smy_luk_text_ulb/24/17.txt

1 line
428 B
Plaintext

\v 17 عیسا ازشون پرسید: "تو راه دارین دربارۀ چی گُفتگو می‌کنین؟" اونا با چهره‌هایی اندوهگین وایساده بودن. \p \v 18 بعد یکی از اونا که اسمش کْلِئوپاس بود، گُفت: "آیا تو تنها غریبی تو اورشَلیم هستی که از چیزایی که تو این روزا اُفتاده، خبر نداری؟"