Thu Nov 21 2024 00:25:28 GMT+0400 (Georgia Standard Time)
This commit is contained in:
parent
fa1f087c9d
commit
1e7fa7fcf9
|
@ -1,2 +1 @@
|
|||
\v 11 \v 12 ولی رَسولا حرفِ زَنا ره هَذیان پِنداشتن و باور نَکردن.
|
||||
با این حال، پطرس بَرخواست و به سُویِ مقبره دَویید و خم شُد تا نگاه کنه، ولی جزِ کَفن چیزی نِدید. پس حیرون از اینکه چی شُده بود، به خونه بَرگشت.
|
||||
\v 11 ولی رَسولا حرفِ زَنا ره هَذیان پِنداشتن و باور نَکردن. \p \v 12 با این حال، پطرس بَرخواست و به سُویِ مقبره دَویید و خم شُد تا نگاه کنه، ولی جزِ کَفن چیزی نِدید. پس حیرون از اینکه چی شُده بود، به خونه بَرگشت.
|
|
@ -0,0 +1 @@
|
|||
\v 13 تو همون روز، دُوتا از اونا داشتن به دهکدهای میرفتن که اسمش عِمائوس بود و دُو فَرسَنگی از اورشَلیم فاصله داشت. \p \v 14 اونا داشتن دربارۀ همِهی اتفاقایی که اُفتاده بود، با هم گُفتگو میکردَن.
|
|
@ -0,0 +1 @@
|
|||
\v 15 وَقتی که سرگرم بحث و گُفتگو بُودَن، عیسا خودِش پیششون اومد و با اونا همراه شُد. \p \v 16 ولی اَ ره نَشناختَن، چون چِشماشون بسته شده بُود.
|
|
@ -0,0 +1 @@
|
|||
\v 17 عیسا ازشون پرسید: "تو راه دارین دربارۀ چی گُفتگو میکنین؟" اونا با چهرههایی اندوهگین وایساده بودن. \p \v 18 بعد یکی از اونا که اسمش کْلِئوپاس بود، گُفت: "آیا تو تنها غریبی تو اورشَلیم هستی که از چیزایی که تو این روزا اُفتاده، خبر نداری؟"
|
Loading…
Reference in New Issue