Wed Jul 03 2024 14:06:15 GMT+0400 (Georgia Standard Time)

This commit is contained in:
Iman100 2024-07-03 14:06:16 +04:00
parent 0ad92fa0df
commit ff278ef750
5 changed files with 167 additions and 1 deletions

49
07/01.txt Normal file
View File

@ -0,0 +1,49 @@
\c 7 \v 1 \v 2 \v 3 \v 4 \v 5 1. چون عیسی تمامی گفتار خود را با مردم به پایان رسانید، به کَفَرناحوم درآمد.
2. آنجا یک نظامی رومی بود که غلامی بس عزیز داشت. غلامْ بیمار و در آستانۀ مرگ بود.
3. نظامی چون دربارۀ عیسی شنید، تنی چند از مشایخ یهود را نزدش فرستاد تا از او بخواهند بیاید و غلامش را شفا دهد.
4. آنها نزد عیسی آمدند و با التماس بسیار به او گفتند: «این مرد سزاوار است این لطف را در حقش بکنی،
5. زیرا قوم ما را دوست می‌دارد و کنیسه را نیز برایمان ساخته است.»
6. پس عیسی همراهشان رفت. به نزدیکی خانه که رسید، آن نظامی چند تن از دوستانش را نزد عیسی فرستاد، با این پیغام که: «سرورم، خود را زحمت مده، زیرا شایسته نیستم زیر سقف من آیی.
7. از همین رو، حتی خود را لایق ندانستم نزد تو آیم. فقط سخنی بگو که خدمتکارم شفا خواهد یافت.
8. زیرا من خود فردی هستم زیر فرمان. سربازانی نیز زیر فرمان خود دارم. به یکی می‌گویم، ”برو“، می‌رود؛ به دیگری می‌گویم، ”بیا“، می‌آید. به غلام خود می‌گویم، ”این را به جای آر“، به جای می‌آورد.»
9. عیسی چون این را شنید، از او در شگفت شد و به جمعیتی که از پی‌اش می‌آمدند روی کرد و گفت: «به شما می‌گویم، چنین ایمانی حتی در اسرائیل هم ندیده‌ام.»
10. چون فرستادگان به خانه بازگشتند، غلام را سلامت یافتند.
زنده کردن پسر بیوه‌زن
لوقا 7:11-16 مشابه اوّل پادشاهان 17:17-24؛ دوّم پادشاهان 4:32-37؛ مَرقُس 5:21-24 و 35-43؛ یوحنا 11:1-44
11. چندی بعد، عیسی رهسپار شهری شد به نام نائین. شاگردان و جمعیتی انبوه نیز او را همراهی می‌کردند.
12. به نزدیکی دروازۀ شهر که رسید، دید مرده‌ای را می‌برند که یگانه پسر بیوه‌زنی بود. بسیاری از مردمان شهر نیز آن زن را همراهی می‌کردند.
13. خداوند چون او را دید، دلش بر او بسوخت و گفت: «گریه مکن.»
14. سپس نزدیک رفت و تابوت را لمس کرد. کسانی که آن را حمل می‌کردند، ایستادند. عیسی گفت: «ای جوان، تو را می‌گویم، برخیز!»
15. مرده راست نشست و سخن گفتن آغاز کرد! عیسی او را به مادرش سپرد.
16. ترس و هیبت بر همۀ آنان مستولی شد و در حالی که خدا را ستایش می‌کردند، می‌گفتند: «پیامبری بزرگ در میان ما ظهور کرده است. خدا به یاری قوم خود آمده است.»
17. خبر این کار عیسی در تمام یهودیه و نواحی اطراف منتشر شد.
شک یحیی دربارۀ عیسی
لوقا 7:18-35 مَتّی 11:2-19
18. شاگردان یحیی او را از همۀ این وقایع آگاه ساختند. پس او دو تن از آنان را فرا خواند
19. و با این پیغام نزد عیسی فرستاد: «آیا تو همانی که می‌بایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»
20. آن دو نزد عیسی آمده، گفتند: «یحیای تعمیددهنده ما را فرستاده تا از تو بپرسیم آیا تو همانی که می‌بایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»
21. در همان ساعت، عیسی بسیاری را از بیماریها و دردها و ارواح پلید شفا داد و نابینایان بسیار را بینایی بخشید.
22. پس در پاسخ آن فرستادگان فرمود: «بروید و آنچه دیده و شنیده‌اید به یحیی بازگویید، که کوران بینا می‌شوند، لنگان راه می‌روند، جذامیان پاک می‌گردند، کران شنوا می‌شوند، مردگان زنده می‌گردند و به فقیران بشارت داده می‌شود.
23. خوشا به حال کسی که به سبب من نلغزد.»
24. چون فرستادگان یحیی رفتند، عیسی دربارۀ او سخن آغاز کرد و به جماعت گفت: «برای دیدن چه چیز به بیابان رفته بودید؟ برای دیدن نی‌ای که از باد در جنبش است؟
25. برای دیدن چه چیز رفتید؟ مردی که جامه‌ای لطیف در بر دارد؟ آنان که جامه‌های فاخر می‌پوشند و در تجمّل زندگی می‌کنند، در قصرهای پادشاهانند.
26. پس برای دیدن چه رفته بودید؟ برای دیدن پیامبری؟ آری، به شما می‌گویم کسی که از پیامبر نیز برتر است.
27. او همان است که درباره‌اش نوشته شده: «”اینک پیام‌آور خود را پیشاپیش تو می‌فرستم
که راهت را پیش رویت مهیا خواهد کرد.“
28. به شما می‌گویم که کسی بزرگتر از یحیی از مادر زاده نشده است؛ امّا کوچکترین در پادشاهی خدا، از او بزرگتر است.»
29. همۀ مردمانی که این سخنان را شنیدند، حتی خَراجگیران، تصدیق کردند که راه خدا حق است، زیرا به دست یحیی تعمید گرفته بودند.
30. امّا فَریسیان و فقیهان با امتناع از تعمید گرفتن به دست یحیی، ارادۀ خدا را برای خود رد کردند.
31. عیسی ادامه داد: «پس، مردم این نسل را به چه تشبیه کنم؟ به چه می‌مانند؟
32. به کودکانی مانند که در بازار می‌نشینند و به یکدیگر ندا می‌کنند: «”برای شما نی نواختیم، نرقصیدید؛
مرثیه خواندیم، بر سینه نزدید.“
33. زیرا یحیای تعمیددهنده آمد که نه نان می‌خورْد و نه شراب می‌نوشید؛ گفتید، ”دیو دارد.“
34. پسر انسان آمد که می‌خورَد و می‌نوشد؛ می‌گویید، ”مردی است شکمباره و میگسار، دوست خَراجگیران و گناهکاران.“
35. امّا حقانیت حکمت را همۀ فرزندان آن به ثبوت می‌رسانند.»
تدهین عیسی به دست زنی بدکاره
لوقا 7:37-39 مشابه مَتّی 26:6-13؛ مَرقُس 14:3-9؛ یوحنا 12:1-8 لوقا 7:41 و 42 مشابه مَتّی 18:23-34
36. روزی یکی از فَریسیان عیسی را به صرف غذا دعوت کرد. پس به خانۀ آن فَریسی رفت و بر سفره نشست.
37. در آن شهر، زنی بدکاره می‌زیست که چون شنید عیسی در خانۀ آن فَریسی میهمان است، ظرفی مرمرین، پر از عطر، با خود آورد
38. و گریان پشت سر عیسی، کنارِ پاهای او ایستاد. آنگاه با قطرات اشک به شستن پاهای عیسی پرداخت و با گیسوانش آنها را خشک کرد. سپس پاهای او را بوسید و عطرآگین کرد.
39. چون فَریسیِ میزبان این را دید، با خود گفت: «اگر این مرد براستی پیامبر بود، می‌دانست این زن که لمسش می‌کند کیست و چگونه زنی است - می‌دانست که بدکاره است.»
40. عیسی به او گفت: «ای شَمعون، می‌خواهم چیزی به تو بگویم.» گفت: «بفرما، استاد!»
41. عیسی گفت: «شخصی از دو تن طلب داشت: از یکی پانصد دینار، از دیگری پنجاه دینار.

113
08/01.txt Normal file
View File

@ -0,0 +1,113 @@
\c 8 \v 1 \v 2 \v 3 پس از آن، عیسی شهر به شهر و روستا به روستا می‌گَشت و به پادشاهی خدا بشارت می‌داد. آن دوازده تن نیز با وی بودند،
۲ و نیز شُماری از زنان که از ارواح پَلید و بیماری شفا یافته بودند: مریم مَعروف به مَجدَلیّه که از او هفت دیو اخراج شده بود،
۳ یوآنّا همسر خوزا، مُباشر هیرودیس، سوسن و بسیاری زنان دیگر. این زنان از دارایی خود برای رفع نیازهای عیسی و شاگردانش تدارُک می‌دیدند.
۴ چون مردم از بسیاری شهرها به دیدن عیسی می‌آمدند و جَمعیتی اَنبوُه گِرد آمد، او این مَثَل را آورد:
۵ «روزی بَرزِگری برای پاشیدن بذرِ خود بیرون رفت. چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و لِگدْمال شد و پَرندگان آسمان آنها را خوردند.
۶ برخی دیگر در زمین سَنگلاخ افتاد، و چون رویید، خشک شد، چرا که رُطوبتی نداشت.
۷ برخی نیز میان خارها افتاد و خارها با بذرها نَمو کرده، آنها را خَفه کرد.
۸ امّا برخی از بذرها در زمین نیکو افتاد و نَمو کرد و صد چَندان بار آورد.» چون این را گفت، نَدا در داد: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»
۹ شاگردانش معنی این مَثَل را از او پرسیدند.
۱۰ گفت: «دَرک رازهای پادشاهی خدا به شما عَطا شده است، امّا با دیگران در قالب مَثَل سخن می‌گویم، تا: «”بِنگرند، امّا نَبینند؛ بِشنوند، امّا نَفهمند.“
۱۱ «معنی مَثَل این است: بذر، کلام خداست.
۱۲ بذرهایی که در راه می‌افتد، کسانی هستند که کلام را می‌شنوند، امّا ابلیس می‌آید و آن را از دلشان می‌رباید، تا نَتوانند ایمان آورند و نَجات یابند.
۱۳ بذرهایی که بر زمین سَنگلاخ می‌افتد کسانی هستند که چون کلام را می‌شنوند، آن را با شادی می‌پذیرند، امّا ریشه نمی‌دَوانند. اینها اندک زمانی ایمان دارند، امّا به هنگام آزمایش، ایمان خود را از دست می‌دهند.
۱۴ بذرهایی که در میان خارها می‌افتد، کسانی هستند که می‌شنوند، امّا چون می‌روند نگرانی‌ها، ثَروت و لَذّات زندگی آنها را خَفه می‌کند و به‌ثَمر نمی‌رسند.
۱۵ امّا بذرهایی که بر زمین نیکو می‌افتد، کسانی هستند که کلام را با دلی پاک و نیکو می‌شنوند و آن را نِگَه داشته، پایدار می‌مانند و ثَمر می‌آورند.
مَثَل چراغ
۱۶ «هیچ‌کس چراغ را برنمی‌اَفروزد تا سَرپوشی بر آن نَهَد یا آن را زیر تخت بگذارد! بلکه چراغ را بر چراغدان می‌گذارند تا هر که داخل شود، روشنایی را ببیند.
۱۷ زیرا هیچ چیزِ پِنهانی نیست که آشکار نشود و هیچ چیز نَفهته‌ای نیست که مَعلوم و هویدا نَگردد.
۱۸ پس دِقّت کنید چگونه می‌شنوید، زیرا به آن که دارد بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان هم که گمان می‌کند دارد، گرفته خواهد شد.»
مادر و بَرادَران عیسی
لوقا ۸:۱۹-۲۱ مَتّی ۱۲:۴۶-۵۰؛ مَرقُس ۳:۳۱-۳۵
۱۹ در این هنگام، مادر و بَرادَران عیسی آمدند تا او را بِبینند، امّا اِزدِحام جَمعیت چَندان بود که نَتوانستند به او نزدیک شوند.
۲۰ پس به وی خبر دادند که: «مادر و بَرادَرانَت بیرون ایستاده‌اند و می‌خواهند تو را ببینند.»
۲۱ در پاسخ گفت: «مادر و بَرادَران من کسانی هستند که کلام خدا را می‌شنوند و به آن عَمل می‌کنند.»
آرام کردن توفان دریا
لوقا ۸:۲۲-۲۵ مَتّی ۸:۲۳-۲۷؛ مَرقُس ۴:۳۶-۴۱ لوقا ۸:۲۲-۲۵ مشابه مَرقُس ۶:۴۷-۵۲؛ یوحنا ۶:۱۶-۲۱
۲۲ روزی عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریاچه برویم.» پس سوار قایق شدند و به پیش راندند.
۲۳ و چون می‌رفتند، عیسی به خواب رفت. ناگاه تندبادی بر دریا وِزیدن گرفت، چَندان که قایق از آب پُر می‌شد و جانشان به خَطر افتاد.
۲۴ شاگردان نزد عیسی رفتند و او را بیدار کرده، گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نَمانده غَرق شویم!» عیسی بیدار شد و بر باد و اَمواج خروشان نَهیب زد. توفان فرو نِشست و آرامش بَرقرار شد.
۲۵ پس به ایشان گفت: «ایمانتان کجاست؟» شاگردان با بَهت و وَحشت از یکدیگر می‌پرسیدند: «این کیست که حتی به باد و آب فَرمان می‌دهد و از او فَرامان می‌برند؟»
شفای مرد دیوزده
لوقا ۸:۲۶-۳۷ مَتّی ۸:۲۸-۳۴ لوقا ۸:۲۶-۳۹ مَرقُس ۵:۱-۲۰
۲۶ پس به ناحیۀ جِراسیان رسیدند که آن سوی دریا، مُقابل جلیل قَرار داشت.
۲۷ چون عیسی قَدم بر ساحل نهاد، مَردی دیوزده از مردمان آن شهر بَدو بَرْخورد که دیرگاهی لباس نَپوشیده و در خانه‌ای زندگی نَکرده بود، بلکه در گورها به سر می‌بُرد.
۲۸ چون او عیسی را دید، نعره بَرکشید و به پایش افتاد و با صدای بلند فریاد بَرآورد: «ای عیسی، پسر خدای مُتَعال، تو را با من چه کار است؟ تَمَنا دارم عَذابم نَدهی!»
۲۹ زیرا عیسی به روح پَلید دستور داده بود از او به دَر آید. آن روح بارها او را گرفته بود و با آنکه دست و پایش را به زَنجیر می‌بستند و از او نِگهبانی می‌کردند، بَندها را می‌گُسست و دیو او را به جایهای نَمسکون می‌کِشاند.
۳۰ عیسی از او پُرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «لِژیون،» زیرا دیوهای بسیار به درونش رفته بودند.
۳۱ آنها التماس‌کنان از عیسی خواستند که بَدیشان دستور نَدهد به هاویه رَوَند.
۳۲ در آن نزدیکی، گلۀ بزرگی خوک در دامنۀ تپه مَشغول چرا بود. دیوها از عیسی خواهش کردند اِجازه دهد به درون خوکها روند، و او نیز اِجازه داد.
۳۳ پس، دیوها از آن مرد بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند، و خوکها از سَراشیبی تپه به درون دریا هُجوم بُردند و غَرق شدند.
۳۴ چون خوکبانان این را دیدند، گَریختند و در شهر و روستا، ماجرا را بازگُفتند.
۳۵ پس مردم بیرون آمدند تا آنچه را روی داده بود بِبینند، و چون نزد عیسی رسیدند و دیدند آن مرد که دیوها از او به دَر آمده بودند، جامه به تَن کرده و عاقل پیش پاهای عیسی نِشسته است، تَرْسیدند.
۳۶
مَثَل بَرزِگَر
لوقا ۸:۴-۱۵ مَتّی ۱۳:۲-۲۳؛ مَرقُس ۴:۱-۲۰
۱ پس از آن، عیسی شهر به شهر و روستا به روستا می‌گَشت و به پادشاهی خدا بشارت می‌داد. آن دوازده تن نیز با وی بودند،
۲ و نیز شُماری از زنان که از ارواح پَلید و بیماری شفا یافته بودند: مریم مَعروف به مَجدَلیّه که از او هفت دیو اخراج شده بود،
۳ یوآنّا همسر خوزا، مُباشر هیرودیس، سوسن و بسیاری زنان دیگر. این زنان از دارایی خود برای رفع نیازهای عیسی و شاگردانش تدارُک می‌دیدند.
۴ چون مردم از بسیاری شهرها به دیدن عیسی می‌آمدند و جَمعیتی اَنبوُه گِرد آمد، او این مَثَل را آورد:
۵ «روزی بَرزِگری برای پاشیدن بذرِ خود بیرون رفت. چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و لِگدْمال شد و پَرندگان آسمان آنها را خوردند.
۶ برخی دیگر در زمین سَنگلاخ افتاد، و چون رویید، خشک شد، چرا که رُطوبتی نداشت.
۷ برخی نیز میان خارها افتاد و خارها با بذرها نَمو کرده، آنها را خَفه کرد.
۸ امّا برخی از بذرها در زمین نیکو افتاد و نَمو کرد و صد چَندان بار آورد.» چون این را گفت، نَدا در داد: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»
۹ شاگردانش معنی این مَثَل را از او پرسیدند.
۱۰ گفت: «دَرک رازهای پادشاهی خدا به شما عَطا شده است، امّا با دیگران در قالب مَثَل سخن می‌گویم، تا: «”بِنگرند، امّا نَبینند؛ بِشنوند، امّا نَفهمند.“
۱۱ «معنی مَثَل این است: بذر، کلام خداست.
۱۲ بذرهایی که در راه می‌افتد، کسانی هستند که کلام را می‌شنوند، امّا ابلیس می‌آید و آن را از دلشان می‌رباید، تا نَتوانند ایمان آورند و نَجات یابند.
۱۳ بذرهایی که بر زمین سَنگلاخ می‌افتد کسانی هستند که چون کلام را می‌شنوند، آن را با شادی می‌پذیرند، امّا ریشه نمی‌دَوانند. اینها اندک زمانی ایمان دارند، امّا به هنگام آزمایش، ایمان خود را از دست می‌دهند.
۱۴ بذرهایی که در میان خارها می‌افتد، کسانی هستند که می‌شنوند، امّا چون می‌روند نگرانی‌ها، ثَروت و لَذّات زندگی آنها را خَفه می‌کند و به‌ثَمر نمی‌رسند.
۱۵ امّا بذرهایی که بر زمین نیکو می‌افتد، کسانی هستند که کلام را با دلی پاک و نیکو می‌شنوند و آن را نِگَه داشته، پایدار می‌مانند و ثَمر می‌آورند.
مَثَل چراغ
۱۶ «هیچ‌کس چراغ را برنمی‌اَفروزد تا سَرپوشی بر آن نَهَد یا آن را زیر تخت بگذارد! بلکه چراغ را بر چراغدان می‌گذارند تا هر که داخل شود، روشنایی را ببیند.
۱۷ زیرا هیچ چیزِ پِنهانی نیست که آشکار نشود و هیچ چیز نَفهته‌ای نیست که مَعلوم و هویدا نَگردد.
۱۸ پس دِقّت کنید چگونه می‌شنوید، زیرا به آن که دارد بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان هم که گمان می‌کند دارد، گرفته خواهد شد.»
مادر و بَرادَران عیسی
لوقا ۸:۱۹-۲۱ مَتّی ۱۲:۴۶-۵۰؛ مَرقُس ۳:۳۱-۳۵
۱۹ در این هنگام، مادر و بَرادَران عیسی آمدند تا او را بِبینند، امّا اِزدِحام جَمعیت چَندان بود که نَتوانستند به او نزدیک شوند.
۲۰ پس به وی خبر دادند که: «مادر و بَرادَرانَت بیرون ایستاده‌اند و می‌خواهند تو را ببینند.»
۲۱ در پاسخ گفت: «مادر و بَرادَران من کسانی هستند که کلام خدا را می‌شنوند و به آن عَمل می‌کنند.»
آرام کردن توفان دریا
لوقا ۸:۲۲-۲۵ مَتّی ۸:۲۳-۲۷؛ مَرقُس ۴:۳۶-۴۱ لوقا ۸:۲۲-۲۵ مشابه مَرقُس ۶:۴۷-۵۲؛ یوحنا ۶:۱۶-۲۱
۲۲ روزی عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریاچه برویم.» پس سوار قایق شدند و به پیش راندند.
۲۳ و چون می‌رفتند، عیسی به خواب رفت. ناگاه تندبادی بر دریا وِزیدن گرفت، چَندان که قایق از آب پُر می‌شد و جانشان به خَطر افتاد.
۲۴ شاگردان نزد عیسی رفتند و او را بیدار کرده، گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نَمانده غَرق شویم!» عیسی بیدار شد و بر باد و اَمواج خروشان نَهیب زد. توفان فرو نِشست و آرامش بَرقرار شد.
۲۵ پس به ایشان گفت: «ایمانتان کجاست؟» شاگردان با بَهت و وَحشت از یکدیگر می‌پرسیدند: «این کیست که حتی به باد و آب فَرمان می‌دهد و از او فَرامان می‌برند؟»
شفای مرد دیوزده
لوقا ۸:۲۶-۳۷ مَتّی ۸:۲۸-۳۴ لوقا ۸:۲۶-۳۹ مَرقُس ۵:۱-۲۰
۲۶ پس به ناحیۀ جِراسیان رسیدند که آن سوی دریا، مُقابل جلیل قَرار داشت.
۲۷ چون عیسی قَدم بر ساحل نهاد، مَردی دیوزده از مردمان آن شهر بَدو بَرْخورد که دیرگاهی لباس نَپوشیده و در خانه‌ای زندگی نَکرده بود، بلکه در گورها به سر می‌بُرد.
۲۸ چون او عیسی را دید، نعره بَرکشید و به پایش افتاد و با صدای بلند فریاد بَرآورد: «ای عیسی، پسر خدای مُتَعال، تو را با من چه کار است؟ تَمَنا دارم عَذابم نَدهی!»
۲۹ زیرا عیسی به روح پَلید دستور داده بود از او به دَر آید. آن روح بارها او را گرفته بود و با آنکه دست و پایش را به زَنجیر می‌بستند و از او نِگهبانی می‌کردند، بَندها را می‌گُسست و دیو او را به جایهای نَمسکون می‌کِشاند.
۳۰ عیسی از او پُرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «لِژیون،» زیرا دیوهای بسیار به درونش رفته بودند.
۳۱ آنها التماس‌کنان از عیسی خواستند که بَدیشان دستور نَدهد به هاویه رَوَند.
۳۲ در آن نزدیکی، گلۀ بزرگی خوک در دامنۀ تپه مَشغول چرا بود. دیوها از عیسی خواهش کردند اِجازه دهد به درون خوکها روند، و او نیز اِجازه داد.
۳۳ پس، دیوها از آن مرد بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند، و خوکها از سَراشیبی تپه به درون دریا هُجوم بُردند و غَرق شدند.
۳۴ چون خوکبانان این را دیدند، گَریختند و در شهر و روستا، ماجرا را بازگُفتند.
۳۵ پس مردم بیرون آمدند تا آنچه را روی داده بود بِبینند، و چون نزد عیسی رسیدند و دیدند آن مرد که دیوها از او به دَر آمده بودند، جامه به تَن کرده و عاقل پیش پاهای عیسی نِشسته است، تَرْسیدند.
۳۶ کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، برای ایشان بازگفتند که مرد دیوزده چگونه شفا یافته بود.
۳۷ پس همۀ مردمِ ناحیۀ جِراسیان از عیسی خواستند از نزدشان بَرود، زیرا تَرْسی عَظیم بر آنان چیره شده بود. او نیز سوار قایق شد و رفت.
۳۸ مَردی که دیوها از او بیرون آمده بودند، از عیسی تَمَنا کرد بگذارد با وی همراه شود، امّا عیسی او را روانه کرد و گفت:
۳۹ «به خانۀ خود بَرْگرد و آنچه خدا برایت کرده است، بازگو.» پس رفت و در سَرتاسر شهر اعلام کرد که عیسی برای او چه کرده است.
دختر یکی از رئیسان و زن مُبتلا به خونریزی
لوقا ۸:۴۰-۵۶ مَتّی ۹:۱۸-۲۶؛ مَرقُس ۵:۲۲-۴۳
۴۰ چون عیسی بازگشت، مردم به گرمی از او اِستقبال کردند، زیرا همه چشم به راهش بودند.
۴۱ در این هنگام، مَردی یایروس نام، که رئیس کنیسه بود، آمد و به پای عیسی افتاده، التماس کرد به خانه‌اش بَرود،
۴۲ زیرا تنها دخترش که حدود دوازده سال داشت، در حال مَرگ بود.
هنگامی که عیسی در راه بود، جَمعیت سخت بر او اِزدِحام می‌کردند.
۴۳ در آن میان، زَنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود و [با آنکه تمام دارایی خود را صَرفِ طبیبان کرده بود،] کسی را توانِ درمانش نبود.
۴۴ او از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لَبۀ ردای او را لَمس کرد. در دم خونریزی‌اش قَطع شد.
۴۵ عیسی پُرسید: «چه کسی مرا لَمس کرد؟» چون همه اِنکار کردند، پطرس گفت: «استاد، مردم از هر سو احاطه‌ات کرده‌اند و بر تو اِزدِحام می‌کنند!»
۴۶ امّا عیسی گفت: «کسی مرا لَمس کرد! زیرا دَریافتم نیرویی از من صادر شد!»
۴۷ آن زن چون دید نمی‌تواند پِنهان بماند، تَرسَان و لَرزَان پیش آمد و به پای او افتاد و در برابر هَمگان گفت که چرا او را لَمس کرده و چگونه در دَم شفا یافته است.
۴۸ عیسی به او گفت: «دُخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو.»
۴۹ عیسی هنوز سخن می‌گفت که کسی از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمد و گفت: «دُخترت مُرد، دیگر استاد را زَحمت مَده.»
۵۰ عیسی چون این را شنید، به یایروس گفت: «مَترس! فقط ایمان داشته باش! دُخترت شفا خواهد یافت.»
۵۱ هنگامی که به خانۀ یایروس رسید، نَگذاشت کسی جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر دُختر با او به خانه درآیند.
۵۲ همۀ مردم برای دُختر شیون و زاری می‌کردند. عیسی گفت: «زاری مَکنید، زیرا نَمُرده بلکه در خواب است.»
۵۳ آنها ریشخندش کردند، چرا که می‌دانستند دُختر مُرده است.
۵۴ امّا عیسی دست دُخترک را گرفت و گفت: «دُخترم، بَرْخیز!»
۵۵ روح او بازگشت و در دَم از جا بَرْخاست. عیسی فرمود تا به او خوراک دهند.
۵۶ والدین دُختر غَرق در حِیرَت بودند، امّا او بَدیشان اَمر فرمود که ماجرا را به کسی بازنگویند.

1
08/title.txt Normal file
View File

@ -0,0 +1 @@
8

1
09/title.txt Normal file
View File

@ -0,0 +1 @@
9

View File

@ -90,6 +90,8 @@
"02-48",
"02-51",
"03-title",
"06-title"
"06-title",
"08-title",
"09-title"
]
}