Thu Nov 21 2024 11:19:52 GMT+0400 (Georgia Standard Time)
This commit is contained in:
parent
ae18ab0bfb
commit
bde0d2245a
|
@ -1,2 +1 @@
|
|||
\v 10 \v 11 یهودای اِسخَریوطی، یکی از دوازده شاگرد، رفت پیش سران کاهنان تا عیسا ره بهشون تسلیم کنه.
|
||||
وقتی اونا این خبر ره شنیدن، خیلی خوشحال شدن و بهش قول دادن که پول بدن. یهودا هم دنبال فرصت میگشت که عیسا ره تو غیابِ مردم تسلیم کنه.
|
||||
\v 10 یهودای اِسخَریوطی، یکی از دوازده شاگرد، رفت پیش سران کاهنان تا عیسا ره بهشون تسلیم کنه. \p \v 11 وقتی اونا این خبر ره شنیدن، خیلی خوشحال شدن و بهش قول دادن که پول بدن. یهودا هم دنبال فرصت میگشت که عیسا ره تو غیابِ مردم تسلیم کنه.
|
|
@ -0,0 +1 @@
|
|||
\v 12 روز اولِ عید فطیر بود، روزی که باید بَره پسخ قربانی میشُد. شاگردا به عیسا گُفتن: "کجا میخوای بریم که شامِ پسخ ره آماده کنیم؟" \p \v 13 عیسا دو تا از شاگرداش ره فرستاد و بهشون گُفت: "به شهر بَرین، یه مردی که یه کوزه آب با خودش داره، شُمارو میبینه. دنبالِ اون بَرین. \p \v 14 به هر خونهای که وارد شد، به صاحب خونه بگین: 'استاد میپُرسه: کجاست مهمونخونهای که من شامِ پسخ ره با شاگردام بخورم؟'
|
|
@ -0,0 +1 @@
|
|||
\v 15 اون یه بالاخونهٔ بزرگ با فرش به شُما نشون میده. اونجا شامِ پسخ ره آماده کنین." \p \v 16 شاگردا رَفتن به شهر، همونطور که عیسا گفته بُود، همهچیز ره آماده کردن و پسخ ره آماده کردن.
|
|
@ -0,0 +1 @@
|
|||
\v 17 وَقتی شب شُد، عیسا با دوازده شاگردش اومد. \p \v 18 وَقتی دور سُفره نشسته بودن و شام میخوردن، عیسا گُفت: "آمین به شُما میگم، یکی از شُما که داره با من شام میخوره، به من خیانت میکنه." \p \v 19 اونا غمگین شُدن و یکییکی از عیسا پرسیدن: "آیا منم، استاد؟"
|
|
@ -0,0 +1 @@
|
|||
\v 20 عیسا گُفت: "اون یکی از دوازده تاییه که داره نون ره با من تو کاسه میزنه. \p \v 21 پسر انسان میره، همونطور که نوشته شده، ولی وای به حال اون کسی که به پسر انسان خیانت میکنه. براش بهتر بود که به دنیا نمیاومد."
|
|
@ -0,0 +1 @@
|
|||
\v 22 وَقتی که داشتن شام میخوردن، عیسا نان ره گرفت، شُکر کرد، نون ره شکست و به شاگردا داد و گُفت: "این بدن منه." \p \v 23 بعد جام ره گرفت، شُکر کرد و به اونا داد و همه از اون نوشیدن. \p \v 24 عیسا گُفت: "این خونِ منه، خونِ عهد جدید که برای خیلیا ریخته میشه. \p \v 25 آمین به شُما میگم، دیگه از محصولِ مو نمینوشم تا اون روز که تو پادشاهی خدا نوشیدنیِ جدیدی بخورم."
|
Loading…
Reference in New Issue