s1 ایمان عجیب یک افسر رومی
|
||
\p
|
||
\v 1 هنگامی که عیسی این سخنان را به پایان رسانید، به کَفَرناحوم بازگشت.
|
||
\p
|
||
\v 2 در آن شهر، یک افسر رومی، غلامی داشت که برایش خیلی عزیز بود. از قضا آن غلام بیمار شد و به حال مرگ افتاد.
|
||
\v 3 وقتی آن افسر دربارۀ عیسی شنید، چند نفر از بزرگان یهود را فرستاد تا از او خواهش کنند که بیاید و غلامش را شفا بخشد.
|
||
\v 4 پس آنان با اصرار، به عیسی التماس کردند که همراه ایشان برود و آن غلام را شفا دهد. ایشان گفتند: «این افسر مرد بسیار نیکوکاری است. اگر کسی پیدا شود که لایق لطف تو باشد، همین شخص است.
|
||
\v 5 زیرا نسبت به یهودیان مهربان بوده و کنیسهای نیز برای ما ساخته است!»
|
||
\p
|
||
\v 6 عیسی با ایشان رفت. اما پیش از آنکه به خانه برسند، آن افسر چند نفر از دوستان خود را فرستاد تا به عیسی چنین بگویند: «سَروَر من، به خود زحمت نده که به خانۀ من بیایی، چون من شایستۀ چنین افتخاری نیستم.
|
||
\v 7 خود را نیز لایق نمیدانم که نزد تو بیایم. از همان جا فقط سخنی بگو که خدمتکارم شفا خواهد یافت.
|
||
\v 8 من این را میدانم، چون من از افسران مافوق فرمان میگیرم، و خودم هم سربازانی زیر فرمان خود دارم. کافی است به یکی بگویم ”برو“، میرود، یا به دیگری بگویم ”بیا“، میآید؛ یا اگر به غلامم بگویم ”فلان کار را بکن“، انجام میدهد.»
|
||
\p
|
||
\v 9 عیسی با شنیدن این سخن، حیرت کرد! سپس رو به جماعتی که به دنبالش میآمدند کرد و گفت: «براستی به شما میگویم که چنین ایمانی حتی در اسرائیل هم ندیدهام.»
|
||
\v 10 وقتی دوستان آن افسر به خانه بازگشتند، دیدند که آن غلام کاملاً شفا یافته است.
|
||
\s1 عیسی مردهای را زنده میکند
|
||
\p
|
||
\v 11 چندی بعد، عیسی با شاگردان خود به شهری به نام نائین رفت و مانند همیشه، گروه بزرگی از مردم نیز همراه او بودند.
|
||
\v 12 وقتی به دروازه شهر رسیدند، دیدند که جنازهای را میبرند. جوانی که تنها پسر یک بیوهزن بود، مرده بود. بسیاری از اهالی آن شهر، با آن زن عزاداری میکردند.
|
||
\p
|
||
\v 13 وقتی عیسای خداوند، آن مادر داغدیده را دید، دلش به حال او سوخت و فرمود: «گریه نکن!»
|
||
\v 14 سپس نزدیک تابوت رفت و بر آن دست گذاشت. کسانی که تابوت را میبردند، ایستادند. عیسی فرمود: «ای جوان، به تو میگویم، برخیز!»
|
||
\p
|
||
\v 15 بلافاصله، آن جوان برخاست و نشست و با کسانی که دور او را گرفته بودند، مشغول گفتگو شد! به این ترتیب، عیسی او را به مادرش بازگردانید.
|
||
\p
|
||
\v 16 تمام کسانی که این معجزه را دیدند، با ترس و احترام، خدا را شکر کرده، میگفتند: «پیامبری بزرگ در میان ما ظهور کرده است! خداوند به یاری ما آمده است!»
|
||
\v 17 آنگاه خبر این معجزه در سراسر ایالت یهودیه و در سرزمینهای اطراف منتشر شد.
|
||
\s1 پیغام عیسی به یحیی
|
||
\p
|
||
\v 18 هنگامی که یحیی خبر کارهای عیسی را از زبان شاگردان خود شنید، دو نفر از ایشان را فرا خواند
|
||
\v 19 و آنها را نزد او فرستاد تا بپرسند: «آیا تو همان مسیح موعود هستی، یا باید منتظر کس دیگری باشیم؟»
|
||
\p
|
||
\v 20 آن دو شاگرد نزد عیسی رسیدند و گفتند: «یحیای تعمیددهنده ما را نزد تو فرستاده تا از تو بپرسیم ”آیا تو همان مسیح موعود هستی، یا باید منتظر کس دیگری باشیم؟“»
|
||
\p
|
||
\v 21 در همان لحظه، عیسی بسیاری را از بیماریها و امراض و ارواح پلید شفا داد، و به نابینایان بینایی بخشید.
|
||
\v 22 آنگاه به شاگردان یحیی پاسخ داد: «نزد یحیی برگردید و آنچه دیدید و شنیدید، برای او بیان کنید که چگونه نابینایان بینا میشوند، لنگان راه میروند، جذامیها شفا مییابند، ناشنوایان شنوا میگردند، مردهها زنده میشوند و به فقیران بشارت داده میشود.
|
||
\v 23 و به او بگویید: خوشا به حال کسی که به سبب من نلغزد.»
|
||
\p
|
||
\v 24 وقتی فرستادگان یحیی رفتند، عیسی به سخن گفتن دربارۀ او پرداخت و به جماعت گفت: «برای دیدن چگونه مردی به بیابان رفته بودید؟ آیا مردی سست چون نِی، که از هر بادی به لرزه در میآید؟
|
||
\v 25 یا انتظار داشتید مردی را ببینید با لباسهای نفیس؟ نه، آنان که لباسهای فاخر میپوشند و در تجمل زندگی میکنند، در قصرهای پادشاهانند!
|
||
\v 26 آیا رفته بودید پیامبری را ببینید؟ بله، به شما میگویم که یحیی از یک پیامبر نیز برتر است.
|
||
\v 27 او همان کسی است که کتب مقدّس دربارهاش میفرماید: ”من پیامآور خود را پیشاپیش تو میفرستم، و او راه را پیش رویت آماده خواهد ساخت.“\f + \fr 7:27 \ft \+xt ملاکی ۳:۱\+xt*.\f*
|
||
\v 28 به شما میگویم که از میان تمامی انسانهایی که تا به حال زیستهاند، کسی بزرگتر از یحیی نیست؛ با این حال، کوچکترین فرد در ملکوت خدا بزرگتر از اوست.
|
||
\p
|
||
\v 29 «تمام کسانی که پیغام یحیی را شنیدند، حتی باجگیران، تسلیم خواست خدا گردیده، از دست او تعمید گرفتند.
|
||
\v 30 ولی فریسیها و علمای دین، دعوت خدا را رد کردند و حاضر نشدند از او تعمید بگیرند.
|
||
\p
|
||
\v 31 «پس مردم این نسل را به چه میتوانم تشبیه کنم؟ دربارۀ آنها چه میتوانم بگویم؟
|
||
\v 32 مانند کودکانی هستند که در کوچه و بازار بازی میکنند، و از دوستان خود شکایت کرده، میگویند: ”برایتان آهنگ عروسی نواختیم، نرقصیدید؛ آهنگ عزا نواختیم، گریه نکردید.“
|
||
\v 33 زیرا درباره یحیای تعمیددهنده که وقت خود را صرف نان خوردن و شراب نوشیدن نمیکرد، میگفتید که دیوزده است!
|
||
\v 34 اما پسر انسان که در ضیافتها شرکت میکند و میخورد و مینوشد، میگویید: ”پرخور و میگسار است و همنشین باجگیران و گناهکاران!“
|
||
\v 35 اما درست بودن حکمت را از نتایج زندگی پیروانش میتوان ثابت کرد.»
|
||
\s1 زن بدکاره آمرزیده میشود
|
||
\p
|
||
\v 36 روزی یکی از فریسیان عیسی را برای صرف غذا به خانۀ خود دعوت کرد. عیسی نیز دعوت او را پذیرفت و به خانه او رفت. وقتی سر سفره نشسته بودند،
|
||
\v 37 زنی بدکاره که شنیده بود عیسی در خانۀ آن فریسی است، شیشهای نفیس پر از عطر گرانبها برداشت،
|
||
\v 38 و وارد خانه شد و پشت سر عیسی، نزد پاهایش نشست و شروع به گریستن کرد. قطرههای اشک او روی پاهای عیسی میچکید و او با گیسوانش آنها را پاک میکرد. سپس پاهای عیسی را بوسید و روی آنها عطر ریخت.
|
||
\p
|
||
\v 39 صاحب خانه یعنی آن فریسی، وقتی این وضع را مشاهده نمود و آن زن را شناخت، با خود گفت: «اگر این مرد فرستاده خدا بود، یقیناً متوجه میشد که این زن گناهکار و پلید است!»
|
||
\p
|
||
\v 40 عیسی خیالات دل او را درک کرد و به او گفت: «شمعون، میخواهم چیزی به تو بگویم.»
|
||
\p شمعون گفت: «بفرما، استاد!»
|
||
\p
|
||
\v 41 آنگاه عیسی داستانی برای او تعریف کرد و گفت: «شخصی از دو نفر طلب داشت، از یکی ۵۰۰ سکه و از دیگری ۵۰ سکه.
|
||
\v 42 اما هیچیک از آن دو، نمیتوانست بدهی خود را بپردازد. پس آن مرد مهربان هر دو را بخشید و از طلب خود چشمپوشی کرد! حال، به نظر تو کدام یک از آن دو او را بیشتر دوست خواهد داشت؟»
|
||
\p
|
||
\v 43 شمعون جواب داد: «به نظر من، آن که بیشتر بدهکار بود.»
|
||
\p عیسی فرمود: «درست گفتی!»
|
||
\p
|
||
\v 44 سپس به آن زن اشاره کرد و به شمعون گفت: «به این زن که اینجا زانو زده است، خوب نگاه کن! وقتی به خانهٔ تو آمدم به خودت زحمت ندادی که برای شستشوی پاهایم، آب بیاوری. اما او پاهای مرا با اشک چشمانش شست و با موهای سرش خشک کرد.
|
||
\v 45 به رسم معمول، صورتم را نبوسیدی؛ اما از وقتی که داخل خانه شدم، این زن از بوسیدن پاهای من دست نکشیده است.
|
||
\v 46 تو غفلت کردی که به رسم احترام، روغن بر سرم بمالی، ولی او پاهای مرا عطرآگین کرده است.
|
||
\v 47 از اینروست که او محبت بیشتری نشان میدهد، چون گناهان بسیارش آمرزیده شده است. اما هر که کمتر بخشیده شده باشد، محبت کمتری نشان میدهد.»
|
||
\p
|
||
\v 48 آنگاه رو به آن زن کرد و فرمود: «گناهان تو بخشیده شد!»
|
||
\p
|
||
\v 49 اشخاصی که بر سر سفره حضور داشتند، با خود میگفتند: «این مرد کیست که گناهان مردم را نیز میآمرزد؟»
|
||
\p
|
||
\v 50 عیسی به آن زن فرمود: «ایمانت باعث نجاتت شده است! برخیز و آسودهخاطر برو.»
|
||
\c 8
|
||
\s1 زنانی که از عیسی پیروی میکردند
|
||
\p
|
||
\v 1 چندی بعد، عیسی سفری به شهرها و دهات ایالت جلیل کرد تا همه جا مژده ملکوت خدا را اعلام کند. آن دوازده شاگرد
|
||
\v 2 و چند زن که از ارواح پلید و یا از امراض شفا یافته بودند نیز او را همراهی میکردند. مریم مجدلیه که عیسی هفت روح پلید از وجود او بیرون کرده بود،
|
||
\v 3 یونا، همسر خوزا (رئیس دربار هیرودیس)، و سوسن از جمله این زنان بودند. ایشان و بسیاری از زنان دیگر، از دارایی شخصی خود، عیسی و شاگردانش را خدمت میکردند.
|
||
\s1 تأثیر کلام خدا بر قلبهای مردم
|
||
\p
|
||
\v 4 مردم از همۀ شهرها نزد عیسی میآمدند. یک روز، عدهٔ زیادی نزدش جمع شدند و او این مَثَل را برای ایشان بیان نمود:
|
||
\p
|
||
\v 5 «روزی کشاورزی برای پاشیدن بذر خود بیرون رفت. هنگامی که بذر میپاشید، مقداری از بذرها در جاده افتاد و لگدمال شد و پرندهها آمده، آنها را از آن زمین خشک برداشتند و خوردند.
|
||
\v 6 بعضی میان سنگها افتاد و سبز شد، اما چون زمین رطوبت نداشت، زود پژمرد و خشکید.
|
||
\v 7 بعضی دیگر از بذرها لابلای خارها افتاد، و خارها با بذرها رشد کرده، آن گیاهان ظریف را خفه کردند.
|
||
\v 8 اما مقداری از بذرها در زمین خوب افتاد و رویید و صد برابر محصول داد.» سپس با صدای بلند فرمود: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»
|
||
\p
|
||
\v 9 شاگردان پرسیدند: «معنی این حکایت چیست؟»
|
||
\p
|
||
\v 10 فرمود: «دانستن اسرار ملکوت خدا به شما عطا شده، اما برای تعلیم به دیگران، از مَثَل استفاده میکنم، تا آن نوشتۀ کتب مقدّس تحقق یابد که میفرماید: ”نگاه میکنند، اما نمیبینند؛ میشنوند، اما نمیفهمند.“\f + \fr 8:10 \ft \+xt اشعیا ۶:۹\+xt* (نسخۀ یونانی).\f*
|
||
\p
|
||
\v 11 «معنی حکایت این است: بذر، همان کلام خداست.
|
||
\v 12 گذرگاه مزرعه که بعضی از بذرها در آنجا افتاد، دل سخت کسانی را نشان میدهد که کلام خدا را میشنوند، اما بعد ابلیس آمده، کلام را میرباید و میبرد و نمیگذارد ایمان بیاورند و نجات پیدا کنند،
|
||
\v 13 خاکی که زیرش سنگ بود، بیانگر کسانی است که پیام خدا را میشنوند و آن را با شادی میپذیرند، اما چون ریشه ندارند، مدتی ایمان میآورند، سپس وقتی با وسوسه روبرو میشوند ایمان خود را از دست میدهند.
|
||
\v 14 زمینی که از خارها پوشیده شده، حالت کسانی را نشان میدهد که کلام را میشنوند، اما نگرانیها، مادیات و لذات زندگی، کلام خدا را در آنها خفه کرده، ثمری به بار نمیآید.
|
||
\p
|
||
\v 15 «اما زمین خوب بیانگر کسانی است که با قلبی آماده و پذیرا به کلام خدا گوش میدهند و با جدیت از آن اطاعت میکنند تا ثمر به بار آورند.
|
||
\s1 اطاعت از پیغام خدا
|
||
\p
|
||
\v 16 «هیچکس چراغ را روشن نمیکند که آن را بپوشاند یا زیر تخت بگذارد! بلکه آن را بر چراغدان میگذارد تا هر که داخل میشود، نورش را ببیند.
|
||
\v 17 همینطور نیز هر آنچه مخفی است، عیان شود، و هر آنچه نهفته است، ظاهر شود و همگان از آن آگاه گردند.
|
||
\v 18 پس به آنچه میشنوید، دقت کنید. چون کسی که بتواند آنچه را که دارد خوب به کار ببرد، به او باز هم بیشتر داده میشود. ولی کسی که کارش را درست انجام ندهد، همان نیز که گمان میکند دارد، از دست خواهد داد.»
|
||
\s1 خانواده واقعی عیسی
|
||
\p
|
||
\v 19 یکبار، مادر و برادران عیسی آمدند تا او را ببینند، اما به علّت ازدحام جمعیت نتوانستند وارد خانهای شوند که در آن تعلیم میداد.
|
||
\v 20 به عیسی خبر دادند که: «مادر و برادرانت بیرون ایستادهاند و منتظرند تو را ببینند.»
|
||
\v 21 عیسی پاسخ داد: «مادر و برادران من کسانی هستند که پیغام خدا را میشنوند و آن را اطاعت میکنند.»
|
||
\s1 عیسی دریای توفانی را آرام میکند
|
||
\p
|
||
\v 22 روزی عیسی به شاگردانش فرمود: «به آن طرف دریاچه برویم.» پس سوار قایق شدند و رفتند.
|
||
\v 23 در بین راه، عیسی را خواب در ربود. ناگهان توفان سختی درگرفت، طوری که آب قایق را پر کرد و جانشان به خطر افتاد.
|
||
\p
|
||
\v 24 شاگردان با عجله عیسی را بیدار کردند و فریاد زدند: «استاد، استاد، نزدیک است غرق شویم!»
|
||
\p عیسی برخاست و بر باد و امواج سهمگین نهیب زد. آنگاه توفان فروکش کرد و همه جا آرامش پدید آمد.
|
||
\v 25 سپس از ایشان پرسید: «ایمانتان کجاست؟» ایشان با ترس و تعجب به یکدیگر گفتند: «این کیست که حتی به باد و دریا فرمان میدهد و از او فرمان میبرند؟»
|
||
\s1 عیسی دیوانهای را شفا میبخشد
|
||
\p
|
||
\v 26 به این ترتیب به آن طرف دریاچه، به سرزمین جِراسیان رسیدند که مقابل منطقۀ جلیل بود.
|
||
\v 27 وقتی عیسی از قایق پیاده شد، مردی دیوزده از شهر به سوی او آمد. او نه لباس میپوشید و نه در خانه میماند بلکه در قبرستانها زندگی میکرد.
|
||
\v 28 به محض اینکه عیسی را دید، نعره زد و به پایش افتاد و با صدای بلند گفت: «ای عیسی، پسر خدای متعال، با من چه کار داری؟ التماس میکنم مرا عذاب ندهی!»
|
||
\v 29 زیرا عیسی به روح پلید دستور میداد که از وجود آن مرد بیرون بیاید.
|
||
\p این روح پلید بارها به آن مرد حمله کرده بود و حتی هنگامی که دست و پایش را با زنجیر میبستند، به آسانی زنجیرها را میگسیخت و سر به بیابان میگذاشت. او به طور کامل در چنگال ارواح پلید اسیر بود.
|
||
\p
|
||
\v 30 عیسی از او پرسید: «نام تو چیست؟»
|
||
\p جواب داد: «لِژیون»، زیرا ارواح پلید بسیاری وارد او شده بودند.
|
||
\v 31 سپس ارواح پلید به عیسی التماس کردند که آنها را به هاویه\f + \fr 8:31 \ft منظور از «هاویه»، چاهی است بیانتها، یا «عالَمِ زیرین». بعضی «دوزخ» نیز ترجمه میکنند.\f* نفرستد.
|
||
\p
|
||
\v 32 از قضا، در آن حوالی یک گلهٔ خوک بر تپهای میچرید. ارواح پلید به عیسی التماس کردند که اجازه دهد داخل خوکها گردند. عیسی اجازه داد.
|
||
\v 33 آنگاه ارواح پلید از وجود آن مرد بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند. ناگاه تمام آن گله از سراشیبی تپه به دریاچه ریختند و خفه شدند.
|
||
\v 34 وقتی خوکچرانها این را دیدند، فرار کردند و در شهر و روستا ماجرا را برای مردم بازگفتند.
|
||
\v 35 طولی نکشید که مردم دستهدسته آمدند تا واقعه را به چشم خود ببینند. وقتی آن دیوانه را دیدند که لباس پوشیده و پیش پاهای عیسی عاقل نشسته است، ترسیدند.
|
||
\v 36 کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، برای دیگران تعریف میکردند که آن دیوزده چگونه شفا یافته بود.
|
||
\v 37 مردم که از این واقعه دچار وحشت شده بودند، از عیسی خواهش کردند که از آنجا برود و دیگر کاری به کارشان نداشته باشد. پس او سوار قایق شد تا به کناره دیگر دریاچه بازگردد.
|
||
\p
|
||
\v 38 مردی که ارواح پلید از او بیرون آمده بودند به عیسی التماس کرد که اجازه دهد همراه او برود. اما عیسی اجازه نداد و به او فرمود:
|
||
\v 39 «نزد خانوادهات برگرد و بگو که خدا چه کار بزرگی برایت انجام داده است.»
|
||
\p او نیز به شهر رفت و برای همه بازگو نمود که عیسی چه معجزه بزرگی در حق او انجام داده است.
|
||
\s1 شفای زن بیمار و زنده کردن دختر یایروس
|
||
\p
|
||
\v 40 هنگامی که عیسی به کناره دیگر دریاچه بازگشت، مردم با آغوش باز از او استقبال کردند، چون منتظرش بودند.
|
||
\v 41 ناگهان مردی به نام یایروس که سرپرست کنیسه شهر بود، آمد و بر پاهای عیسی افتاد و به او التماس کرد که همراه او به خانهاش برود،
|
||
\v 42 و دختر دوازده سالهاش را که تنها فرزندش بود و در آستانه مرگ قرار داشت، شفا دهد.
|
||
\p عیسی خواهش او را پذیرفت و در میان انبوه جمعیت، با او به راه افتاد. مردم از هر طرف دور او را گرفته بودند و بر او فشار میآوردند.
|
||
\v 43 در میان آن جمعیت، زنی بود که مدت دوازده سال خونریزی داشت و با اینکه تمام داراییاش را صرف معالجه خود نموده بود\f + \fr 8:43 \ft «با اینکه تمام داراییاش را صرف معالجه خود نموده بود» در برخی نسخهها یافت نمیشود.\f* نتوانسته بود بهبود بیابد.
|
||
\v 44 از پشت سر عیسی، خود را به او رساند و به گوشهٔ ردای او دست زد. به محض اینکه دستش به گوشۀ ردای عیسی رسید، خونریزیاش قطع شد.
|
||
\p
|
||
\v 45 عیسی ناگهان برگشت و پرسید: «چه کسی به من دست زد؟»
|
||
\p همه انکار کردند. پطرس گفت: «استاد، میبینید که مردم از هر طرف فشار میآورند…»
|
||
\v 46 اما عیسی فرمود: «یک نفر با قصدی خاص به من دست زد، زیرا احساس کردم نیروی شفابخشی از من صادر شد!»
|
||
\p
|
||
\v 47 آن زن که دید عیسی از همه چیز آگاهی دارد، با ترس و لرز آمد و در برابر او به زانو افتاد. آنگاه در حضور همه بیان کرد که به چه علّت به او دست زده و چگونه شفا یافته است.
|
||
\p
|
||
\v 48 عیسی به او گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو!»
|
||
\p
|
||
\v 49 عیسی هنوز با آن زن سخن میگفت که شخصی از خانۀ یایروس آمد و به او خبر داده گفت: «دخترت مرد. دیگر به استاد زحمت نده.»
|
||
\p
|
||
\v 50 اما وقتی عیسی این را شنید، به یایروس گفت: «نترس! فقط ایمان داشته باش، و دخترت شفا خواهد یافت!»
|
||
\p
|
||
\v 51 هنگامی که به خانه رسیدند، عیسی اجازه نداد که به غیر از پطرس، یعقوب، یوحنا و پدر و مادر آن دختر، شخص دیگری با او وارد اتاق شود.
|
||
\v 52 در آن خانه عدۀ زیادی جمع شده و گریه و زاری میکردند. عیسی به ایشان فرمود: «گریه نکنید! دختر نمرده؛ فقط خوابیده است!»
|
||
\v 53 همه به او خندیدند، چون میدانستند که دختر مرده است.
|
||
\p
|
||
\v 54 آنگاه عیسی وارد اتاق شد و دست دختر را گرفت و فرمود: «دخترم، برخیز!»
|
||
\v 55 همان لحظه، او زنده شد و فوراً از جا برخاست! عیسی فرمود: «چیزی به او بدهید تا بخورد.»
|
||
\v 56 والدین او حیرت کرده بودند، اما عیسی به ایشان دستور اکید داد که به کسی نگویند چه اتفاقی افتاده است.
|
||
\c 9
|
||
\s1 مأموریت دوازده شاگرد عیسی
|
||
\p
|
||
\v 1 روزی عیسی دوازده شاگرد خود را فرا خواند و به ایشان قدرت و اقتدار داد تا ارواح پلید را از وجود دیوزدگان بیرون کنند و بیماران را شفا بخشند.
|
||
\v 2 آنگاه ایشان را فرستاد تا فرا رسیدن ملکوت خدا را به مردم اعلام نمایند و بیماران را شفا دهند.
|
||
\p
|
||
\v 3 پیش از آنکه به راه افتند، عیسی به آنان فرمود: «در این سفر، هیچ چیز با خود نبرید، نه چوبدستی، نه کولهبار، نه خوراک، نه پول و نه لباس اضافی.
|
||
\v 4 به هر خانهای که وارد شدید، تا هنگام ترک آن محل، در آن خانه بمانید.
|
||
\v 5 اگر اهالی شهری به پیغام شما توجهی نکردند، به هنگام ترک آن شهر، حتی گرد و خاک آنجا را نیز از پاهایتان بتکانید تا شهادتی بر ضد آنها باشد.»
|
||
\p
|
||
\v 6 پس شاگردان، شهر به شهر و آبادی به آبادی میگشتند و پیغام انجیل را به مردم میرساندند و بیماران را شفا میبخشیدند.
|
||
\s1 مرگ یحیی
|
||
\p
|
||
\v 7 وقتی که هیرودیس حکمران جلیل خبر معجزات عیسی را شنید، حیران و پریشان شد، زیرا بعضی درباره عیسی میگفتند که او همان یحیای تعمیددهنده است که زنده شده است.
|
||
\v 8 عدهای دیگر نیز میگفتند که او همان ایلیا است که ظهور کرده یا یکی از پیامبران گذشته است که زنده شده است.
|
||
\p
|
||
\v 9 اما هیرودیس میگفت: «من خود سر یحیی را از تنش جدا کردم! پس این دیگر کیست که این داستانهای عجیب و غریب را دربارهاش میشنوم؟» و او میکوشید عیسی را ملاقات کند.
|
||
\s1 غذا دادن به پنج هزار مرد
|
||
\p
|
||
\v 10 پس از مدتی، رسولان برگشتند و عیسی را از آنچه انجام داده بودند، آگاه ساختند. آنگاه عیسی همراه ایشان، به دور از چشم مردم، به سوی شهر بیتصیدا به راه افتاد.
|
||
\v 11 اما بسیاری از مردم از مقصد او باخبر شدند و به دنبالش راه افتادند. عیسی نیز با خوشرویی ایشان را پذیرفت و باز درباره ملکوت خدا ایشان را تعلیم داد و بیماران را شفا بخشید.
|
||
\p
|
||
\v 12 نزدیک غروب، دوازده شاگرد عیسی نزد او آمدند و گفتند: «مردم را مرخص فرما تا به دهات و مزرعههای اطراف بروند و خوراک و سرپناهی بیابند، چون در این بیابان، چیزی برای خوردن پیدا نمیشود.»
|
||
\p
|
||
\v 13 عیسی جواب داد: «شما خودتان به ایشان خوراک بدهید!»
|
||
\p شاگردان با تعجب گفتند: «چگونه؟ ما حتی برای خودمان، چیزی جز پنج نان و دو ماهی نداریم! شاید میخواهی که برویم و برای تمام این جمعیت غذا بخریم؟»
|
||
\v 14 فقط تعداد مردها در آن جمعیت، حدود پنج هزار نفر بود.
|
||
\p آنگاه عیسی فرمود: «به مردم بگویید که در دستههای پنجاه نفری، بر روی زمین بنشینند.»
|
||
\v 15 شاگردان همه را نشاندند.
|
||
\p
|
||
\v 16 عیسی آن پنج نان و دو ماهی را برداشت و به سوی آسمان نگاه کرده، برکت داد. سپس نانها را تکهتکه کرد و به شاگردانش داد تا در میان مردم تقسیم کنند.
|
||
\v 17 همه خوردند و سیر شدند و شاگردان از خُردههای باقیمانده، دوازده سبد برداشتند.
|
||
\s1 اعتقاد پطرس درباره عیسی
|
||
\p
|
||
\v 18 یک روز که عیسی به تنهایی دعا میکرد، شاگردانش نزد او آمدند و او از ایشان پرسید: «به نظر مردم، من که هستم؟»
|
||
\p
|
||
\v 19 جواب دادند: «بعضیها میگویند که یحیای تعمیددهنده هستی؛ عدهای نیز میگویند ایلیا و یا یکی از پیامبران گذشته هستی که زنده شده است.»
|
||
\p
|
||
\v 20 آنگاه از ایشان پرسید: «شما چه؟ شما مرا که میدانید؟»
|
||
\p پطرس در جواب گفت: «تو مسیحِ خدا هستی!»
|
||
\s1 عیسی مرگ خود را پیشگویی میکند
|
||
\p
|
||
\v 21 اما عیسی به ایشان دستور اکید داد که این را به کسی نگویند.
|
||
\v 22 سپس به ایشان فرمود: «لازم است که پسر انسان رنج بسیار بکشد و مشایخ و کاهنان اعظم و علمای دین او را محکوم کرده، بکشند، اما او روز سوم زنده خواهد شد!»
|
||
\p
|
||
\v 23 سپس به همه فرمود: «اگر کسی از شما بخواهد پیرو من باشد باید از خودخواهی دست بردارد و هر روز صلیب خود را بر دوش گیرد و مرا پیروی کند.
|
||
\v 24 هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ اما هر که جانش را به خاطر من از دست بدهد، آن را نجات خواهد داد.
|
||
\v 25 چه فایده که انسان تمام دنیا را ببرد، اما جانش را از دست بدهد یا آن را تلف کند؟
|
||
\p
|
||
\v 26 «و اگر کسی از من و از سخنان من عار داشته باشد، پسر انسان نیز هنگامی که در جلال خود و جلال پدر، با فرشتگان مقدّس بازگردد، از او عار خواهد داشت.
|
||
\v 27 اما یقین بدانید که در اینجا کسانی ایستادهاند که تا ملکوت خدا را نبینند، نخواهند مرد.»
|
||
\s1 شاگردان جلال مسیح را میبینند
|
||
\p
|
||
\v 28 حدود هشت روز پس از این سخنان، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برداشت و بر فراز کوهی برآمد تا دعا کند.
|
||
\v 29 به هنگام دعا، ناگهان چهرۀ عیسی نورانی شد و لباسش از سفیدی، چشم را خیره میکرد.
|
||
\v 30 ناگاه، دو مرد، یعنی موسی و ایلیا، ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند.
|
||
\v 31 ظاهر ایشان بس پرشکوه بود. گفتگوی ایشان دربارۀ خروج عیسی از این جهان بود، امری که قرار بود در اورشلیم اتفاق بیفتد.
|
||
\p
|
||
\v 32 اما در این هنگام، پطرس و همراهانش به خواب رفته بودند. وقتی بیدار شدند، عیسی و آن دو مرد را غرق در نور و جلال دیدند.
|
||
\v 33 هنگامی که موسی و ایلیا آن محل را ترک میگفتند، پطرس که دستپاچه بود و نمیدانست چه میگوید، به عیسی گفت: «استاد، چه خوب است ما اینجا هستیم! بگذار سه سایبان بسازیم، برای تو، یکی برای موسی، و یکی دیگر هم برای ایلیا.»
|
||
\p
|
||
\v 34 سخن پطرس هنوز تمام نشده بود که ابری درخشان پدیدار گشت و وقتی بر ایشان سایه انداخت، شاگردان را ترس فرا گرفت.
|
||
\v 35 آنگاه از ابر ندایی در رسید که «این است پسر من که او را برگزیدهام؛ به او گوش فرا دهید!»
|
||
\p
|
||
\v 36 چون ندا خاتمه یافت، متوجه شدند که عیسی تنهاست. آنان تا مدتها، به کسی دربارۀ این واقعه چیزی نگفتند.
|
||
\s1 شفای یک پسر غشی
|
||
\p
|
||
\v 37 روز بعد، وقتی از تپه پایین میآمدند، با جمعیت بزرگی روبرو شدند.
|
||
\v 38 ناگهان مردی از میان جمعیت فریاد زد: «استاد، التماس میکنم بر پسرم، که تنها فرزندم است، نظر لطف بیندازی،
|
||
\v 39 چون یک روح پلید مرتب داخل وجود او میشود و او را به فریاد کشیدن وا میدارد. این روح پلید او را متشنج میکند، به طوری که دهانش کف میکند. او همیشه به پسرم حمله میکند و به سختی او را رها میسازد.
|
||
\v 40 از شاگردانت درخواست کردم که این روح را از وجود پسرم بیرون کنند، اما نتوانستند.»
|
||
\p
|
||
\v 41 عیسی فرمود: «ای مردم بیایمان و نامطیع! تا کِی باید با شما باشم و رفتار شما را تحمل کنم؟ پسرت را نزد من بیاور!»
|
||
\p
|
||
\v 42 در همان هنگام که پسر را میآوردند، روح پلید او را به شدت تکان داد و بر زمین زد. پسر میغلتید و دهانش کف میکرد. اما عیسی به روح پلید نهیب زد و پسر را شفا بخشید و به پدرش سپرد.
|
||
\v 43 مردم همه از قدرت خدا شگفتزده شده بودند.
|
||
\s1 عیسی بار دیگر درباره مرگش پیشگویی میکند
|
||
\p در همان حال که همه با حیرت از کارهای عجیب عیسی تعریف میکردند، او به شاگردان خود فرمود:
|
||
\v 44 «به آنچه میگویم، خوب توجه کنید: پسر انسان را به دست مردم تسلیم خواهند کرد.»
|
||
\v 45 اما شاگردان منظور او را نفهمیدند، چون ذهنشان کور شده بود و میترسیدند در این باره از او سؤال کنند.
|
||
\s1 بزرگی در چیست؟
|
||
\p
|
||
\v 46 سپس بین شاگردان عیسی این بحث درگرفت که کدام یک از ایشان بزرگتر است!
|
||
\v 47 عیسی که متوجه افکار ایشان شده بود، کودکی را نزد خود خواند،
|
||
\v 48 و به ایشان فرمود: «هر که به خاطر من این کودک را بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، فرستندۀ مرا پذیرفته است. زیرا در میان شما کسی واقعاً بزرگتر است که از همه کوچکتر باشد.»
|
||
\s1 بر زبان راندن نام عیسی
|
||
\p
|
||
\v 49 یوحنا، به او گفت: «استاد، مردی را دیدیم که به نام تو ارواح پلید را از مردم بیرون میکرد؛ ولی ما به او گفتیم که این کار را نکند چون از گروه ما نبود.»
|
||
\p
|
||
\v 50 عیسی گفت: «مانع او نشوید، چون کسی که بر ضد شما نباشد، با شماست.»
|
||
\s1 حرکت عیسی به سوی اورشلیم
|
||
\p
|
||
\v 51 هنگامی که زمان بازگشت عیسی به آسمان نزدیک شد، با عزمی راسخ به سوی اورشلیم به راه افتاد.
|
||
\v 52 او چند نفر را جلوتر فرستاد تا در یکی از دهکدههای سامرینشین، محلی برای اقامت ایشان آماده سازند.
|
||
\v 53 اما اهالی آن دهکده، ایشان را نپذیرفتند چون میدانستند که عازم اورشلیم هستند. (سامریان و یهودیان، دشمنی دیرینهای با یکدیگر داشتند.)
|
||
\p
|
||
\v 54 وقتی فرستادگان برگشتند و این خبر را آوردند، یعقوب و یوحنا به عیسی گفتند: «استاد، آیا میخواهی از خدا درخواست کنیم که از آسمان آتش بفرستد و ایشان را از بین ببرد، همانگونه که ایلیا نیز کرد؟»
|
||
\v 55 اما عیسی ایشان را سرزنش نمود.\f + \fr 9:55 \ft برخی نسخهها این جمله را اضافه میکنند: «و گفت شما نمیدانید از کدام روح هستید زیرا پسر انسان نیامده تا جان مردم را هلاک کند بلکه تا نجات بخشد».\f*
|
||
\v 56 بنابراین از آنجا به آبادی دیگری رفتند.
|
||
\s1 بهای پیروی از عیسی
|
||
\p
|
||
\v 57 در بین راه، شخصی به عیسی گفت: «هر جا بروی، از تو پیروی خواهم کرد.»
|
||
\p
|
||
\v 58 اما عیسی به او گفت: «روباهها برای خود لانه دارند و پرندگان، آشیانه؛ اما پسر انسان\f + \fr 9:58 \ft «پسر انسان» لقبی است که عیسی برای خود به کار میبرد.\f* جایی ندارد که حتی سرش را بر آن بگذارد.»
|
||
\p
|
||
\v 59 یکبار نیز او کسی را دعوت کرد تا پیرویاش نماید. آن شخص گفت: «سَرورم، اجازه بفرما تا اول به خانه بازگردم و پدرم را دفن کنم.»
|
||
\v 60 عیسی به او گفت: «بگذار مردگان، مردگانِ خود را دفن کنند. وظیفه تو این است که بیایی و مژده ملکوت خدا را در همه جا اعلام نمایی.»
|
||
\p
|
||
\v 61 شخصی نیز به عیسی گفت: «خداوندا، من حاضرم تو را پیروی کنم. اما بگذار اول بروم و با خانوادهام خداحافظی کنم!»
|
||
\p
|
||
\v 62 عیسی به او فرمود: «کسی که آغاز به شخم زدن بکند و بعد، به عقب نگاه کند، لیاقت خدمت در ملکوت خدا را ندارد!»
|
||
\c 10
|
||
\s1 مأموریت هفتاد شاگرد دیگر
|
||
\p
|
||
\v 1 آنگاه، عیسای خداوند هفتاد نفر دیگر را تعیین کرد و ایشان را دو به دو به شهرها و نقاطی که خود عازم آن بود، فرستاد،
|
||
\v 2 و به آنها فرمود: «محصول بسیار است، اما کارگر کم. پس، از صاحب محصول درخواست کنید تا برای جمعآوری محصول، کارگران بیشتری بفرستد.
|
||
\v 3 بروید و فراموش نکنید که من شما را همچون برهها به میان گرگها میفرستم.
|
||
\v 4 با خود نه پول بردارید، نه کولهبار و نه حتی یک جفت کفش اضافی. در بین راه نیز برای سلام و احوالپرسی وقت تلف نکنید.
|
||
\p
|
||
\v 5 «وارد هر خانهای که شدید، قبل از هر چیز بگویید: برکت بر این خانه باشد.
|
||
\v 6 اگر کسی در آنجا لیاقت برکت را داشته باشد، برکت شامل حالش میشود و اگر لیاقت نداشته باشد، برکت به خود شما برمیگردد.
|
||
\v 7 پس در همان خانه بمانید و از خانه به خانهای دیگر نقل مکان نکنید. هر چه به شما میدهند، بخورید و بنوشید، زیرا کارگر مستحق مزد خویش است!
|
||
\p
|
||
\v 8 «وقتی وارد شهری شدید و از شما استقبال کردند، هر چه پیش شما بگذارند، بخورید،
|
||
\v 9 و بیماران آنجا را شفا دهید و به ایشان بگویید: ملکوت خدا به شما نزدیک شده است.
|
||
\p
|
||
\v 10 «اما اگر شهری شما را نپذیرفت، به کوچههای آن بروید و بگویید:
|
||
\v 11 ”ما حتی گرد و خاک شهرتان را که بر پاهای ما نشسته، میتکانیم. اما بدانید که ملکوت خدا نزدیک شده است.“
|
||
\v 12 به شما میگویم که در روز داوری وضع شهر فاسد سُدوم بهتر از وضع چنین شهری خواهد بود.
|
||
\p
|
||
\v 13 «وای بر تو ای خورَزین، و وای بر تو ای بیتصیدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما انجام دادم، در شهرهای فاسد صور و صیدون انجام داده بودم، اهالی آنها مدتها قبل، از گناهانشان توبه میکردند، و پلاسپوش و خاکسترنشین میشدند تا پشیمانی خود را نشان دهند.
|
||
\v 14 بله، در روز داوری، وضع صور و صیدون بهتر از وضع شما خواهد بود.
|
||
\v 15 و تو ای کَفَرناحوم، آیا به آسمان بالا خواهی رفت؟ هرگز! تو به عالَم مردگان پایین خواهی رفت!»
|
||
\p
|
||
\v 16 سپس به شاگردان خود گفت: «هر که پیام شما را بپذیرد، مرا پذیرفته است، و هر که شما را رد کند، در واقع مرا رد کرده است، و هر که مرا رد کند، فرستندۀ مرا رد کرده است.»
|
||
\p
|
||
\v 17 پس از مدتی، آن هفتاد شاگرد بازگشتند و با خوشحالی به عیسی خبر داده، گفتند: «خداوندا، حتی ارواح پلید نیز به نام تو، از ما اطاعت میکنند!»
|
||
\p
|
||
\v 18 عیسی فرمود: «بلی، من شیطان را دیدم که همچون برق، از آسمان به زیر افتاد!
|
||
\v 19 من به شما اقتدار بخشیدهام تا مارها و عقربها را لگدمال کنید و بر تمام قدرت دشمن چیره شوید؛ و هیچ چیز هرگز به شما آسیب نخواهد رسانید!
|
||
\v 20 با وجود این، فقط از این شادی نکنید که ارواح پلید از شما اطاعت میکنند، بلکه از این شاد باشید که نام شما در آسمان ثبت شده است!»
|
||
\s1 دعای شکرگزاری عیسی
|
||
\p
|
||
\v 21 آنگاه دل عیسی سرشار از شادی روح خدا گردید و فرمود: «ای پدر، مالک آسمان و زمین، سپاس تو را که این امور را از کسانی که خود را دانا و زیرک میپندارند، پنهان ساختی و آنها را بر کسانی آشکار فرمودی که مانند کودکاناند. بله ای پدر، خشنودی تو این بود که به این طریق عمل کنی.»
|
||
\p
|
||
\v 22 سپس به شاگردان خود گفت: «پدرم همه چیز را به دست من سپرده است. هیچکس براستی پسر را نمیشناسد جز پدر، و هیچکس براستی پدر را نمیشناسد جز پسر و نیز آنانی که پسر بخواهد او را به ایشان بشناساند.»
|
||
\p
|
||
\v 23 سپس، در تنهایی به آن دوازده شاگرد فرمود: «خوشا به حال شما که این چیزها را میبینید!
|
||
\v 24 به شما میگویم که بسیاری از انبیا و پادشاهان آرزو داشتند آنچه را که شما میبینید، ببینند، اما ندیدند؛ و آنچه را که میشنوید، بشنوند، اما نشنیدند!»
|
||
\s1 بزرگترین دستور خدا
|
||
\p
|
||
\v 25 روزی یکی از علمای دین که میخواست اعتقادات عیسی را امتحان کند، از او پرسید: «استاد، چه باید بکنم تا زندگی جاوید نصیبم شود؟»
|
||
\p
|
||
\v 26 عیسی به او گفت: «در کتاب تورات، در این باره چه نوشته شده است؟»
|
||
\p
|
||
\v 27 جواب داد: «نوشته شده که خداوند، خدای خود را با تمامی دل، با تمامی جان، با تمامی قوت و با تمامی فکر خود دوست بدار. و همسایهات را نیز همچون جان خویش دوست بدار!»
|
||
\p
|
||
\v 28 عیسی فرمود: «بسیار خوب، تو نیز چنین کن تا حیات جاودانی داشته باشی.»
|
||
\p
|
||
\v 29 اما او چون میخواست سؤال خود را موجّه و بهجا جلوه دهد، باز پرسید: «خوب، همسایه من کیست؟»
|
||
\s1 داستان سامری نیکو
|
||
\p
|
||
\v 30 عیسی در جواب، داستانی تعریف کرد و فرمود: «یک یهودی از اورشلیم به شهر اریحا میرفت. در راه به دست راهزنان افتاد. ایشان لباس و پول او را گرفتند و او را کتک زده، نیمه جان کنار جاده انداختند و رفتند.
|
||
\v 31 از قضا، کاهنی یهودی از آنجا میگذشت. وقتی او را کنار جاده افتاده دید، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رد شد.
|
||
\v 32 سپس یکی از خادمان خانۀ خدا از راه رسید و نگاهی به او کرد. اما او نیز راه خود را در پیش گرفت و رفت.
|
||
\p
|
||
\v 33 «آنگاه یک سامری از راه رسید (یهودیها و سامریها، با یکدیگر دشمنی داشتند). وقتی آن مجروح را دید، دلش به حال او سوخت،
|
||
\v 34 نزدیک رفت و کنارش نشست، زخمهایش را شست و مرهم مالید و بست. سپس او را بر الاغ خود سوار کرد و به مهمانخانهای برد و از او مراقبت نمود.
|
||
\v 35 روز بعد، هنگامی که آنجا را ترک میکرد، مقداری پول به صاحب مهمانخانه داد و گفت: از این شخص مراقبت کن و اگر بیشتر از این خرج کنی، وقتی برگشتم، پرداخت خواهم کرد!
|
||
\p
|
||
\v 36 «حال، به نظر تو کدام یک از این سه نفر، همسایه آن مرد بیچاره بود؟»
|
||
\p
|
||
\v 37 جواب داد: «آنکه بر او ترحم نمود و کمکش کرد.»
|
||
\p عیسی فرمود: «تو نیز برو و چنین کن!»
|
||
\s1 اهمیت گوش دادن به کلام خدا
|
||
\p
|
||
\v 38 در سر راه خود به اورشلیم، عیسی و شاگردان به دهی رسیدند. در آنجا زنی به نام مارتا ایشان را به خانهٔ خود دعوت کرد.
|
||
\v 39 او خواهری داشت به نام مریم. وقتی عیسی به خانه ایشان آمد، مریم با خیالی آسوده نشست تا به سخنان او گوش فرا دهد.
|
||
\p
|
||
\v 40 اما مارتا که برای پذیرایی از آن همه میهمان، پریشان شده و به تکاپو افتاده بود، نزد عیسی آمد و گفت: «سَروَر من، آیا این دور از انصاف نیست که خواهرم اینجا بنشیند و من به تنهایی همه کارها را انجام دهم؟ لطفاً به او بفرما تا به من کمک کند!»
|
||
\p
|
||
\v 41 عیسای خداوند به او فرمود: «مارتا، تو برای همه چیز خود را ناراحت و مضطرب میکنی،
|
||
\v 42 اما فقط یک چیز اهمیت دارد. مریم همان را انتخاب کرده است و من نمیخواهم او را از این فیض محروم سازم!»
|
||
\c 11
|
||
\s1 عیسی دعا کردن را به شاگردان میآموزد
|
||
\p
|
||
\v 1 روزی عیسی مشغول دعا بود. وقتی دعایش تمام شد، یکی از شاگردانش به او گفت: «خداوندا، همانطور که یحیی طرز دعا کردن را به شاگردان خود آموخت، تو نیز آن را به ما بیاموز.»
|
||
\p
|
||
\v 2 عیسی به ایشان گفت که چنین دعا کنند:
|
||
\q1 «ای پدر، نام تو مقدّس باد.
|
||
\q1 ملکوت تو بیاید.
|
||
\q1
|
||
\v 3 نان روزانۀ ما را هر روز به ما عطا فرما.
|
||
\q1
|
||
\v 4 گناهان ما را ببخش، چنانکه ما نیز آنانی را که در حق ما گناه میکنند، میبخشیم.
|
||
\q1 و نگذار که تسلیم وسوسه شویم.»
|
||
\p
|
||
\v 5 سپس عیسی تعلیم خود را دربارۀ دعا ادامه داد و فرمود: «فرض کنید دوستی دارید و نیمهشب دَرِ خانهاش را میزنید و میگویید: ”ای رفیق، سه گِرده نان به من قرض بده،
|
||
\v 6 چون یکی از دوستانم همین الان از سفر نزدم آمده و هیچ خوراکی ندارم که به او بدهم.“
|
||
\v 7 او از داخل خانه جواب میدهد که با بچههایش در رختخواب خوابیده است و نمیتواند برخیزد و به شما نان دهد.
|
||
\p
|
||
\v 8 «به شما میگویم که حتی اگر به خاطر دوستی از جا بلند نشود و به شما نان ندهد، اما اگر به در زدن ادامه دهید، برخواهد خاست و هر چه نیاز دارید، به شما خواهد داد، تا مبادا آبرویش برود.
|
||
\p
|
||
\v 9 «پس به شما میگویم، درخواست کنید تا به شما داده شود؛ بجویید تا پیدا کنید؛ بکوبید تا در به روی شما باز شود.
|
||
\v 10 زیرا هر که درخواست کند، به دست خواهد آورد، و هر که بجوید، پیدا خواهد کرد، و هر که بکوبد، در به رویش باز خواهد شد.
|
||
\p
|
||
\v 11 «کدام یک از شما پدران، اگر فرزندش از او ماهی بخواهد، به او مار میدهد؟
|
||
\v 12 یا اگر تخم مرغ بخواهد، آیا به او عقرب میدهید؟ هرگز!
|
||
\p
|
||
\v 13 «پس اگر شما، اشخاص گناهکار، میدانید که باید چیزهای خوب را به فرزندانتان بدهید، چقدر بیشتر پدر آسمانی شما به کسانی که از او درخواست کنند، روحالقدس را عطا خواهد کرد.»
|
||
\s1 تهمت به عیسی
|
||
\p
|
||
\v 14 روزی عیسی، روح پلیدی را از شخصی لال بیرون کرد و زبان آن شخص باز شد. کسانی که این ماجرا را دیدند، بسیار تعجب کردند و به هیجان آمدند.
|
||
\v 15 اما بعضی از آن میان گفتند: «او ارواح پلید را به قدرت شیطان\f + \fr 11:15 \ft یونانی: بعلزبول.\f*، رئیس ارواح پلید، بیرون میراند.»
|
||
\v 16 عدهای دیگر نیز خواستار آیتی آسمانی شدند، تا اقتدار خود را ثابت کند.
|
||
\p
|
||
\v 17 عیسی افکار هر یک از ایشان را خواند و فرمود: «هر مملکتی که دچار جنگ داخلی شود، نابودیاش حتمی است. و هر خانهای نیز که در آن در اثر دشمنیها تفرقه ایجاد گردد، از هم فرو خواهد پاشید.
|
||
\v 18 شما میگویید شیطان به من قدرت داده تا ارواح پلید او را بیرون کنم. اما اگر شیطان بر ضد خودش تجزیه شده، با خودش میجنگد، در این صورت حکومت او چگونه برقرار خواهد ماند؟
|
||
\v 19 و اگر قدرت من از شیطان است، تکلیف مریدان شما چه خواهد شد، زیرا ایشان نیز ارواح پلید اخراج میکنند؟ از این رو، ایشان شما را به خاطر حرفی که زدید، محکوم خواهند ساخت!
|
||
\v 20 اما اگر من با قدرت خدا، ارواح پلید را بیرون میکنم، پس بدانید که ملکوت خدا به میان شما آمده است.
|
||
\v 21 زیرا زمانی که شخصی نیرومند، مانند شیطان، کاملاً مسلح، از کاخ خود محافظت میکند، اموالش در امن و امان است،
|
||
\v 22 تا زمانی که شخصی نیرومندتر حمله کند و بر او چیره شود، و اسلحۀ او را بگیرد و اموالش را غارت کند.
|
||
\p
|
||
\v 23 «هر که با من نباشد، بر ضد من است، و هر که با من کار نکند، در واقع علیه من کار میکند.
|
||
\p
|
||
\v 24 «وقتی یک روح پلید، کسی را ترک میکند، به صحراهای بیآب میرود تا جایی برای استراحت بیابد. اما چون جای مناسبی نمییابد، میگوید: ”به شخصی که از او درآمدم، باز میگردم.“
|
||
\v 25 پس باز میگردد و میبیند که خانۀ قبلیاش جاروشده و مرتب است.
|
||
\v 26 سپس هفت روح دیگر پیدا میکند که از خودش هم پلیدتر هستند، و وارد آن شخص شده، در آنجا زندگی میکنند. به این ترتیب، وضع آن شخص بدتر از قبل میشود.»
|
||
\p
|
||
\v 27 این سخنان هنوز بر زبان عیسی بود که زنی از میان جمعیت با صدای بلند گفت: «خوشا به حال آن مادری که تو را به دنیا آورد و شیر داد!»
|
||
\p
|
||
\v 28 عیسی در جواب فرمود: «اما خوشبختتر کسی است که کلام خدا را میشنود و به آن عمل میکند!»
|
||
\s1 مردم بیایمان زمان عیسی
|
||
\p
|
||
\v 29 هنگامی که شمار جمعیت فزونی مییافت، عیسی فرمود: «مردم این نسل چقدر شریرند! همواره از من میخواهند آیتی به ایشان نشان دهم. اما تنها آیتی که به ایشان میدهم، آیت یونس است.
|
||
\v 30 آنچه برای او اتفاق افتاد، نشانهای بود برای مردم نینوا که او را خدا فرستاده است. همچنین آنچه برای پسر انسان اتفاق میافتد، آیتی خواهد بود برای این نسل که مرا خدا فرستاده است.
|
||
\v 31 در روز داوری، ملکهٔ سبا برخواهد خاست و مردم این دوره و زمانه را محکوم خواهد ساخت، زیرا او با زحمت فراوان، راهی دراز را پیمود تا بتواند سخنان حکیمانۀ سلیمان را بشنود. اما شخصی برتر از سلیمان در اینجاست، اما چه کم هستند کسانی که به او گوش میدهند.
|
||
\v 32 در روز داوری، مردم نینوا بر ضد این نسل به پا خاسته، آن را محکوم خواهند ساخت، زیرا ایشان با شنیدن موعظهٔ یونس توبه کردند. و اکنون کسی بزرگتر از یونس در اینجا هست، اما حاضر نیستید توبه کنید.
|
||
\s1 دینداری با خلوص نیت
|
||
\p
|
||
\v 33 «هیچکس چراغ را روشن نمیکند تا پنهانش سازد، بلکه آن را بر چراغدان میگذارد تا هر که داخل میشود نورش را ببیند.
|
||
\v 34 چشم تو چراغی است که روشنایی بدنت را تأمین میکند. اگر چشمت سالم باشد، تمام وجودت نیز سرشار از روشنایی خواهد بود. اما اگر چشمت ناسالم باشد، وجودت مملو از تاریکی خواهد بود.
|
||
\v 35 پس هوشیار باشید، مبادا به جای نور، تاریکی بر وجودتان حکمفرما باشد!
|
||
\v 36 اگر باطن شما نورانی بوده، هیچ نقطۀ تاریکی در آن نباشد، آنگاه سراسر وجودتان درخشان خواهد بود، گویی چراغی پُرنور بر شما میتابد.»
|
||
\s1 عیسی از رهبران مذهبی انتقاد میکند
|
||
\p
|
||
\v 37 وقتی عیسی سخنان خود را به پایان رسانید، یکی از فریسیها، او را برای صرف غذا دعوت کرد. عیسی به خانۀ او رفت و بر سر سفره نشست.
|
||
\v 38 اما آن فریسی وقتی دید که عیسی دستهایش را پیش از خوردن نشست، تعجب کرد!
|
||
\p
|
||
\v 39 خداوند به او فرمود: «شما فریسیان بیرون کاسه و بشقاب را آنقدر تمیز میکنید تا بدرخشد، ولی درون شما از کثافت طمع و خباثت پر است.
|
||
\v 40 ای نادانان، آیا همان خدایی که ظاهر را آفرید، باطن را نیز نیافرید؟
|
||
\v 41 پس با کمک به فقیران، باطن خود را پاک سازید، و آنگاه همه چیز برایتان پاک خواهد بود.
|
||
\p
|
||
\v 42 «وای بر شما ای فریسیان! شما حتی دهیک محصول نعناع و سُداب و هرگونه سبزی دیگر را هدیه میدهید، اما عدالت را نادیده میگیرید و از محبت به خدا غافل هستید. شما باید دهیک را بدهید، ولی عدالت و محبت را نیز فراموش نکنید.
|
||
\p
|
||
\v 43 «وای بر شما ای فریسیها، زیرا دوست دارید که در کنیسهها در بهترین جا بنشینید و هنگام عبور از کوچه و بازار مردم به شما تعظیم کنند.
|
||
\v 44 چه عذاب هولناکی در انتظار شماست! شما مانند قبرهایی هستید که در صحرا میان علفها پنهاناند، مردم از کنارتان رد میشوند بیآنکه بدانند چقدر فاسد هستید.»
|
||
\p
|
||
\v 45 یکی از علمای دین که در آنجا ایستاده بود، به عیسی گفت: «استاد، با این سخنانت به ما نیز توهین کردی!»
|
||
\p
|
||
\v 46 عیسی فرمود: «و شما ای علمای دین، وای بر شما، زیرا تکالیف دینی بسیار سنگینی بر دوش مردم میگذارید، اما هرگز حاضر نیستید حتی انگشتی برای کمک به ایشان تکان دهید.
|
||
\v 47 وای بر شما، زیرا شما برای انبیایی که به دست اجدادتان کشته شدند، مقبره میسازید.
|
||
\v 48 بنابراین، شهادت میدهید که کار نیاکانتان مورد تأیید شماست. انبیا را ایشان کشتند، و مقبرههایشان را شما بنا میکنید.
|
||
\p
|
||
\v 49 «از همین روست که خدا با حکمتی که دارد درباره شما فرموده است: پیامبران و رسولان نزد شما خواهم فرستاد، اما شما برخی را کشته، و برخی دیگر را آزار خواهید رساند.
|
||
\v 50 پس خون همۀ انبیا که از ابتدای پیدایش جهان تا به حال ریخته شده است، بر گردن این نسل خواهد بود،
|
||
\v 51 از خون هابیل گرفته تا خون زکریا که در معبد، میان مذبح و جایگاه مقدّس، کشته شد. بله، این نسل برای همۀ اینها حساب پس خواهند داد.
|
||
\v 52 وای بر شما ای علمای دین، چون کلید معرفت را از دسترس مردم خارج ساختهاید. نه خودتان وارد ملکوت میشوید، و نه میگذارید دیگران وارد شوند.»
|
||
\p
|
||
\v 53 وقتی عیسی از آن محفل بیرون آمد، فریسیها و علمای دین که از سخنان او بسیار خشمگین شده بودند، او را به سختی مورد انتقاد قرار داده، کوشیدند با سؤالات خود او را در تنگنا قرار دهند.
|
||
\v 54 ایشان از آن پس در صدد برآمدند که با استفاده از سخنان خودش او را به دام بیندازند و گرفتارش سازند.
|
||
\c 12
|
||
\s1 هشدار علیه ریاکاری
|
||
\p
|
||
\v 1 هنگامی که هزاران نفر جمع شده بودند، به طوری که یکدیگر را پایمال میکردند، عیسی نخست رو به شاگردان کرد و به ایشان فرمود: «از خمیرمایۀ فریسیها، یعنی از ریاکاری برحذر باشید!
|
||
\v 2 زمان آن خواهد رسید که هر آنچه پنهان است، آشکار شود، و همگان از آنچه مخفی است، آگاه گردند.
|
||
\v 3 هرآنچه در تاریکی گفتهاید، در روشنایی شنیده خواهد شد، و آنچه که در اتاقهای دربسته زمزمه کردهاید، بر بامها اعلام خواهد شد تا همه بشنوند!
|
||
\s1 توکل و اعتماد به خدا
|
||
\p
|
||
\v 4 «ای دوستان من، از آنانی نترسید که قادرند فقط جسمتان را بکُشند، چون بعد از آن نمیتوانند کاری بکنند!
|
||
\v 5 اما به شما خواهم گفت از که بترسید: از خدایی بترسید که هم قدرت دارد بکُشَد و هم به جهنم بیندازد. بله، از او باید ترسید.
|
||
\p
|
||
\v 6 «قیمت پنج گنجشک چقدر است؟ دو پول سیاه.\f + \fr 12:6 \ft «پول سیاه» ترجمۀ واژۀ یونانی «اَسَریون» است.\f* با وجود این، خدا حتی یکی از آنها را فراموش نمیکند!
|
||
\v 7 حتی موهای سر شما نیز شمارش شده است. پس نگران نباشید، زیرا ارزش شما بیشتر از هزاران گنجشک است.
|
||
\p
|
||
\v 8 «به شما میگویم، هر که نزد مردم مرا اقرار کند، من نیز که پسر انسان هستم، او را در حضور فرشتگان خدا، اقرار خواهم کرد.
|
||
\v 9 اما هر که مرا نزد مردم انکار کند، در حضور فرشتگان خدا انکار خواهد شد.
|
||
\v 10 با این حال، هر سخنی که برضد پسر انسان گفته شود، قابل بخشایش است، اما هر که برضد روحالقدس سخن گوید، هرگز آمرزیده نخواهد شد.
|
||
\p
|
||
\v 11 «هنگامی که شما را برای محاکمه، به کنیسههای یهود و نزد بزرگان و حاکمان میبرند، نگران نباشید که برای دفاع از خود، چه بگویید،
|
||
\v 12 چون روحالقدس همان لحظه به شما خواهد آموخت که چه بگویید.»
|
||
\s1 رهایی از طمع و مادیات
|
||
\p
|
||
\v 13 در این هنگام، شخصی از میان جمعیت به او گفت: «استاد، به برادرم بفرما که ارث پدرم را با من تقسیم کند!»
|
||
\p
|
||
\v 14 عیسی در پاسخ فرمود: «ای مرد، چه کسی مرا تعیین کرده که در میان شما قضاوت و حَکَمیّت کنم؟»
|
||
\v 15 سپس فرمود: «مراقب باشید! از هر نوع طمع بپرهیزید، زیرا زندگی حقیقی به فراوانی ثروت بستگی ندارد.»
|
||
\p
|
||
\v 16 سپس این حکایت را برای ایشان بیان کرد: «شخصی ثروتمند از مزرعۀ خود محصولی فراوان به دست آورد.
|
||
\v 17 پس با خود اندیشیده، گفت: ”چه باید بکنم؟ جایی برای انبار کردن محصول خود ندارم.“
|
||
\v 18 سپس به خود گفت: ”دانستم چه کنم. انبارهای خود را خراب کرده، انبارهای بزرگتری خواهم ساخت، و تمام غلات و اموال خود را در آنها ذخیره خواهم کرد.
|
||
\v 19 آنگاه به خود خواهم گفت: ای مردِ خوشبخت، تو برای چندین سال، محصول فراوان ذخیره کردهای! حالا دیگر آسوده باش و به عیش و نوش بپرداز و خوش بگذران!“
|
||
\p
|
||
\v 20 «اما خدا به او فرمود: ”ای نادان! همین امشب جانت را خواهم گرفت. آنگاه اموالی که اندوختهای، به چه کسی خواهد رسید؟“
|
||
\p
|
||
\v 21 «این است سرنوشت کسی که در این دنیا مال و ثروت جمع کند، اما رابطهای غنی با خدا نداشته باشد.»
|
||
\s1 تعلیم درباره مال و ثروت
|
||
\p
|
||
\v 22 آنگاه به شاگردان خود فرمود: «پس نصیحت من این است که نگران زندگی روزمره خود نباشید، که آیا به اندازۀ کافی خوراک و پوشاک دارید یا نه.
|
||
\v 23 زیرا زندگی از خوراک و بدن از پوشاک با ارزشتر است!
|
||
\v 24 به کلاغها نگاه کنید؛ نه میکارند، نه درو میکنند و نه انبار دارند تا خوراک را ذخیره کنند، زیرا خدا روزی آنها را میرساند. اما شما با ارزشتر از پرندگان هستید!
|
||
\v 25 آیا همۀ نگرانیهایتان میتواند یک لحظه به عمرتان بیفزاید؟
|
||
\v 26 پس اگر با غصه خوردن، حتی قادر به انجام کوچکترین کار هم نیستید، پس چرا برای امور بزرگتر نگران و مضطرب میشوید؟
|
||
\p
|
||
\v 27 «به گلهای وحشی نگاه کنید که چگونه رشد و نموّ میکنند. آنها نه کار میکنند و نه برای خود لباس میدوزند. با این حال به شما میگویم که سلیمان نیز با تمام فرّ و شکوه خود، هرگز لباسی به زیبایی آنها بر تن نکرد.
|
||
\v 28 پس اگر خدا به فکر گلهای وحشی است که امروز هستند و فردا در تنور انداخته میشوند، چقدر بیشتر، ای کمایمانان، به فکر شماست.
|
||
\v 29 برای خوراک نیز نگران نباشید که چه بخورید و چه بنوشید! غصه نخورید، چون خدا روزی شما را میرساند.
|
||
\v 30 زیرا بیایمانان برای این چیزها غصه میخورند، اما پدر آسمانی شما از قبل میداند به اینها نیاز دارید.
|
||
\v 31 پس شما بهدنبال ملکوت خدا باشید، و او همهٔ نیازهای شما را برآورده خواهد ساخت.
|
||
\p
|
||
\v 32 «پس ای گله کوچک من، نترسید! چون رضای خاطر پدر شما در این است که ملکوت را به شما عطا فرماید.
|
||
\v 33 بنابراین، هر چه دارید بفروشید و به فقرا بدهید و گنج خود را در آسمان بیندوزید. در آسمان کیسهها هرگز پوسیده نمیشوند و به سرقت نمیروند و بید آنها را از بین نمیبرد.
|
||
\v 34 زیرا گنجتان هر جا باشد، دلتان نیز همان جا خواهد بود.
|
||
\s1 آماده باشید
|
||
\p
|
||
\v 35 «همواره لباس بر تن، برای خدمت آماده باشید و چراغدان خود را فروزان نگاه دارید!
|
||
\v 36 مانند خدمتکارانی باشید که منتظرند اربابشان از جشن عروسی بازگردد، و حاضرند هر وقت که برسد و در بزند، در را به رویش باز کنند.
|
||
\v 37 خوشا به حال آن خدمتکارانی که وقتی اربابشان میآید، بیدار باشند. یقین بدانید که او خود لباس کار بر تن کرده، آنان را بر سر سفره خواهد نشاند و به پذیرایی از ایشان خواهد پرداخت.
|
||
\v 38 بله، خوشا به حال آن غلامانی که وقتی اربابشان میآید، بیدار باشند، خواه نیمهشب باشد، خواه سپیده دم!
|
||
\v 39 اگر صاحب خانه میدانست که دزد در چه ساعتی میآید، نمیگذاشت دزد وارد خانهاش شود.
|
||
\v 40 پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان هنگامی باز خواهد گشت که کمتر انتظارش را دارید.»
|
||
\p
|
||
\v 41 پطرس از عیسی پرسید: «خداوندا، آیا این را فقط برای ما میگویی یا برای همه؟»
|
||
\p
|
||
\v 42 عیسای خداوند در جواب فرمود: «خدمتگزار وفادار و دانا کسی است که اربابش بتواند او را به سرپرستی سایر خدمتگزاران خانهاش بگمارد تا خوراک آنان را بهموقع بدهد.
|
||
\v 43 خوشا به حال چنین خدمتگزاری که وقتی اربابش باز میگردد، او را در حال انجام وظیفه ببیند.
|
||
\v 44 یقین بدانید که او را ناظر تمام دارایی خود خواهد ساخت.
|
||
\p
|
||
\v 45 «ولی اگر آن خدمتگزار با خود فکر کند که ”اربابم به این زودی نمیآید،“ و به آزار همکارانش بپردازد و وقت خود را به عیش و نوش و میگساری بگذراند،
|
||
\v 46 آنگاه در روزی که انتظارش را ندارد، اربابش باز خواهد گشت و او را به سختی تنبیه کرده، به سرنوشت خیانتکاران دچار خواهد ساخت.
|
||
\p
|
||
\v 47 «آن خدمتکاری که وظیفه خود را بداند و به آن عمل نکند، به سختی مجازات خواهد شد.
|
||
\v 48 اما اگر کسی ندانسته عمل خلافی انجام دهد، کمتر مجازات خواهد شد. به هر که مسئولیت بزرگتری سپرده شود، بازخواست بیشتری نیز از او به عمل خواهد آمد. و نزد هر که امانت بیشتری گذاشته شود، از او مطالبه بیشتری نیز خواهد شد.
|
||
\s1 اختلاف به خاطر عیسی
|
||
\p
|
||
\v 49 «من آمدهام تا بر روی زمین آتش داوری بیفروزم، و کاش هر چه زودتر این کار انجام شود!
|
||
\v 50 اما پیش از آن، باید از تجربیاتی سخت بگذرم، و چقدر در اندوه هستم، تا آنها به پایان برسند!
|
||
\p
|
||
\v 51 «آیا گمان میبرید که آمدهام تا صلح به زمین بیاورم؟ نه! بلکه آمدهام تا میان مردم جدایی اندازم.
|
||
\v 52 از این پس خانوادهها از هم خواند پاشید، دو نفر به جانب من خواهند بود و سه نفر بر ضد من.
|
||
\v 53 پدر علیه پسر و پسر علیه پدر، مادر علیه دختر و دختر علیه مادر، مادر شوهر علیه عروس و عروس علیه مادر شوهر.»
|
||
\p
|
||
\v 54 سپس رو به جماعت کرد و فرمود: «وقتی میبینید ابرها از سوی مغرب میآیند، میگویید که باران خواهد آمد و همانطور نیز میشود.
|
||
\v 55 و هنگامی که باد جنوبی میوزد، میگویید که امروز هوا گرم خواهد شد، و همانگونه نیز میشود.
|
||
\v 56 ای ریاکاران، شما میتوانید نشانههای هوای زمین و آسمان را تعبیر کنید، اما نمیدانید چگونه زمان حاضر را تعبیر نمایید!
|
||
\v 57 چرا نمیخواهید حقیقت را بپذیرید؟
|
||
\p
|
||
\v 58 «وقتی کسی از تو شاکی است و تو را به دادگاه میبَرَد، سعی کن پیش از رسیدن به نزد قاضی، با او صلح کنی، مبادا تو را پیش قاضی بکشاند و قاضی تو را به مأمور تحویل دهد و مأمور تو را به زندان بیفکند.
|
||
\v 59 و اگر چنین شود، در زندان خواهی ماند، و تا دینار آخر را نپرداخته باشی، بیرون نخواهی آمد!»
|
||
\c 13
|
||
\s1 توبه یا هلاکت
|
||
\p
|
||
\v 1 در همین وقت به عیسی اطلاع دادند که پیلاتُس، گروهی از زائران جلیلی را در اورشلیم به هنگام تقدیم قربانی در معبد، قتل عام کرده است.
|
||
\p
|
||
\v 2 عیسی با شنیدن این خبر، فرمود: «آیا تصور میکنید این عده، از سایر مردم جلیل گناهکارتر بودند، که این گونه رنج دیدند و کشته شدند؟
|
||
\v 3 به هیچ وجه! شما نیز اگر از راههای بد خویش باز نگردید و به سوی خدا بازگشت ننمایید، مانند ایشان هلاک خواهید شد!
|
||
\v 4 یا آن هجده نفری که برج ”سلوام“ بر روی ایشان فرو ریخت و کشته شدند، آیا از همه ساکنان اورشلیم، گناهکارتر بودند؟
|
||
\v 5 هرگز! شما نیز اگر توبه نکنید، همگی هلاک خواهید شد!»
|
||
\s1 عبرت از درخت انجیر
|
||
\p
|
||
\v 6 سپس این داستان را بیان فرمود: «شخصی در باغ خود، درخت انجیری کاشته بود. اما هر بار که به آن سر میزد، میدید که میوهای نیاورده است.
|
||
\v 7 سرانجام صبرش به پایان رسید و به باغبان خود گفت: این درخت را بِبُر، چون سه سال تمام انتظار کشیدهام و هنوز یک دانه انجیر هم نداده است! نگه داشتنش چه فایدهای دارد؟ زمین را نیز بیهوده اشغال کرده است!
|
||
\p
|
||
\v 8 «باغبان جواب داد: باز هم به آن فرصت بدهید! بگذارید یک سال دیگر هم بماند تا از آن به خوبی مواظبت کنم و کود فراوان به آن بدهم.
|
||
\v 9 اگر سال آینده میوه داد که چه بهتر؛ اما اگر نداد، آنگاه آن را خواهم برید.»
|
||
\s1 شفای بیمار در روز شَبّات
|
||
\p
|
||
\v 10 یک روز شَبّات، عیسی در کنیسه کلام خدا را تعلیم میداد.
|
||
\v 11 در آنجا زنی حضور داشت که مدت هجده سال، روحی پلید او را علیل ساخته بود به طوری که پشتش خمیده شده، به هیچ وجه نمیتوانست راست بایستد.
|
||
\p
|
||
\v 12 وقتی عیسی او را دید، به او فرمود: «ای زن، تو از این مرض شفا یافتهای!»
|
||
\v 13 سپس بر او دست گذاشت و آن زن بلافاصله شفا یافت و راست ایستاده، شروع به ستایش خداوند نمود!
|
||
\p
|
||
\v 14 اما سرپرست کنیسه غضبناک شد، چون عیسی آن زن را روز شَبّات شفا داده بود. پس با خشم به حضار گفت: «در هفته شش روز باید کار کرد. در این شش روز بیایید و شفا بگیرید، اما نه در روز شَبّات.»
|
||
\p
|
||
\v 15 اما عیسای خداوند در جواب او فرمود: «ای ریاکار! مگر تو خود روز شَبّات کار نمیکنی؟ مگر روز شَبّات، گاو یا الاغت را از آخور باز نمیکنی تا برای آب دادن بیرون ببری؟
|
||
\v 16 پس حال چرا از من ایراد میگیری که در روز شَبّات، این زن را رهایی دادم، زنی که همچون ما از نسل ابراهیم است، و هجده سال در چنگ شیطان اسیر بود؟»
|
||
\p
|
||
\v 17 با شنیدن این سخن، دشمنان او همه شرمگین شدند، اما مردم از معجزات او غرق شادی گشتند.
|
||
\s1 مثال درباره ملکوت خدا
|
||
\p
|
||
\v 18 آنگاه عیسی درباره ملکوت خدا مثالی آورد و فرمود: «ملکوت خدا به چه میماند؟ آن را به چه تشبیه کنم؟
|
||
\v 19 مانند دانهٔ کوچک خردل است که در باغی کاشته میشود و پس از مدتی، تبدیل به چنان بوته بزرگی میگردد که پرندگان در میان شاخههایش آشیانه میکنند.»
|
||
\s1 مثال خمیرمایه
|
||
\p
|
||
\v 20 باز گفت: «ملکوت خدا را به چه تشبیه کنم؟
|
||
\v 21 مانند خمیرمایهای است که زنی آن را برمیدارد و با سه کیسه\f + \fr 13:21 \ft در یونانی: «سه ساتا» که احتمالاً حجمی معادل ۲۲ لیتر بود.\f* آرد مخلوط میکند تا همۀ خمیر ور بیاید.»
|
||
\s1 تا فرصت باقی است باید به سوی خدا بازگشت نمود
|
||
\p
|
||
\v 22 عیسی بر سر راه خود به اورشلیم، به شهرها و دهات مختلف میرفت و کلام خدا را به مردم تعلیم میداد.
|
||
\p
|
||
\v 23 روزی، شخصی از او پرسید: «خداوندا، آیا فقط تعداد محدودی نجات خواهند یافت؟»
|
||
\p عیسی فرمود:
|
||
\v 24 «درِ ملکوت خدا تنگ است. پس بکوشید تا داخل شوید، زیرا یقین بدانید که بسیاری تلاش خواهند کرد که داخل گردند، اما نخواهند توانست.
|
||
\v 25 زمانی خواهد رسید که صاحب خانه در را خواهد بست. آنگاه شما بیرون ایستاده، در خواهید زد و التماس خواهید کرد که: خداوندا، خداوندا، در را به روی ما باز کن! اما او جواب خواهد داد که: من شما را نمیشناسم!
|
||
\p
|
||
\v 26 «شما خواهید گفت: ما با تو غذا خوردیم! تو در کوچههای شهر ما تعلیم دادی! چگونه ما را نمیشناسی؟
|
||
\p
|
||
\v 27 «اما او باز خواهد گفت: من به هیچ وجه شما را نمیشناسم! ای بدکاران از اینجا دور شوید!
|
||
\p
|
||
\v 28 «آنگاه در آنجا گریه و ساییدن دندان بر دندان خواهد بود، زیرا خواهید دید که ابراهیم و اسحاق و یعقوب و همه انبیا در ملکوت خدا هستند و خودتان بیرون ماندهاید.
|
||
\v 29 مردم از سرتاسر جهان، از شرق و غرب، از شمال و جنوب، آمده، در ضیافتِ ملکوت خدا شرکت خواهند کرد.
|
||
\v 30 بله، یقین بدانید هستند کسانی که اکنون آخر شمرده میشوند، ولی اول خواهند گردید و کسانی که اول شمرده میشوند، آخر خواهند شد.»
|
||
\s1 سوگواری برای اورشلیم
|
||
\p
|
||
\v 31 همان موقع، چند نفر از فریسیها آمدند و به او گفتند: «اگر میخواهی زنده بمانی، هر چه زودتر از جلیل برو، چون هیرودیس پادشاه قصد دارد تو را بکُشد!»
|
||
\p
|
||
\v 32 عیسی جواب داد: «بروید و به آن روباه بگویید که من امروز و فردا، ارواح پلید را بیرون میکنم و بیماران را شفا میبخشم و روز سوم، خدمتم را به پایان خواهم رساند.
|
||
\v 33 بله، امروز و فردا و پس فردا، باید به راه خود ادامه دهم، چون محال است که نبی در جای دیگری به غیر از اورشلیم کشته شود!
|
||
\p
|
||
\v 34 «ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای قاتلِ انبیا و سنگسارکنندۀ فرستادگان خدا! چند بار خواستم فرزندان تو را جمع کنم همانطور که مرغ جوجههای خود را زیر بال خود میگیرد، اما تو نخواستی.
|
||
\v 35 پس اکنون خانهات ویران خواهد ماند. و به شما میگویم که دیگر مرا نخواهید دید تا زمانی که بگویید ”مبارک است آن که به نام خداوند میآید.“»
|
||
\c 14
|
||
\s1 عیسی باز در روز شَبّات شفا میبخشد
|
||
\p
|
||
\v 1 یک روز شَبّات، عیسی در خانه یکی از بزرگان فریسی دعوت داشت. و آنها او را به دقت زیر نظر داشتند.
|
||
\v 2 در آنجا بیماری نیز حضور داشت که بدنش آب آورده و دستها و پاهایش متورم شده بود.
|
||
\p
|
||
\v 3 عیسی از فریسیان و علمای دین که در آنجا حضور داشتند، پرسید: «آیا طبق دستورهای تورات، میتوان بیماری را در روز شَبّات شفا داد یا نه؟»
|
||
\p
|
||
\v 4 ایشان پاسخی ندادند! پس عیسی بر آن بیمار دست نهاد و شفایش داد و به خانه فرستاد.
|
||
\v 5 سپس رو به ایشان کرد و پرسید: «کدام یک از شما، در روز شَبّات کار نمیکند؟ آیا اگر الاغ\f + \fr 14:5 \ft در برخی نسخهها: «پسر».\f* یا گاوتان در چاه بیفتد، بیدرنگ نمیروید تا بیرونش بیاورید؟»
|
||
\p
|
||
\v 6 اما ایشان جوابی نداشتند که بدهند.
|
||
\s1 درس فروتنی
|
||
\p
|
||
\v 7 عیسی چون دید که همهٔ مهمانان سعی میکنند بالای مجلس بنشینند، ایشان را چنین نصیحت کرد:
|
||
\v 8 «هرگاه به جشن عروسی دعوت میشوید، بالای مجلس ننشینید، زیرا ممکن است مهمانی مهمتر از شما بیاید و
|
||
\v 9 میزبان از شما بخواهد که جایتان را به او بدهید. آنگاه باید با شرمساری برخیزید و در پایین مجلس بنشینید!
|
||
\v 10 پس اول، پایین مجلس بنشینید تا وقتی میزبان شما را آنجا ببیند، بیاید و شما را به بالای مجلس هدایت کند. آنگاه، در حضور مهمانان سربلند خواهید شد.
|
||
\v 11 زیرا هر که بکوشد خود را بزرگ جلوه دهد، خوار خواهد شد، اما کسی که خود را فروتن سازد، سربلند خواهد گردید.»
|
||
\p
|
||
\v 12 سپس رو به صاحب خانه کرد و گفت: «هرگاه ضیافتی ترتیب میدهی، دوستان و برادران و بستگان و همسایگان ثروتمند خود را دعوت نکن، چون ایشان هم در عوض، تو را دعوت خواهند کرد.
|
||
\v 13 بلکه وقتی مهمانی میدهی، فقیران، لنگان و شلان و نابینایان را دعوت کن.
|
||
\v 14 آنگاه خدا در روز قیامت درستکاران، تو را اجر خواهد داد، زیرا کسانی را خدمت کردی که نتوانستند محبتت را جبران کنند.»
|
||
\s1 ضیافت ملکوت خدا
|
||
\p
|
||
\v 15 یکی از آنانی که بر سر سفره نشسته بود، چون این سخنان را شنید، گفت: «خوشا به حال کسی که در ضیافت ملکوت خدا شرکت کند!»
|
||
\p
|
||
\v 16 عیسی در جواب او این داستان را بیان کرد: «شخصی ضیافت مفصلی ترتیب داد و بسیاری را دعوت کرد.
|
||
\v 17 وقتی همه چیز آماده شد، خدمتکار خود را فرستاد تا به دعوتشدگان بگوید، ”تشریف بیاورید، همه چیز آماده است.“
|
||
\v 18 اما هر یک از دعوتشدگان به نوعی عذر و بهانه آوردند. یکی گفت که قطعه زمینی خریده است و باید برود آن را ببیند.
|
||
\v 19 دیگری گفت که پنج جفت گاو خریده است و باید برود آنها را امتحان کند.
|
||
\v 20 یکی دیگر نیز گفت که تازه ازدواج کرده و به همین دلیل نمیتواند بیاید.
|
||
\p
|
||
\v 21 «خدمتکار بازگشت و پاسخ دعوتشدگان را به اطلاع ارباب خود رسانید. ارباب به خشم آمد و به او گفت: ”فوری به میدانها و کوچههای شهر برو و فقیران و مفلوجان و شلان و کوران را دعوت کن!“
|
||
\v 22 وقتی این دستور اجرا شد، باز هنوز جای اضافی باقی بود.
|
||
\v 23 پس ارباب به خدمتکارش گفت: ”حال به شاهراهها و کورهراهها برو و هر که را میبینی به اصرار بیاور تا خانه من پر شود.
|
||
\v 24 چون از آن کسانی که دعوت کرده بودم، هیچیک طعم خوراکهایی را که تدارک دیدهام، نخواهند چشید!“»
|
||
\s1 بهای پیروی از مسیح
|
||
\p
|
||
\v 25 یک بار که جمعیت بزرگی به دنبال عیسی میرفتند، او رو به ایشان کرد و گفت:
|
||
\v 26 «هر که میخواهد پیرو من باشد، باید مرا از پدر و مادر، زن و فرزند، برادر و خواهر و حتی از جان خود نیز بیشتر دوست بدارد.
|
||
\v 27 هر که صلیب خود را برندارد و از من پیروی نکند، نمیتواند شاگرد من باشد.
|
||
\p
|
||
\v 28 «اما پیش از آنکه در مورد پیروی از من، تصمیمی بگیرید، همه جوانب را خوب بسنجید! اگر کسی در نظر دارد ساختمانی بسازد، ابتدا مخارج آن را برآورد میکند تا ببیند آیا از عهده آن برمیآید یا نه.
|
||
\v 29 مبادا وقتی بنیاد عمارت را گذاشت، سرمایهاش تمام شود و نتواند کار را تمام کند! آنگاه همه تمسخرکنان خواهند گفت:
|
||
\v 30 این شخص ساختن عمارتی را شروع کرد، اما نتوانست آن را به پایان برساند!
|
||
\p
|
||
\v 31 «یا فرض کنید پادشاهی میخواهد با پادشاه دیگری بجنگد. او ابتدا با مشاورانش مشورت میکند تا ببیند که آیا با یک نیروی ده هزار نفری، میتواند یک لشکر بیست هزار نفری را شکست بدهد یا نه.
|
||
\v 32 اگر دید که قادر به این کار نیست، هنگامی که سپاه دشمن هنوز دور است، نمایندگانی را میفرستد تا درباره شرایط صلح مذاکره کنند.
|
||
\v 33 به همین طریق، کسی که میخواهد شاگرد من شود، نخست باید بنشیند و حساب کند که آیا میتواند به خاطر من از مال و دارایی خود چشم بپوشد یا نه.
|
||
\p
|
||
\v 34 «نمک خوب است، اما اگر طعم و خاصیتش را از دست بدهد، چگونه میتوان طعم و خاصیتش را به آن برگرداند؟
|
||
\v 35 نمک بیطعم و بیخاصیت حتی به درد کود زمین هم نمیخورد. فقط باید آن را دور ریخت. هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»
|
||
\c 15
|
||
\s1 داستان گوسفند گمشده
|
||
\p
|
||
\v 1 بسیاری از باجگیران و سایر مطرودین جامعه، اغلب گرد میآمدند تا سخنان عیسی را بشنوند.
|
||
\v 2 اما فریسیان و علمای دین از او ایراد گرفتند که چرا با مردمان بدنام و پست، نشست و برخاست میکند و بر سر یک سفره مینشیند.
|
||
\v 3 پس عیسی این مثل را برای ایشان آورد:
|
||
\v 4 «اگر یکی از شما، صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها از گله دور بیفتد و گم شود، چه میکند؟ آیا آن نود و نه گوسفند را در صحرا نمیگذارد و به جستجوی آن گمشده نمیرود تا آن را پیدا کند.
|
||
\v 5 وقتی آن را یافت با شادی بر دوش میگذارد
|
||
\v 6 و به خانه میآید و دوستان و همسایگان را جمع میکند و میگوید: ”با من شادی کنید، زیرا گوسفند گمشدۀ خود را پیدا کردهام.“
|
||
\v 7 به همین صورت، با توبه یک گناهکار گمراه و بازگشت او به سوی خدا، در آسمان شادی بیشتری رخ میدهد تا برای نود و نه نفر دیگر که گمراه و سرگردان نشدهاند.
|
||
\s1 داستان سکه گمشده
|
||
\p
|
||
\v 8 «یا زنی را در نظر بگیرید که ده سکهٔ نقره داشته باشد و یکی را گم کند، آیا چراغ روشن نمیکند و با دقت تمام گوشه و کنار خانه را نمیگردد و همه جا را جارو نمیکند تا آن را پیدا کند؟
|
||
\v 9 و وقتی آن را پیدا کرد، آیا تمام دوستان و همسایگان خود را جمع نمیکند تا با او شادی کنند؟
|
||
\v 10 به همینسان، فرشتگان خدا شادی میکنند از اینکه یک گناهکار توبه کند و به سوی خدا بازگردد.»
|
||
\s1 داستان پسر گمشده
|
||
\p
|
||
\v 11 برای آنکه موضوع بیشتر روشن شود، عیسی این داستان را نیز بیان فرمود: «مردی دو پسر داشت.
|
||
\v 12 روزی پسر کوچک به پدرش گفت: پدر، میخواهم سهمی که از دارایی تو باید پس از مرگت به من به ارث برسد، از هم اکنون به من بدهی. پس پدر موافقت نمود و دارایی خود را بین دو پسرش تقسیم کرد.
|
||
\p
|
||
\v 13 «چیزی نگذشت که پسر کوچکتر، هر چه داشت جمع کرد و به سرزمینی دور دست رفت. در آنجا تمام ثروت خود را در عیاشیها و راههای نادرست بر باد داد.
|
||
\v 14 وقتی تمام پولهایش را خرج کرده بود، قحطی شدیدی در آن سرزمین پدید آمد، طوری که او سخت در تنگی قرار گرفت و نزدیک بود از گرسنگی بمیرد.
|
||
\v 15 پس به ناچار رفت و به بندگی یکی از اهالی آن منطقه درآمد. او نیز وی را به مزرعه خود فرستاد تا خوکهایش را بچراند.
|
||
\v 16 آن پسر به روزی افتاده بود که آرزو میکرد بتواند با خوراک خوکها، شکم خود را سیر کند؛ کسی هم به او کمکی نمیکرد.
|
||
\p
|
||
\v 17 «سرانجام روزی به خود آمد و فکر کرد: در خانه پدرم، خدمتکاران نیز خوراک کافی و حتی اضافی دارند، و من اینجا از گرسنگی هلاک میشوم!
|
||
\v 18 پس برخواهم خاست و نزد پدر رفته، به او خواهم گفت: ای پدر، من در حق خدا و در حق تو گناه کردهام،
|
||
\v 19 و دیگر لیاقت این را ندارم که مرا پسر خود بدانی. خواهش میکنم مرا به نوکری خود بپذیر!
|
||
\p
|
||
\v 20 «پس بیدرنگ برخاست و به سوی خانهٔ پدر به راه افتاد. اما هنوز از خانه خیلی دور بود که پدرش او را دید و دلش به حال او سوخت و به استقبالش دوید و او را در آغوش گرفت و بوسید.
|
||
\p
|
||
\v 21 «پسر به او گفت: پدر، من در حق خدا و در حق تو گناه کردهام، و دیگر لیاقت این را ندارم که مرا پسر خود بدانی.
|
||
\p
|
||
\v 22 «اما پدرش به خدمتکاران گفت: عجله کنید! بهترین جامه را از خانه بیاورید و به او بپوشانید! انگشتری به دستش و کفش به پایش کنید!
|
||
\v 23 و گوساله پرواری را بیاورید و سر ببرید تا جشن بگیریم و شادی کنیم!
|
||
\v 24 چون این پسر من، مرده بود و زنده شد؛ گم شده بود و پیدا شده است!
|
||
\p «پس ضیافت مفصلی بر پا کردند.
|
||
\p
|
||
\v 25 «در این اثنا، پسر بزرگ در مزرعه مشغول کار بود. وقتی به خانه بازمیگشت، صدای ساز و رقص و پایکوبی شنید.
|
||
\v 26 پس یکی از خدمتکاران را صدا کرد و پرسید: چه خبر است؟
|
||
\p
|
||
\v 27 «خدمتکار جواب داد: برادرت بازگشته و پدرت چون او را صحیح و سالم بازیافته، گوساله پرواری را سر بریده و جشن گرفته است!
|
||
\p
|
||
\v 28 «برادر بزرگ خشم گرفت و حاضر نشد وارد خانه شود. تا اینکه پدرش بیرون آمد و به او التماس کرد که به خانه بیاید.
|
||
\v 29 اما او در جواب گفت: سالهاست که من مِثلِ یک غلام به تو خدمت کردهام و حتی یک بار هم از دستورهایت سرپیچی نکردهام. اما در تمام این مدت به من چه دادی؟ حتی یک بزغاله هم ندادی تا سر ببُرم و با دوستانم به شادی بپردازم!
|
||
\v 30 اما این پسرت که ثروت تو را با فاحشهها تلف کرده، حال که بازگشته است، بهترین گوساله پرواری را که داشتیم، سر بریدی و برایش جشن گرفتی!
|
||
\p
|
||
\v 31 «پدرش گفت: پسر عزیزم، تو همیشه در کنار من بودهای؛ و هر چه من دارم، در واقع به تو تعلق دارد و سهم ارث توست!
|
||
\v 32 اما حالا باید جشن بگیریم و شادی کنیم، چون این برادر تو، مرده بود و زنده شده است؛ گم شده بود و پیدا شده است!»
|
||
\c 16
|
||
\s1 استفاده درست از مال دنیا
|
||
\p
|
||
\v 1 عیسی این حکایت را نیز برای شاگردان خود تعریف کرد: «مردی ثروتمند مباشری داشت که به حساب داراییهای او رسیدگی میکرد. اما به او خبر رسید که مباشرش اموال او را به هدر میدهد.
|
||
\v 2 پس او را خواست و به او گفت: شنیدهام که اموال مرا حیف و میل میکنی! پس هر چه زودتر حسابهایت را ببند، چون از کار برکنارت خواهم کرد!
|
||
\p
|
||
\v 3 «مباشر پیش خود فکر کرد: حالا چه کنم؟ وقتی از این کار برکنار شدم، نه قدرت بیل زدن دارم، و نه غرورم اجازه میدهد گدایی کنم.
|
||
\v 4 فهمیدم چه کنم! باید کاری کنم که وقتی از اینجا میروم، دوستان زیادی داشته باشم تا از من نگهداری کنند.
|
||
\p
|
||
\v 5 «پس هر یک از بدهکاران ارباب خود را فرا خواند و با ایشان گفتگو کرد. از اولی پرسید: چقدر به ارباب من بدهکاری؟
|
||
\p
|
||
\v 6 «جواب داد: صد حلب روغن زیتون.
|
||
\p «مباشر گفت: درست است. این هم قبضی است که امضا کردهای. پارهاش کن و در یک قبض دیگر، بنویس پنجاه حلب!
|
||
\p
|
||
\v 7 «از دیگری پرسید: تو چقدر بدهکاری؟
|
||
\p «جواب داد: صد خروار گندم.
|
||
\p «به او گفت: قبض خود را بگیر و به جای آن بنویس هشتاد خروار!
|
||
\p
|
||
\v 8 «آن مرد ثروتمند، مباشر متقلب را تحسین کرد، زیرا با زیرکی عمل کرده بود! در واقع، مردمان این دنیا در روابط خود با دنیای پیرامون خود، زیرکتر از فرزندان نور هستند.
|
||
\v 9 به شما میگویم که از مال و منال دنیایی خود استفاده کنید تا دوستانی برای خود بیابید. آنگاه وقتی اموال زمینیتان از میان رفت، در مَسکنهای جاودانی پذیرفته خواهید شد.
|
||
\p
|
||
\v 10 «اگر در کارهای کوچک درستکار باشید، در کارهای بزرگ نیز درستکار خواهید بود؛ و اگر در امور جزئی نادرست باشید، در انجام وظایف بزرگ نیز نادرست خواهید بود.
|
||
\v 11 پس اگر در مورد ثروتهای دنیوی، امین و درستکار نبودید، چگونه در خصوص ثروتهای حقیقی در آسمان به شما اعتماد خواهند کرد؟
|
||
\v 12 و اگر در مال دیگران خیانت کنید، چه کسی مال خود شما را به دستتان خواهد سپرد؟
|
||
\p
|
||
\v 13 «هیچ خدمتکاری نمیتواند به دو ارباب خدمت کند، زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مِهر خواهد ورزید، و یا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. همچنین نمیتوانید هم بندهٔ خدا باشید و هم بندهٔ پول.»
|
||
\p
|
||
\v 14 فریسیها وقتی این سخنان را شنیدند، او را مسخره کردند، زیرا که پولدوست بودند.
|
||
\v 15 عیسی به ایشان فرمود: «شما دوست دارید خود را در نظر مردم عادل و درستکار نشان دهید، اما خدا از دل شما باخبر است. آنچه مردم برایش ارزش بسیاری قائلاند، در نظر خدا نفرتانگیز و ناپسند است.
|
||
\v 16 تا پیش از موعظههای یحیی، تورات موسی و نوشتههای انبیا راهنمای شما بودند. اما حال که یحیی مژده فرا رسیدن ملکوت خدا را داده است، مردم میکوشند به زور وارد آن گردند.
|
||
\v 17 اما این بدان معنی نیست که تورات اعتبار خود را از دست داده باشد. آسانتر است که آسمان و زمین از میان برود تا نقطهای از تورات بیفتد.
|
||
\p
|
||
\v 18 «هر که زن خود را طلاق دهد و با زن دیگری ازدواج کند، زنا کرده است، و هر مردی نیز که با زن طلاق داده شدهای ازدواج کند، مرتکب زنا شده است.»
|
||
\s1 مرد ثروتمند و ایلعازر فقیر
|
||
\p
|
||
\v 19 عیسی فرمود: «مرد ثروتمندی بود که جامههای نفیس و گرانبها میپوشید و هر روز به عیش و نوش و خوشگذرانی میپرداخت.
|
||
\v 20 فقیری زخمآلود نیز بود، به نام ایلعازر، که او را کنار دروازۀ خانهٔ آن ثروتمند میگذاشتند.
|
||
\v 21 ایلعازر آرزو میداشت که از پس مانده خوراک او، شکم خود را سیر کند. حتی سگها نیز میآمدند و زخمهایش را میلیسیدند.
|
||
\p
|
||
\v 22 «سرانجام آن فقیر مرد و فرشتهها او را نزد ابراهیم بردند، جایی که نیکان به سر میبرند. آن ثروتمند هم مرد و او را دفن کردند،
|
||
\v 23 اما روحش به دنیای مردگان رفت. در آنجا، در همان حالی که عذاب میکشید، به بالا نگاه کرد و از دور ابراهیم را دید که ایلعازر در کنارش ایستاده است.
|
||
\v 24 پس فریاد زد: ای پدرم ابراهیم، بر من رحم کن و ایلعازر را به اینجا بفرست تا فقط انگشتش را در آب فرو ببرد و زبانم را خنک سازد، چون در میان این شعلهها عذاب میکشم!
|
||
\p
|
||
\v 25 «اما ابراهیم به او گفت: فرزندم، به خاطر بیاور که تو در زندگی، هر چه میخواستی، داشتی، اما ایلعازر از همه چیز محروم بود. پس حالا او در آسایش است و تو در عذاب!
|
||
\v 26 از این گذشته، شکاف عمیقی ما را از یکدیگر جدا میکند، به طوری که نه ساکنین اینجا میتوانند به آن سو بیایند و نه ساکنین آنجا به این سو.
|
||
\p
|
||
\v 27 «مرد ثروتمند گفت: ای پدرم ابراهیم، پس التماس میکنم که او را به خانه پدرم بفرستی،
|
||
\v 28 تا پنج برادر مرا از وجود این محل رنج و عذاب آگاه سازد، مبادا آنان نیز پس از مرگ به اینجا بیایند!
|
||
\v 29 ابراهیم فرمود: موسی و انبیا بارها و بارها ایشان را از این امر آگاه ساختهاند. برادرانت میتوانند به سخنان ایشان توجه کنند.
|
||
\p
|
||
\v 30 «آن ثروتمند جواب داد: نه، ای پدرم ابراهیم! برادرانم به کلام آنها توجهی نمیکنند. اما اگر کسی از مردگان نزد ایشان برود، بدون شک از گناهانشان توبه خواهند کرد.
|
||
\p
|
||
\v 31 «ابراهیم فرمود: اگر به سخنان موسی و انبیا توجهی ندارند، حتی اگر کسی از مردگان هم نزد ایشان برود، به سخنان او توجه نخواهند کرد و به راه راست هدایت نخواهند شد.»
|
||
\c 17
|
||
\s1 برخی دیگر از سخنان عیسی
|
||
\p
|
||
\v 1 روزی عیسی به شاگردان خود فرمود: «وسوسهٔ گناه همیشه وجود خواهد داشت، ولی وای به حال کسی که مردم را وسوسه کند.
|
||
\v 2 برای او بهتر است که یک سنگ بزرگ دور گردنش آویخته و به دریا انداخته شود تا اینکه باعث لغزش یکی از این کودکان گردد.
|
||
\v 3 پس مراقب اعمال و کردار خود باشید!
|
||
\p «اگر برادرت گناه کند، او را توبیخ کن؛ و اگر توبه کرد، او را ببخش.
|
||
\v 4 حتی اگر روزی هفت مرتبه به تو بدی کند، و هر بار نزد تو بازگردد و اظهار پشیمانی کند، او را ببخش!»
|
||
\p
|
||
\v 5 رسولان به خداوند گفتند: «ایمان ما را زیاد کن.»
|
||
\p
|
||
\v 6 عیسی فرمود: «اگر ایمانی به کوچکی دانۀ خردل نیز داشته باشید، میتوانید به این درخت توت دستور بدهید که از جایش کنده شده، در دریا کاشته شود، و درخت از دستور شما اطاعت خواهد کرد.
|
||
\p
|
||
\v 7 «وقتی خدمتکاری از شخم زدن یا گوسفندچرانی به خانه باز میگردد، آیا اربابش به او میگوید: ”بیا، بنشین و غذا بخور“؟
|
||
\v 8 نه، خواهد گفت: ”شام مرا آماده کن و از من پذیرایی نما؛ و منتظر شو تا من بخورم و بنوشم، بعد تو بخور و بنوش.“
|
||
\v 9 از خدمتکارش تشکر نیز نمیکند، زیرا وظیفهاش را انجام میدهد.
|
||
\v 10 به همین صورت، شما نیز وقتی دستورهای مرا اجرا میکنید، انتظار تعریف و تمجید نداشته باشید، چون فقط وظیفه خود را انجام دادهاید.»
|
||
\s1 سامری سپاسگزار
|
||
\p
|
||
\v 11 عیسی بر سر راه خود به اورشلیم، در مرز بین جلیل و سامره،
|
||
\v 12 وقتی وارد روستایی میشد، ناگاه دَه جذامی به او برخوردند. جذامیها، از دور ایستاده،
|
||
\v 13 فریاد زدند: «ای عیسی، ای استاد، بر ما رحم فرما!»
|
||
\p
|
||
\v 14 عیسی متوجهٔ آنان شد و فرمود: «نزد کاهنان بروید و خود را به ایشان نشان دهید.» هنگامی که میرفتند، آثار جذام از روی بدنشان محو شد.
|
||
\p
|
||
\v 15 یکی از آنان وقتی دید که شفا یافته است، در حالی که با صدای بلند خدا را شکر میکرد، نزد عیسی بازگشت،
|
||
\v 16 و در برابر او بر خاک افتاد و برای لطفی که در حقش کرده بود، از وی تشکر نمود. این شخص، یک سامری بود.
|
||
\p
|
||
\v 17 عیسی فرمود: «مگر من ده نفر را شفا ندادم؟ پس آن نُه نفر دیگر کجا هستند؟
|
||
\v 18 آیا بهجز این غریبه، کسی نبود که بازگردد و از خدا تشکر کند؟»
|
||
\p
|
||
\v 19 پس به آن مرد فرمود: «برخیز و برو! ایمانت تو را شفا داده است!»
|
||
\s1 آمدن ملکوت خدا
|
||
\p
|
||
\v 20 روزی بعضی از فریسیان از عیسی پرسیدند: «ملکوت خدا کی آغاز خواهد شد؟»
|
||
\p عیسی جواب داد: «ملکوت خدا با علائم قابل دیدن آغاز نخواهد شد.
|
||
\v 21 و نخواهند گفت که در این گوشه یا آن گوشه زمین آغاز شده است، زیرا ملکوت خدا در میان شماست.»
|
||
\p
|
||
\v 22 کمی بعد، در این باره به شاگردان خود فرمود: «زمانی میرسد که آرزو خواهید کرد حتی برای یک روز هم که شده، با شما باشم، اما این آرزو برآورده نخواهد شد.
|
||
\v 23 به شما خبر خواهد رسید که من بازگشتهام و در فلان جا هستم. اما باور نکنید و به دنبال من نگردید.
|
||
\v 24 زیرا همانطور که صاعقه در یک لحظه میدرخشد و آسمان را از یک کران تا کران دیگر روشن میسازد، پسر انسان نیز در روز آمدنش چنین خواهد بود.
|
||
\v 25 اما پیش از آن، لازم است که زحمات بسیاری متحمل گردم و توسط این قوم طرد شوم.
|
||
\p
|
||
\v 26 «زمان ظهور پسر انسان مانند روزگار نوح خواهد بود.
|
||
\v 27 مردم سرگرم عیش و نوش و میهمانی و عروسی بودند تا آن روز که نوح وارد کشتی شد. آنگاه سیل آمد و همه را نابود کرد.
|
||
\p
|
||
\v 28 «در آن زمان، دنیا مانند زمان لوط خواهد بود که مردم غرق کارهای روزانهشان بودند؛ میخوردند و مینوشیدند؛ خرید و فروش میکردند؛ میکاشتند و میساختند،
|
||
\v 29 تا صبح روزی که لوط از شهر سدوم بیرون آمد و آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه چیز را از بین برد.
|
||
\v 30 بله، آمدن پسر انسان نیز چنین خواهد بود.
|
||
\p
|
||
\v 31 «در آن روز، کسی که بر پشت بام خانه باشد برای بردن اموالشان به داخل خانه باز نگردد؛ و کسی که در مزرعه باشد، به خانه باز نگردد.
|
||
\v 32 به خاطر بیاورید بر سر زن لوط چه آمد!
|
||
\v 33 هر که بخواهد جان خود را حفظ کند، آن را از دست خواهد داد؛ اما هر که جانش را از دست بدهد، آن را حفظ خواهد کرد.
|
||
\v 34 در آن شب، دو نفر که بر یک تخت خوابیده باشند، یکی بُرده خواهد شد و دیگری خواهد ماند.
|
||
\v 35 دو زن که در کنار هم سرگرم آرد کردن گندم باشند، یکی برده خواهد شد و دیگری خواهد ماند.
|
||
\v 36 دو مرد نیز که در مزرعه کار میکنند، یکی برده شده، و دیگری برجای خواهد ماند.»\f + \fr 17:36 \ft آیۀ ۳۶ در برخی از نسخههای خطی قدیمی نیامده است.\f*
|
||
\p
|
||
\v 37 شاگردان از عیسی پرسیدند: «خداوندا، به کجا برده خواهند شد؟»
|
||
\p عیسی فرمود: «جایی که لاشه باشد، لاشخورها در آنجا جمع خواهند شد!»
|
||
\c 18
|
||
\s1 باید با جدیت دعا کرد
|
||
\p
|
||
\v 1 روزی عیسی برای شاگردانش مثلی آورد تا نشان دهد که لازم است همیشه دعا کنند و تا جواب دعای خود را نگرفتهاند، از دعا کردن باز نایستند.
|
||
\p
|
||
\v 2 پس چنین فرمود: «در شهری، قاضیای بود که نه از خدا میترسید و نه اعتنایی به مردم میکرد.
|
||
\v 3 بیوهزنی از اهالی همان شهر، دائماً نزد او میآمد و میگفت: ”در این دعوای حقوقی، حق مرا از دشمنم بگیر.“
|
||
\v 4 قاضی تا مدتی اعتنایی به شکایت او نکرد. اما سرانجام با خود گفت: با اینکه نه از خدا میترسم و نه توجهی به مردم دارم،
|
||
\v 5 اما چون این زن مدام مایۀ دردسر من میشود، پس حقش را خواهم ستاند، تا دیگر مرا به ستوه نیاوَرَد.»
|
||
\p
|
||
\v 6 آنگاه عیسای خداوند فرمود: «ببینید این قاضی بیانصاف چه میگوید!
|
||
\v 7 اگر چنین شخص بیانصافی، راضی شود به داد مردم برسد، آیا خدا به داد برگزیدگان خود که شبانه روز به درگاه او دعا و التماس میکنند، نخواهد رسید؟
|
||
\v 8 یقین بدانید که خیلی زود دعای ایشان را اجابت خواهد فرمود. اما سؤال اینجاست که وقتی پسر انسان\f + \fr 18:8 \ft «پسر انسان» لقبی است که عیسی برای خود به کار میبرد.\f* به این دنیا بازگردد، چند نفر را خواهد یافت که ایمان داشته باشند؟»
|
||
\s1 فریسی و باجگیر
|
||
\p
|
||
\v 9 سپس برای کسانی که به پاکی و پرهیزگاری خود میبالیدند و سایر مردم را حقیر میشمردند، این داستان را تعریف کرد:
|
||
\p
|
||
\v 10 «دو نفر به معبد رفتند تا دعا کنند؛ یکی، فریسی مغروری بود و دیگری، باجگیری بدنام.
|
||
\v 11 فریسی کناری ایستاد و با خود چنین دعا کرد: ای خدا تو را شکر میکنم که من مانند سایر مردم، خصوصاً مانند این باجگیر، گناهکار نیستم. نه دزدی میکنم، نه به کسی ظلم میکنم و نه مرتکب زنا میشوم.
|
||
\v 12 در هفته دو بار روزه میگیرم و از هر چه که به دست میآورم، یک دهم را در راه تو میدهم.
|
||
\p
|
||
\v 13 «اما آن باجگیر گناهکار در فاصلهای دور ایستاد و به هنگام دعا، حتی جرأت نکرد از خجالت سر خود را بلند کند، بلکه با اندوه به سینه خود زده، گفت: خدایا، بر من گناهکار رحم فرما!
|
||
\p
|
||
\v 14 «به شما میگویم که این مرد گناهکار، بخشیده شد و به خانه رفت، اما آن فریسی خودپسند، از بخشش و رحمت خدا محروم ماند. زیرا هر که بکوشد خود را بزرگ جلوه دهد، خوار خواهد شد، اما کسی که خود را فروتن سازد، سربلند خواهد گردید.»
|
||
\s1 عیسی کودکان را محبت میکند
|
||
\p
|
||
\v 15 مردم کودکان خود را نزد عیسی آوردند تا بر سر ایشان دست بگذارد و برکتشان دهد. اما شاگردان عیسی وقتی این را دیدند، آنها را سرزنش کردند.
|
||
\v 16 اما عیسی کودکان را نزد خود فرا خواند و به شاگردان فرمود: «بگذارید کودکان نزد من بیایند و مانع ایشان نشوید. زیرا ملکوت خدا مال کسانی است که مانند این کودکان هستند.
|
||
\v 17 براستی به شما میگویم که هر که ملکوت خدا را مانند یک کودک نپذیرد، هرگز به آن داخل نخواهد شد.»
|
||
\s1 خطر ثروت زیاد
|
||
\p
|
||
\v 18 روزی یکی از سران قوم یهود از عیسی پرسید: «ای استاد نیکو، چه باید بکنم تا زندگی جاوید نصیبم شود؟»
|
||
\p
|
||
\v 19 عیسی از او پرسید: «چرا مرا نیکو میخوانی؟ هیچکس نیکو نیست، جز خدا!
|
||
\v 20 و اما در مورد سؤالت؛ خودت که احکام را میدانی: زنا نکن، قتل نکن، دزدی نکن، شهادت دروغ نده، و پدر و مادر خود را گرامی بدار.»\f + \fr 18:20 \ft \+xt خروج ۲۰:۱۲‑۱۶\+xt* و \+xt تثنیه ۵:۱۶‑۲۰\+xt*.\f*
|
||
\p
|
||
\v 21 آن مرد جواب داد: «همۀ این احکام را از کودکی انجام دادهام.»
|
||
\p
|
||
\v 22 عیسی فرمود: «هنوز یک چیز کم داری. برو و هر چه داری بفروش و پولش را به فقرا بده تا گنج تو در آسمان باشد نه بر زمین! آنگاه بیا و مرا پیروی کن!»
|
||
\p
|
||
\v 23 ولی وقتی آن مرد این را شنید، اندوهگین از آنجا رفت، زیرا ثروت زیادی داشت.
|
||
\v 24 در همان حال که میرفت، عیسی او را مینگریست. سپس رو به شاگردان کرد و فرمود: «برای ثروتمندان چه سخت است ورود به ملکوت خدا.
|
||
\v 25 گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از وارد شدن شخص ثروتمند به ملکوت خدا!»
|
||
\p
|
||
\v 26 کسانی که این سخن را شنیدند، گفتند: «پس چه کسی در این دنیا میتواند نجات پیدا کند؟»
|
||
\p
|
||
\v 27 عیسی فرمود: «آنچه از نظر انسان غیرممکن است، برای خدا ممکن است.»
|
||
\p
|
||
\v 28 پطرس گفت: «ما خانه و زندگیمان را رها کردهایم تا از تو پیروی کنیم.»
|
||
\p
|
||
\v 29 عیسی جواب داد: «خاطرجمع باشید، اگر کسی به خاطر ملکوت خدا، مانند شما خانه، زن و فرزندان، برادران و خواهران، و پدر و مادر خود را ترک کند،
|
||
\v 30 در همین دنیا چندین برابر به او عوض داده خواهد شد و در عالم آینده نیز زندگی جاوید را خواهد یافت.»
|
||
\s1 عیسی مرگ و رستاخیز خود را پیشگویی میکند
|
||
\p
|
||
\v 31 سپس آن دوازده شاگرد را نزد خود گرد آورد و به ایشان فرمود: «چنانکه میدانید، ما به سوی اورشلیم میرویم. وقتی به آنجا برسیم، تمام آنچه که انبیای پیشین درباره پسر انسان پیشگویی کردهاند، عملی خواهد شد.
|
||
\v 32 در آنجا او را به رومیها تحویل خواهند داد، و آنها او را مسخره کرده، به او بیاحترامی خواهند کرد و به صورتش آب دهان خواهند انداخت،
|
||
\v 33 شلّاقش خواهند زد و خواهند کشت. اما در روز سوم او زنده خواهد شد!»
|
||
\p
|
||
\v 34 اما شاگردان چیزی از سخنان او درک نکردند، و مفهوم آنها از ایشان مخفی نگاه داشته شد، و متوجه نبودند دربارۀ چه سخن میگوید.
|
||
\s1 شفای فقیر نابینا
|
||
\p
|
||
\v 35 ایشان در طی راه به نزدیکی شهر اریحا رسیدند. در کنار راه، مردی نابینا نشسته بود و گدایی میکرد.
|
||
\v 36 چون صدای رفت و آمد مردم را شنید، پرسید: «چه خبر است؟»
|
||
\v 37 گفتند: «عیسای ناصری در حال عبور است!»
|
||
\v 38 بلافاصله فریادکنان گفت: «ای عیسی، ای پسر داوود، بر من رحم کن!»
|
||
\p
|
||
\v 39 آنانی که پیشاپیش عیسی میرفتند، بر سرش فریاد زدند: «ساکت شو!» اما او صدایش را بلندتر میکرد که: «ای پسر داوود، به من رحم کن!»
|
||
\p
|
||
\v 40-41 \vp ۴۰و۴۱\vp* عیسی ایستاد و دستور داد او را نزدش بیاورند. وقتی مرد نابینا نزدیک شد، عیسی از او پرسید: «چه میخواهی برایت بکنم؟»
|
||
\p جواب داد: «سرور من، میخواهم بینا شوم.»
|
||
\p
|
||
\v 42 عیسی فرمود: «بسیار خوب، بینا شو! ایمانت تو را شفا داده است!»
|
||
\p
|
||
\v 43 همان لحظه آن کور، بینایی خود را بازیافت و در حالی که خدا را شکر میکرد، از پی عیسی به راه افتاد. وقتی مردم این ماجرا را دیدند، همگی خدا را ستایش کردند.
|
||
\c 19
|
||
\s1 باجگیری به عیسی ایمان میآورد
|
||
\p
|
||
\v 1 عیسی وارد اریحا شد و از میان شهر میگذشت.
|
||
\v 2 در اریحا شخص ثروتمندی زندگی میکرد، به نام «زَکّی» که رئیس باجگیران بود؛
|
||
\v 3 او میخواست ببیند عیسی کیست، اما به سبب ازدحام مردم نمیتوانست، چون کوتاهقد بود.
|
||
\v 4 پس جلو دوید و از درخت چناری که در کنار راه بود، بالا رفت تا از آنجا عیسی را ببیند.
|
||
\p
|
||
\v 5 وقتی عیسی نزدیک درخت رسید، به بالا نگاه کرد و او را به نام صدا زد و فرمود: «زَکّی، بشتاب و پایین بیا! چون امروز باید به خانه تو بیایم و مهمانت باشم!»
|
||
\p
|
||
\v 6 زَکّی با عجله پایین آمد و با هیجان و شادی، عیسی را به خانه خود برد.
|
||
\p
|
||
\v 7 تمام کسانی که این واقعه را دیدند، گله و شکایت سر داده، با ناراحتی میگفتند: «او میهمان یک گناهکار بدنام شده است!»
|
||
\p
|
||
\v 8 اما زَکّی در حضور عیسای خداوند ایستاد و گفت: «سَروَر من، اینک نصف دارایی خود را به فقرا خواهم بخشید، و اگر از کسی مالیات اضافی گرفته باشم، چهار برابر آن را پس خواهم داد!»
|
||
\p
|
||
\v 9 عیسی به او فرمود: «این نشان میدهد که امروز نجات به اهل این خانه روی آورده است، زیرا این مرد نیز یکی از فرزندان ابراهیم است.
|
||
\v 10 زیرا پسر انسان آمده تا گمشده را بجوید و نجات بخشد.»
|
||
\s1 مَثَل پادشاه و ده خادم
|
||
\p
|
||
\v 11 هنگامی که عیسی به اورشلیم نزدیک میشد، داستانی تعریف کرد تا نظر بعضی اشخاص را درباره ملکوت خدا اصلاح کند، چون تصور میکردند که ملکوت خدا همان موقع آغاز خواهد شد.
|
||
\v 12 پس چنین فرمود: «روزی نجیبزادهای به سرزمینی دوردست احضار شد تا به مقام پادشاهی منصوب شود و به سرزمین خود برگردد.
|
||
\v 13 اما پیش از عزیمت، ده نفر از دستیاران خود را فراخواند و به هر یک، سکهای طلا داد تا در غیاب او به تجارت بپردازند.
|
||
\v 14 اما برخی از اهالی آن ایالت که با او مخالف بودند، نمایندگانی به حضور امپراتور فرستادند تا اطلاع دهند که مایل نیستند آن نجیبزاده بر آنان حکمرانی کند.
|
||
\p
|
||
\v 15 «اما آن شخص به مقام پادشاهی منصوب شد و به ایالت خود بازگشت و دستیاران خود را فرا خواند تا ببیند با پولش چه کردهاند و چه مقدار سود به دست آوردهاند.
|
||
\p
|
||
\v 16 «پس اولی آمد و گفت: ”سرورم، سکۀ تو ده سکۀ دیگر سود آورده است.“
|
||
\p
|
||
\v 17 «پادشاه گفت: ”آفرین بر تو، ای خدمتگزار خوب! چون در کار و مسئولیت کوچکی که به تو سپردم، امین بودی، حکمرانی ده شهر را به تو واگذار میکنم!“
|
||
\p
|
||
\v 18 «نفر دوم نیز گزارش داد: ”سرورم، سکۀ تو پنج سکۀ دیگر سود آورده است.“
|
||
\p
|
||
\v 19 «به او نیز گفت: ”بسیار خوب! تو نیز حاکم پنج شهر باش!“
|
||
\p
|
||
\v 20 «اما سومی همان مبلغی را که در ابتدا گرفته بود، بدون کم و زیاد پس آورد و گفت: ”سرورم، من سکۀ تو را در پارچهای پیچیدم و در جای امنی نگاه داشتم.
|
||
\v 21 من از تو میترسیدم، چرا که مرد سختگیری هستی. چیزی را که متعلق به تو نیست میگیری، و از جایی که نکاشتهای، محصول درو میکنی.“
|
||
\p
|
||
\v 22 «پادشاه او را سرزنش کرده، گفت: ”ای خادم بدکار، تو با این سخنان خودت را محکوم کردی! تو که میدانستی من اینقدر سختگیر هستم که چیزی را که مال من نیست میگیرم و از جایی که نکاشتهام، محصول درو میکنم،
|
||
\v 23 پس چرا پولم را به صرافان ندادی تا وقتی از سفر برمیگردم سودش را بگیرم؟“
|
||
\p
|
||
\v 24 «آنگاه به حاضران فرمود که سکه را از او بگیرند و به آن خدمتکاری بدهند که ده سکه سود آورده بود.
|
||
\p
|
||
\v 25 «گفتند: قربان، او خودش به اندازه کافی دارد!
|
||
\p
|
||
\v 26 «پادشاه جواب داد: بله، این حقیقت همیشه صادق است که کسی که بتواند آنچه را که دارد خوب به کار ببرد، به او باز هم بیشتر داده میشود، ولی کسی که کارش را درست انجام ندهد، آن را هر چقدر هم کوچک باشد از دست خواهد داد.
|
||
\v 27 و اما مخالفینی که نمیخواستند من بر آنان حکومت کنم، ایشان را اکنون به اینجا بیاورید و در حضور من، گردن بزنید.»
|
||
\s1 ورود عیسی به اورشلیم
|
||
\p
|
||
\v 28 پس از بیان این حکایت، عیسی پیشاپیش دیگران، به سوی اورشلیم به راه افتاد.
|
||
\v 29 وقتی به بیتفاجی و بیتعنیا واقع در کوه زیتون رسیدند، دو نفر از شاگردان خود را جلوتر فرستاد،
|
||
\v 30 و به ایشان فرمود: «به دهکدهای که در مقابل شماست بروید. هنگامی که وارد شدید، کرّهٔ الاغی را خواهید دید که بستهاند. تا به حال کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و به اینجا بیاورید.
|
||
\v 31 اگر کسی پرسید: ”چرا کُرّه را باز میکنید؟“ بگویید: ”خداوند لازمش دارد!“»
|
||
\p
|
||
\v 32 آن دو شاگرد رفتند و کرّه الاغ را همانگونه که عیسی فرموده بود، یافتند.
|
||
\v 33 وقتی آن را باز میکردند، صاحبانش پرسیدند: «چه میکنید؟ چرا کره الاغ را باز میکنید؟»
|
||
\p
|
||
\v 34 جواب دادند: «خداوند لازمش دارد!»
|
||
\p
|
||
\v 35 پس کرّه الاغ را نزد عیسی آوردند، و جامههای خود را بر آن انداختند تا او سوار شود.
|
||
\p
|
||
\v 36 هنگامی که عیسی به راه افتاد، مردم رداهای خود را در مقابل او، روی جاده پهن میکردند.
|
||
\v 37 وقتی به سرازیری کوه زیتون رسیدند، گروه انبوه پیروانش فریاد شادی برآورده، برای همه معجزات و کارهای عجیبی که او انجام داده بود، خدا را شکر میکردند،
|
||
\v 38 و میگفتند: «مبارک باد پادشاهی که به نام خداوند میآید! آرامش در آسمان، و جلال در عرش برین باد!»\f + \fr 19:38 \ft \+xt مزمور ۱۱۸:۲۶ و ۱۴۸:۱\+xt*.\f*
|
||
\p
|
||
\v 39 آنگاه برخی از فریسیان که در میان جمعیت بودند، به عیسی گفتند:
|
||
\p «استاد، پیروانت را امر کن که ساکت باشند!»
|
||
\p
|
||
\v 40 عیسی جواب داد: «اگر آنان ساکت شوند، سنگهای کنار راه بانگ شادی برخواهند آورد!»
|
||
\s1 گریه برای اورشلیم
|
||
\p
|
||
\v 41 اما همین که به اورشلیم نزدیک شدند و عیسی شهر را از دور دید، برای آن گریست،
|
||
\v 42 و گفت: «کاش میتوانستی درک کنی که امروز چه چیزی برایت آرامش و صلح میآورد، اما اکنون از دیدگانت پنهان شده است!
|
||
\v 43 بهزودی دشمنانت، در پشت همین دیوارها، سنگرها ساخته، از هر سو تو را محاصره کرده، عرصه را بر تو تنگ خواهند نمود.
|
||
\v 44 آنگاه تو را با خاک یکسان کرده، ساکنانت را به خاک و خون خواهند کشید. حتی نخواهند گذاشت سنگی بر سنگی دیگر باقی بماند، بلکه همه چیز را زیر و رو خواهند کرد. زیرا فرصتی را که خدا به تو داده بود، رد کردی!»
|
||
\s1 پاکسازی معبد
|
||
\p
|
||
\v 45 سپس وارد معبد شد و کسانی را که در آنجا مشغول خرید و فروش بودند، بیرون کرد و بساط آنان را در هم ریخت،
|
||
\v 46 و به ایشان گفت: «کتب مقدّس میفرماید که ”خانهٔ من خانهٔ دعا خواهد بود“، اما شما آن را لانۀ دزدان ساختهاید.»
|
||
\p
|
||
\v 47 از آن پس عیسی هر روز در خانۀ خدا تعلیم میداد. کاهنان اعظم، علمای دین و مشایخ قوم در پی فرصتی بودند تا او را بکشند،
|
||
\v 48 اما راهی پیدا نمیکردند، چون مردم همواره گرد او جمع میشدند تا سخنانش را بشنوند.
|
||
\c 20
|
||
\s1 اقتدار و اختیارات عیسی
|
||
\p
|
||
\v 1 در یکی از همان روزها که عیسی در معبد تعلیم میداد و پیغام نجاتبخش خدا را به مردم اعلام میکرد، کاهنان اعظم و علمای دین به همراه مشایخ نزد او آمدند،
|
||
\v 2 و گفتند: «با چه اختیاری این کارها را انجام میدهی؟ چه کسی این اختیار را به تو داده است؟»
|
||
\p
|
||
\v 3 عیسی پاسخ داد: «پیش از آنکه جواب شما را بدهم، میخواهم از شما سؤالی بکنم:
|
||
\v 4 آیا اقتدار یحیی برای تعمید دادن مردم از آسمان بود یا از انسان؟»
|
||
\p
|
||
\v 5 ایشان درباره این موضوع با یکدیگر مشورت کرده، گفتند: «اگر بگوییم از سوی خدا فرستاده شده بود، خود را به دام انداختهایم، زیرا خواهد پرسید: پس چرا به او ایمان نیاوردید؟
|
||
\v 6 و اگر بگوییم از انسان بود، مردم ما را سنگسار خواهند کرد، چون یحیی را پیامبر میدانند.»
|
||
\v 7 سرانجام گفتند: «ما نمیدانیم از کجاست!»
|
||
\p
|
||
\v 8 عیسی فرمود: «پس در این صورت من هم به سؤال شما جواب نمیدهم.»
|
||
\s1 حکایت باغبانان ظالم
|
||
\p
|
||
\v 9 آنگاه عیسی رو به مردم کرده، این مَثَل را برای ایشان تعریف کرد: «شخصی تاکستانی درست کرد و آن را به چند باغبان اجاره داد و خودش به سفری طولانی رفت.
|
||
\v 10 در فصل انگورچینی، خدمتکارش را فرستاد تا سهم خود را از محصول باغ بگیرد. ولی باغبانها او را زدند و دست خالی برگرداندند.
|
||
\v 11 پس صاحب باغ یک نفر دیگر را فرستاد. اما باز هم بیفایده بود؛ او نیز کتک خورد، ناسزا شنید و دست خالی بازگشت.
|
||
\v 12 سومی را فرستاد. او را نیز زدند و زخمی کردند و از باغ بیرون انداختند.
|
||
\p
|
||
\v 13 «صاحب باغ با خود گفت: حال چه باید کرد؟ فهمیدم چه کنم! پسر عزیزم را خواهم فرستاد. بدون شک به او احترام خواهند گذاشت.
|
||
\p
|
||
\v 14 «اما باغبانها وقتی پسر او را دیدند، با هم مشورت کرده، گفتند: ”او وارث است؛ پس بیایید او را بکشیم تا باغ مال ما شود.“
|
||
\p
|
||
\v 15 «پس او را از باغ بیرون انداختند و کشتند. حال به نظر شما، صاحب باغ چه خواهد کرد؟
|
||
\v 16 او خواهد آمد و همۀ باغبانها را خواهد کشت و باغ را به دیگران اجاره خواهد داد.»
|
||
\p شنوندگان اعتراضکنان گفتند: «چطور ممکن است باغبانها چنین کاری کنند!»
|
||
\p
|
||
\v 17 عیسی نگاهی به ایشان کرد و گفت: «پس منظور کلام خدا چیست که میگوید: ”سنگی که معماران دور افکندند، سنگ اصلی ساختمان شده است؟“\f + \fr 20:17 \ft \+xt مزمور ۱۱۸:۲۲\+xt*.\f*
|
||
\v 18 هر کس بر آن سنگ بیفتد، خرد خواهد شد و اگر آن سنگ بر کسی بیفتد، او را له خواهد کرد!»
|
||
\p
|
||
\v 19 وقتی کاهنان اعظم و علمای دین این داستان را شنیدند، خواستند همان جا او را دستگیر کنند، چون فهمیدند که منظور عیسی از باغبانهای ظالم در این مَثَل، خود آنهاست. اما این کار را نکردند، زیرا از مردم ترسیدند.
|
||
\s1 جواب دندانشکن
|
||
\p
|
||
\v 20 از این رو میکوشیدند او را وادار کنند سخنی بگوید تا از آن، علیه خودش استفاده کنند و او را به مقامات رومی تحویل دهند. به همین منظور چند مأمور مخفی نزد او فرستادند که خود را صادق و درستکار نشان میدادند.
|
||
\v 21 ایشان به عیسی گفتند: «استاد، ما میدانیم که آنچه تو میگویی و تعلیم میدهی، راست و درست است. ما میدانیم که تو بدون توجه به مقام و موقعیت افراد، همیشه حقیقت را میگویی و راه خدا را بهدرستی تعلیم میدهی.
|
||
\v 22 آیا ما باید به دولت روم خَراج بدهیم یا نه؟»
|
||
\p
|
||
\v 23 عیسی که متوجه مکر و حیلهٔ ایشان شده بود، گفت:
|
||
\v 24 «سکهای به من نشان دهید. نقش و نام چه کسی بر روی آن است؟»
|
||
\p جواب دادند: «قیصر روم.»
|
||
\p
|
||
\v 25 فرمود: «مال قیصر را به قیصر بدهید، و مال خدا را به خدا!»
|
||
\p
|
||
\v 26 به این ترتیب، تلاش آنان برای به دام انداختن عیسی بینتیجه ماند و از جواب او مات و مبهوت ماندند و دیگر حرفی نزدند.
|
||
\s1 سؤال دربارۀ قیامت
|
||
\p
|
||
\v 27 سپس عدهای از صدوقیها که منکر قیامت هستند نزد او آمدند و پرسیدند:
|
||
\v 28 «استاد، در تورات موسی آمده است که اگر مردی بیاولاد فوت شود، برادر آن مرد باید آن زن بیوه را به همسری بگیرد، و برای برادر خود نسلی باقی بگذارد.
|
||
\v 29 حال، هفت برادر بودند؛ اولی زنی گرفت و بیاولاد مُرد.
|
||
\v 30 برادر کوچکترش با آن بیوه ازدواج کرد و او هم بیاولاد مرد.
|
||
\v 31 به این ترتیب، تا برادر هفتم، همه یکی پس از دیگری، با آن زن ازدواج کردند و همه نیز بیاولاد مردند.
|
||
\v 32 در آخر، آن زن نیز مرد.
|
||
\v 33 حال در روز قیامت، آن زن، همسر کدام یک از این برادران خواهد بود؟ چون او در واقع زن همهٔ ایشان بوده است.»
|
||
\p
|
||
\v 34 عیسی جواب داد: «ازدواج، برای مردم فانی این دنیاست؛
|
||
\v 35 اما کسانی که شایسته شمرده شوند که به عالَم آینده و قیامت مردگان برسند، نه زن خواهند گرفت و نه شوهر خواهند کرد،
|
||
\v 36 و دیگر نخواهند مُرد، زیرا همچون فرشتگان خواهند بود. ایشان فرزندان خدا هستند، زیرا فرزندان قیامتاند.
|
||
\p
|
||
\v 37 «اما دربارۀ زنده شدن مردگان، موسی به روشنی نشان داد که قیامت وجود خواهد داشت. زیرا وقتی موسی بازگو میکند که چگونه خدا در بوته سوزان بر او ظاهر شد، از خدا به عنوان خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب نام میبرد.
|
||
\v 38 بدینسان، خدا، خدای زندگان است و نه مردگان، زیرا در نظر خدا، همه زنده هستند!»
|
||
\p
|
||
\v 39 چند نفر از علمای دین که آنجا ایستاده بودند، گفتند: «استاد، بسیار خوب جواب دادی!»
|
||
\v 40 پس از آن دیگر کسی جرأت نکرد سؤالی از او بپرسد.
|
||
\s1 مسیح پسر کیست؟
|
||
\p
|
||
\v 41 اما این بار عیسی خود سؤالی از ایشان کرد. او فرمود: «چرا میگویند که مسیح موعود پسر داوود است؟
|
||
\v 42 در حالی که خود داوود، در کتاب زبور میگوید: ”خداوند به خداوند من گفت: به دست راست من بنشین
|
||
\v 43 تا دشمنانت را به زیر پایت بیفکنم.“\f + \fr 20:43 \ft \+xt مزمور ۱۱۰:۱\+xt*.\f*
|
||
\v 44 اگر داوود مسیح را ”خداوند من“ میخواند، چگونه ممکن است مسیح پسر او باشد؟»
|
||
\s1 تظاهر به دینداری
|
||
\p
|
||
\v 45 سپس در حالی که مردم به او گوش میدادند، رو به شاگردان خود کرد و گفت:
|
||
\v 46 «از این علمای متظاهر دینی دوری کنید که دوست دارند با قباهای بلند، خودنمایی کنند و به هنگام عبور از کوچه و بازار، مردم به ایشان تعظیم کنند؛ و چقدر دوست دارند که در کنیسهها بهترین جا را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند.
|
||
\v 47 اما حتی وقتی دعاهای طولانی میکنند و تظاهر به دینداری مینمایند، تمام هوش و حواسشان به این است که چگونه اموال بیوهزنان را تصاحب کنند. از این رو مجازات آنان بسیار شدید خواهد بود.»
|
||
\c 21
|
||
\s1 هدیهٔ بیوهزن
|
||
\p
|
||
\v 1 وقتی عیسی در معبد ایستاده بود و به اطراف نگاه میکرد، ثروتمندانی را دید که هدایای خود را در صندوق بِیتالمال میریختند.
|
||
\v 2 در همان حال بیوهزن فقیری نیز آمد و دو سکۀ ناچیز در صندوق انداخت.
|
||
\p
|
||
\v 3 عیسی فرمود: «در واقع این بیوهزن فقیر بیشتر از تمام آن ثروتمندان هدیه داده است.
|
||
\v 4 چون آنها قسمت کوچکی از آنچه را که احتیاج نداشتند دادند، ولی این زن فقیر هر چه داشت داد.»
|
||
\s1 خرابی معبد و رنجهای زمانهای آخر
|
||
\p
|
||
\v 5 در این هنگام بعضی از شاگردان عیسی از سنگهای زیبایی که در بنای خانۀ خدا به کار رفته بود و از هدایای گرانبهایی که مردم وقف کرده بودند، تعریف میکردند. اما عیسی به ایشان فرمود:
|
||
\v 6 «روزی فرا میرسد که تمام این چیزهایی که میبینید، سنگی بر سنگی دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه زیر و رو خواهد شد.»
|
||
\p
|
||
\v 7 ایشان با تعجب گفتند: «استاد، این وقایع در چه زمانی روی خواهد داد؟ نشانۀ نزدیک شدن آنها چیست؟»
|
||
\p
|
||
\v 8 عیسی در جواب فرمود: «مواظب باشید کسی شما را گمراه نکند. زیرا بسیاری به نام من آمده، خواهند گفت، ”من مسیح هستم“ و ”زمان موعود فرا رسیده است“. اما باور نکنید.
|
||
\v 9 و هنگامی که خبر جنگها و آشوبها را بشنوید، پریشان نشوید زیرا باید اول چنین وقایعی اتفاق بیفتد، اما به این زودی دنیا به آخر نخواهد رسید.»
|
||
\p
|
||
\v 10 سپس ادامه داد: «قومها و ممالک به هم اعلان جنگ خواهند داد.
|
||
\v 11 در جاهای مختلف دنیا، زمین لرزههای عظیم، قحطیها و بیماریهای مسری پدید خواهد آمد و در آسمان نیز چیزهای عجیب و هولناک دیده خواهد شد.
|
||
\p
|
||
\v 12 «اما قبل از این وقایع، دوره آزار و جفا و شکنجه پیش خواهد آمد. شما را به خاطر نام من، به کنیسهها و زندانها خواهند سپرد، و به حضور پادشاهان و والیان خواهند کشاند.
|
||
\v 13 اما این فرصتی خواهد بود تا دربارۀ من شهادت دهید.
|
||
\v 14 پس پیشاپیش نگران نباشید که چگونه از خود دفاع کنید،
|
||
\v 15 زیرا به شما خواهم آموخت که چه بگویید، به طوری که هیچیک از دشمنانتان، یارای پاسخگویی و ایستادگی در مقابل شما را نخواهند داشت!
|
||
\v 16 پدر و مادر و برادران و بستگان و دوستانتان به شما خیانت خواهند کرد و شما را تسلیم دشمن خواهند کرد؛ و برخی از شما کشته خواهید شد؛
|
||
\v 17 تمام مردم دنیا به خاطر نام من از شما متنفر خواهند شد.
|
||
\v 18 اما مویی از سر شما گُم نخواهد شد!
|
||
\v 19 اگر تا به آخر تحمل کنید، جانهای خود را نجات خواهید داد.
|
||
\p
|
||
\v 20 «اما هرگاه دیدید که اورشلیم به محاصره دشمن درآمده، بدانید که زمان نابودی آن فرا رسیده است.
|
||
\v 21 آنگاه کسانی که در یهودیه هستند، به تپههای اطراف فرار کنند و آنانی که در اورشلیم هستند از شهر بیرون بروند و کسانی که در بیرون شهر هستند، به شهر باز نگردند.
|
||
\v 22 زیرا آن زمان، هنگام مجازات خواهد بود، روزهایی که تمام هشدارهای انبیا تحقق خواهند یافت.
|
||
\v 23 وای به حال زنانی که در آن زمان آبستن باشند یا کودک شیرخوار داشته باشند. زیرا این قوم دچار مصیبت سختی شده، خشم و غضب خدا بر آنان عارض خواهد شد؛
|
||
\v 24 ایشان به دم شمشیر خواهند افتاد و یا اسیر شده، به سرزمینهای بیگانه تبعید خواهند گشت. اورشلیم نیز به دست بیگانگان افتاده، پایمال خواهد شد تا زمانی که دوره تسلط بیگانگان به پایان رسد.
|
||
\p
|
||
\v 25 «آنگاه در آسمان اتفاقات عجیبی خواهد افتاد و در خورشید و ماه و ستارگان، علائم هولناکی دیده خواهد شد. بر روی زمین، قومها از غرش دریاها و خروش امواج آن، آشفته و پریشان خواهند شد.
|
||
\v 26 بسیاری از تصور سرنوشت هولناکی که در انتظار دنیاست، ضعف خواهند کرد؛ زیرا نیروهایی که زمین را نگاه داشتهاند، به لرزه در خواهند آمد.
|
||
\v 27 آنگاه تمام مردم روی زمین پسر انسان را خواهند دید که در ابری، با قدرت و شکوه عظیم میآید.
|
||
\v 28 پس وقتی این رویدادها آغاز میشوند، بایستید و به بالا نگاه کنید، زیرا نجات شما نزدیک است!»
|
||
\p
|
||
\v 29 سپس این مثل را برایشان زد: «درخت انجیر یا سایر درختان را بنگرید.
|
||
\v 30 وقتی شکوفه میکنند، بیآنکه کسی به شما بگوید، میفهمید تابستان نزدیک است.
|
||
\v 31 همینطور نیز وقتی تمام این نشانهها را ببینید، بدانید که بهزودی ملکوت خدا آغاز خواهد شد.
|
||
\p
|
||
\v 32 «براستی به شما میگویم که تا این چیزها اتفاق نیفتد، این نسل از میان نخواهد رفت.
|
||
\v 33 آسمان و زمین از بین خواهند رفت، اما کلام من هرگز زایل نخواهد شد.
|
||
\p
|
||
\v 34 «پس مراقب باشید! نگذارید پرخوری، میگساری و غم و غصههای زندگی، دلتان را سنگین سازد و آن روز مانند دامی شما را غافلگیر کند.
|
||
\v 35 زیرا آن روز بر همۀ مردم جهان خواهد آمد.
|
||
\v 36 پس هر لحظه مراقب باشید و همیشه دعا کنید تا از این رویدادهای وحشتناک در امان بوده، در حضور پسر انسان بایستید.»
|
||
\p
|
||
\v 37 به این ترتیب، او هر روز در معبد به تعلیم مردم میپرداخت و هنگام عصر نیز از شهر خارج شده، شب را در کوه زیتون به صبح میرساند.
|
||
\v 38 مردم نیز از صبح زود برای شنیدن سخنانش در معبد جمع میشدند.
|
||
\c 22
|
||
\s1 آخرین روزهای عیسی در این دنیا
|
||
\p
|
||
\v 1 عید فطیر که به پِسَح نیز معروف است نزدیک میشد.
|
||
\v 2 در طی روزهای عید، کاهنان اعظم و سایر علمای دین در پی فرصت بودند تا عیسی را بیسر و صدا بگیرند و به قتل برسانند، اما از شورش مردم وحشت داشتند.
|
||
\p
|
||
\v 3 در همین زمان، شیطان وارد وجود یهودا اسخریوطی یکی از دوازده شاگرد عیسی شد.
|
||
\v 4 پس او نزد کاهنان اعظم و فرماندهان محافظین معبد رفت تا با ایشان گفتگو کند که چگونه عیسی را به دستشان تسلیم نماید.
|
||
\v 5 ایشان نیز از این امر بسیار شاد شدند و قول دادند که مبلغی به او بدهند.
|
||
\v 6 بنابراین یهودا به دنبال فرصتی میگشت تا به دور از چشم مردم، عیسی را به آنان تسلیم کند.
|
||
\s1 آخرین شام عیسی با شاگردان
|
||
\p
|
||
\v 7 روز عید فطیر که میبایست برۀ پسَح قربانی شود، فرا رسید.
|
||
\v 8 پس عیسی، دو نفر از شاگردان، یعنی پطرس و یوحنا را به شهر فرستاده، گفت: «بروید و شام پسَح را تدارک ببینید تا بخوریم.»
|
||
\p
|
||
\v 9 ایشان از عیسی پرسیدند: «کجا میخواهی تدارک ببینیم؟»
|
||
\p
|
||
\v 10 فرمود: «وقتی داخل شهر شوید، مردی با کوزهای آب در دست به شما بر میخورد. به دنبال او بروید. به هر خانهای که داخل شد،
|
||
\v 11 به صاحب آن خانه بگویید، ”استادمان ما را فرستاده است تا اتاقی را که برای ما حاضر کردهای تا امشب شام پِسَح را بخوریم، به ما نشان دهی“.
|
||
\v 12 او شما را به بالاخانه، به یک اتاق بزرگ و مفروش خواهد برد. شام را همان جا تدارک ببینید.»
|
||
\p
|
||
\v 13 آن دو شاگرد به شهر رفتند و همه چیز را همانطور که عیسی گفته بود یافتند و شام پسَح را در آنجا تدارک دیدند.
|
||
\p
|
||
\v 14 هنگامی که وقت مقرر فرا رسید، عیسی با دوازده رسول بر سر سفره نشست.
|
||
\v 15 آنگاه به ایشان فرمود: «با اشتیاق زیاد، در انتظار چنین لحظهای بودم، تا پیش از آغاز رنجها و زحماتم، این شام پِسَح را با شما بخورم.
|
||
\v 16 زیرا به شما میگویم که دیگر از این شام نخواهم خورد تا آن زمان که مفهوم واقعی آن در ملکوت خدا جامۀ تحقق بپوشد.»
|
||
\p
|
||
\v 17 آنگاه پیالهای به دست گرفت و شکر کرد و آن را به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید و میان خود تقسیم کنید،
|
||
\v 18 زیرا به شما میگویم که من تا زمان برقراری ملکوت خدا، دیگر از این محصول انگور نخواهم نوشید.»
|
||
\p
|
||
\v 19 سپس نان را برداشت و خدا را شکر نمود و آن را پاره کرد و به ایشان داد و گفت: «این بدن من است که در راه شما فدا میشود. این را به یاد من به جا آورید.»
|
||
\p
|
||
\v 20 به همین ترتیب، پس از شام، جامی دیگر برداشت و گفت: «این جام، نشانهٔ عهد جدید میان خدا و قومش است، عهدی که با خون خود آن را مهر میکنم. خون من در راه شما ریخته میشود.
|
||
\v 21 اما اینجا، سر همین سفره، کسی نشسته است که خود را دوست ما میداند، ولی او همان کسی است که به من خیانت میکند.
|
||
\v 22 پسر انسان باید مطابق نقشهٔ خدا کشته شود، اما وای به حال کسی که او را تسلیم دشمن میکند!»
|
||
\p
|
||
\v 23 شاگردان شروع کردند به پرسیدن از یکدیگر که کدام یک از ایشان دست به چنین کاری خواهد زد!
|
||
\p
|
||
\v 24 در ضمن بین شاگردان این بحث درگرفت که کدام یک از ایشان بزرگتر است.
|
||
\p
|
||
\v 25 عیسی به ایشان گفت: «در این دنیا، پادشاهان و بزرگان به زیر دستانشان دستور میدهند و آنها هم چارهای جز اطاعت ندارند.
|
||
\v 26 اما در میان شما کسی از همه بزرگتر است که خود را کوچکتر از همه بداند و به دیگران خدمت کند.
|
||
\v 27 در این دنیا، ارباب بر سر سفره مینشیند و نوکرانش به او خدمت میکنند. اما اینجا بین ما اینطور نیست، چون من خدمتگزار شما هستم.
|
||
\v 28 و شما کسانی هستید که در سختیهای من، نسبت به من وفادار بودهاید؛
|
||
\v 29 از این رو، همانگونه که پدرم به من اجازه داده است تا فرمانروایی کنم، من نیز به شما اجازه میدهم که در سلطنت من شریک شوید،
|
||
\v 30 و بر سر سفرهٔ من بنشینید و بخورید و بنوشید، و بر تختها نشسته، بر دوازده قبیلهٔ اسرائیل فرمانروایی کنید.
|
||
\p
|
||
\v 31 «ای شمعون، شمعون، شیطان میخواست همگی شما را بیازماید و همانند گندم، غربال کند؛
|
||
\v 32 اما من برای تو دعا کردم تا ایمانت از بین نرود. پس وقتی توبه کردی و به سوی من بازگشتی، ایمان برادرانت را تقویت و استوار کن!»
|
||
\p
|
||
\v 33 شمعون گفت: «خداوندا، من حاضرم با تو به زندان بروم، حتی با تو بمیرم!»
|
||
\v 34 عیسی فرمود: «پطرس، بدان که همین امشب، پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار کرده، خواهی گفت که مرا نمیشناسی!»
|
||
\p
|
||
\v 35 سپس از شاگردان پرسید: «هنگامی که شما را فرستادم تا پیام انجیل را به مردم اعلام کنید، و پول و کولهبار و لباس اضافی با خود بر نداشته بودید، آیا به چیزی محتاج شدید؟»
|
||
\p جواب دادند: «نه.»
|
||
\p
|
||
\v 36 فرمود: «اما اکنون اگر کولهبار و پول دارید، با خود بردارید؛ و اگر شمشیر ندارید، جامۀ خود را بفروشید و شمشیری بخرید!
|
||
\v 37 چون زمان انجام این پیشگویی درباره من رسیده است که میگوید: او از خطاکاران محسوب شد. آری، هر چه درباره من پیشگویی شده است، عملی خواهد شد.»
|
||
\p
|
||
\v 38 گفتند: «استاد، دو شمشیر داریم.»
|
||
\p اما عیسی فرمود: «بس است!»
|
||
\s1 دعای عیسی در کوه زیتون
|
||
\p
|
||
\v 39 آنگاه عیسی همراه شاگردان خود، از آن بالاخانه بیرون آمد و طبق عادت به کوه زیتون رفت.
|
||
\v 40 در آنجا به ایشان گفت: «دعا کنید تا وسوسه بر شما غلبه نکند!»
|
||
\p
|
||
\v 41 سپس به اندازه پرتاب یک سنگ دورتر رفت و زانو زد و چنین دعا کرد:
|
||
\v 42 «ای پدر، اگر خواست توست، این جام رنج و عذاب را از مقابل من بردار، اما خواست تو را میخواهم، نه خواست خود را.»
|
||
\v 43 آنگاه از آسمان فرشتهای ظاهر شد و او را تقویت کرد.
|
||
\v 44 پس او با شدت بیشتری به دعا ادامه داد، و از کشمکش روحی آنچنان در رنج و عذاب بود که عرق او همچون قطرههای درشت خون بر زمین میچکید.
|
||
\v 45 سرانجام، برخاست و نزد شاگردان برگشت و دید که از فرط غم و اندوه، به خواب رفتهاند.
|
||
\v 46 پس به ایشان گفت: «چرا خوابیدهاید؟ برخیزید و دعا کنید تا وسوسه بر شما غلبه نکند!»
|
||
\s1 دستگیری عیسی
|
||
\p
|
||
\v 47 این کلمات هنوز بر زبان او بود که ناگاه گروهی با هدایت یهودا، یکی از دوازده شاگرد عیسی، سر رسیدند. او جلو آمد و به رسم دوستی، صورت عیسی را بوسید.
|
||
\v 48 عیسی به او گفت: «یهودا، آیا پسر انسان را با بوسهای تسلیم میکنی؟»
|
||
\p
|
||
\v 49 اما شاگردان، وقتی متوجه جریان شدند، فریاد زدند: «استاد، آیا اجازه میدهید بجنگیم؟ شمشیرهایمان حاضر است!»
|
||
\v 50 همان لحظه یکی از ایشان به روی خادم کاهن اعظم شمشیر کشید و گوش راست او را برید.
|
||
\v 51 عیسی بلافاصله گفت: «دیگر بس است!» سپس گوش او را لمس کرد و شفا داد.
|
||
\p
|
||
\v 52 آنگاه عیسی به کاهنان اعظم، فرماندهان محافظین معبد و مشایخی که آن گروه را رهبری میکردند، گفت: «مگر دزد فراری هستم که با چوب و چماق و شمشیر به سراغم آمدهاید؟
|
||
\v 53 من هر روز با شما در معبد بودم؛ چرا در آنجا مرا نگرفتید؟ اما اکنون زمان شماست، زمان فرمانروایی ظلمت!»
|
||
\s1 پطرس عیسی را انکار میکند
|
||
\p
|
||
\v 54 به این ترتیب او را گرفته، به خانه کاهن اعظم بردند. پطرس نیز از دور ایشان را دنبال کرد.
|
||
\v 55 سربازان در حیاط آتشی روشن کردند و دور آن نشستند. پطرس نیز در میان ایشان نشست.
|
||
\p
|
||
\v 56 در این هنگام، کنیزی، چهره پطرس را در نور آتش دید و او را شناخت و گفت: «این مرد هم با عیسی بود!»
|
||
\p
|
||
\v 57 اما پطرس انکار کرد و گفت: «دختر، من اصلاً او را نمیشناسم!»
|
||
\p
|
||
\v 58 کمی بعد، یک نفر دیگر متوجه او شد و گفت: «تو هم باید یکی از آنها باشی.»
|
||
\p جواب داد: «نه آقا، نیستم!»
|
||
\p
|
||
\v 59 در حدود یک ساعت بعد، یک نفر دیگر با تأکید گفت: «من مطمئن هستم که این مرد یکی از شاگردان عیسی است، چون هر دو اهل جلیل هستند.»
|
||
\p
|
||
\v 60 پطرس گفت: «ای مرد، از گفتههایت سر در نمیآورم!» و همین که این را گفت، خروس بانگ زد.
|
||
\v 61 همان لحظه عیسی سرش را برگرداند و به پطرس نگاه کرد. آنگاه سخن عیسی را به یاد آورد که به او گفته بود: «تا فردا صبح، پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد!»
|
||
\v 62 پس پطرس از حیاط بیرون رفت و به تلخی گریست.
|
||
\p
|
||
\v 63 اما نگهبانانی که عیسی را تحت نظر داشتند، او را مسخره میکردند و به او سیلی میزدند،
|
||
\v 64 و چشمان او را بسته، میگفتند: «نبوّت کن! بگو ببینیم چه کسی تو را زد؟»
|
||
\v 65 و ناسزاهای بسیارِ دیگر به او میگفتند.
|
||
\s1 محاکمهٔ عیسی
|
||
\p
|
||
\v 66 وقتی هوا روشن شد، شورای مشایخ، مرکب از کاهنان اعظم و علمای دین، تشکیل جلسه دادند. ایشان عیسی را احضار کرده،
|
||
\v 67 از او پرسیدند: «به ما بگو، آیا تو مسیح هستی یا نه؟»
|
||
\p عیسی فرمود: «اگر هم بگویم، باور نخواهید کرد
|
||
\v 68 و اگر از شما بپرسم، جواب نخواهید داد.
|
||
\v 69 اما از این پس پسر انسان به دست راست خدا خواهد نشست!»
|
||
\p
|
||
\v 70 همه فریاد زده، گفتند: «پس تو ادعا میکنی که پسر خدا هستی؟»
|
||
\p فرمود: «بله، شما خود گفتید که هستم.»
|
||
\p
|
||
\v 71 فریاد زدند: «دیگر چه نیاز به شاهد داریم؟ خودمان کفر را از زبانش شنیدیم!»
|
||
\c 23
|
||
\s1 عیسی به مرگ محکوم میشود
|
||
\p
|
||
\v 1 آنگاه اعضای شورا همگی برخاسته، عیسی را به حضور «پیلاتُس»، فرماندار رومی یهودیه بردند،
|
||
\v 2 و شکایات خود را علیه او عنوان کرده، گفتند: «این شخص مردم را تحریک میکند که به دولت روم مالیات ندهند، و ادعا میکند که مسیح، یعنی پادشاه ماست.»
|
||
\p
|
||
\v 3 پیلاتُس از عیسی پرسید: «آیا تو مسیح، پادشاه یهود هستی؟»
|
||
\p عیسی جواب داد: «خودت گفتی.»
|
||
\p
|
||
\v 4 پیلاتُس رو به کاهنان اعظم و جماعت کرد و گفت: «خوب، اینکه جرم نیست!»
|
||
\p
|
||
\v 5 ایشان پافشاری نموده، گفتند: «اما او در سراسر یهودیه، از جلیل تا اورشلیم، هر جا میرود، به ضد دولت روم آشوب بپا میکند.»
|
||
\p
|
||
\v 6 پیلاتُس پرسید: «مگر او اهل جلیل است؟»
|
||
\p
|
||
\v 7 وقتی از این امر اطمینان حاصل کرد، دستور داد او را نزد هیرودیس ببرند، زیرا ایالت جلیل جزو قلمرو حکومت هیرودیس بود. اتفاقاً هیرودیس در آن روزها، به مناسبت عید، در اورشلیم به سر میبرد.
|
||
\v 8 هیرودیس از دیدن عیسی بسیار شاد شد، چون درباره او خیلی چیزها شنیده بود و امیدوار بود که با چشم خود یکی از معجزات او را ببیند.
|
||
\v 9 او سؤالات گوناگونی از عیسی کرد، اما هیچ جوابی نشنید.
|
||
\p
|
||
\v 10 در این میان، کاهنان اعظم و دیگر علمای دین حاضر شدند و عیسی را به باد تهمت گرفتند.
|
||
\v 11 هیرودیس و سربازانش نیز او را مسخره کرده، مورد اهانت قرار دادند، و ردایی شاهانه به او پوشاندند و نزد پیلاتُس باز فرستادند.
|
||
\v 12 همان روز پیلاتُس و هیرودیس، دشمنی خود را کنار گذاشته، با یکدیگر صلح کردند.
|
||
\p
|
||
\v 13 آنگاه پیلاتُس، کاهنان اعظم و سران یهود و مردم را فرا خواند
|
||
\v 14 و به ایشان گفت: «شما این مرد را به اتهام شورش به ضد حکومت روم نزد من آوردید. من در حضور خودتان از او بازجویی کردم و متوجه شدم که اتهامات شما علیه او بیاساس است.
|
||
\v 15 هیرودیس نیز به همین نتیجه رسید و به همین علّت او را نزد ما پس فرستاد. این مرد کاری نکرده است که مجازاتش اعدام باشد.
|
||
\v 16 بنابراین، فقط دستور میدهم شلّاقش بزنند، و بعد آزادش میکنم.»
|
||
\v 17 (طبق رسم، در هر عید پِسَح یک زندانی آزاد میشد.)\f + \fr 23:17 \ft آیۀ ۱۷ در برخی از نسخههای خطی قدیمی نیامده است.\f*
|
||
\p
|
||
\v 18 اما مردم یکصدا فریاد برآوردند: «اعدامش کن و باراباس را برای ما آزاد کن!»
|
||
\v 19 (باراباس به جرم شورش و قتل در اورشلیم، زندانی شده بود.)
|
||
\v 20 پیلاتُس بار دیگر با مردم سخن گفت، چون میخواست عیسی را آزاد کند.
|
||
\v 21 اما ایشان بلندتر فریاد زدند: «مصلوبش کن! مصلوبش کن!»
|
||
\p
|
||
\v 22 باز برای بار سوم پیلاتُس گفت: «چرا؟ مگر او چه گناهی کرده است؟ من دلیلی ندارم که به مرگ محکومش کنم. دستور میدهم شلّاقش بزنند و آزادش میکنم.»
|
||
\v 23 اما مردم با صدای بلند فریاد میزدند و با اصرار میخواستند که او مصلوب شود؛ و سرانجام فریادهای ایشان غالب آمد،
|
||
\v 24 و پیلاتُس به درخواست ایشان، حکم اعدام عیسی را صادر کرد.
|
||
\v 25 سپس، باراباس را که به علّت شورش و خونریزی در حبس بود، آزاد کرد و عیسی را تحویل داد تا هرگونه میخواهند با او رفتار کنند.
|
||
\s1 مصلوب شدن عیسی
|
||
\p
|
||
\v 26 سربازان رومی عیسی را بردند. هنگامی که میرفتند، مردی به نام شمعون قیروانی را که از مزرعه به شهر بازمیگشت، گرفتند و صلیب را بر دوش او گذاشته، وادارش کردند آن را پشت سر عیسی ببرد.
|
||
\v 27 جمعیتی انبوه در پی او به راه افتادند و زنان بسیاری نیز در میان آنان برای او گریه و ماتم میکردند و به سینه خود میزدند.
|
||
\p
|
||
\v 28 عیسی رو به این زنان کرد و گفت: «ای دختران اورشلیم، برای من گریه نکنید؛ به حال خود و فرزندانتان گریه کنید!
|
||
\v 29 چون روزهایی میآید که مردم خواهند گفت: ”خوشا به حال زنان بیاولاد و رَحِمهایی که هرگز نزاییدهاند و سینههایی که هرگز شیر ندادهاند!“
|
||
\v 30 و به کوهها التماس خواهند کرد که، ”بر ما بیفتید“ و به تپهها که ”ما را بپوشانید“.
|
||
\v 31 زیرا اگر چنین چیزهایی وقتی درخت سبز است، به انجام برسد، پس آن هنگام که درخت خشک باشد، چه رخ خواهد داد\f + \fr 23:31 \ft مقصود از این گفته این است: «اگر این کارها در حق من که درخت زنده هستم، انجام شد، بر سر شما که درخت خشک هستید، چه خواهد آمد؟»\f*؟»
|
||
\p
|
||
\v 32 دو جنایتکار را نیز بردند تا با او اعدام کنند.
|
||
\v 33 وقتی به محلی رسیدند به نام جمجمه، او را در آنجا بههمراه آن دو جنایتکار به صلیب میخکوب کردند، یکی را در سَمت راست او، و دیگری را در سمت چپ.
|
||
\v 34 در چنین وضعی، عیسی فرمود: «ای پدر، اینها را ببخش، زیرا که نمیدانند چه میکنند.»
|
||
\p سربازان رومی لباسهای عیسی را به حکم قرعه میان خود تقسیم کردند.
|
||
\v 35 مردم ایستاده بودند و تماشا میکردند. سران قوم نیز ایستاده، به او میخندیدند و مسخرهکنان میگفتند: «دیگران را نجات میداد؛ حال اگر واقعاً مسیح و برگزیده خداست، خود را نجات دهد!»
|
||
\p
|
||
\v 36 سربازان نیز او را مسخره نموده، شراب ترشیده خود را به او تعارف میکردند،
|
||
\v 37 و میگفتند: «اگر تو پادشاه یهود هستی، خود را نجات بده!»
|
||
\v 38 روی صلیب، بالای سر او، تختهای کوبیدند که روی آن نوشته شده بود: «این است پادشاه یهود!»
|
||
\p
|
||
\v 39 یکی از آن دو جنایتکار که در کنار عیسی مصلوب شده بود، به طعنه به او گفت: «اگر تو مسیح هستی، چرا خودت و ما را نجات نمیدهی؟»
|
||
\p
|
||
\v 40 اما آن مجرم دیگر او را سرزنش کرد و گفت: «حتی الان هم که محکوم به مرگ شدهای، از خدا نمیترسی؟
|
||
\v 41 این حق ما است که بمیریم، چون گناهکاریم. اما از این شخص، یک خطا هم سر نزده است.»
|
||
\v 42 سپس رو به عیسی کرد و گفت: «ای عیسی، وقتی ملکوت خود را آغاز کردی، مرا هم به یاد آور!»
|
||
\p
|
||
\v 43 عیسی جواب داد: «خاطرجمع باش که تو همین امروز با من در بهشت خواهی بود!»
|
||
\s1 مرگ عیسی
|
||
\p
|
||
\v 44 به هنگام ظهر، تاریکی تمام آن سرزمین را فراگرفت،
|
||
\v 45 و نور خورشید از تابیدن بازایستاد. آنگاه پرده ضخیمی که در جایگاه مقدّس معبد آویزان بود، از وسط دو پاره شد.
|
||
\p
|
||
\v 46 سپس عیسی با صدایی بلند گفت: «ای پدر، روح خود را به دستهای تو میسپارم.» این را گفت و جان سپرد.
|
||
\p
|
||
\v 47 افسر رومی که مأمور اجرای حکم بود، وقتی این صحنه را دید خدا را ستایش کرد و گفت: «این مرد حقیقتاً بیگناه بود!»
|
||
\p
|
||
\v 48 کسانی که برای تماشا گرد آمده بودند، وقتی این اتفاقات را دیدند، اندوهگین و سینهزنان، به خانههای خود بازگشتند.
|
||
\v 49 در این میان، دوستان عیسی و زنانی که از جلیل به دنبال او آمده بودند، دورتر ایستاده، نگاه میکردند.
|
||
\s1 تدفین جسد عیسی
|
||
\p
|
||
\v 50 در این میان، شخصی بود نیک و باتقوا به نام یوسف، از اعضای شورای عالی یهود،
|
||
\v 51 اما با تصمیم و اقدام ایشان موافقت نکرده بود. او که زادگاهش شهر رامه، واقع در یهودیه بود، مشتاقانه در انتظار فرارسیدن ملکوت خدا به سر میبرد.
|
||
\v 52 او نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را درخواست کرد.
|
||
\v 53 پس از کسب اجازه، جسد عیسی را از بالای صلیب پایین آورد، آن را در کفن پیچید و در مقبرهای تراشیده شده در دل صخره که قبلاً کسی در آن گذاشته نشده بود، قرار داد.
|
||
\v 54 تمام کار کفن و دفن، همان عصر جمعه انجام شد. یهودیان کارهای روز تعطیل شَبّات را عصر روز جمعه تدارک میدیدند.
|
||
\p
|
||
\v 55 زنانی که از جلیل به دنبال عیسی آمده بودند، همراه یوسف رفتند و محل مقبره را دیدند و مشاهده کردند که جسد عیسی چگونه در آن گذاشته شد.
|
||
\v 56 سپس به خانه بازگشتند و دارو و عطریات تهیه کردند که به رسم آن زمان، به جسد بمالند تا زود فاسد نشود. اما وقتی دارو آماده شد، دیگر روز شَبّات فرا رسیده بود. پس مطابق قانون مذهبی یهود، در آن روز به استراحت پرداختند.
|
||
\c 24
|
||
\s1 عیسی زنده میشود
|
||
\p
|
||
\v 1 روز یکشنبه، صبح خیلی زود، زنها دارو و عطریاتی را که تهیه کرده بودند، با خود برداشته، به سوی مقبره رفتند.
|
||
\v 2 وقتی به آنجا رسیدند، دیدند سنگ از جلوی مقبره به کناری غلتانیده شده است.
|
||
\v 3 پس وارد مقبره شدند. اما پیکر عیسای خداوند را نیافتند!
|
||
\p
|
||
\v 4 ایشان مات و مبهوت ایستاده، در این فکر بودند که بر سر جسد چه آمده است. ناگاه دو مرد با جامههایی درخشان و خیرهکننده، در مقابل ایشان ظاهر شدند.
|
||
\v 5 زنان بسیار ترسیدند و آنان را تعظیم کردند.
|
||
\p آن دو مرد پرسیدند: «چرا در بین مردگان به دنبال شخص زنده میگردید؟
|
||
\v 6 او اینجا نیست! او برخاسته است! به یاد آورید سخنانی را که در جلیل به شما گفت که
|
||
\v 7 ”پسر انسان، یعنی عیسی، میبایست به دست مردم گناهکار تسلیم شده، مصلوب شود و در روز سوم برخیزد!“»
|
||
\p
|
||
\v 8 آنگاه زنان گفتههای عیسی را به یاد آوردند.
|
||
\v 9 پس با عجله از مقبره بازگشتند تا آن یازده شاگرد و سایرین را از این وقایع آگاه سازند.
|
||
\p
|
||
\v 10 زنانی که به سر قبر رفته بودند، عبارت بودند از مریم مجدلیه، یونا، مریم مادر یعقوب و چند زن دیگر.
|
||
\v 11 ولی شاگردان گفتههای زنان را هذیان پنداشتند و سخنانشان را باور نکردند.
|
||
\p
|
||
\v 12 اما پطرس به سوی مقبره دوید تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. وقتی به آنجا رسید، خم شد و با دقت به داخل مقبره نگاه کرد. تنها چیزی که دید، نوارهای کفن کتانی بود که دُورِ پیکر عیسی پیچیده بودند، اما اکنون خالی بودند! او حیران و متعجب به خانه بازگشت.
|
||
\s1 در راه عموآس
|
||
\p
|
||
\v 13 در همان روز یکشنبه، دو نفر از پیروان عیسی به دهکدهٔ عموآس میرفتند که با اورشلیم حدود ده کیلومتر فاصله داشت.
|
||
\v 14 در راه درباره وقایع چند روز گذشته گفتگو میکردند،
|
||
\v 15 که ناگهان خود عیسی از راه رسید و با آنان همراه شد.
|
||
\v 16 اما چشمانشان بسته نگاه داشته شد تا او را نشناسند.
|
||
\p
|
||
\v 17 عیسی پرسید: «گویا سخت مشغول بحث هستید! موضوع گفتگویتان چیست؟»
|
||
\p آن دو، ایستادند. آثار غم و اندوه از چهرهشان نمایان بود.
|
||
\v 18 یکی از آن دو که «کلئوپاس» نام داشت، جواب داد: «تو در این شهر باید تنها کسی باشی که از وقایع چند روز اخیر بیخبر ماندهای!»
|
||
\p
|
||
\v 19 عیسی پرسید: «کدام وقایع؟»
|
||
\p گفتند: «وقایعی که برای عیسای ناصری اتفاق افتاد! او نبی و معلم توانایی بود؛ اعمال و معجزههای خارق العادهای انجام میداد و مورد توجه خدا و انسان بود.
|
||
\v 20 اما کاهنان اعظم و سران مذهبی ما او را گرفتند و تحویل دادند تا به مرگ محکوم شده، مصلوب گردد.
|
||
\v 21 ولی ما با امیدی فراوان، تصور میکردیم که او همان مسیح موعود است که ظهور کرده تا قوم اسرائیل را نجات دهد. علاوه بر اینها، حالا که سومین روز بعد از این ماجراها است،
|
||
\v 22 چند زن از جمع ما، با سخنان خود ما را به حیرت انداختند، زیرا آنان امروز صبح زود به مقبره رفتند،
|
||
\v 23 اما پیکر او را نیافتند. ایشان آمدند و به ما گفتند که فرشتگانی را دیدهاند که به آنها گفتهاند که او زنده است!
|
||
\v 24 پس چند نفر از مردان ما به سر قبر رفتند و دیدند که هر چه زنان گفته بودند، عین واقعیت بوده است، اما عیسی را ندیدند.»
|
||
\p
|
||
\v 25 آنگاه عیسی به ایشان فرمود: «چقدر شما نادان هستید! چرا اینقدر برایتان دشوار است که به سخنان انبیا ایمان بیاورید؟
|
||
\v 26 آیا ایشان به روشنی پیشگویی نکردهاند که مسیح پیش از آنکه به عزت و جلال خود برسد، میبایست تمام این زحمات را ببیند؟»
|
||
\v 27 سپس تمام پیشگوییهایی را که درباره خودش در تورات موسی و کتابهای سایر انبیا آمده بود، برای آنان شرح داد.
|
||
\p
|
||
\v 28 در این هنگام به دهکده عموآس و پایان سفرشان رسیدند و عیسی خواست که به راه خود ادامه دهد.
|
||
\v 29 اما چون هوا کمکم تاریک میشد، آن دو مرد با اصرار خواهش کردند که شب را نزد ایشان بماند. پس عیسی به خانه ایشان رفت.
|
||
\v 30 وقتی بر سر سفره نشستند، عیسی نان را برداشت و شکرگزاری نموده، به هر یک تکهای داد.
|
||
\v 31 ناگهان چشمانشان باز شد و او را شناختند! همان لحظه عیسی ناپدید شد.
|
||
\p
|
||
\v 32 آن دو به یکدیگر گفتند: «دیدی وقتی در راه، مطالب کتاب آسمانی را برای ما شرح میداد، چگونه دلمان به تپش افتاده بود و به هیجان آمده بودیم؟»
|
||
\p
|
||
\v 33 پس بیدرنگ به اورشلیم بازگشتند و نزد آن یازده شاگرد عیسی رفتند که با سایر پیروان او گرد آمده بودند،
|
||
\v 34 و میگفتند: «خداوند حقیقتاً زنده شده است! پطرس نیز او را دیده است!»
|
||
\v 35 آنگاه آن دو نفر نیز ماجرای خود را تعریف کردند و گفتند که چگونه عیسی در بین راه به ایشان ظاهر شد و به چه ترتیب سر سفره، هنگام پاره کردن نان، او را شناختند.
|
||
\s1 عیسی به شاگردان ظاهر میشود
|
||
\p
|
||
\v 36 در همان حال که گرم گفتگو بودند، ناگهان عیسی در میانشان ایستاد و سلام کرد.
|
||
\v 37 اما همه وحشت کردند، چون تصور کردند که روح میبینند!
|
||
\p
|
||
\v 38 عیسی فرمود: «چرا وحشت کردهاید؟ چرا شک دارید و نمیخواهید باور کنید که خودم هستم!
|
||
\v 39 به جای میخها در دستها و پایهایم نگاه کنید! میبینید که واقعاً خودم هستم. به من دست بزنید تا خاطرجمع شوید که من روح نیستم، چون روح گوشت و استخوان ندارد، اما همینطور که میبینید، من دارم.»
|
||
\v 40 در همان حال که سخن میگفت، دستها و پاهای خود را به ایشان نشان داد.
|
||
\v 41 آنان شاد و حیرتزده بودند و نمیتوانستند آنچه را که میدیدند، باور کنند.
|
||
\p عیسی از ایشان پرسید: «آیا در اینجا چیزی برای خوردن دارید؟»
|
||
\v 42 آنها مقداری ماهی پخته به او دادند.
|
||
\v 43 او نیز در برابر چشمان شگفتزده ایشان، آن را خورد.
|
||
\p
|
||
\v 44 آنگاه به ایشان فرمود: «آیا به یاد دارید که پیش از مرگم، وقتی با شما بودم، میگفتم که هر چه در تورات موسی و کتابهای انبیا و زبور داوود، درباره من نوشته شده است، همه باید عملی شود؟ حال، با آنچه که برای من اتفاق افتاد، همه آنها عملی شد!»
|
||
\v 45 آنگاه ذهنشان را باز کرد تا همهٔ پیشگوییهای کتاب آسمانی را درک کنند.
|
||
\p
|
||
\v 46 سپس فرمود: «بله، از زمانهای دور، در کتابهای انبیا نوشته شده بود که مسیح موعود باید رنج و زحمت ببیند، جانش را فدا کند و روز سوم زنده شود؛
|
||
\v 47 و این است پیام نجاتبخشی که باید از اورشلیم به همهٔ قومها برسد: ”همه کسانی که از گناهانشان توبه کنند و به سوی من بازگردند، آمرزیده خواهند شد.“
|
||
\v 48 شما دیدهاید و شاهد هستید که همه این پیشگوییها واقع شده است.
|
||
\p
|
||
\v 49 «اینک من روحالقُدُس را که پدرم به شما وعده داده است، بر شما خواهم فرستاد. از این رو پیش از آنکه این پیام نجاتبخش را به دیگران اعلام کنید، در اورشلیم بمانید تا روحالقدس بیاید و شما را با قدرت الهی از عالم بالا، مجهز کند.»
|
||
\s1 صعود عیسی به آسمان
|
||
\p
|
||
\v 50 آنگاه عیسی ایشان را با خود تا نزدیکی «بیتعنیا» برد. در آنجا دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرد و ایشان را برکت داد،
|
||
\v 51 و در همان حال، ایشان را ترک کرد و به آسمان بالا برده شد.
|
||
\v 52 شاگردان او را پرستش کردند و با شادی بسیار به اورشلیم بازگشتند،
|
||
\v 53 و به معبد رفتند. آنان همواره در آنجا مانده، خدا را شکر و ستایش میکردند.
|