\c 20 \v 1 یه روز عیسا تو صحن معبد داشت مردم ره درس و بشارت می‌داد. کاهِنا و دانشون دین با رییسا قوم اَ ره پیش عیسا اومدن. \p \v 2 گفْتن: "بگو بِبینم، به چه اجازه‌ای این کارا ره می‌کنی؟ کی این اقتدار ره به تو دَ؟"