Thu Nov 21 2024 11:27:55 GMT+0400 (Georgia Standard Time)

This commit is contained in:
Iman100 2024-11-21 11:27:55 +04:00
parent cd44276f4f
commit c8260a8287
5 changed files with 5 additions and 0 deletions

1
14/60.txt Normal file
View File

@ -0,0 +1 @@
\v 60 بعد کاهن اعظم بلند شد و از عیسا پرسید: "هیچ چیزی برای گفتن نداری؟ اینا دارن علیه تو شهادت می‌دن." \p \v 61 ولی عیسا سکوت کرد و هیچ جوابی نداد. کاهن اعظم دوباره ازش پرسید: "آیا تو مسیح، پسر خدای متبارک هستی؟" \p \v 62 عیسا گُفت: "آره، من هستم. و شُما پسر انسان ره می‌بینین که به دستِ راستِ قدرت خدا نشسته و روی ابرای آسمون می‌آد."

1
14/63.txt Normal file
View File

@ -0,0 +1 @@
\v 63 کاهن اعظم ردای خود ره پاره کرد و گُفت: "ما دیگه چه نیازی به شاهد داریم؟ \p \v 64 شُما کفرگویی ره شنیدین. چه حکمی می‌دین؟" همه گفتن: "اون مستحق مرگه." \p \v 65 بعضیا شروع کردن به تف انداختن به عیسا و چشماش ره بستن و با مشت زدن بهش می‌گفتن: "نبوّت کن!" و نگهبانا اَ ره با سیلی زدن.

1
14/66.txt Normal file
View File

@ -0,0 +1 @@
\v 66 در حالی که پطرس تو حیاط بود، یکی از کنیزای کاهن اعظم اومد. \p \v 67 وقتی پطرس ره دید که داره خودش ره گرم می‌کنه، بهش خیره شد و گُفت: "تو هم با عیسا ناصری بودی!" \p \v 68 ولی پطرس انکار کرد و گُفت: "من نمی‌دونم تو چی می‌گی و نمی‌فهمم." بعد بیرون حیاط رفت و خروس خوند.

1
14/69.txt Normal file
View File

@ -0,0 +1 @@
\v 69 اون کنیز دوباره اَ ره دید و به بقیه گُفت: "این مرد یکی از اوناست." \p \v 70 ولی پطرس دوباره انکار کرد. کمی بعد، کسایی که اونجا وایساده بُودن به پطرس گُفتن: "حالا که تو جلیلی هستی، تو هم یکی از اونا هستی."

1
14/71.txt Normal file
View File

@ -0,0 +1 @@
\v 71 ولی پطرس شروع کرد به لعن کردن و قسم خورد: "من این مرد ره که دارین درباره‌ش حرف می‌زنین، نمی‌شناسم." \p \v 72 همون موقع خروس برای بار دوم خوند. پطرس یادش اومد که عیسا بهش گفته بود: "قبل از اینکه خروس دوبار بخونه، سه بار من ره انکار می‌کنی." پطرس به بیرون رفت و گریه کرد.